ارتفاع این مخروبه از سطح زمین بیست وپنج ذرع است و چنان بنظر آید که پس از خرابی بنای قدیم در روی آن مجدداً بعضی از خانه های رعیتی ساخته شده است که پس از مدتی آن هم خراب گردیده است ، طول و عرض آن از هرطرفی سیصد قدم است بالجمله شهر حله که الاَّن قرب چهار پنج هزار عمارات و چندین بازار بزرگ و طویل دارد با قلعه ٔ آن و سایر مقامات و لوازم از آجرهای این دو سه موضع است چنانچه آجر جدید درین شهر بهیچوجه بکار برده نشده است ، از قصر تا کاروان سرائی که در راه محول است دو فرسنگ مسافت دارد، دربین راه دوازده نهر مخروبه ٔ بزرگ و کوچک از قدیم محسوس است ، قریب بکاروانسرا هم سه تپه ٔ دیگر از بناهای قدیم است و هکذا بعد ازکاروانسرا رو بمسیب چندین خرابه است ولی در آنها حفر و کاوشی ننموده اند، در جنب کاروانسرا نهر بزرگی است که از فرات جدا شده و بجانب محوّل میرود و الاَّن درجمیع فصول آب از آن جاری است که بمحول میرود و در پهلوی این کاروانسرا بیست خانوار از عرب است با نخلستان قلیلی ، این کاروانسرا از بناهای جدید است و تا مسیب سه فرسنگ مسافت دارد از بیراهه ، اما راهها که از کاروانسرا جدا شود و رو به بغداد رود قریب به خان میرزا هادی که در راه بغداد و مسیب است این دو راه با راه مسیب متصل شوند. مؤلف گوید: اهالی بابل بشعبات عدیده منشعب بوده اند و هر شعبه رسوم و عادات نیکو داشته اند. اول طبقه ٔ علما بوده اند که مثل علمای مصر و هندوستان جز به احکام مذهبی بهیچ چیز نمیپرداختند و به این جهت از صادرات دیوانی و دادن سرشمار معاف بودند و علاوه بر فقه در علم نجوم هم نهایت ماهر بودند ودرین فن کاملاً تحصیل میکردند و در زمان غلبه ٔ اسکندر ببابل بواسطه ٔ حساب خسوف و کسوفی که از نیرین نگاه داشته بودند امتداد زمان بقای عالم را بچندین هزار سال معلوم مینمودند و نیز بجهت اظهار شأن خود و جلب نفع از عوام چنین وانمود میکردند که از حرکات کواکب وآگاهی بر تأثیرات آنها و اطلاع از اوضاع عالم علوی در عالم سفلی از احوال آینده خبر میدهند و به انبیائی که قبل از طوفان نوح (ع ) بودند و در کتاب تورات ثبت است معتقد بوده اند.کواکب را میان خالق و مخلوق واسطه میدانسته اند، مثلاً همین بل را که بابل به اسم او موسوم است مظهر آفتاب میدانسته اند و همچنین زهره را نیز پرستش مینمودند و قصه ٔ هاروت و ماروت را که در اغلب کتب سماوی مسطور است و بعضی مفسرین و مورخین چنین نوشته اند که این دو ملک بزنی زهره نام عشق بهم رسانیده شیفته ٔ او گردیدند غضب الهی ایشان را بعذاب دنیوی مبتلا کرد و زهره که فاحشه ٔ شهر بود بآسمان صعود نمود و ما نیز ذکر کردیم نباید چنین باشد بلکه به تقریبات چند بنظر میآید که این دو ملک ستایش بتی که بصورت زهره بود نموده و معذب شده والاّ رفتن فاحشه ٔ بابلی بآسمان و در عداد یکی از سیارات متبوعه درآمدن خلاف عقل است و بجهات عدیده درست نیست و زهره از کواکب و اجرامیست که خداوند متعال قبل از ایجاد بابل و بابلیان در بدو خلقت او را آفریده است . نیز از رسوم دیگر اهالی بابل این بود که پدر حق شوهر دادن دخترهای خود را نداشت ، همین که دخترها به رشد و بلوغ میرسیدند ایشان را در معبد زهره با زینت و لباس فاخر حاضر میکردند، جوانان بآن معبد آمده و دخترها را مثل کنیز بیع وشرا میکردند و هرکدام از اینها که وجیه تر بوده و پدر و مادرشان