صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 15 , از مجموع 15

موضوع: شهر بابل از آغاز تا پایان

  1. #11
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    شخصی که ببرجها صعودمیکند، در وسط این بلندی بجائی میرسد که برای استراحت ساخته شده است و دارای صفه هاست . در برج آخری محرابی واقع است و در آن یک تختخواب مزین و یک میز زرین گذارده اند، در اینجا بتهائی نیست و شب ، کسی نمیتواند در این محراب داخل شود، جز یک زن بابلی که خدای بزرگ از میان زنان این شهر انتخاب کرده . هرودت گوید (کتاب ۱، بند ۱۸۲): «اگرچه من باور نمیکنم ، ولی کاهنان بابلی گویند که آلهه ، شب را با این زن بسر میبرد. مصریها هم همین عقیده را نسبت به زوس تب دارند، در لیکیه نیز اگر زن غیب گوئی باشد، شب را در معبد بسر میبرد». معبد دیگری نیز در یکی از برجهای پائین واقع و دارای هیکل خدای بزرگ است که از زر ساخته اند. در پیش اویک تخت ، یک میز و یک کرسی گذارده اند و تمامی این اشیاء که از طلا ساخته شده ۸۰۰ تالان ۞ وزن دارد. غیر از این اشیاء، در این معبد مجسمه ای است از خدای بزرگ که از طلا ساخته اند و دوازده اَرَش طول آن است ۞ . در بابل چنانکه بالاتر گفته شد، بعد از فوت بخت النصر (۵۶۱ ق .م .) در مدت شش سال سه نفر سلطنت کردند. در حدود ۵۵۵ق . م . روحانیون بابل شخصی نبونیدنام را، که پسر کاهنه ٔ سین ۞ اول رب النوع بابلی ها در حران بود به تخت نشاندند. کسی نبود که بتواندبابل را در چنین موقع مهم از حریفی پرزور، مانند کوروش نگاه دارد. نبونید میل مفرطی بآثار عتیقه داشت وکارش این بود که استوانه های معابد قدیمه را بوسیله ٔحفریات بیرون آورده ، بداند فلان معبد را کی و در چه زمان ساخته بعد معابد را تعمیر و مخارج آن را بر اهالی بابل تحمیل کند. با این حال او نمیتوانست بامور مملکتی بپردازد و از این جهت زمام امور بدست پسرش بالتزر، یا چنانکه بعضی نوشته اند بالشزر ۞ بود (در توریة اسم او را بلتشصر نوشته اند). مقارن این زمان نبونید کاری کرد، که قسمت بزرگ کهنه ٔ بابل از او روگردان شد، توضیح آنکه مجسمه های ارباب انواع اور، ارخ و اری دو را ببابل آورده پیروان رب النوع بزرگ بابل ، بل مردوک را از خود رنجاند و این قضیه بر دو تیرگی اهل بابل و نفاقی که بین آنها بود افزود. اسرای بنی اسرائیل که از زمان بخت النصر در بابل میزیستند، موافق پیشگوئی های پیغمبران خود همواره منتظر سقوط بابل و انقراض این دولت بودند و بخود نویدها داده میگفتند دیگر چیزی نمانده که این دولت ظالم سرنگون گردد. مردمانی که از جاهای دیگر به اسارت باینجا آمده بودند و عده ٔ آنها بهزاران میرسید، با بنی اسرائیل در این آرزوها شریک بوده در انتظار واقعه ٔ مذکور روز میشمردند. این بود اوضاع بابل و از شرح مذکور بخوبی معلوم است که تمام اسباب انقراض موجود بود: ۱-بزرگی ، آبادی و ثروت شهر، که نظر همسایه ٔ قوی را بخود جلب میکرد و بفاتح نوید میداد که ذخایر آن جبران هرگونه فداکاری و خسارت را خواهد کرد. ۲- ورشکستگی اخلاقی و نفاق درونی . ۳- دشمنان داخلی ، یعنی اسرای ملل ناراضی . ۴- پادشاهی مانند نبونید.
    تسخیر بابل : معلوم است ، که شاهی مانند کوروش نمیتوانست در همسایگی خود دولت مستقلی را مانند بابل تحمل کند و اگر زودتر حمله ای به این شهر نکرد از این جهت بود که موقع را مناسب نمیدید، اگرچه از اسناد بابلی صریحاً استنباط میشود که در سال دهم سلطنت نبونید، یعنی یک سال بعد ازتسخیر لیدیه بدست کوروش ، بر اثر حمله ای به اکد، حاکمی از طرف او در ارخ حکومت کرده و محققین تصور میکنند که این نخستین امتحان کوروش راجع به تسخیر مملکت بابل و کلده بوده . با وجود این واضح است ، که تا دولت بابل بپا ایستاده بود، چنین دست اندازیهای جزئی ممکن نبود دوامی داشته باشد. اوضاع چنین بود تا بالاخره واقعه ای که در دنیای آن روز پیش بینی میشد، در ۵۳۹ ق . م .وقوع یافت و کوروش در بهار این سال پس از اتمام تدارکات خود قصد بابل را کرده از رود دجله گذشت . راجع به تسخیر بابل نوشته های متعدد در دست است ، بعضی از منابع یونانی و توریة، برخی از حفریاتی که در بابل بعمل آمده . قبل از اینکه بذکر روایات بپردازیم لازمست این مطلب را تذکر دهیم ، اگرچه بین منابعی ، که شرحش پائین تر بیاید، اختلافاتی دیده میشود، لیکن در یک چیز اختلاف نیست و آن این است که ، این شهر نامی ، با وجود آنهمه وسایل مادی ، خطوط متعدد دفاعی ، استحکامات متین ومحکم ، مساعد بودن زمین و اراضی همجوار بابل برای معطل کردن دشمن خیلی زود سقوط یافته . شکی نیست که مردمان تازه نفس آریانی دیر یا زود این رشته های دفاعی را پاره کرده ببابل میرسیدند، ولی نه باین زودی ، که از تاریخ دیده می شود و بعد، وقتی که به بابل میرسیدند چون انبارهای این شهر پر از آذوقه بود و اراضی وسیع دردرون شهر کشت و زرع میشد، بابل میتوانست مدتها قشون محاصر را معطل کند، تا مددی به او برسد، جهت این سقوط سریع را نمیتوان از چیز دیگر جز نفاق درونی بابل و احوال روحی خود بابلیها دانست و این نکته هم نتیجه ٔ منطقی اوضاع است که بالاتر ذکر شده و پائین تر روشن تر خواهدبود.
    مدارک بابلی : موافق مدارکی که از حفریات بابل بدست آمده و استنباطهائی که از آن میتوان کرد شرح تسخیر بابل چنین بوده : کوروش دید اگر از جائی از سرحد ایران و بابل که در بیرون سد بخت النصر یا سد مادی واقع است داخل خاک بابل گردد، لابد باید مدتهادر زیر آن سد معطل شود و کوششها لازم است تا از آن سد گذشته وارد محوطه ای گردد که بین دیوار مزبور و بابل واقع است ، این بود که تصمیم گرفت یکسره بخود محوطه درآید و چون دجله مانع بود، امر کرد آب دجله و نیز دیاله را، که بدجله میریزد، برگردانند این کار در موقعی شد که آب این دو رود بالنسبه کمتر بود. بعد همین که لشکر ایران از دجله گذشته وارد محوطه ٔ مزبور شد، کوروش بطرف شمال حرکت کرده به لشکر بابل ، که در نزدیکی شهر اُپیس ۞ بود حمله برد و ارتباط آن را با بابل برید. محققین گویند: این قضیه بواسطه ٔ بی کفایتی سردار بابلی یا از جهت خیانت او روی داد، چه سردار مزبور در آن احوال نمیبایست در آن محل بماند. پس از آن کوروش بآسانی این لشکر را شکست داد. از طرف دیگر سردارِ کوروش ، گئوبروو (گُبریاس یونانیها)، بمحل های جنوبی حمله برده ، نبونید را که با لشکر خود در سیپ پار بود، از آنجا براند و بی مانعوارد بابل شد پس از آن سپاهیان ایرانی وارد شهر شدند و پادشاه بابل تسلیم گردید، قشون ایران در بابل چنان رفتار کرد، که یکی از مورخین جدید گوید برای قشون های اروپائی سرمشق است ۞ : معابد مأمون ماند، کسی بغارت مبادرت نکرد و احدی کشته نشد. پس از آنکه کوروش به بابل درآمد برای حفظ نظم و ترتیب فوراً گئوبروو را با اختیارات زیاد والی کرد و بعد از یک هفته بلتشصر بدست گئوبروو کشته شد. جهت این بود که او در بابل قدیم جنگ را با ایرانیها ادامه داد و در حین جنگ بخاک افتاد.
