نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15

موضوع: شهر بابل از آغاز تا پایان

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #7
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    باری این قسم تجملات درین معبد زیادبوده و هست ، شهر بابل سلاطین بخود زیاد دیده و از اینست که در آرایش شهر و بنای معابد و تزئین آنها فروگذار نکرده اند، در میان این طبقه سلاطین که در بابل سلطنت کردند دو ملکه ٔ یکی موسوم به سمیرامیس و دیگری نیتکریس بود ملکه ٔ آخری به احتیاط اینکه مبادا طغیان آب فرات سبب خرابی شهر بابل شود، در نزدیکی شهر حفره ٔ عظیمی دریاچه مانند ساخت . همین که آب فرات زیاد می شد، مجرائی از فرات بدریاچه باز میکردند و قسمتی از آب بدریاچه میرفت و شهر محفوظ بود، دور دریاچه بعقیده ٔهرودت چهارصدوبیست اِستاد و عمقش بقدری بود که بآب طبیعی زمین رسیده بود قبل از نیتکریس ، مراوده ٔ محلات در سمت چپ فرات با محلات دست راست بواسطه ٔ قایق بوده ، نیتکریس بعد از اتمام دریاچه حُکم کرد تمام آب شط رابدریاچه بستند و باین واسطه مجرای طبیعی فرات چند روزی که آن دریاچه پر میشد از آب فرات خشک شد، آن وقت از وسط شط پایه های سنگی که پیش از وقت حاضر کرده بودبوسط مجرای شط حمل و نصب نمود و پارچه های سنگ که بواسطه ٔ آهن آنها را بهم وصل و استوار کرده بودند، بر روی پایه ها قرار داده پلی احداث کرد، بعد از اتمام این کار آب شط را بمجرای اصلی برگردانید، شبها چند پارچه از این پل را که از چوب بود برمیداشتند که اهالی دو طرف شط با هم مراوده نداشته باشند. از کارهای نی تکریس یکی این بود که مقبره ای ازبرای خود، در بیرون یکی از دروازه های بابل بنا نمود و بر روی سنگی که میبایستی بروی قبر نصب کرد این عبارت را رسم نموده بود: هریک از سلاطین بابل که بعد از من سلطنت میکنند وقتی که بی پول و مستأصل شدند قبر مرا بشکافند، آنچه که لازم داشته باشند در قبر مییابند ولی در صورتی که کمال احتیاج و استیصال را داشته باشند این کار را بکنند والاّمورث شومی و بدبختی ایشان خواهد شد. سالها ازین مقدمه گذشت تا سلطنت ایران بداریوش رسید، روزی ازین دروازه ٔ بابل عبور میکرد مقبره ای بنظرش آمد، سؤال کرد از کیست ؟ یکی از اهالی بلد تفصیل را عرض کرده او نبش قبر نموده استخوان پوسیده ٔ نی تکریس را دید و در پهلوی استخوان لوحی یافت که در آن لوح این کلمات مرتسم بود: اگر تو حریص بمال دنیا نبودی و مایل بیک دخل خسیسی نمیشدی یقیناً نبش قبر اموات نمی نمودی . داریوش خجل شده از کرده ٔ خود پشیمان شد. بالجمله عظمت بابل در زمان آبادی او بحدی بود که با وجود اینکه علاوه بر مالیات معمول ، رسم سلاطین عجم این بود که مبالغی به اسم فروعات و مصارف کارخانه ٔ پادشاه و غذای پخته که ازمطبخ سلطان به افراد قشون میدادند، میگرفتند، تمام مملکت آسیا و قسمتی از اروپ که آن سلاطین متصرف بودندهشت ماه از سال متحمل مخارج گزاف ایشان میشد و چهار ماه را بابل و بلوک او به تنهائی تحمل آن مخارج رامی نمود و حکومت بابل را سلاطین عجم نمیدادند مگر بسرداری از سردارهای خود که خیلی عظیم الشأن باشد، در حقیقت حاکم بابل پادشاه علیحده داشت و کسی که حکمرانی بابل میکرد در اصطبل خاصه ٔ او علاوه بر اسب سواران جنگی ، شانزده هزار اسب باید بسته شود، چهار بلوک معتبر بابل مخصوص طعمه ٔ سگهای شکاری حاکم بابل بود. و چون اسمی از سمیرامیس ذکر شد مناسب است که مجملی از تاریخ او درین محل ذکر نمائیم . مؤلف گوید: سمیرامیس یا شمیران بعقیده ٔ بسیاری از مورخین در ۱۹۳۶ ق .م . متولد شد و در ۱۸۷۴ ق .م . درگذشت اما هرودت زمان سلطنت او را در ۷۱۳ ق .