مکنتی داشت آنرا گرانتر میخریدند و شخص مخصوصی از جانب دیوان آنجا حضور داشت پولی که ببهای دختر متمول داده میشد جمع کرده بجهاز دخترهای فقیر صرف میکرد. نسوان شهر بابل خواه عفیفه و صالحه خواه زانیه و طالحه باید یک مرتبه بمعبد زهره رفته مجاناً و بلاعوض خود را تسلیم بمرد بیگانه نمایند و اگر کسی وجهی میداد آن وجه را بخزانه دار معبد سپرده که بمصارف خیر برساند و رسم اینطور بود که نسوان آرایش کرده صف بسته پهلوی هم میایستادند هرکه طالب بود وارد معبد میشده تمام صف را پیموده یکی را منتخب کرده بخلوتخانه میبرد، زنهای نجیب و دولتمند که علوّ شأن و اصالت ایشان مانع بود که با نسوان فقرا همصف شوند در مخملهای بسته و پوشیده مینشستند و خادمان ایشان محملهارا بدوش حمل و نقل کرده نزدیک معبد میآوردند و خود دور میرفتند، آن وقت هرکه طالب بود وارد محمل شده کار خود را انجام داده بعد خدمه نزدیک شده محمل را بخانه ٔ آن زن مراجعت میدادند. طبیب در بابل نبوده یا علم طب نداشته اند یا رسم آن وقت چنین بود که هرکه ناخوش میشد او را در معابر عامه میآوردند و شخصی در پهلوی مریض ایستاده بعابرین میگفت این مریض فلان شخص است و فلان مرض عارض او شده ، هرکس دوائی میگفت معمول میداشتند هرکدام که مفید میافتاد و مریض از آن رو به بهبود مینهاد بیماردار مجبور بود که تفصیل آنرا با وضع مرض و معالجه در صفحه ای نوشته بمعبد بل برساند که درآنجا ضبط شود. لباس اهل بابل عبارت بود از یک قبای پشمینه ٔ الوانی که بلندی آن تا ساق پای ایشان بود و عبای سفیدی از پشم بالای آن میپوشیدند. گیسوان بلند داشته اند، فقرا سربرهنه راه میرفته و نجبا و متمولین کلاه بر سر داشتند. سیاحان و مورخین قدیم خاصه هردوت و اکتریاس طبیب بهمن نوشته اند در بابل باغ معلق بوده . مدتها اهل تحقیق غور نموده ندانستند که باغ معلق چه معنی دارد. مؤلف در شرح ابنیه ٔ بابل که ورلنی نویسنده ٔ معروف فرانسوی داده تفصیل را ملاحظه کرده تحقیق را مینگارد: اولاً نسبت بنای باغی را که به سمیرامیس میدهند خبط است ، این باغ قبل از سمیرامیس بنا شده بود و مجمل از آن مفصل اینکه : یکی از سلاطین بابل را کنیزی بود از اهل آذربایجان یا همدان که به او علاقه داشت ، این کنیزک وقتی بسرای پادشاه آمد از دوری وطن خود دلتنگ بود، پادشاه خواست در عمارت سلطنتی خانه و باغی شبیه بباغات مملکت او بنا نماید که منظر آن مایه ٔ تسلی او باشد لهذا تپّه ای مصنوعی دریک قسمت باغ سلطنتی ساخته و مراتب عدیده برای آن قرار داد و هر مرتبه را به انواع اشجار مشجر کرد، چون مردم بابل جز زمین مسطح ندیده بودند وقتی که مراتب را دیدند گمان کردند اشجار معلق است لهذا آن باغ را باغ معلق نامیدند. مؤلف گوید: بنای شهر بابل را بعضی دوهزار سال قبل از میلاد و بعضی کمتر نوشته اند و ازجمله کسانی که دوهزار سال قبل از میلاد بنای این شهر را میداند مورخ معروف «اتین دو بیزانس » است و گوید بانی بلوسی پادشاه بود اگرچه «بروز» مورخ کلدانی را عقیده این بوده که معبد بل را دوهزار سال قبل از سلطنت سمیرامیس بنا کرده اند و سلطنت سمیرامیس هزاروصدونودوپنج سال قبل از میلاد بود و چون «بروز» نوشته که این معبد بلافاصله بعد از طوفان نوح بنا شده بنابراین وقوع طوفان سه هزاروصدونودوپنج سال قبل از میلاد بوده و با تواریخ یهود که برای سنوح طوفان ثبت نموده اند