صفحه 503 تا صفحه 504
بهترين و سازماندهي شده ترين دنياي ممكن است. همانطور كه هرسيلي به نوبه خود اينگونه فكر كرده است. بله او به گونه افسانه واري خوش شانس بود! عجيب بود كه ناگهان سالهاي ولگردي، و بي قانوني و لاف راني اش ، بي هدف نبوده شد بلكه وسيله اي براي رسيدن به مقصدي بودند به دست آوردن پول زياد، تا بتواند عمويش را نابود كند. مبلغي كه قصد داشت آن را از طريق حلال يا حرام به دست آورد.اما آن را حتي قبل از اينكه آن ثروت افسانه اي طلا به دستش برسد، جمع كرده بود. روزي كه كليتون مايو پول حمل اسلحه هاي بدرد نخور را به او داد به ملغ مورد نظر رسيده بود ولي هم اكنون درك نمود كه هرگز قصد نداشته از كشتي اش دست بردارد و به سرزمين اجدادي اش بازگردد و اكنون نگران شد كه آيا هرگز چنين خواهد كرد؟
تصوير تنفر آور عم هنري، ناگهان در نظرش به شكل احمقانه يك عروسك مقوايي، در حاليكه بازوان و پاهايش در اثر كشيدن يك ريسمان تكان مي خوردند، ظاهشد تصويري كه بسختيا رزش انتقام گرفتن را داشت. اگر به فرض هم بر مي گشت و اموال پدري اش را باز پس ميگرفت چه؟ بعد چه ميكرد؟ آيا واقعا" ميتوانست در نقش يك ارباب انگليسي زندگي كرده و آرام بماند؟در هكتارهاي زمينش راه رفته و در مورد محصولات و گله حيواناتش وسياست هاي محلي و روابط تجاري شهري كوچك بحث كند؟ بسيار بعيد بنظر ميرسيد و دور نماي آن به هيچ عنوان وسوسه كننده نبود. به دست آوردن آن هكتارها زمين خانوادگي اش فايده زيادي نداشت چون ناچار مي شد يا رهايشان كند و يا آن را به يك غريبه بفروشد.
فراستها براي بيش از يك قرن حتي قبل از اينكه نام و مقدار هكتارهايشان در كتاب رستاخيز ثبت شود در ليندون گيبل ساكن بودند يكي از فراستها همراه با ساكسون هارولد ، درسن لاك جنگيده بد و ده سال بعد، تيولش توسط ويليام نورمن به پسرانش برگردانده شد اولين اموري با بلروبي با بريده از سرد اجيسكورت بازگشت و يكي از نوادگان شجاعش به نام نايسون فراست قلعه آجري رنگ مجلل و با شكوهش را كه در دوران اليزابت ساخته شده بود براي حمايت چارلز اول بكار برد و بعد شاهد ويراني آن توسط مردان كرامول شد ولي آنقدر زنده ماند تا در دوران بازگشت آن را دوباره بنا كند.
زمينها از پدر به پسر رسيده و توسط مرداني با نام و خون او كشت و نگهداري شده بود و شايد بهتر بود مي گذاشت پسر عمو رادني نامهربانش، سنت خانوادگي را ادامه دهد تا اينكه محل را متروكه رها كرده تا ويران شود و يا تكه تكه براي مصارف ساختماني و يا كلا" براي مصارف صنعتي، به ثروتمندي بفروشد كه احساسي براي زمين ندارد كسي بايد آنجا باشد كه براي زمين ارزش قايل بوده و از آن نگهداري كند و مي شود اطمينان داشت كه يك فراست بهتر از يك غريبه از عهده آن بر مي آمد، چون فراستها در آن قطعه زمين ريشه هاي عميقي داشتند در مورد خودش شخصا" هيچ ريشه اي نداشت و اگر هم داشت در اينجا و در اين جزيره بود فعلا" كه خود را يك قانون شكن كرده بود ولي وقتي سرهنگ ادواردر و دان لاريمور بروند و محل دوباره برايش امن شود به شهر بر خواهد گشت. ولي اين امنيت تنها تا زمان حيات مجيد ادامه مي يافت كه اگر او هم مي خواست به روش فعلي به زندگي اش ادامه دهد، چندان طولاني نمي بود و چون مجيد پسري براي جانشيني ندارد روزي برغش بر تخت خواهد نشست و ديگر زنگبار پناهگاه و شكارگاهي خوش براي كاپيتان روري فراست و ويراگو نخواهد بود او بايد در جستجوي محل ديگري باشد. شايد به سمت شرق برود ، به جاوه يا سوماترا يا جزاير درياي مرجاني يك سال پيش ، حتي
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)