شخصی که ببرجها صعودمیکند، در وسط این بلندی بجائی میرسد که برای استراحت ساخته شده است و دارای صفه هاست . در برج آخری محرابی واقع است و در آن یک تختخواب مزین و یک میز زرین گذارده اند، در اینجا بتهائی نیست و شب ، کسی نمیتواند در این محراب داخل شود، جز یک زن بابلی که خدای بزرگ از میان زنان این شهر انتخاب کرده . هرودت گوید (کتاب ۱، بند ۱۸۲): «اگرچه من باور نمیکنم ، ولی کاهنان بابلی گویند که آلهه ، شب را با این زن بسر میبرد. مصریها هم همین عقیده را نسبت به زوس تب دارند، در لیکیه نیز اگر زن غیب گوئی باشد، شب را در معبد بسر میبرد». معبد دیگری نیز در یکی از برجهای پائین واقع و دارای هیکل خدای بزرگ است که از زر ساخته اند. در پیش اویک تخت ، یک میز و یک کرسی گذارده اند و تمامی این اشیاء که از طلا ساخته شده ۸۰۰ تالان ۞ وزن دارد. غیر از این اشیاء، در این معبد مجسمه ای است از خدای بزرگ که از طلا ساخته اند و دوازده اَرَش طول آن است ۞ . در بابل چنانکه بالاتر گفته شد، بعد از فوت بخت النصر (۵۶۱ ق .م .) در مدت شش سال سه نفر سلطنت کردند. در حدود ۵۵۵ق . م . روحانیون بابل شخصی نبونیدنام را، که پسر کاهنه ٔ سین ۞ اول رب النوع بابلی ها در حران بود به تخت نشاندند. کسی نبود که بتواندبابل را در چنین موقع مهم از حریفی پرزور، مانند کوروش نگاه دارد. نبونید میل مفرطی بآثار عتیقه داشت وکارش این بود که استوانه های معابد قدیمه را بوسیله ٔحفریات بیرون آورده ، بداند فلان معبد را کی و در چه زمان ساخته بعد معابد را تعمیر و مخارج آن را بر اهالی بابل تحمیل کند. با این حال او نمیتوانست بامور مملکتی بپردازد و از این جهت زمام امور بدست پسرش بالتزر، یا چنانکه بعضی نوشته اند بالشزر ۞ بود (در توریة اسم او را بلتشصر نوشته اند). مقارن این زمان نبونید کاری کرد، که قسمت بزرگ کهنه ٔ بابل از او روگردان شد، توضیح آنکه مجسمه های ارباب انواع اور، ارخ و اری دو را ببابل آورده پیروان رب النوع بزرگ بابل ، بل مردوک را از خود رنجاند و این قضیه بر دو تیرگی اهل بابل و نفاقی که بین آنها بود افزود. اسرای بنی اسرائیل که از زمان بخت النصر در بابل میزیستند، موافق پیشگوئی های پیغمبران خود همواره منتظر سقوط بابل و انقراض این دولت بودند و بخود نویدها داده میگفتند دیگر چیزی نمانده که این دولت ظالم سرنگون گردد. مردمانی که از جاهای دیگر به اسارت باینجا آمده بودند و عده ٔ آنها بهزاران میرسید، با بنی اسرائیل در این آرزوها شریک بوده در انتظار واقعه ٔ مذکور روز میشمردند. این بود اوضاع بابل و از شرح مذکور بخوبی معلوم است که تمام اسباب انقراض موجود بود: ۱-بزرگی ، آبادی و ثروت شهر، که نظر همسایه ٔ قوی را بخود جلب میکرد و بفاتح نوید میداد که ذخایر آن جبران هرگونه فداکاری و خسارت را خواهد کرد. ۲- ورشکستگی اخلاقی و نفاق درونی . ۳- دشمنان داخلی ، یعنی اسرای ملل ناراضی . ۴- پادشاهی مانند نبونید.
