فصل چهاردم


کریسی مشتاقانه پرسید :« خب ،در موردشان چه فکر میکنی ؟ شاهزاده خانم شعله دوست داشتنی ترین آدم روی زمین نیست ؟ چقدر پرشکوه و باوقار و چقدر - چقدر سلطنتی !»
هیرو تصدیق کرد که :«بسیار زیباست »در حالیکه در ذهن داشت شعله را با زهره که در خانه دلفینها دیده بود ،مقایسه میکرد.هیکل ظریف و چشمان درشت او به نظرش بسیار دلنشین تراز زیبای بی نقص و نگاه خیره و بی احساس سیده شعله بود ، اولی شاید یک کنیز بود و دومی از خاندان سلطنت ،ولی در مقام مقایسه ،اکثریت به زهره رای میدادند. با این یاد آوری گفت :«عجیب است که شاهزاده خانم شعله ،چشمان خاکستری داشت نه سیاه یا قهوه ای »
زن فرانسوی ظریفی که در صندلی چرمی کالسکه ،درمقابلش نشسته بود گفت :« اصلا هم عجیب نیست به من گفته شده که بسیاری از بچه های سلطان ،حتی چشمان روشنتری دارند ،به دلیل مادرهایشان است »
ترزتیسوت ،موهای تیره و بسیار ظریفی داشت ،به طور خیلی قشنگی گوشتالو و به طرز اعجاب انگیزی شیک پوش بود.لباسها و گل سرهایش ،مورد غبطه تمام زنان سفید پوست زنگبار بود و حدس زدن سن واقعی اش مشکل بود ،چون اشاکارا طبیعت با او سر سازش داشته و با آرایشی که بصیرانه به کار میبرد فقیافه جوانی پیدا میکرد ،که مطمئنا گمراه کننده بود.دهان گرم ،حالتهای سرزنده و لهجه جذابش وقتی انگلیسی صحبت میکرد را هم نمیشد بی تاثیر دانست.
مادام تیسوت برای هیرو توضیح داد :«صیغه های سلطان ،بچه های زنان ......