م . نوشته است . معروفست که پدر او یکی از علمای مذهبی بوده که در آن وقت اهالی دمشق پیروی آن مذهب میکرده اند. بعد از تولد، پدر و مادر او از بی بضاعتی ترک او گفته وی را بصحرا انداختند، کبوتران باوترحم کرده باو غذا رسانیدند و تربیتش کردند تا بسن رشد رسید، سرداری از قشون نینوس پادشاه بابل منویس نام که از طرف پادشاه مزبور مأمور فتح شامات بود، سمیرامیس را به اسیری ببابل آورد و چون نهایت جمیله بودعاشق او شده وی را بحباله ٔ نکاح درآورد، چیزی نگذشت که نینوس عزم تسخیرترکستان که آن وقت مقر سلطنت پیشدادیان بود نموده لشکر بدان حدود کشید و در محاصره ٔ بلخ درمانده و متحیر شده مدتی مدید فتح شهر در حیّز امتناع و تعویق بود، سمیرامیس تدبیری بشوهر خود تعلیم کرده که بدان تدبیر بلخ را فتح کرد، نینوس که این درایت و ذکاوت را از زوجه ٔ سردار خود مشاهده نمود فریفته ٔ او شد، در اینجا مورخین اختلاف کرده بعضی گویندشوهر سمیرامیس را نینوس بکشت و زن را تصاحب نمود، جمعی دیگر بر اینند که طلاق را او تمنا کرد و سردار خواهش پادشاه را قبول کرده ، او را طلاق داد. بهر حال سمیرامیس معقوده ٔ نینوس شد، ملکه جماس مظفر و منصور بدارالملک معاودت کرد، بعد از ورود ببابل سمیرامیس از شوهر دویمی خود مستدعی شد که چندی اختیار سلطنت و زمام مهام کلیه ٔ امور مملکت را بکف کفایت او گذارد که مشارالیها به رای رزین و عقل باحصافت توسعه در مملکت او داده بر مکنت او بیفزاید. نینوس که اعتمادی بر دانش او داشت مسئول او را قبول کرده سلطنت مستقله ٔ خود را موقتاً بزوجه ٔ خود واگذار کرد و خود را خاکسار ساخت . سمیرامیس پس از چندی سپاه خاصه را با خود همدست کرده نینوس را مقتول و سلطنت را مستقلاً متصرف شد. روایت دیگر آنکه نینوس از بیوفائی زوجه ٔ خود که با دیگران سری و سودائی داشت دلتنگ شده ترک دنیا گفته و بجزیره ٔ کرت و یونان زمین رفت ، در هر صورت سمیرامیس ملکه ٔ بابل گردید و از سلاطین کثیرالاقتدار دنیا بمزیت وسعت مملکت و ازدیاد شأن و بزرگی و برتری دولت او اختصاص یافت و بعد از تملک عنان جهانداری ، عاشق جمال و واله کمال «آرا» پادشاه ارمن زمین گردیده او را بشوهری خود دعوت نمود، آرا که از سبک حرکات و اعمال سمیرامیس باخبر بود و بیوفائی او را به نینوس شنیده ، سراز اطاعت او پیچیده سمیرامیس را بر او خشم آمده قشونی بدفع او نامزد کرد و خود نیز چندی در اول این قشون حرکت کرد اما افسوس که بمراد خود نایل نگردید و درکارزار اول آرا مقتول گردید. سمیرامیس زیاده از حد متأسف شده بیادگاری آرا، «کارلوس » پسر آرا را بجای پدر پادشاه کرد و شهر «آرته میا» که الحال به وان معروف است بنا کرد. بعد از ارمن زمین ، تمام عربستان و حجاز را بلکه مصر و حبشه را مسخر ساخت و پس از آن بممالک ایران تاخت و همه جا فتح و نصرت او را یار بود و میراند تا به پنجاب رسید، در پنجاب شکست فاحش بقشون او رو داده به بابل مراجعت کرد، بعد از ورود ببابل ، یک روز صبح در یکی از محلات بابل شورش روی داد، سمیرامیس لباس نپوشیده و آرایش نکرده پیاده و تنها در میان شورشیان رفته ، آنها را ساکت نموده بالجمله پس از چندین سال سلطنت سمیرامیس به لهو و لعب مشغول شده و عنان اختیار سلطنت را بدست زردشت نامی که حاکم بابل بوده ، داده و بعیش پرداخت ، اولاد او که از نینوس بودند چون اعمال قبیحه ٔ مادر را ندامت میکردند و او را توبیخ می نمودند همه را بقتل رسانیده مگر نی نیاس را که نایب السلطنه ٔ ارمن کرده بود هرچه خواست او را بدام آردو هلاک کند کارلوس پادشاه ارمن او را مانع میشد، آخرالامر لشکری بقصد تنبیه کارلوس و قتل پسر خود نی نیاس بارمن کشید و درین مقاتله مقتول گردید، این ملکه در مدت سلطنت خود تجارت را رواج و صناعت را قوت داد، مجسمه ٔ او را بابلیها بشکل و هیأت کبوتری از طلا ساخته پرستش میکردند، بعضی گویند: سمیرامیس بلغت شامیان بمعنی کبوتر است .