    کوروش بعد از تسخیر بابل درباره ٔ اهالی ملاطفت کرد و چنانکه بابلی ها نوشته اند «بشهر آرامش داد»، نسبت به نبونید نیز مهربانی کرد. در موقع بودن کوروش در بابل دو اعلامیه صادر شده ، که از حفریات این شهر بدست آمده ، یکی از طرف کَهَنه و روحانیون بابل است و دیگری از طرف خود کوروش . مضمون هر دو را ذکر میکنیم ،زیرا از اسناد تاریخی مهم است و بخوبی میرساند، که جهت سقوط شهر بآن زودی چه بوده . در بیانیه ٔ کاهنان چند سطر اولی خراب شده ، ولی باز معلوم است که مبنی برمذمت و بدگوئی از نبونید و شمردن تقصیرات او بوده ، بعد گفته شده : «نبونید پادشاهی بود ضعیف النفس ، در ارخ و سایر شهرها احکام بد داد، همه روزه خیالهای بد کرد و قربانی های روزانه را موقوف داشت … در پرستش مردوک ، شاه خدایان باهمال و مسامحه قائل شد، هرچه میکردبضرر شهرتش بود، آنقدر بر اهالی تحمیل کرد، که آنهارا رو بفنا برد. پادشاه خدایان از آه و ناله ٔ اهالی سخت در غضب شد و از ایالت آنها خارج گردید. خدایان دیگر از این جهت ، که آنها را ببابل مردوک آورده بودند، خشمناک از منازلشان بیرون رفتند. مردم استغاثه کرده گفتند، نظری کن . او بمنازلی ، که خرابه هائی شده و باهالی سومر و اکد، که مانند مرده هائی هستند، نظر کرده بر آنها رحم آورد. او بتمام ممالک نظر انداخت و در جستجوی پادشاهی عادل شد، که بقلب او نزدیک باشد، تا دست او را بگیرد. در این وقت کوروش پادشاه اَنشان را اسم برد و برای سلطنت عالم طلبید. گوتیها و اومانماندها را زیر پاهای او افکند… (با گوتیها در تاریخ عیلام آشنا شدیم اما راجع به اومانماند باید بخاطر آورد، که موافق بعضی لوحه ها، مادیها را بابلی ها چنین مینامیدند. مترجم ) مردوک ، آقای بزرگ ، مدافع و حامی تمام امتش ، با مسرت به او (یعنی به کوروش . مترجم ) نگریست ، بکارهای او و قلب عدالت خواه او برکات خود را نازل کرد و باو فرمود بطرف شهرش (یعنی شهر مردوک . مترجم ) عزیمت کند. مانند رفیق و دوستی رهبر او گردید. لشکر او که مانند آب رود به شمار درنمیآید، با او (یعنی با کوروش . مترجم ) مسلح حرکت میکرد. بی جنگ و جدال او را داخل بابل کرد و شهر خود را از تعدی خلاصی بخشید. شاه نبونید را، که نسبت بمردوک بی احترامی کرده بود، بدست او (کوروش ) سپرد. تمام اهالی بابل ، تمام سومر و اکد و بزرگان و ولایات او را (یعنی کوروش را) تعظیم کردند و پاهای او را بوسیدند. همگی از پادشاهی اوخوشنود شدند و شادی و شعف از صورتشان هویدا بود. همه در تقدیس و تسبیح آقائی بودند (مقصود مردوک است . مترجم ) که مرده ها را زنده کرد. و مردم را از فنا و فلاکت نجات داد».
    پس از این اعلامیه ، بیانیه ٔ کوروش را ذکر میکنیم و مضمونش اینست ۞ : «منم کوروش ، شاه عالم ، شاه بزرگ ، شاه قوی شوکت ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد، شاه چهار مملکت ، پسر کبوجیه شاه بزرگ ، شاه شهر اَنشان ، نوه ٔ کوروش شاه بزرگ ، شاه شهر اَنشان ، از اعقاب چیش پش شاه بزرگ ، شاه شهر اَنشان ، شاخه ٔ سلطنت ابدی ، که سلسله اش مورد محبت بِل و نبو است و حکمرانیش بقلب آنها نزدیک ، وقتی که من بی جنگ و جدال وارد تین تیر ۞ شدم . با مسرت و شادمانی مردم و در قصر پادشاهان بر سریر سلطنت نشستم . مردوک ،آقای بزرگ ، قلوب نجیب اهالی بابل را بطرف من متوجه کرد، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم . لشکر بزرگ من بآرامی وارد بابل شد، من نگذاشتم دشمنی به سومر و اکد قدم بگذارد. اوضاع داخلی بابل و امکنه ٔ مقدسه ٔ آن قلب مرا تکان داد و اهالی بابل به اجرای مرام خود موفق شده از قید اشخاص بیدین رستند. من از خرابی خانه های آنها مانع شدم ، من نگذاشتم اهالی از هستی ساقط شوند. مردوک ، آقای بزرگ ، از کارهای من مشعوف شد و وقتی که ، از ته قلب و با مسرت ، الوهیت بلندمرتبه ٔ او را تجلیل میکردیم ، بمن ، که کوروش هستم ، و او را تعظیم میکنم ، به پسرم کبوجیه و تمام لشکر من از راه عنایت برکات خود را نازل کرد. پادشاهانی که در تمام مملکت عالم در قصور خود نشسته اند از دریای بالا تا دریای پائین … و پادشاهان غرب که در خیمه ها زندگانی میکنند، تماماً باج سنگین خود را آورده اند و در بابل پاهای مرا بوسیدند از… تا آسور و شوش ، آگاده اش نوناک ، زامبان ، م ِتورنو، دری ، با ولایت گوتیها و شهرهائی که در آن طرف دجله واقع و از ایام قدیم بنا شده ، خدایانی را که در اینجاها زندگانی میکردند بجاهای مزبور برگرداندم ، تا در همانجاها الی الابد مقیم باشند. اهالی این محلها را جمع کردم ، منازل آنها را از نو ساختم و خدایان سومر و اکد را که نبونید به بابل آورده و باعث خشم آقای خدایان شده بود بامر مردوک ، آقای بزرگ ،بی آسیب بقصرهای آنها موسوم به «شادی دل » برگردانیدم ، از خدایانی که بشهرهای خودشان بواسطه ٔ من برگشته اند، خواستارم ، که همه روزه در پیشگاه بل و نبو طول عمر مرا بخواهند و نظر عنایت بمن دارند و به مردوک ، آقای من بگویند: کوروش شاه ، که تو را تعظیم میکند و پسراو کبوجیه …».
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #12
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    از اینجا ده سطر بیانیه خراب شده و از بعض کلمات ، که باقی مانده همین قدر معلوم است که راجع به بنای معبدی است و این سند را هم در خرابه های آن معبد یافته اند. مضامین این اعلامیه ها خیلی جالب توجّه است زیرا معلوم میدارد که نبونید هیکل خدای سومر و اکد را به بابل آورده و مردم این صفحات از او سخت رنجیده بودند، چه موافق معتقدات اهالی سومر و اکد،وقتی که خدای شهری را از شهرش بیرون میبردند، مانند آن بود که او را به اسارت برده باشند. روحانیون بابل هم که کاهنان مردوک بودند از او متنفر شده بودند، زیرا از نفوذ آنها کاسته بود، بعد، این روحانیون کوروش را به تسخیر بابل تشویق کرده اند و شاه پارس بواسطه ٔ نفاق درونی بآسانی بر بابل دست یافته . این نظری است که از اعلامیه ها حاصل می شود ولی اسنادی میرساند که کوروش در مدت هفت سال در خیال تسخیر بابل بوده و فقط در سال هفتم بجنگ قطعی مبادرت کرده ، زیرا در سالنامه های رسمی بابلی در سال دهم سلطنت نبونید، یعنی یک سال بعد از تسخیر لیدیه اشاره به پیدا شدن عیلامی ها در اکد و تعیین یک نفر والی در آنجا شده و تصور میکنند که این والی از طرف کوروش معین شده بود. سالنامه های بین سال ۱۲ و ۱۶ سلطنت نبونید بدست نیامده ، ولی در سال ۱۷ چنین نوشته اند: «در تموز کوروش در اُپیس ، در ساحل ترعه ٔ زلزلات ، با قشون اکد جنگید و این مردم را شکست داد. هرقدر آنها جمع میشدند، باز شکست میخوردند. در چهاردهم ، سیپ پار، بی جنگ تسخیر شد و نبونید فرار کرد. در ۱۶ (تصور میکنند که ۱۶ تشرین بوده . مترجم ) اوگ بارو ۞ (یعنی گئوبروو) والی گوتیها با قشونش وارد بابل شد، نبونید از جهت کندیش در بابل اسیر گشت . تا آخر ماه ، سپرهای گوتیها دروازه ٔ معبد اساهیل ۞ را محاصره کرده بود، نیزه ای داخل این مکان مقدس نشد، بیرقی رابآنجا نبردند. در سوم مرهش وان خود کوروش وارد بابل شد و بشهر مصونیت داد. کوروش احوال صلح را بتمامی شهر اعطا کرد. اوگ بارو را والی قرار داد. از ماه کیس لوتا آذر خدایانی را که نبونید ببابل آورده بود، بشهرهایشان برگردانیدند. در شب یازدهم مرهش وان اوگ بارو بجنگ رفت و پسر پادشاه را کشت ، از ۲۷ آذر تا سوم نیسان اکد عزادار بود» ۞ . اینست مضمون اسناد بابلی که متأسفانه بعض جاهایش خراب شده . اما اینکه کوروش در این مدت چه میکرده درست معلوم نیست ، بعضی گویند، که بکارهای مشرق ایران اشتغال داشت (پراشک ). برخی عقیده دارند، که سد بخت النصر او را معطل کرده بود (وین کلر). بهرحال قبل از اینکه از اسناد بابلی گذشته بسایر مدارک این واقعه ٔ مهم ، یعنی انقراض دولت کلدانی و بابلی بپردازیم ، مقتضی است کلمه ای چند راجع به اعلامیه ٔ کوروش بگوئیم : ۱- شاه مذکور خود را شاه بابل خوانده و اسمی از پارس و ماد نبرده ، زیرا بابل با آن قدمت تاریخی و تمدنی و وسعت ممالک تابعه اش ، که در مدخل این تألیف و کتاب اول گفته شده ، مقامی خیلی مهم و ارجمند در عالم قدیم داشت و دیگر اینکه کوروش خواسته حسیات ملی بابلیها را مجروح نکند،یعنی بگوید که بابل مانند ایالتی جزو دولت پارس و ماد نشده ، بلکه کماکان دولت بزرگی است ، منتها سلطنت آن به اراده ٔ مردوک به او انتقال یافته یعنی دولت پارس و ماد و بابل یک پادشاه دارند (اتحاد شخصی ) ۞ . بعد کوروش مخصوصاً اسم سومر و اکد را ذکر میکند و این نکته باز بواسطه ٔ قدمت تاریخی این دو صفحه است . پس از آن میگوید: «شاه چهار مملکت ». در اینجا بواسطه ٔ گنگی اعلامیه نمیشود تأویل محققی کرد، ولی از قراین باید مقصود از چهار مملکت پارس با اَنشان ، ماد، لیدیه و بابل باشد. ۲- کوروش ، پدر،جد و پدرجد خود را پادشاهان اَنشان میخواند، اَنشان همان انزان است که هخامنشی ها آنرا بتصرف درآورده بودند، اما اینکه چرا بجای پارس اَنشان گفته ، جهت معلوم است : عیلام با آن سوابق تاریخی بر پارس ، که تا زمان کوروش در گمنامی میزیست مزیت داشت و فاتح خواسته بگوید: من شاه همان مملکتی هستم ، که مکرر بر بابل دست یافت و با مقتدرترین دول زمان خود سرپنجه نرم کرد. یکی از جهات اینکه کوروش در ذکر شجره ٔ نسب خود در شخص چیش پش دوم میایستد همین است ، زیرا از او ببعد هخامنشیها بواسطه ٔ داشتن انزان خودشان را شاه بزرگ میخوانده اند.