چون مطابقه کنیم بیش از نه سال اختلاف نیست چه بعقیده ٔ یهود طوفان در سه هزار و صد و هشتاد و شش قبل از میلاد بوده . حضرت موسی علیه السلام در سفر تکوین در فصل یازدهم میفرماید: بعد از طوفان نوح زبان و تکلم یکی بود، همین که جمعی از اولاد سام بن نوح از مشرق کوچیده بسمتی میرفتند وادئی در زمین شنعار یافته در آنجا ساکن شدند و شهری و برجی برای خود بنا نمودند و مقصود از ساختن برج این بود که برجی باشد که سرش بآسمان بساید و غرض کلی از بنای شهر و برج این بود که بنائی در دنیا شده باشد و آنهامتفرق نشوند و مسکن خود را بدانند و از ارتفاع برج از دور شهر خود را بشناسند، چون تقدیر سماوی غالباً با تدبیر انسانی موافق نیست برج ایشان خراب و خودشان متفرق شدند و زبانشان مختلف شد، مقصود حضرت موسی بابل و برج آنست . معروف است وقتی که بنای معبد بل یا برج بابل را مینمودند چهار کرور عمله لیلاً و نهاراً مواظب کار بودند و از اینجا یهود را عقیده این شده که اختلاف السنه و تبلبل در بابل در آن وقت شده ، ارباب سیَر نگاشته اند که چون آتش نمرود بر ابراهیم علیه السلام بود و سلامت و مبدل به ریاحین شد نمرود خواست بآسمان صعود کند و قدرت الهی را که شمه ای از او درباب خلیل (ع ) دیده بود کاملاً مشاهده نماید حکم نمود مناره ای نهایت بلند ساختند و در بالای مناره رفت باز آسمان راچنان دید که از سطح زمین میدید، تعجب کرد، فرودآمد.روز دیگر آن مناره افتاده صدای مهیبی اهل بابل شنیده از وحشت بیهوش و بعدها لغات خود را فراموش کردند وتبلبل السنه افتاده لهذا آن شهر را بابل گفتند. مؤلف گوید: در این که چهار کرور عمله یا کمتر و از یک طایفه و یک شعبه نبوده اند حرفی نیست و بطور یقین میتوان گفت برای بنای باین عظمت که اگر مثل هِرَمان از سنگ ساخته میشد هرآینه سالهای دراز باقی میماند از بلاد دیگر که در تصرف پادشاه بابل بود عمله از طوایف مختلفه آورده بودند و هر طایفه را زبانی جداگانه بوده است . از اخبار و حوادث معظمه ٔ متعلقه ببابل یکی محاصره نمودن داریوش پادشاه ایران این شهر راست و تفصیل این قضیه از قرار ذیل است : پانزده ماه بابل را داریوش در قید محاصره داشت و قشون او بقدری مستأصل شده بودند که بآواز بلند شکایت از طول محاصره مینمودند و هرچه باستیان و سنگر میساختند و اسباب یورش و حمله را تهیه میدیدند فتح بابل میسر نمیشد، قشون بابلی از ضعف و فتور و استیصال قشون داریوش باخبر شده این معنی را فوز عظیم دانسته هر چند روز یک بار از شهر بیرون آمده بر ایشان حمله نموده جمعیت زیادی از آنها بقتل میرسانیدند، آحاد و افراد قشون داریوش افسرده و کم جرئت شده هروقت شکایتی نزد سرداران خود میبردند بضرب تازیانه ایشان را تعذیب مینمودند، باران زمستان و آفتاب تابستان نیز سبب حدوث بعضی امراض مزمنه در اردوی داریوش شده بود، آنهائی که از صدمه ٔ قشون بابلی یا از خستگی ساختن سنگر و باستیان تلف نشده بودند از امراض حادثه راه پیمای وادی عدم میشدند و بازماندگان ایشان از هرگونه راحتی محروم بودند، از آن طرف قشون دشمن برای سرزنش عساکر داریوش شبها بالای شیراجه و بروج بابل مجلس عیش و نشاط ترتیب میدادند، اغذیه ٔ خوب میخوردند و مشروبات مشمومه مینوشیدند و بآواز دف و بربط میرقصیدند و هروقت از قشون داریوش کسی را نزدیک دیوار قلعه میدیدند او را زیر برج طلبیده از