    دیودور دو سیسیل در کتاب تاریخ خود نوشته که : اسکندر دو مرتبه وارد بابل شد، اول درسنه ٔ ۳۳۰ ق .م . بعد از آنکه در میدان اربل قشون دارارا شکست داده و آن پادشاه از مقابل قشون او منهزم وتا همدان فراراً روان شد و آنی نیاسود، با تجمل و شوکت تمام وارد بابل شد، اهالی که فتوحات او را دیده بودند بدون مقاتله دروازه را باز و با نهایت احترام او را وارد کردند، اسکندر بواسطه ٔ خستگی قشون و راحت نمودن اسبان سواره سی روز تمام آنجا توقف کرد، ارگ وعمارات سلطنتی را به قاطهون نام که سرداری مجرب بوده سپرده که با هفتصد نفر سرباز مقدونیه محارست کنند، مابقی عساکر او در خارج شهر اردو زده بودند، بعد از انقضای سی روز اسکندر از راه بصره بشوش رفت و بوالی بابل آپولودور، وقت رفتن سه کرور وجه نقد داد که بمخارج علوفه ٔ قشون برساند، دفعه ٔ دویم که اسکندر ببابل آمد در ۳۲۴ هَ . ق . بود، تفصیل آنکه بعد از فتح ایران ، ترکستان و قسمتی از هندوستان ببابل مراجعت نمود وآن وقت چون این شهر مرکز مملکت او بود خواست آن را دارالملک کند ولی چون به نه فرسخی بابل رسید منجمین کلدانی که در علم نجوم و کهانت و رمل کمال مهارت را داشتند خدمت او آمده عرض کردند: موافق سیر کواکب و قاعده ای که از تأثیر نجوم در دست داریم چنین مشاهده کرده ایم که اگر پادشاه قدم در شهر گذارد فوت او رسیده در همین شهر در خواهد گذشت . اسکندر ازین سخنان زیاددر هم شده قرار داد که عمده ٔ قشون خود را ببابل روانه کند و خود با معدودی از خواص در چندفرسخی بابل اردو زده آنجا را مقر سلطنت سازد، سرداران سپاه که از طول سفر منزجر و از چادرنشینی کسل شده بودند، آناگزارک فیلسوف را دیده از او خواهش نمودند که خدمت اسکندررفته با دلایل حکمتی رد قول کلدانیان نماید و پادشاه را ترغیب به ورود شهر نماید، اسکندر که خود شاگرد ارسطو و تربیت شده ٔ آن فیلسوف بود سخن این حکیم دانشمند را قبول کرده با جلال زیاد وارد شهر بابل گردید، اهالی شهر مقدم او را پذیرفته او را پذیرائی شایان نمودند، بعد از ورود بشهر سفرای دولی که مفتخر بدوستی شده بودند وارد بابل گشتند، اسکندر آنها را پذیرفت و روز اول سفرائی که بجهت قرارداد مذهبی آمده بودند و روز دوم ایلچی هائی که هدایا آورده بودند، روز سیم مأمورینی که بدربار او از جانب دول آمده بودند و ملتمس ایشان این بود که میان ایشان و دول همسایه اسکندر حَکَم و ثالث باشد و تعیین حدود نماید و روز چهارم فرستادگان مللی که بجهت تعیین خراج و مالیات آمده بودند و روز پنجم اقوام و عشیره ٔ کسانی که بحکم اسکندر آنها را جلای وطن داده بودند و بتضرع و التماس آمده بحضور اسکندر نایل شدند بعد از جواب و مرخصی این جمله اسکندرمشغول عیش شد و در آن وقت شوکت او بسرحد کمال رسیده بود و اغلب از اهالی ربع مسکون در ربقه ٔ اطاعت او بودند، لهذا وقت رسیدن آفت عین الکمال دررسیده علامات بدبختی که مقدمه ٔ فنای او بود بنای ظاهر شدن را نهاد، ازجمله روزی اسکندر بحمام رفت و لباس سلطنت که از بردور کرده بود سر حمام گذاشت ، ناگاه محبوسی از زنجیرخانه ٔ پادشاهی بند و کند را شکسته و پاره کرد بدون اینکه مستحفظین مطلع شوند خود را بحمام رسانیده لباس سلطنت را پوشیده تاج را بر سر گذاشت و بجای اسکندر نشست .
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/