    نلدکه گوید: کوروش از چیش پش دوم بالاتر نرفته ، زیرا در زمان او اسامی پادشاهان قبل از چیش پش را فراموش کرده بودند، این حدس بنظر صائب نمی آید، زیرا باورکردنی نیست ، که هرودت یکصد سال بعد از این اعلامیه ، اسامی اجداد کوروش را از قول ایرانیهای مقیم خارجه یا از گفته های بابلیها بداند و کوروش اسامی آنها را فراموش کرده باشد، بخصوص که از کتیبه های اردشیر دوم و سوم دیده میشودکه آنها اسامی اجداد خودشان را تا هشت یا نه پشت مسلسل میشمارند، جهت همان است که گفته شد: شاهان پارس ،قبل از چیش پش دوم پادشاهان دست نشانده بودند و اَنزان را هم نداشتند، لذا کوروش نخواسته از آنها ذکری کند، داریوش اول همچنانکه پائین تر بیاید از چیش پش دوم بالاتر نرفته عدم فراموشی مخصوصاً از اینجا تأیید میشود که در ایران قدیم ، چنانکه بیاید، بقدمت و از سلسله ٔ طویل شاهانی بودن اهمیت زیاد میدادند و شاهان اشکانی و ساسانی جِد داشتند که نسب خودشان را به هخامنشیها برسانند، یعنی قدمت خانواده ٔ خود را ثابت کنند.۳- کوروش گوید: «من بی جنگ و جدال وارد بابل شدم و با شادمانی مردم بر سریر سلطنت نشستم ». این عبارت صریحاً میرساند که بابلی ها به پیشقدمی روحانیون خود کوروش را دعوت کرده و با مسرت پذیرفته اند. ۴- بعد شاه پارس گوید: «از دریای بالا تا دریای پائین …» این عبارت گنگ است ، ولی باید مقصود «از دریای مغرب تا خلیج پارس » باشد، زیرا در همین زمان یا قبل از آن بعقیده ٔ بعضی ، سوریه ، فلسطین و مردمان تابع بابل نیز مطیع گشتند، بعضی تصور کرده اند که مقصود از عبارت مزبور قسمتهای غربی و شرقی دریای مغرب است زیرا بواسطه ٔ تابع شدن فینیقیه مستملکات آن نیز تابع شد و سابقاً این مستملکات از صفحات تابعه ٔ بابل بشمار میرفت ، چنانکه بخت النصر اول سیاحتی بدریای مغرب برای دیدن این مستملکات کرده بود. ممکن است این نظر صحیح باشد، زیرا موافق اخباری که در جای خود بیاید (کتاب ۲، باب ۲، فصل ۱) مستملکات فینیقی ها در دریای مغرب تمکین از شاهان هخامنشی داشتند، ولی بواسطه ٔ گنگی عبارت ، تأویل اولی طبیعی تر بنظر میآید. ۵- مقصود کوروش از «پادشاهانی که در خیمه ها زندگانی میکنند» باید قبایل بادیه نشین عرب در حوالی سوریه و کلده بوده باشد. ۶- جاهائی را، که کوروش شمرده و میگوید که خدایان این صفحات را بجاهای خودشان برگردانیده ، بعضاً مفهوم است ولی بعضی هم مانند زامبان و م ِتورنو معلوم نیست کجاها بوده . مقصود از آگاده همان اکد است . در خاتمه زاید نیست گفته شود که این بیانیه اکنون معروف باستوانه ٔ کوروش است ، زیرا بر استوانه ای نوشته شده که دارای چهل سطر است و بعض سطور آن خراب شده . شکی نیست ، که در انشاء این بیانیه کاهنان بلندمرتبه ٔ مردوک شرکت داشته اند، زیرا دیده میشود که موافق آداب و مراسم مذهبی بابلی ها تنظیم گشته . از الواح و کتیبه های بابلی دیده میشود که کوروش نه فقط الهه ٔ بابل و غیره را محترم میداشته ،بلکه معابد بابل را موسوم به اساهیل و اسیدا ۞ تزئین کرده . از منابع بابلی اطلاعات دیگر نیز بدست آمده : چند ماه پس از تسخیر بابل وچند روز باول سال بابلیها مانده ، کوروش حکم کرده که همه از جهت فوت بلتشر، پسر نبونید عزادار شوند، بعدتاجگذاری پادشاه جدید بابل موافق مراسم مذهبی و دولتی بابل بعمل آید و کوروش پسر خود کبوجیه را پادشاه بابل کرده و تاریخ این واقعه چهارم نیسان (آوریل ) است ، سپس مشاهده میشود که تاریخ اسناد معاملات بابلیها تاریخ سلطنت کوروش و کبوجیه است ولی این ترتیب فقط هشت ماه دوام یافته ، چه از کانون اول (دسامبر) در اسناد تنها اسم کوروش دیده میشود، جهت اینکه کوروش پسر خود کبوجیه را شاه بابل کرده باید از اینجا باشد که میخواسته از بابل برای کارهای دیگر غیبت کند. در سندی که تاریخش از تشرین اول (اکتبر) و سال چهارم سلطنت کوروش در بابل است کمبوجیه را شاهزاده خوانده و پولی را که او در بانک (اجی بی ) گذاشته بود مال او دانسته اند. این بانک از قرار اسنادی که بدست آمده ، خیلی معتبر بوده و در تاریخ ببانک «جی بی و پسران » معروف است . تاریخ تسخیر بابل را غالباً ۵۳۸ ق .م . مینویسند، ولی نلدکه موافق حسابی که کرده ، عقیده دارد که تسخیر پایتخت مزبور در سوم مرهش وان ماه بابلی یا نوامبر ۵۳۹ق .م . روی داده . آنچه تا اینجا ذکر شد موافق اسناد رسمی است که از حفریات بابل بدست آمده ، اکنون باید دید که مورخین یونانی در این باب چه نوشته اند.