مأکولات و مشروبات خود تصدقاً قسمتی به وی میدادند و بواسطه ٔ عظمتی که شهر بابل را بود قشون داریوش کافی نبود که از هر جانب شهر را محاصره کند، از یک طرف که محاصره میکردند از طرف دیگر دشمنهای داریوش آذوقه ٔ زیادی وارد شهر میکردند و چون شط فرات که از وسط شهر میگذشت سرچشمه ٔ او از کوههای ارمن بود و اهل ارمن بالفطره با ایرانیها عداوت داشتند بواسطه ٔ کشتیهای مدور که مخصوص این طایفه بود مأکول و مشروب وارد شهر مینمودند، لهذا اهالی بابل از هر جهتی مرفه بودند و بقشون داریوش میگفتند فتح شهر وقتی شما را میسر خواهد شد که قاطربچه بزاید و آن قدر دور شهر باید بمانید که ریشه بزمین بیفکنید و مثل اشجار میوه بدهید، بقدری که بابلیها مرفه بودند قشون داریوش بسختی میگذراندند، مشروب قشون داریوش آب گل آلود فرات بود و غذای آنها ریشه ٔ نباتات صحرا یا گوشت حیوانات آبی بود، یک وزنه جو که تقریباً یک چاریک حالیه بوده دو درم قیمت داشت و با وجود گرانی کمتر بدست میآمد، چون پریشانی ایشان بحد کمال رسید نوبت فرج شد و مقدمه ٔ آن اینکه چون مردم بابل از حالت قشون داریوش باخبر بودند محض سخریه ٔ بزرگان بعضی کسبه ٔ شهر را با اشیاء غیرمفیده بحال قشون داریوش به اردوی داریوش میفرستادند. مثلاً عطریات و اشیائی که نسوان بجهت آرایش بکار میبردند و لباس حریر و دیبا که در شهر بابل میبافتند همراه کسبه بود. دفعه ٔ اول که کسبه وارد شهر شدند اهالی اردو خواستند امتعه ٔ آنها را غارت کرده و خودشان را بقتل برسانند زنان بزرگان و سرداران سپاه که در اردو بودند مانع شده امتعه ٔ ایشان را بقیمت گران خریده ایشان را سالم و سود کرده بشهر بابل معاودت دادند، این عمل مایه ٔ جرئت سایر کسبه ٔ بابلی شده فردای آن بیشتر از روز پیش آمدند، بعد که اهالی اردوی داریوش یقین کردند که مقصود کسبه ٔ بابل جز فروش امتعه و جلب منفعت چیزی نیست اصلاً متعرض آنها نشده هروقت روز یا شب وارد اردو شده آسوده بودند و سالماً عود میکردند، چند روزی از این مقدمه گذشت ، بعضی بزرگان بابل لباس تجارتی پوشیده باتجار به اردوی داریوش آمده با افراد قشون داریوش صحبت نموده میگفتند فتح این شهر شما را محال است و آذوقه و جمعیتی که در این شهر است و دایماً از خارج نیزکمک میرسد این مطلب را در حیز امتناع دارد، زحمت عبث بخود راه ندهید و اگر شما از دور داریوش متفرق شوید و بشهر آئید علاوه بر اینکه خوب شما را پذیرفته مهمانی میکنیم زنهای خوشگل شهر را مجاناً بشما میدهیم واز زنها وصف میکردند و میگفتند نسوان معجری زیبا برسر دارند و لباس بسیار کوتاهی پوشیده که موضع مخصوص ایشان پیدا و چشمهای ایشان مکحول و کونهایشان مدور و گلوبندها در گردن دارند و بازوهاشان ببازوبند مزین و در جلو غُرَبا ایستاده ایشان را بخود میخوانند، سربازها ازین سخنان شهوتشان بجوش آمده از روی حسرت میگفتند چه میشد که ما باین تمتع نایل میشدیم ، بابلیهامیگفتند چه چیز شما را از دخول بشهر و درک این لذایذ مانع است و حال آنکه عنقریب قشونی بکمک شهر خواهد رسید و از عقب شما حمله آورده و راه فرار را نیز بر شما مسدود خواهند نمود. جهال قشون داریوش بعد از استماع این سخنان بی تأمل با تجار بابلی وارد شهر شدند،اهالی شهر آنها را پذیرفته اغذیه و مشروبات بآنها چشانیده و نسوان شهر مجاناً با ایشان صحبت کردند، بعداز آن سختی این راحت برای