تسخیر بابل : معلوم است ، که شاهی مانند کوروش نمیتوانست در همسایگی خود دولت مستقلی را مانند بابل تحمل کند و اگر زودتر حمله ای به این شهر نکرد از این جهت بود که موقع را مناسب نمیدید، اگرچه از اسناد بابلی صریحاً استنباط میشود که در سال دهم سلطنت نبونید، یعنی یک سال بعد ازتسخیر لیدیه بدست کوروش ، بر اثر حمله ای به اکد، حاکمی از طرف او در ارخ حکومت کرده و محققین تصور میکنند که این نخستین امتحان کوروش راجع به تسخیر مملکت بابل و کلده بوده . با وجود این واضح است ، که تا دولت بابل بپا ایستاده بود، چنین دست اندازیهای جزئی ممکن نبود دوامی داشته باشد. اوضاع چنین بود تا بالاخره واقعه ای که در دنیای آن روز پیش بینی میشد، در ۵۳۹ ق . م .وقوع یافت و کوروش در بهار این سال پس از اتمام تدارکات خود قصد بابل را کرده از رود دجله گذشت . راجع به تسخیر بابل نوشته های متعدد در دست است ، بعضی از منابع یونانی و توریة، برخی از حفریاتی که در بابل بعمل آمده . قبل از اینکه بذکر روایات بپردازیم لازمست این مطلب را تذکر دهیم ، اگرچه بین منابعی ، که شرحش پائین تر بیاید، اختلافاتی دیده میشود، لیکن در یک چیز اختلاف نیست و آن این است که ، این شهر نامی ، با وجود آنهمه وسایل مادی ، خطوط متعدد دفاعی ، استحکامات متین ومحکم ، مساعد بودن زمین و اراضی همجوار بابل برای معطل کردن دشمن خیلی زود سقوط یافته . شکی نیست که مردمان تازه نفس آریانی دیر یا زود این رشته های دفاعی را پاره کرده ببابل میرسیدند، ولی نه باین زودی ، که از تاریخ دیده می شود و بعد، وقتی که به بابل میرسیدند چون انبارهای این شهر پر از آذوقه بود و اراضی وسیع دردرون شهر کشت و زرع میشد، بابل میتوانست مدتها قشون محاصر را معطل کند، تا مددی به او برسد، جهت این سقوط سریع را نمیتوان از چیز دیگر جز نفاق درونی بابل و احوال روحی خود بابلیها دانست و این نکته هم نتیجه ٔ منطقی اوضاع است که بالاتر ذکر شده و پائین تر روشن تر خواهدبود.
مدارک بابلی : موافق مدارکی که از حفریات بابل بدست آمده و استنباطهائی که از آن میتوان کرد شرح تسخیر بابل چنین بوده : کوروش دید اگر از جائی از سرحد ایران و بابل که در بیرون سد بخت النصر یا سد مادی واقع است داخل خاک بابل گردد، لابد باید مدتهادر زیر آن سد معطل شود و کوششها لازم است تا از آن سد گذشته وارد محوطه ای گردد که بین دیوار مزبور و بابل واقع است ، این بود که تصمیم گرفت یکسره بخود محوطه درآید و چون دجله مانع بود، امر کرد آب دجله و نیز دیاله را، که بدجله میریزد، برگردانند این کار در موقعی شد که آب این دو رود بالنسبه کمتر بود. بعد همین که لشکر ایران از دجله گذشته وارد محوطه ٔ مزبور شد، کوروش بطرف شمال حرکت کرده به لشکر بابل ، که در نزدیکی شهر اُپیس ۞ بود حمله برد و ارتباط آن را با بابل برید. محققین گویند: این قضیه بواسطه ٔ بی کفایتی سردار بابلی یا از جهت خیانت او روی داد، چه سردار مزبور در آن احوال نمیبایست در آن محل بماند. پس از آن کوروش بآسانی این لشکر را شکست داد. از طرف دیگر سردارِ کوروش ، گئوبروو (گُبریاس یونانیها)، بمحل های جنوبی حمله برده ، نبونید را که با لشکر خود در سیپ پار بود، از آنجا براند و بی مانعوارد بابل شد پس از آن سپاهیان ایرانی وارد شهر شدند و پادشاه بابل تسلیم گردید، قشون ایران در بابل چنان رفتار کرد، که یکی از مورخین جدید گوید برای قشون های اروپائی سرمشق است ۞ : معابد مأمون ماند، کسی بغارت مبادرت نکرد و احدی کشته نشد. پس از آنکه کوروش به بابل درآمد برای حفظ نظم و ترتیب فوراً گئوبروو را با اختیارات زیاد والی کرد و بعد از یک هفته بلتشصر بدست گئوبروو کشته شد. جهت این بود که او در بابل قدیم جنگ را با ایرانیها ادامه داد و در حین جنگ بخاک افتاد.