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #13
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    نوشته های هرودت : مورخ مذکور پس ازتوصیف سد مادی و شهر بابل ، چنانکه بالاتر گذشت و تعریف زیاد از «نی توکریس » ملکه ٔ بابل چنین گوید (کتاب اول ، بند ۱۸۸-۱۹۱): «کوروش درصدد جنگ با «لابی نت » پسر این ملکه برآمد (معلوم است که لابی نت مصحف نبونید است )، شاه بزرگ ۞ در موقع جنگ از خانه اش آذوقه و حشم برمیگیرد و مقداری آب از رود خوآسپ ۞ ، که از نزدیکی شوش جاری است برای او برمیدارند چه شاه فقط آب این رود را میآشامد. آب رود را میجوشانند بعد پیت های نقره را از آن پر کرده در عرابه های چهارچرخه میگذارند و بهر طرف شاه حرکت کند، در عقب او قاطرهائی این عرابه ها را میکشند، وقتی که شاه به رود گیندس ۞ رسید و میخواست از آن عبور کند، یکی از اسبهای مقدس او خود را بآب انداخت که به شناو از آن بگذرد، ولی آب اسب را برد.این قضیه باعث خشم شاه گردید و او قسم یاد کرد، از آب این رود چندان بکاهد که زنی هم بتواند از آن بگذرد، بی اینکه زانو تر کند، با این مقصود به امر او ۳۶۰نهر کنده ، آب رود را باین نهرها انداختند و در مجرای اصلی سطح آب زیاد پائین آمد. تمام تابستان آن سال صرف این کار شد و کوروش در بهار سال دیگر بطرف بابل حرکت کرده وارد جلگه ها گردید. وقتی که کوروش بشهر نزدیک شد، بابلی ها با او جنگ کرده شکست خوردند و به بابل پناه بردند. چون بابلیها میدانستند که کوروش آرام نمی نشیند و بهر مردمی حمله میکند، آذوقه ٔ وافر برای چند سال تهیه کرده بودند و به محاصره ٔ بابل اهمیتی نمیدادند، اما کوروش دچار اشکال بزرگی شد، چه وقت میگذشت و کاری از پیش نمیرفت ، کسی به او یاد داد یا خود باین صرافت افتاد، معلوم نیست ، ولی همینقدر محقق است که کوروش چنین کرد، قسمتی از قشون خود را در جائی گذارد که فرات داخل شهر می شود و قسمت دیگر را در جائی که رود از شهر بیرون میرود. بعد بقشون خود فرمان داد، که هر زمان بتوانند از رود مزبور عبور کنند داخل شهر گردند، پس از آن کوروش با سپاهیانی که نمیتوانستند جنگ کنند بطرف دریاچه ای ، که «نی توکریس » ملکه ٔ بابلی ساخته بود رفت کانالهائی کنده آب فرات را به این دریاچه که اکنون باتلاقی بود، انداخت و سطح آب در فرات بقدری پائین آمد که قشون کوروش توانست داخل شهر شود. اگر بابلی ها از حمله ٔ پارسیها قبلاً مطلع بودند میگذاشتند آنها داخل شهر شوند و بعد تمامی آنها را میکشتند زیرا برای اجرای این کار کافی بود که دروازه های شهر را رو بسواحل فرات ببندند و قشون بابل در سواحل طویل این رود پارسی ها را مانند ماهیهائی که بدام افتاده باشند معدوم کند ولی در این مورد بابلیها در غفلت افتادند زیرا بواسطه ٔ عیدی مشغول عیش و طرب بودند وچون بابل بزرگ بود اهالی وسط شهر اطلاع از احوال کنارهای شهر نداشتند. چنین بود تسخیر بابل در دفعه ٔ اولی ۞ . راجع به نبونید هرودت چیزی نمیگوید ولی برس مورخ کلدانی چنانکه بیاید نوشته بود که کوروش او را سالماً بکرمان تبعید کرد. از آنچه گفته شد معلوم است که بنا بنوشته ٔ هرودت هم در شهر جنگی نشده یعنی بابل بی خون ریزی بتصرف پارسیها درآمده و غارتی هم روی نداده . از مقایسه ٔ روایت هرودت با اسناد بابلی معلوم است که چه تفاوت های بیّن موجود و قضیه ٔ برگردانیدن رود فرات از بیخ و بن دروغ است . قضیه ٔ اسب مقدس و گذشتن از دجله همان برگردانیدن آب دجله است که در نوشته ٔ هرودت به این صورت داستانی درآمده . مسئله ٔ عید بابلی ها و غفلت آنان هم بکلی دروغ است زیرا نمیتوان گفت که اسناد و سالنامه های بابلی دروغ است و نوشته های هرودت که تقریباً صد سال بعد از این وقایع تنظیم گشته صحیح . جهت این روایت هرودت باید از اینجا باشد: بابلی ها از راه دادن کوروش ببابل بعدها پشیمان شده اند و چون تقصیر با خودشان بوده در ازمنه ٔ بعد این افسانه را اختراع کرده اند و هرودت هم از قول بابلیها آن را ضبط کرده بخصوص که با حسیات مورخ مزبور نسبت بپارس و پارسیها موافقت داشته ، اگر هم برگردانیدن رود فرات حقیقت داشته برای تسخیر بابل نبوده چنانکه پولی بیوس گوید (کتاب ۴ بند ۳۰): «بعضی گویند که فرات را گبریاس (گئوبروو) والی برگردانید تامملکت بابل را آب آن غفلتاً فرونگیرد». نوشته های برس مورخ کلدانی شرح این واقعه را خیلی مختصر نوشته و مضمون روایت او چنین بوده : در سلطنت نبونید دیوارهای بابل را که در ساحل فرات است خوب ساخته بودند و از آجر و قیر بود. در سال ۱۷ سلطنت او کورش شاه پارس که سایر قسمت های آسیا را تسخیر کرده بود با قشون زیاد به مملکت بابل درآمد. نبونید همین که از واقعه آگاه شد با قشونی باستقبال او رفت و جنگید ولی چون شکست خوردبا عده ٔ قلیلی فرار کرد و بشهر برسیپ ۞ پناهنده شد. کوروش بابل را گرفت و امر کرد دیوارهای بیرونی شهر را خراب کردند زیرا گمان میکرد که شهر بیاغی گری مایل است و گرفتن شهر مشکل ، بعداو بطرف برسیپ راند و نبونید را محاصره کرد. چون اونتوانست در مقابل محاصرین پا فشارد، تسلیم شد. کوروش با او با رأفت رفتار کرده بکرمان تبعیدش کرد تا در آن جا سکنی گزیند، نبونید در آن جا تا آخر عمرش بزیست و در همان جا درگذشت . زاید نیست گفته شود که جنگ کوروش با نبونید در برسیپ موافق سالنامه های بابلی نیست ، زیرا موافق سالنامه های مزبور، بابل بی جنگ به گئوبروو، سردار کوروش و والی گرتیها، تسلیم شد.
    نوشته های توریة: در کتاب دانیال باب پنجم شرحی نوشته شده که بتسخیر بابل راجع است ۞ : «بلتشصر» پادشاه ضیافت عظیمی برای هزار نفر از اسرای خود برپا داشت و وقتی که از کیف شراب سرخوش بود، فرمود ظروف طلا و نقره را که جدش نبوکدنصر از اورشلیم ببابل آورده بود، بیاورند تا پادشاه و همسرانش و زوجه ها و متعه هایش از آنها شراب بنوشند. امر شاه را اجرا کردند و همه شراب نوشیدند و خدایانی را که ازطلا، نقره ، برنج ، آهن ، چوب و سنگ بود همه تسبیح خواندند. در همان ساعت انگشت های دست انسانی بیرون آمد دربرابر شمعدان بر گچ دیوار قصر پادشاه خطوطی نوشت و پادشاه کف دست را که مینوشت ، دید، آنگاه پادشاه متغیر شد، فکرهایش او را مضطرب ساخت و بندهای کمرش سست گشته لرزه بر زانوهایش افتاد، بعد پادشاه بصدای بلند صدا زد که جادوگران ، کلدانیان و منجمان را احضار کنند، پس پادشاه حکیمان بابل را خطاب کرده گفت : «هرکه این نوشته را بخواند و تفسیرش را برای من بیان کند، به لباس ارغوانی ملبس خواهد شد، طوق زرین بر گردنش خواهم نهاد و حاکم سوم در مملکت گردد». آنگاه جمیع حکمای پادشاه داخل شدند، ولی نتوانستند نوشته را بخوانند یا تفسیرش را بیان کنند. پس بلتشصر پادشاه مضطرب شد، اما ملکه بسبب سخنان پادشاه و امرایش به میهمانخانه درآمد و متکلم شده گفت : « ای پادشاه تا ابد زنده باشی فکرهایت تو را مضطرب نسازد شخصی در مملکت تو هست که روح خدایان قدوس دارد و در ایام پدرت روشنائی وحکمت ، مانند حکمت خدایان در او پیدا شد و پدرت نبوکدنصر پادشاه او را رئیس مجوسیان ، جادوگران ، کلدانیان و منجمان ساخت زیرا روح فاضل و معرفت و تعبیر خوابها، حل معماها و گشودن عقده ها در این دانیال که پادشاه او را بلتشصر مینامید جمع شده . پس در حال دانیال را بطلب تا تفسیر را بیان کند». آنگاه دانیال را بحضور پادشاه آوردند و او دانیال را خطاب کرده فرمود : «آیا تو همان دانیال ، از اسیران یهود هستی ، که پدرم پادشاه از یهودا آورد؟ درباره ٔ تو شنیده ام که روح خدایان در تو است ، روشنائی و فطانت و حکمت فاضل در تو پیدا شده . الاَّن حکیمان و منجمان را بحضور من آوردند، تا این نوشته را بخوانند و تفسیرش را بیان کنند، امانتوانستند، پس اگر بتوانی الاَّن نوشته را بخوانی و تفسیرش را برای من بیان کنی به ارغوان ملبس خواهی شد،طوق زرین بر گردنت خواهم نهاد و در مملکت حاکم سوم خواهی بود». پس دانیال جواب داد و گفت : «عطایای تو از آن تو باشد و انعام خود را بدیگری ده ، لکن نوشته را برای شاه خواهم خواند و تفسیر آنرا بیان خواهم کرد. اما تو ای پادشاه ، خدای تعالی بپدرت نبوکدنصر سلطنت و عظمت ، جلال و حشمت عطا فرمود و بسبب عظمتی که باو داده شده بود، جمیع قومها و زبانها از او لرزان و ترسان بودند، و هرکه را میخواست میکشت و هرکه را میخواست زنده میگذارد، آنکه را میخواست بلند میساخت و آنکه را میخواست پست میساخت ، لکن چون دلش مغرور و روحش سخت گردید، تکبر کرد، از سلطنت خویش بزیر آمد و حشمتش را از وی گرفتند… و تو ای پسرش بلتشصر، اگرچه این همه را دانستی ، لکن دل خود را متواضع نکردی ، بلکه خویشتن را بر ضد خداوند ساختی ظروف را بحضورت آوردند و تو و امرایت ، زوجه ها و متعه هایت از آنها شراب نوشیدید و خدایان نقره و طلا، برنج و آهن و چوب و سنگ را که نمی بینند و نمی شنوند و هیچ نمیدانند، تسبیح خواندی ، اما آن خدائی را که روانت در دست اوست و تمام راه هایت از او، تمجید نکردی ، پس این کف دست از جانب او فرستاده شد و این نوشته مکتوب گردید. مضمون نوشته اینست : «منامناثقیل و فرسین » و تفسیر کلام این : منا- خدا سلطنت تو را شمرده و آن را به انتها رسانیده . ثقیل – در میزان سنجیده شده و ناقص درآمده . فَرس – سلطنت تو تقسیم گشته و به مادیها و پارسیان رسیده ». آنگاه بلتشصر فرمود، دانیال را به ارغوان ملبس ساختند، طوق زرین برگردنش نهادند و درباره اش ندا کردند که در مملکت حاکم سوم میباشد. در همان شب بلتشصر، پادشاه کلدانیان کشته شد (یعنی کوروش شهر را گرفت و پادشاه بقتل رسید). مضامین توریة با اسناد بابلی مخالفت ندارد، زیرا با صرف نظر از حکایت دانیال ، بلتشصر پسر نبونید زمام امور بابل را بدست داشت و در واقع امر پادشاه بود. از اسناد بابلی ، با وجود اینکه گُنگ است ، چنین برمیآید که بواسطه ٔ ضعف و سستی نبونید پسر او را حکمران واقعی کرده بودند، و چنانکه بالاتر گفته شد، او درجنگی با سردارِ کوروش کشته شد. بمناسبت ذکری ، که ازمضامین توریة راجع به تسخیر بابل شد، بعضی جاهای دیگر آنرا نیز ذکر کرده ، بعد بروایت کزنفون میپردازیم ،زیرا این جاها هم ارتباطی با تسخیر بابل دارد.
