اسقف دوین استانتون یکی از معدود اسقفان اعظمی بود که در خلوت هم با لباس کشیشی راحت تر بود تا با لباس اسپرت . چند تار موی مسی رنگ هنوز هم در انبوه موهای خاکستری اش دیده می شد و نگاه آرام آبی رنگش در پشت عینک قاب فلزی ، از مهربانی و ذکاوت برق می زد . قامت بلند و باریکش با چالاکی
جابجا می شد . نیو همیشه با کمی ناراحتی احساس می کرد که دِو می تواند اندیشه های او را بخواند و آنچه را می خواند ، دوست دارد . نیو به گرمی او را در آغوش گرفت .
آنتونی دلا سالوا مثل همیشه در یکی از ابداعات خویش فوق العاده بود ، کت و شلواری طوسی زغالی
از پارچه ی ابریشم ایتالیایی با دوخت فوق العاده ، چاقی نامحسوس اندامش را پنهان می کرد .
نیو به یاد آورد مایلز او را به گربه ای تشبیه می کرد که زیادی خورده است .
این تشبیهی بجا بود موهای سیاهش بدون یک تار خاکستری با همان برقی می درخشید که کفش های گوچی اش . این طبیعت ثانویه ی نیو بود که قیمت لباس ها را تخمین بزند . طبق تخمین او ، کت و شلوار سل کمتر از هزار و پانصد دلار قیمت نداشت .
سل سرشار از خوش خلقی بود . گفت :
ــ مایلز ، دوین ، نیو ، سه موجودی که توی دنیا بیشتر از همه دوستشون دارم . البته نباید محبوبه ی فعلیم رو هم از قلم بندازم ، ولی قبلی ها رو کنار میذارم . دِو گمون می کنی کلیسا قبول می کنه وقتی پیر شدم ، دوباره منو در آغوش خودش بپذیره ؟
اسقف به خشکی جواب داد :
ــ فرض بر اینه که بچه ی گمشده توبه کنان و با لباس پاره بر می گرده .
مایلز قاه قاه خندید و شانه های هر دو دوستش را گرفت :
ــ چه سعادتی که هر سه با همیم . احساس می کنم دوباره توی برونکسم . شماها هنوز ودکای ابسولوت می خورین یا یه چیز اعیانی تر پیدا کردین ؟
شب با آهنگی دلپذیر و گرمی بخش که یک رسم شده بود ، آغاز گشت . سر دومین گیلاس مارتینی ، چند لحظه ای بحث شد ، شانه ها بالا انداخته شد و این جملات :
"چرا ما زیاد دور هم جمع نمی شیم از طرف اسقف ، بهتره بس کنم از جانب مایلز ، و البته . از جانب سل ، درپی اش آمد . "
گفتگو از سیاست فعلی " یعنی شهردار می تونه باز هم یه بار دیگه برنده بشه یا نه " ، به مشکل کلیسا کشیده شد :
ــ دیگه نمی شه یه بچه رو با کمتر از هزارو ششصد دلار در سال توی مدرسه ی کشیشی تربیت کرد .
خداوندا ، یادتون میاد وقتی در سنت ـ فرانسیس ـ زاویر بودیم ، والدینمون ماهی یه دلار به ما می دادن ؟ قلمرو کشیشی با کمک لاتاری مدرسه رو می چرخوند .
و با آه و ناله ی سل بابت واردات خارجی :
ــ البته ما مجبوریم از برچسب اتحادیه استفاده کنیم ، اما ما می تونیم بدیم پوشاک رو توی کره و هنگ کنگ با یه سوم قیمت تولید کنن . اگه ما یه قسمت اونو ندیم به کس دیگه ای تولید کنه ، قیمتمون خیلی بالا میره و اگه این کارو بکنیم ، دشمن اتحادیه ها به شمار میریم .
و با تذکر جدی مایلز :
ــ من مصرانه معتقدم ما نیمی از پلیس هایی رو که به باند خلافکار خیابان هفتم تعلق دارن ، نمی شناسیم .
از مسیر خود منحرف شد . آنان لاجرم به موضوع مرگ نیکی سپتی بازگشتند .
سالوا از دهانش پرید :
ــ بعد از کاری که اون با خوشگل ما کرد ، حقش نبود به این راحتی توی رختخوابش جون بده .
و ناگهان هر نشانی از بشاشیت از چهره اش محو شد .
نیو دید که لبان مایلز به هم فشرده شد . مدتها قبل سل شنیده بود که مایلز ریناتا را « خوشگل من » خطاب کرده بود تا سر به سر او بگذارد ، و سالوا معطلش نکرده بود و علی رغم ناخوشنودی شدید مایلز ، خودش هم این اصطلاح را به کار می برد . او به ریناتا می گفت :
ــ چطوری خوشگله ؟
نیو هنوز آن لحظه را به یاد می آورد که در شب زنده داری بر بالین متوفی ، سل با چشمان پف کرده از گریه مقابل تابوت زانو زده ، سپس برخاست ، مایلز را بغل کرد و گفت :
ــ سعی کن خیال کنی خوشگلت خوابیده .
مایلز به سردی پاسخ داده بود :
ــ اون نخوابیده . اون مرده ، و دیگه هیچ وقت اونو این طوری صدا نکن ، سل . فقط من اونو با این اسم
صدا می زنم .
و سل تا امشب هرگز این بی احتیاطی را نکرده بود . پس از لحظه ای سکوت عذاب آور ، او باقی مانده ی مارتینی اش را بلعید ، برخاست و با لبخندی گشاده گفت :
ــ همین الان برمی گردم .
و به سمت راهرو و دستشویی میهمان راهی شد .
دوین آهی کشید :
ــ اون شاید یه طراح نابغه باشه ، اما بیشتر رنگ و لعاب داره تا اخلاق .
نیو به آنان یادآوری کرد :
ــ اون بود که منو راه انداخت . بدون سل ، شاید الان توی « بلومینگز دیل » یه مأمور خرید بودم .
سپس نیو متوجه حالت چهره ی مایلز شد و هشدار داد :
... بهم نگو بدتر از این نمی شد .
ــ این هیچ وقت به مغزم خطور نکرده .
هنگام شام ، نیو شمع ها را روشن و روشنایی لوستر را کم کرد . نوری ملایم اتاق را روشن می کرد . همه ی غذاها مورد تأئید عموم قرار گرفت . مایلز دو بار و سل سه بار غذا کشیدند .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)