کوروش بعد از تسخیر بابل درباره ٔ اهالی ملاطفت کرد و چنانکه بابلی ها نوشته اند «بشهر آرامش داد»، نسبت به نبونید نیز مهربانی کرد. در موقع بودن کوروش در بابل دو اعلامیه صادر شده ، که از حفریات این شهر بدست آمده ، یکی از طرف کَهَنه و روحانیون بابل است و دیگری از طرف خود کوروش . مضمون هر دو را ذکر میکنیم ،زیرا از اسناد تاریخی مهم است و بخوبی میرساند، که جهت سقوط شهر بآن زودی چه بوده . در بیانیه ٔ کاهنان چند سطر اولی خراب شده ، ولی باز معلوم است که مبنی برمذمت و بدگوئی از نبونید و شمردن تقصیرات او بوده ، بعد گفته شده : «نبونید پادشاهی بود ضعیف النفس ، در ارخ و سایر شهرها احکام بد داد، همه روزه خیالهای بد کرد و قربانی های روزانه را موقوف داشت … در پرستش مردوک ، شاه خدایان باهمال و مسامحه قائل شد، هرچه میکردبضرر شهرتش بود، آنقدر بر اهالی تحمیل کرد، که آنهارا رو بفنا برد. پادشاه خدایان از آه و ناله ٔ اهالی سخت در غضب شد و از ایالت آنها خارج گردید. خدایان دیگر از این جهت ، که آنها را ببابل مردوک آورده بودند، خشمناک از منازلشان بیرون رفتند. مردم استغاثه کرده گفتند، نظری کن . او بمنازلی ، که خرابه هائی شده و باهالی سومر و اکد، که مانند مرده هائی هستند، نظر کرده بر آنها رحم آورد. او بتمام ممالک نظر انداخت و در جستجوی پادشاهی عادل شد، که بقلب او نزدیک باشد، تا دست او را بگیرد. در این وقت کوروش پادشاه اَنشان را اسم برد و برای سلطنت عالم طلبید. گوتیها و اومانماندها را زیر پاهای او افکند… (با گوتیها در تاریخ عیلام آشنا شدیم اما راجع به اومانماند باید بخاطر آورد، که موافق بعضی لوحه ها، مادیها را بابلی ها چنین مینامیدند. مترجم ) مردوک ، آقای بزرگ ، مدافع و حامی تمام امتش ، با مسرت به او (یعنی به کوروش . مترجم ) نگریست ، بکارهای او و قلب عدالت خواه او برکات خود را نازل کرد و باو فرمود بطرف شهرش (یعنی شهر مردوک . مترجم ) عزیمت کند. مانند رفیق و دوستی رهبر او گردید. لشکر او که مانند آب رود به شمار درنمیآید، با او (یعنی با کوروش . مترجم ) مسلح حرکت میکرد. بی جنگ و جدال او را داخل بابل کرد و شهر خود را از تعدی خلاصی بخشید. شاه نبونید را، که نسبت بمردوک بی احترامی کرده بود، بدست او (کوروش ) سپرد. تمام اهالی بابل ، تمام سومر و اکد و بزرگان و ولایات او را (یعنی کوروش را) تعظیم کردند و پاهای او را بوسیدند. همگی از پادشاهی اوخوشنود شدند و شادی و شعف از صورتشان هویدا بود. همه در تقدیس و تسبیح آقائی بودند (مقصود مردوک است . مترجم ) که مرده ها را زنده کرد. و مردم را از فنا و فلاکت نجات داد».
پس از این اعلامیه ، بیانیه ٔ کوروش را ذکر میکنیم و مضمونش اینست ۞ : «منم کوروش ، شاه عالم ، شاه بزرگ ، شاه قوی شوکت ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد، شاه چهار مملکت ، پسر کبوجیه شاه بزرگ ، شاه شهر اَنشان ، نوه ٔ کوروش شاه بزرگ ، شاه شهر اَنشان ، از اعقاب چیش پش شاه بزرگ ، شاه شهر اَنشان ، شاخه ٔ سلطنت ابدی ، که سلسله اش مورد محبت بِل و نبو است و حکمرانیش بقلب آنها نزدیک ، وقتی که من بی جنگ و جدال وارد تین تیر ۞ شدم . با مسرت و شادمانی مردم و در قصر پادشاهان بر سریر سلطنت نشستم . مردوک ،آقای بزرگ ، قلوب نجیب اهالی بابل را بطرف من متوجه کرد، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم . لشکر بزرگ من بآرامی وارد بابل شد، من نگذاشتم دشمنی به سومر و اکد قدم بگذارد. اوضاع داخلی بابل و امکنه ٔ مقدسه ٔ آن قلب مرا تکان داد و اهالی بابل به اجرای مرام خود موفق شده از قید اشخاص بیدین رستند. من از خرابی خانه های آنها مانع شدم ، من نگذاشتم اهالی از هستی ساقط شوند. مردوک ، آقای بزرگ ، از کارهای من مشعوف شد و وقتی که ، از ته قلب و با مسرت ، الوهیت بلندمرتبه ٔ او را تجلیل میکردیم ، بمن ، که کوروش هستم ، و او را تعظیم میکنم ، به پسرم کبوجیه و تمام لشکر من از راه عنایت برکات خود را نازل کرد. پادشاهانی که در تمام مملکت عالم در قصور خود نشسته اند از دریای بالا تا دریای پائین … و پادشاهان غرب که در خیمه ها زندگانی میکنند، تماماً باج سنگین خود را آورده اند و در بابل پاهای مرا بوسیدند از… تا آسور و شوش ، آگاده اش نوناک ، زامبان ، م ِتورنو، دری ، با ولایت گوتیها و شهرهائی که در آن طرف دجله واقع و از ایام قدیم بنا شده ، خدایانی را که در اینجاها زندگانی میکردند بجاهای مزبور برگرداندم ، تا در همانجاها الی الابد مقیم باشند. اهالی این محلها را جمع کردم ، منازل آنها را از نو ساختم و خدایان سومر و اکد را که نبونید به بابل آورده و باعث خشم آقای خدایان شده بود بامر مردوک ، آقای بزرگ ،بی آسیب بقصرهای آنها موسوم به «شادی دل » برگردانیدم ، از خدایانی که بشهرهای خودشان بواسطه ٔ من برگشته اند، خواستارم ، که همه روزه در پیشگاه بل و نبو طول عمر مرا بخواهند و نظر عنایت بمن دارند و به مردوک ، آقای من بگویند: کوروش شاه ، که تو را تعظیم میکند و پسراو کبوجیه …».
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)