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #14
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    توجه کوروش بملت یهود: اگرچه کوروش ، چنانکه از اسناد بابلی و بیانیه ٔ او برمیآید، نسبت بتمام ملل رئوف بود، ولی از توریة دیده میشود، که او توجه خاصی نسبت بیهودیها داشته ، این نکته دقت محققین را بخود جلب کرده و هرکدام جهتی برای آن پنداشته اند. بعضی گفته اند که چون این قوم درموقع تسخیر بابل خدماتی کردند، کوروش خواست قدردانی خود را نشان دهد. برخی عقیده دارند که چون ملت یهودبحدود مصر نزدیک بود، کوروش از نظر سیاسی خواست ملت سپاسگزاری در قرب آن حدود داشته باشد. عده ای دارای این عقیده اند که ملاطفت کوروش را از نزدیک بودن مذهب بنی اسرائیل بمذهب ایرانیهای قدیم باید دانست چه مذهب هر دو در عالم قدیم بر سایر ادیان برتری داشت و یکی بدیگری از حیث پرستش خدای یگانه ، که مجرد و لامکان است ، جاویدان بودن روح و اعتقاد به رستاخیز بی شباهت نبود. ممکن است که تمامی این نکات منظورِ کوروش بوده باشد، ولی از آنچه در بیانیه ٔ بابلی او دیده میشود، کوروش درباره ٔ بنی اسرائیل همان کرده که نسبت به اسرای ملل دیگر نیز مجری داشته یعنی معتقدات مذهبی آنان رامحترم شمرده آنچه را که از آنها ببابل آورده بودند، رد کرد، و آسایش خیال آنها را فراهم ساخته . تفاوت فقط در اینست که حس سپاسگزاری و قدردانی غالب ملل مزبوره ، به استثنای بابلیها، چون ضبط نشده بما نرسیده ، ولی رضایت ملت یهود و شعف آن در توریة منعکس شده و تازمان ما باقی است . اما راجع به ملت یهود باید در نظر داشت ، از زمانی که دولت آسور قوی گردیده بر شامات و فلسطین دست یافت ، مردم یهود در فشار واقع شدند. کیفیات فشارهائی که بآنها وارد آمد، خارج از موضوع این مبحث است . همینقدر باید بخاطر آورد که بخت النصر پادشاه بابل در ۵۸۶ ق . م . بیت المقدس را گرفته معبد سلیمان را خراب کرد و مظالم زیاد درباره ٔ پادشاه یهود و خانواده اش روا داشت . پس از آن هزاران نفر مرد و زن یهود را از وطنشان حرکت داده به بابل آورد و اسرای مزبور تا زمان تسخیر بابل بدست کوروش در بابل ماندند. اینها در بابل آنچه توانستند از علوم بابلی برای حفظمذهب و معتقدات خود اخذ کردند. کمال مطلوب ایشان برگشتن بوطن خود و بنای دولت یهود جدید بود، ولی دولتی که مانند دولت سابق آنها، دچار فساد اخلاق نگردد و منقرض نشود. اینها اعتماد به پیغمبران خود داشتند، زیرا میدیدند که پیش گوئیهای آنها صائب است . پیغمبران آنها چه گفته بودند؟ اشعیاء و ارمیا گفته بودند، از طرف خدا مأموریم بگوئیم که دولت یهود منهدم خواهد شد. اشعیاء دورتر رفته ، گفته بود که خدا این ملت را از سناخریب پادشاه آسور نجات داد، ولی بعد که گناهان آنرادید میخواهد یهود را عقوبت کند. یهودا بدست آسوریهاخراب خواهد شد و بعد آسور هم از جهت کبر و نخوت پادشاهانش انقراض خواهد یافت بهتر است بگذاریم خود پیغمبران حرف بزنند. اشعیاء گوید (کتاب اشعیاء، باب دهم ): «وای بر اَشور، که عصای غضب من است و عصائی که در دستشان است خشم من میباشد. او را بر امت منافق میفرستم و نزد قوم مغضوب خود مأمور میدارم ، تا غنیمتی بربایند و غارتی ببرند، ایشان را مثل گل کوچه ها پایمال بسازند اما او (یعنی پادشاه آسوره . مترجم ) چنین گمان نمیکند و قضایا را بدینگونه نمی سنجد، بلکه مراد دلش اینست که امتهای بسیار را هلاک و منقطع بسازد، زیرامیگوید آیا سرداران من جمیعاً پادشاه نیستند… و واقع خواهد شد، بعد از آنکه خداوند تمامی کار خود را با کوه صیهون و اورشلیم بانجام رسانیده باشد، که من از ثمر دل مغرور پادشاه اَسور و از فخر چشمان متکبر وی انتقام خواهم کشید، زیرا میگوید بقوت دست خود و بحکمت خویش ، چونکه فهیم هستم این را کرده ام … آیا تبربر کسی که با آن میشکند، فخر خواهد کرد، یا اره بر کسی که آنرا میکشد خواهد بالید؟… بنابراین خداوند یَهُوَه صبابوت چنین میگوید: «ای قوم من که در صیهون ساکنید از اَشور مترسید، اگرچه شما را بچوب بزند و عصای خود را، مثل مصریان ، بر شما بلند کند، زیرا بعد از زمان بسیار کمی غضب من تمام خواهد شد و خشم من برای هلاکت ایشان (یعنی آسوریها. مترجم ) خواهد بود…».
    وقتی که یهودیها در بابل بودند، پیغمبران آنها پیش گوئیهای دیگر کرده مژده میدادند که بزودی خداوند شخصی را برانگیزد که ملت یهود را از اسارت بیرون آرد و دیری نگذرد که عظمت ملت یهود بازگردد.زمانی که دولت ماد برپا بود اشعیا پیش گوئیهائی کرد که مضمونش این است : «خداوند قشون خود را سان می بیند،این لشکر از مملکت دور میآید و آلت خشم خدا است . هرکه در راه این لشکر باشد، محو خواهد شد و هرکه دستگیر شود از دم شمشیر خواهد گذشت …
    من مادیها را بر آنهامی انگیزم ، مادیهائی که قدر نقره ندانند و طلا را دوست ندارند و بابل ، عروس ممالک ، مفخر کلدانیها دیگر آباد نشود و الی الابد تهی از سکنه بماند. دیگر اعراب خیمه های خود را در آنجا نزنند، شغالها در قصور خراب و خالی آن بگردند و مارها در عمارات آن بخزند، زیرا خداوند نظر عفو نسبت به یعقوب بدارد، باز بنی اسرائیل را برگزیند و او را در اراضی اش برقرار کند. اینها اسیر خواهند کرد کسانی را که دیگران را اسیر کردند و دست خواهند یافت بر آنهائی ، که جور و ستم روا داشتند».(باب ۱۳). بعد از تسخیر لیدیه بدست کوروش و تهدیدی که از طرف او نسبت بجزایر یونانی میشود، اشعیا از طرف خدا گوید (کتاب اشعیا، باب ۴۱): «تسلی دهید بمردم من ، بقلب بیت المقدس بگوئید و مژده دهید، زیرا زمان مجازات بسر آمد و از گناهان آن درگذشتم . ای جزایر خاموش باشید و سخنان مرا بشنوید. کی از مشرق برانگیخت کسی را که همه او را (یعنی کوروش را) مرد خدا میدانند؟کجاست که او قدم ننهد؟ او (یعنی خدا) ملل را به اطاعت وی درآورد و شاهان را بپای او افکند. او شمشیرهای آنان را در مقابل او خاک و کمان های آنان را کاه کرد، او آنها را تعقیب کند و راه هائی بپیماید که کسی نرفته است . کی باعث این کارهاست ؟ کی این کارها را انجام داد؟ من از ابتداء تا انتها. جزایر دیدند و در وحشت شدند، کسی را، که از شمال برانگیختم آمد. از طلوع آفتاب او اسم مرا میستاید، او پادشاهان را لگدمال میکند چنانکه خاک را برای ساختن آجر لگد میزنند و چنانکه کوزه گر گل کوزه را در هم میفشارد. اینست بنده ٔ من که دست او را گرفته ام ، برگزیده ٔ من که روح من نسبت به او باعنایت است . من نفس خود را باو دادم و او راستی را برای مردمان آورد. او داد آنها را براستی بستاند. خسته نشود و نرود، تا آنکه عدالت را در روی زمین برقرار کند…».