قشون داریوش لذتی مفرط و نعمتی موفور بود بالجمله اهالی اردو چنان مایل به ورود شهر شدند که یک روز چند فوج سواره که بجهت پیش قراولی نزدیک شهر رفته بودند شب یک نفر از ایشان به اردوبرنگشت و تا سه روز از آنها خبری نبود، سرداران سپاه ابتدا جرئت عرض این فقره را بداریوش نکردند لکن چون هر روز دسته دسته وارد شهر میشدند لابد تفصیل را بعرض داریوش رسانیدند، پادشاه غدغن کرد لشکر ایران را از اردو بهیچ اسم و رسم نگذارند خارج شوند و تجار بابلی را نیز نگذارند داخل اردو گردند، در این اوقات شورای نظامی مرکب از سرداران سپاه در حضور پادشاه تشکیل یافت و آرا متفق شد که همانطور که کیخسرو بزرگ فتح بابل را نمود و سابقاً ذکر شد داریوش نیز بهمان تدبیر بشهر ورود نموده بابل را مسخر نماید و ازبرای تشویق سپاهیان که بحفر زمین مأمور بودند که شط فرات رااز مجرای خود برگردانند هرروزه از خزانه ٔ خاص روزی یک درهم طلا که معادل نوزده قران این عصر است بهر نفری میدادند (مخفی نماناد که سلاطین قدیم ایران را دو خزانه بود یکی عام که مالیات ایالات بآنجا وارد شده بمصارف معینه ٔ دولتی میرسید دیگری خزانه ٔ خاص و آن وجوهی بود که ذخیره ٔ دولت بود و در شداید بخرج میرفت و رسم بود که پنج هزار تالان طلا که معادل شش کرور و سیصدودوازده هزار تومان پول حالیه میشود بالای سر پادشاه در انبانهای چرمی میگذاشتند و موسوم ببالش بود و سه هزار تالان نقره که معادل یکصدوبیست وچهارهزار تومان پول حال بوده زیر پا میگذاشتند و آنرا پله رختخواب میگفتند). خلاصه قرار دادند بعد از اتمام عمل و غلبه بر خصم هر فوجی که زیادتر کار کرده باشند محض امتیاز ایشان در بالای بیرق آن فوج ، خروسی از طلا نصب خواهد شد و برای کمال ترغیب و تحریص لشکریان پادشاه ایران و تمام سرداران ، خود کلنگ بدست گرفته حفر زمین میکردند، چند ماه نیز به این عمل مشغول بودند، سربازان با وجودانعام گزافی که میگرفتند از شدت زحمت و مشقت مثل اطفال و نسوان گریه میکردند و از درد غربت مینالیدند. داریوش مجبور شد که برای تسکین آنها شخصی به ایران فرستد که از زنان بدعمل برای سپاهیان بیاورد شخص رافعرفته و جمعی نسوان را با خود به اردوی داریوش آورد و این عمل نیز فایده نکرد، مجدداً شورای نظامی کردندو سرداران متفق شدند که باید از فتح بابل چشم پوشیده به ایران مراجعت کرد مگر یک نفر از سرداران که زوپیر پسر مکاتیز بود، این سردار بداریوش عرض کرد که مردن با عزم جزم بهتر از زیستن با تلون است ، اولاً شروع بکاری نباید کرد بعد که شروع شد باید به انتها رسانید، داریوش بعد از شنیدن این سخن ثانیاً تصمیم عزم داده بنا را بر ماندن و انجام مقصود داد و اعتبار زوپیر بعد از آن بقدری شد که داریوش اناری را بجهت تناول شکافته نگاه بدانه های انار کرده آهی کشید و گفت اگر بقدر دانه های این یک انار مثل زوپیر صدیق و دولتخواهی داشتم چه کارهای بزرگ در دنیا میکردم ، روز دیگر که داریوش خواب بود همهمه در حوالی سراپرده شنید، ازرختخواب بیرون جسته پرسید چه غوغاست ؟ عرض کردند که زوپیر که از شاهزادگان بزرگ است دماغ و گوشش بریده شده ، بدنش بلطمه ٔ تازیانه خون آلود، اجازه ٔ بار میخواهد، داریوش پابرهنه خود را بزوپیر رسانیده او را در آغوش کشید و سؤال نمود که این چه حالت است ؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)