    بعد اشعیاء گوید:«خداوند که ولی تو است و تو را از رحم سرشته چنین می گوید: من یَهُوَه هستم و همه چیز را آفریده ام . درباره ٔ اورشلیم میگوید، معمور خواهد شد. درباره ٔ شهرهای یهودا، که بنا خواهند شد و درباره ٔ کوروش میگوید که او شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید». (کتاب اشعیاء، باب ۴۴).
    «خداوند بمسیح خویش ، یعنی به کوروش میگوید: من دست راست او را گرفتم تا بحضور وی امت ها را مغلوب سازم ، کمرهای پادشاهان را بگشایم تادرها را به روی وی باز کنم و دروازه ها به روی وی دیگر بسته نشود. چنین میگوید (یعنی به کوروش ) که من پیش روی تو خواهم خرامید، جایهای ناهموار را هموار خواهم ساخت . درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم برید و گنجهای ظلمت و خزائن مخفی را بتو خواهم بخشید تا بدانی که من یَهُوَه خدای اسرائیل میباشم و تو را به اسمت خوانده ام … هنگامی که مرا نشناختی ، به اسمت خواندم و ملقب ساختم . منم یَهُوَه و دیگری نیست و غیر از من خدائی نی . من کمر تو را بستم ، هنگامی که مرا نشناختی ، تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند، که سوای من احدی نیست . (کتاب اشعیاء، باب ۴۵). ارمیا و ناحوم نیز سخنانی در این زمینه گفته اند که در کتاب های آنان مندرج است . کوروش پس از فتح بابل فرمانی داد که مضمونش این است : «کوروش ، پادشاه پارس ، میفرماید: یَهُوَه ، خدای آسمانها، جمیع ممالک زمین را بمن داده و مرا امر فرموده است که خانه ای برای او در اورشلیم که در یهوداست بنا کنم . پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد، او به اورشلیم که در یهوداست ، برود و خانه ٔ یَهُوَه که خدای اسرائیل و خدای حقیقی است در اورشلیم بنا کند و هرکه باقی مانده باشد، در هر مکان از مکانهائی که در آنها غریب میباشد، اهل آن مکان او را بنقره و طلا و اموال و چهارپایان ، علاوه بر هدایای تبرعی ، برای خانه ٔ خدا که در اورشلیم است ، اعانت کنند». (کتاب عزرا، باب اول ). اسرای یهود در بابل پس از صدور این فرمان غرق شعف و شادی شدند چه کوروش در فرمان خود تصدیق میکرد، که خدا به اوامر کرده خانه ای برای او در بیت المقدس بسازد. یک جای دیگر فرمان کوروش نیز جالب توجه است : در بیانیه ٔ بابلی هم کوروش «مردوک » خدای بزرگ بابلی ها را ستایش میکند، ولی در این فرمان عبارتی استعمال کرده که در بیانیه ٔ بابلی نیست ، و حال آنکه بیانیه ٔ مزبور برای جذب قلوب بابلی ها صادر شده بود. توضیح آنکه کوروش میگوید: «خانه ٔ یَهُوَه ، خدای بنی اسرائیل و خدای حقیقی »،از اینجا باید استنباط کرد که در آن زمان هم کوروش و پارسی ها بین مذهب بنی اسرائیل و کلدانیان تفاوت میگذاشتند و بهمین جهت خدای اسرائیل را کوروش خدای حقیقی گفته . پس از فرمان مذکور فرمانی دیگر بدین مضمون صادر شد: معبدی را که بخت النصر خراب کرده ، تعمیر کنندو وجهی که لازم است از خزانه ٔ دولت داده شود، ظروف طلاو نقره را که بخت النصر از بیت المقدس ببابل آورده است بملت یهود برگردانند. بر اثر فرمانهای مذکور هزاران مرد و زن و آقا و برده از ملت یهود بطرف اورشلیم روانه شدند. در این جا لازم است توضیح شود که بیشتر اینها مردمان فقیر بودند زیرا اغنیای آنها که در بابل کسب و شغلی یافته بودند نخواستند دست از کار خود کشیده به بیت المقدس برگردند ولی موافق فرمان ، کمک هائی بآنهائی که عازم شدند، کردند. بعد از ورود به بیت المقدس یهودیها به تجدید معابد پرداختند، ولیکن بزودی نفاقی شدید بین مردمی که در فلسطین مانده و آنهائی که ببابل آمده بودند پدید آمد و مخصوصاً در سر ساختن معبد جدید اختلاف بدرجه ای رسید که باعث نگرانی کوروش شده او در ابتدا بمطالب آنها رسیدگی میکرد ولی عرض حال های زیاد و متضاد که همواره از طرفین میرسید بالاخره او را مجبور کرد فرمان را بعد از سه سال معلق بدارد تا تقاضاهای طرفین برای او روشن شود. از قرار معلوم بعد این مسئله در زمان او دیگر مطرح نشده ولی در زمان اردشیر اول ، داریوش دوم و سایر شاهان هخامنشی باز احکامی صادر شد که در جای خود بیاید. خلاصه آن که این فرمان در زمان اردشیر دوم کاملاً مجری گشت . راجع بظروفی که به امر کوروش بملت یهود پس دادند در کتاب عزرا (باب اول ) چنین نوشته شده : «و کوروش پادشاه ظروف خانه ٔ خداوند را که نبوکدنصر آن ها را از اورشلیم آورده در خانه ٔ خدایان گذاشته بود بیرون آورد و کوروش پادشاه آنها را از دست میتردات (حالا مهرداد گویند) خزانه دارخود بیرون آورد به شش بصر رئیس یهودیان شمرد؟ عده ٔ آنها این است : سی طاس طلا، هزار طاس نقره ، بیست ونه کارد، سی جام طلا، چهارصد جام نقره از قسم دوم ، هزار ظرف دیگر. تمامی ظروف طلا و نقره پنجهزاروچهارصد بود و شش بصر همه ٔ آنها را با اسرائی که از بابل به اورشلیم میرفتند برد». شش بصر حاکم فلسطین بود و او را یهودیها به اجازه ٔ کوروش برای حکومت انتخاب کرده بودند. این شخص نسبش به اعقاب سلسله ٔ داود میرسید، او لقب پادشاهی نداشت و چنانکه در توریة گفته شده تابع والی ایران در ماوراءالنهر بود. باید مقصود از نهر، رود اردن باشد که به بحرالمیت میریزد و بنابراین والی ماوراءالنهر یعنی والی ایران در سوریه .
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #15
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    نوشته های کزنفون ، محاصره ٔ بابل (کتاب ۷ فصل ۵): کوروش چون ببابل رسید، قشون خود را در اطراف آن گذاشته خودش باتفاق دوستان و رؤساء عمده بمعاینه ٔ استحکامات شهر پرداخت ، پس از آن در حینی که میخواست سپاه خود را عقب بکشد یک نفر فراری از شهر خود را باو رسانیده گفت اهالی میخواهند در موقع عقب نشینی حمله بسپاه تو کنند زیرا پیاده نظام تو بنظر بابلی ها ضعیف آمده . از عقیده ٔ بابلی ها نمیشد اظهار حیرت کرد، زیرا چون پیاده نظام را کوروش در اطراف شهر جا داده بودو شهر خیلی وسعت داشت عمق سپاه (یعنی عده ٔ صفوف ) کم بود. بر اثر این خبر کوروش با همراهانش در وسط قشون جا گرفته امر کرد سپاهیان سنگین اسلحه از طرف راست وچپ پس رفته در عقب قسمتی صف بندند که بی حرکت خواهد ماند و این کار را چنان کنند که هر دو قسمت در مرکز یعنی در آنجا که او قرار گرفته جمع شوند، از مزایای این حرکت قوت قلبی بود که برای همه در آن واحد حاصل میشد: اولاً برای کسانی که در جائی ایستاده حرکت نمیکردند از این جهت که صفوف آنها مضاعف میشد، ثانیاً برای آنهائی که عقب مینشستند ازین حیث که در مقابل دشمن واقع میشدند. چون قشونی که مأمور بود از چپ و راست حرکت کند بهم پیوست حرارتی جدید در آن پیدا شد زیراصفهای اول تکیه بصفوف آخر داد و صفوف آخر صف های اول را پوشید. بدین نهج صفوف اول و آخر از بهترین سربازان ترکیب یافتند و سربازانی که بخوبی آنها نبودند دروسط ماندند. این ترتیب خواه برای جنگ و خواه برای اینکه ترسوها فرار نکنند بهترین وضع بود، پس از آنکه سپاهیان جمع شدند، عقب نشینی آنها بقهقری ̍ (پس پسکی ) شروع شد تا از تیررس دشمن خارج گشتند، چون از این وضعبیرون رفتند، نیم دوری از طرف چپ زده صورت خود را متناوباً بطرف شهر برمیگردانیدند، هرقدر از شهر دورترمیرفتند، این کار کمتر میکردند. بعد که خود را خارج از مخاطره دیدند، حرکت را امتداد دادند تا بچادرها رسیدند پس از آن کوروش سرداران را جمع کرده بآنها چنین گفت : «متحدین ، ما دور شهر گردیدیم و من در سهم خود از ارتفاع دیوارها و سختی استحکامات فهمیدم که گرفتن شهر با حمله محال است ، ولی هرقدر عده ٔ سربازان دشمن بیشتر باشد، در صورتی که نخواهند بیرون آیند، زودتر ما میتوانیم شهر را دچار گرسنگی کنیم پس اگر کسی پیشنهاد بهتری ندارد من تکلیف میکنم که شهر را محاصره کنیم ». کری سان تاس گفت : رودی که از وسط شهر میگذرد،از دو اِستاد (۳۷۰ ذرع تقریباً) عریض تر است . گُبریاس : عمق آن بقدری است که اگر دو نفر روی یکدیگر بایستند، آب از سر آنها میگذرد بنابراین رود مزبور برای بابل سنگری است به از دیوارها. کوروش جواب داد: «کری سان تاس ، چیزی را که فوق قوه ٔ ماست ، باید کنار گذاشت ، پس از گرفتن اندازه خندقی بسیار عریض و عمیق بکنیم ، برای این کار هر دسته را باید متناوباً بکار انداخت بدین ترتیب عده ای کمتر برای پاسبانی و قراولی لازم خواهد شد». پس از آن دور دیوارها خطوطی برای کندن خندقها کشیدند و در جائی که این خطوط به رود میرسد فضائی برای ساختن برجها گذاشتند. بعد سربازان بکندن خندق بزرگ مشغول شدند، در این احوال کوروش بساختن قلاعی درکنار رود پرداخت و قلاع را بر ستونهائی که از درخت خرما بود و یک پلطر (تقریباً سی ذرع ) ارتفاع داشت بناکرد، درختان خرما که بلندتر هم باشد، در این مملکت یافت میشود. بوسیله ٔ ساختن این استحکامات کوروش توانست به بابلیها بفهماند که مصمم شده بابل را در محاصره نگاه دارد و از ریختن خاک در خندق ها، در موقعی که آب فرات را در آنها خواهند انداخت ، جلوگیری کند. بعداو چند قلعه بفاصله هائی از یکدیگر بر خاک ریزهای خندقها بساخت ، تا بتواند عده ٔ پاسبانان را زیاد کند. چنین بود کارهای کوروش ، ولی محصورین چون آذوقه ٔ بیش ازبیست سال را داشتند این تدارکات را استهزاء میکردند. وقتی که خبر آن به کوروش رسید، او قشون خود را بدوازده بخش تقسیم کرد، با این مقصود که هر یک از قسمت هایک ماه پاسبانی کند. چون بابلیها از این اقدام کوروش آگاه شدند بیشتر خندیدند، زیرا گمان میکردند، که پاسبانی نصیب فریگیها، لیکی ها، اعراب و کاپادوکی ها خواهد شد و علاقه مندی این مردمان به بابلیها بیش از تمایل آنها به پارسیهاست .
    تسخیر بابل (کتاب ۷ فصل ۵): خندقها حاضر شد و کوروش اطلاع یافت که عید بابلیها نزدیک است و در این عید اهالی بابل تمام شب را بخوردن شراب و بعیش و نوش مشغولند. در آن روز همین که آفتاب غروب کرد به امر کوروش بوسیله ٔ کارگرهای زیاد رود را با خندق ها مربوط داشتند. در مدت شب آب رود در خندق ها جاری شد و سطح آب در شهر بقدری پائین آمد که رود قابل عبور گردید. چون رودبرگشت کوروش بفرماندهان قسمت های هزارنفری و پیاده وسواره نظام فرمود به او ملحق شوند و هرکدام از فرماندهان سربازان خود را بدو صف دارد. بمتحدین دستور دادکه موافق ترتیب عادی در عقب اینها بیایند. پس از آن کوروش امر کرد که پیاده و سواره داخل مجرای خشک رودشوند تا معلوم شود، که ته رود محکم است یا سست و چون جواب رسید که خطری نیست کوروش ، فرماندهان پیاده و سواره نظام را جمع کرده بآنها چنین گفت : «دوستان من ، رود راهی است که ما را بشهر هدایت خواهد کرد، با قوت قلب داخل مجری شویم و فراموش نکنیم که دشمنان ما همان کسانی هستند که وقتی که متحدین زیاد داشتند، بیدارکار خود، ناشتا و مسلح و حاضرجنگ بودند، مغلوب ما گشتند، ولی حالا که میخواهیم بآنها حمله کنیم ، مست و غرق خوابند. الاَّن آنها در حال اختلالند و وقتی که ما رادر شهر خود ببیند، بواسطه ٔ ترس بر بی نظمی آنها خواهد افزود. اگر کسی از شماها میترسد از این جهت که میگویند باید از داخل شدن بشهری واهمه داشت والاّ ممکن است که اهالی شهر از بالاخانه ها حمله کنندگان را خرد کنند، تشویشی بخود راه ندهید. اگر آنها ببام صعود کنند، ما خدای «هفایس تس » ۞ را داریم (این رب النوع بعقیده ٔ یونانیها خدای آتش زیر زمین بود، اینجا هم کزنفون از نظر یونانیها حرف زده )، چهارطاقیهای آنها از چیزهای سوختنی است ، درها از چوب درخت خرما ساخته شده و با قیری که قابل احتراق است ، اندود کرده اند. ما مشعل های زیاد برای آتش زدن این قسمت ها داریم . ما قطران و فتیله داریم و این چیزها بقدری زود آتش میگیرد که دشمن باید خانه ها را تخلیه کرده فرار کند، یا در آتش بسوزد، بروید و اسلحه برگیرید، بیاری خداوند من شما را رهبرم ، ای گاداتاس و گبریاس ، شما راه را بما نشان دهید. چون شما راه را میدانید، وقتی که ما وارد شدیم ما را یک سر بقصر ببرید». گبریاس گفت : «جای حیرت نیست اگر دروازه های قصر باز باشدزیرا امشب همه مشغول عیش و نوش اند با وجود این مستحفظین دم دروازه ها خواهند بود، زیرا همیشه قراولانی کشیک میکشند». کوروش : «این مطلب را نباید حقیر شمرد، ولی باید رفت و بر تمامی این مردم ناگهان تاخت ». پس از آن ، همه حرکت کردند. هرکه را از دشمنان که میدیدندمیکشتند، بعضی بخانه های خودشان فرار و برخی فریاد میکردند. سربازان گبریاس ، مثل اینکه در جشنی با آنان باشند، بفریادهای آنان جواب میدادند و مستقیماً بطرف قصر میرفتند، قشونی که در تحت امر گاداتاس و گبریاس بود، در قصر را بسته یافت . سپاهیانی که مأمور بودند بقراولان حمله کنند، در موقعی که آنها در حوالی آتشی مشغول باده نوشی بودند بر آنان تاختند. بر اثر این حمله فریادها بلند شد و قراولانی که در درون قصر بودند، همهمه و غوغا را شنیدند. پادشاه امر کرد ببینند چه خبر است و کسی در را باز کرد. گاداتاس و سپاهیانش به اشخاصی که بیرون آمده بودند و میخواستند برگردند و نیز بکسانی که میخواستند بیرون روند حمله کرده آنهارا میکشتند، تا بپادشاه رسیدند، او ایستاده بود و قمه ای در دست داشت ، سربازان گاداتاس هجوم آورده او و همراهانش را کشتند. در این وقت بعضی دفاع و برخی فرار میکردند، کوروش بتمام کوچه ها سواره نظام فرستاده امر کرد، اشخاصی را که بیرون مانده اند بکشند و بوسیله ٔجارچی هائی که زبان سریانی را میدانستند، جار زنند که باید همه در خانه های خودشان بمانند و اگر کسی بیرون آید، کشته خواهد شد. گاداتاس و گبریاس قبل از هر چیز، از اینکه از پادشاهی بی دین انتقام کشیده اند شکر خدا را بجا آوردند. بعد نزد کوروش رفته و دست و پای او را بوسیده ، از شدت خوش حالی اشک ریختند. پس از اینکه روز دررسید، ساخلو بابل آگاه شد که شهر تسخیر و پادشاه کشته شده ، بر اثر این خبر قلاع را تسلیم کرد و کوروش درحال ساخلوی در آنجاها گذاشت . بعد امر کرد، اقربای کشتگان اجساد آنها را دفن کنند و بابلیها اسلحه شان را بدهند و اگر کسی در خانه ٔ خود اسلحه داشته باشد، خون آن کس و اقربایش هدر است . بابلیها اسلحه راآوردند و کوروش امر کرد، تمامی اسلحه را در قلاع جمعکنند تا هر زمان لازم شود، حاضر باشد بعد مُغها را خواست و چون شهر بقهر و غلبه تسخیر شده بود امر کرد نوبر غنائم و نیز از اراضی ، آنچه که بخدایان وقف شده برای آنها ذخیره شود. خانه های بزرگان و قصور را به اشخاصی داد که بیش از همه برای تسخیر شهر مجاهدت کرده بودند و بهترین اسهام را بکسانی که دلیرتر بودند. کسانی که گمان میکردند کمتر از سهمشان دریافت کرده اند اجازه یافتند که باقی سهمشان را مطالبه کنند، بالاخره او فرمود، بابلیها بزراعت پرداخته باج بدهند و به آقایان خود خدمت کنند. بپارسیها و نیز بکسانی که امتیازات آنها را داشتند و به متحدینی که میخواستند نزد اوبمانند اجازه داد که نسبت به اسرای خود آقا باشند. اینست مفاد نوشته های کزنفون و از مقایسه ٔ آن با روایات دیگر بخوبی دیده میشود که او از هرودت پیروی کرده ، مگر در یک جا که راجع بکشته شدن پادشاه بابل است . در اینجا او خبر توریة را درج کرده ، بی اینکه اسم پادشاه را برده باشد. چون بالاتر گفته شد که روایت هرودت مخالف مدارک بابلی است همین نظر شامل روایت کزنفون نیز هست .
    بابل و بابلیها از نظر هرودت : قبل از ختم این مبحث که راجع به تسخیربابل بدست کوروش بزرگ است ، مقتضی است توصیفی که هرودت از این شهر و اخلاق مردم آن کرده شمه ای ذکر کنیم چه مورخ مذکور تقریباً یکصد سال بعد از وقایعی که ذکرشد، بقول خودش ، این شهر را دیده و در آن زمان مملکت بابل یکی از ایالات ایران بود. مورخ مذکور پس از شرح تسخیر بابل بدست کوروش ، چنین گوید (کتاب اول ، بند ۱۹۲ – ۲۰۰): «اما اینکه ثروت بابل به چه اندازه بود، من میتوانم با مثل های ذیل این مطلب را بنمایانم . تمام ممالکی که در تحت تسلط شاه بزرگ است (مقصود شاه پارس است . مترجم ) از حیث نگاهداری دربار و قشون او بقسمتهائی تقسیم شده و علاوه بر آن مالیاتهائی هم دریافت میشود. از دوازده ماه سال ، مخارج چهار ماه را تنها بابل میدهد و هشت ماه دیگر را تمام آسیا. بنابراین مملکت آسور (هرودت مملکت بابل را آسور می نامد. مترجم )از حیث ثروت معادل یک ثلث تمام آسیاست . اداره ٔ این مملکت ، که بگفته ٔ پارسیها ساتراپ ۞ نشین است ، از حیث عایدات بر سایر ایالات پارس برتری دارد، چنانکه تری تان تای خِمس پسر آرته باذ والی این ایالت ، روزی یک ارتبه ۞ نقره عایدی داشت ، این والی سوای اسبهای قشون ، دارای هشتصد اسب و شانزده هزار مادیان بود و هرکدام از اسبها را به بیست مادیان میکشیدند. سگ های هندی این والی بقدری بود که چهار قریه ٔ جلگه در عوض مالیات مکلف بودند خوراک این سگها را برسانند، چنان بود عایدات والی بابل ». تردیدی نیست که هرودت درباب عایدی والی بابل مبالغه کرده (ارقام او غالباً اغراق آمیز است ) زیرا یک ارتبه نقره بوزن امروز پانصدوپنجاه هزار گرم یا تقریباً صدوده هزار مثقال نقره میشود و اگر قیمت نقره را به نرخی ، که قبل از تنزل اخیر داشت ، حساب کنیم (حال آنکه در آن زمان ، چنانکه در باب دوم کتاب تاریخ مشیرالدوله در مبحث مسکوکات آمده ، بیشتر بوده ) باز تقریباً به یازده هزار تومان بالغ است . بنابراین عایدات سالیانه ٔ والی میبایست متجاوز از چهارمیلیون تومان باشد. خود هرودت در جای دیگر تألیفش (کتاب ۳ بند ۹۲) گوید که : مالیات بابل و سایر قسمت های آسور، یعنی مملکت بابل ، هزار تالان یا بپول امروزی تقریباً یک میلیون ودویست هزار تومان بود، پس والی برای مخارج خود تقریباً سه برابر و نیم مالیات از ایالت خود وجه دریافت میداشته و چنین چیزی معقول نیست ، زیرا اگر بابل میتوانست چنین وجه گزافی را بپردازد لااقل نصف آن را براصل مالیات اضافه میکردند. بعد مورخ مذکور گوید: «زمین های آسور (مقصود بابل است ) با باران کمتر آبیاری میشود چه آب باران فقط بقدری است که ریشه ٔ حاصل تر شود و نمو و رسیدن حاصل بسته بآب رود است ، ولی این رود مانند نیل طغیان نمیکند، آب را بوسیله ٔ تلمبه ها و با دست بزراعت میرسانند، در بابل مانند مصر جویهای زیاد کنده اند. بزرگترین آنها، که کشتی رو است از فرات تا دجله امتداد مییابد، نینوا در ساحل این رود است .
    این مملکت از تمام ممالکی که ما میشناسیم از حیث غله حاصلخیزتر و از جهات دیگر در عسرت زیاد است . میوه ،مثلاً انجیر و انگور و زیتون کم دارد ولی در عوض ثمردمترا ۞ در اینجا بقدری زیاد است که زمین تخمی دویست سیصد تخم میدهد و پهنای برگهای گندم و جو بچهار انگشت میرسد. از اینکه ارزن وکنجد ببزرگی درختی میشود ذکری نخواهیم کرد اگرچه میدانم که چنین است زیرا اشخاصی که در بابل نبوده اند گمان خواهند کرد مبالغه کرده ام . بابلیها روغن زیتون استعمال نمیکنند و بجای آن از کنجد روغن میگیرند. درخت خرما در تمام جلگه ها زیاد است و بابلیها از خرما نان ، شراب و عسل درست میکنند. درخت خرما را مانند درخت انجیر بار میآورند یعنی میوه ٔ درختی را که یونانیها نروک گویند بدرخت هائی که میوه میدهد می بندند. چنین میکنند تا زنبور داخل میوه گردیده کمکی برای رسیدن آن گردد و میوه از درخت نیفتد چه در میوه های درخت نروک هم مانند درخت انجیر وحشی زنبورهائی لانه کرده اند». بعد هرودت شرحی از لباس و اخلاق بابلیها ذکر کرده چنین گوید: «اما از عادات بابلی آنچه عاقلانه بنظر میآید اینست : در بابل معمول بود که سالی یک مرتبه در هردهی دخترانی را که بحد بلوغ رسیده بودند در یک جا جمع میکردند و جمعی از مردان دور آنها می ایستادند. بعد جارچی دختری را پس از دیگری صدا کرده میفروخت . این کار از زیباترین دختر شروع میشد و همین که او را بقیمت گزافی میفروخت دیگری را که از حیث زیبائی بعد از اولی میآمد می طلبیده ، بدین ترتیب بابلی های غنی که بحد بلوغ رسیده بودند، دختران زیبا را می خریدند و بابلیهای ساده یعنی عوام که در جستجوی دختران زیبا نبودند حاضر میشدند بقیمت کم دختران بدگل را بردارند، چون فروش این دختران تمام میشد جارچی زشت ترین دختر یا دختر ناقص الخلقه ای را طلبیده بآواز بلند میگفت : کی میخواهد بنازلترین پاداش این دختر را بزنی اختیار کند؟و آن دختر را بکسی میداد که به گرفتن نازل ترین وجه راضی میشد. پولی که برای شوهر دادن این نوع دختران بسیار زشت و ناقص الخلقه لازم میشد بحساب دختران زیبا میگذاشتند و بالنتیجه دختران زیبا دختران زشت و ناقص الخلقه را شوهر میدادند. پدر نمیتوانست بمیل خود دخترخود را شوهر دهد و نیز ممنوع بود که کسی دختری را بی ضمانت ضامن ها بخانه ٔ خود برد. ضامن ها میبایست در نزد دختر ضمانت کنند که مشتری دختر را ازدواج خواهد کرد. اگر زن و شوهر با هم سازگار نبودند زن میبایست پولی را که شوهر داده بود رد کند، این عادت خوبی بود و حالا متروک شده ، بابلیها برای اینکه دختران خود را مجبور نکنند بشهر اجنبی بروند بعدها ترتیب دیگری پیش گرفتند. توضیح آنکه از مردم عوام آنهائی که از جهت جنگ دچار فقر و پریشانی شده اند با تن دختران خود کسب میکنند. و بابلیها عادات حکیمانه ٔ دیگری نیز دارند ۞ ، مرضائی را که دستشان بطبیب نمیرسد بمیدان میبرند و رهگذر نزد مریض آمده با او صحبت میکند. ممکن است که یکی از رهگذرها مبتلا بهمین مرض بوده یا کسی را مبتلا باین مرض دیده باشد، در اینصورت چنین کس دوائی را که استعمال کرده یا دیده است که استعمال کرده و چاق شده اند به مریض میگوید. برحسب عادت ممنوع است که کسی مریض را دیده بگذرد و از اواحوال پرسی نکند. مرده ها را در مس دفن میکنند و سرودهای بابلیها در این موارد شبیه سرودهای مصری است . مرد و زن پس از اینکه با هم ارتباط یافتند باید کندر بسوزانند و هر دو همین که صبح دررسید، شست وشو کنند. قبل از این کار دست به ظرفی نمیزنند. عادت اعراب هم چنین است . بابلیها عادتی دارند که بسیار زشت است : هر زن بومی باید یک دفعه در مدت عمر خود با شخص خارجی درمعبد آفرودیت ۞ ارتباط یابد. بعض زنان بابلی که دولت مندند چون نمیخواهند با زنان بی چیز مخلوط شوند بمعبد مزبور رفته در گردونه هائی جا میگیرند و ملتزمین زیاد پشت سر آنها می ایستند. مرد سکه ای روی زانوی زن انداخته میگوید «تو را بنام می لت تا (آفرودیت ) دعوت میکنم »، سکه ای را که خارجی میدهد، هرقدر کم باشد باید زن قبول کند، زیرا برای خدا داده میشود و پس از اینکه زنی از معبد خارج شد دیگر بهیچ قیمتی با مردی ارتباط نمی یابد و زنان وجیهه زوداز معبد خارج میشوند و حال آنکه زنان زشت گاهی مجبور میشوند سه چهار سال در معبد بمانند تا یک شخص خارجی بطرف آنها بیاید».

    (تاریخ مشیرالدوله ص ۱۱۳، ۱۱۴، ۱۱۹ – ۱۲۵، ۳۷۷ – ۴۰۸، ۴۳۸ – ۴۴۲):


    منبع
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/