پرواز از واشینگتن به جونو واقع در الاسکا، با توقفی در سیاتل ، نه ساعت به طو ل انجامید. در فرودگاه جونو، دنا به طرف باجه اتومبیل کرایه رفت.
«اسم من دنا ایوانز است. من-»
«بله. دوشیزه ایوانز . ما لندرور زیبایی برای شما رد نظر گرفته ایم . جایگاه شماره ده. فقط اینجا را امضا کنید»
ان کارمند کلیدهای اتومبیل را به دست او داد و دنا به جایگاه توقف اتومبیل رفت. که پشت ساختمان بود. ده دوازده دستگاه اتومبیل در جایگاههای شماره دار متوقف بودند. دنا به طرف جایگاه شماره ه رفت. مردی پشت اتومبیل روی زمین زانو زده بود روی اگزوز ان لندرور سفید کار میکرد. وقتی دنا نزدیک شد سرش را بالا اورد و به او نگریست.
«فقط داشتم لوله اگزوز را محکم میکردم خانم. مشکل دیگری در کار نیست» مرد از جا برخاست.
دنا کفت:«متشکرم»
مرد تماشا کرد که دنا سوار اتومبیل شد و از انجا دور گردید.
در زیر زمین یک ساختمان دولتی مردی به نقشه دیجیتالی روی صفحه نمایشگر رایانه نگاه کرد. او دید که لندرور سفید به سمت راست پیچید.
»شخص مورد نظر به طرف استارهیل میرود»
شهر جونو باعث تعجب دنا شد. در نگاه اول ، شهر بزرگی به نظر می امداما خیابان هی باریک و پیچ در پیچ به ان شهر که مرکز ایالات الاسکا است، حال و هوای دهکده ای را می بخشید که در وسط بیابانی برهوت در عصر یخ بندان اشیانه کرده باشد.
دنا در مهمانسرای پر طرفدار «مهمانسرای کنار اب» اتاق گرفت، مکانی که در گذشته روسپی خانه بود و در مرکز شهر قرار داشت.
متصدی پذیرش هتل که پشت میز نشسته بود به او گفت« به موقع امدی تا حسابی اسکی کنی. امسال زمستان پر برفی داریم. لوازم اسکی ات را همراه اورده ای؟»
«نه . من-»
»بسیار خوب . همین بغل یک فروشگاه لوازم اسکی هست. مطمئنم که می توانند هر نوع وسیله ای را لازم داری برایت فراهم کنند»
دنا گفت:«ممنون « جای خوبی برای یاد گرفتن اسکی است. او بار و بنه اش را گشود و به فروشگاه لوازم اسکی رفت.
فروشنده ان فروشگاه ادمپر حرفی بود که لحظه ی دست از وراجی بر نمی داشت. به محض این که دنا پا به مغازه گذاشت او گفت:«سلام . من چاد دانوهو هستم. خوب این را بدانید که خوب جایی امده اید»
او به تعدادی چوب اسکی اشاره کرد و گفت:« تازه این چوب اسکی ها با نشان فری رایدرز را اورده ام. این طفلک ها واقعا از پس دست اندازها و پستی و بلندی ها بر می ایند» سپس به وسایل دیگری اشاره کرد:« یا= اینها که دارای نشان ایکس- اسکریم نه هستند. خیلی پر طرفدارند. پارسال از اینها کم اوردیم. و نتوانستیم بیشتر بیاوریم و در مغازه بفروشیم» فروشنده حالت بی تاب و کم حوصله را در چهره دنا دید و به طرف گروه دیگری از لوازم رفت «اگر مایل باشید میتوانید از این گروه بخرید ، ما وسکال ورتایگو جی – سی و ده – بیست ِ اتمی هم داریم» مرد با حالتی منتظر به دنا نگریست و پرسید:« شما چی-»
«امده ام کمی اطلاعات از شما بگیرم»
حالتی حاکی از یاس چهره فروشنده راپوشاند:« اطلاعات؟«
«بله . ایا ژولی وینترپ لوازم اسکس موردنیازش رااز اینجا تهیه میکرد؟»
حالا مرد با دقت به چهره دنا نگاه میکرد:« بله ، در واقع او بهترین و مقاوم ترین نوع لوازم اسکی یعنی وُلنت تای را داشت. عاشق ان بود. طفلک بیچاره ان بالا در ستیغ عقاب بودکه ان حادثه مصیبت بار برایش رخ داد»
«ایا دوشیزه وینترپ اسکی با زخوبی بود؟»
«خوب؟ اوبهترین بود. یک قفسه یادگاری پر از جایزه و جام و مدال داشت»
«ایا او اینجا تنها بود یا نه؟»
«تا انجا که من خبر دارم اینجا تنها بود» فروشنده سرش را به نشانه ناباوری تکان داد و افزود :«انچه تعجب اور است این است که ا ومنطقه ستیغ عقاب را مثل کف دستش می شناخت .. عادت داشت که هر سال در انجا اسکی کند. شمافکر می کنید چنین حادثه ای نباید برای او اتفاق می افتاد ؛ اینطور نیست؟»
دنا با فسردگی گفت:« بله ، من اینطور فکر میکنم»
اداره پلیس جونو دو چهار راه با مهمانسرای کنار اب فاصله داشت.
دنا به دفتر پذیرش کوچکی که پرچم ایالات الاسکا ، پرچم شهر جونو و پرچم راه راه و ستاره دار ایالات متحده در ان قرار داشت، قدم گذاشت. در انجا یک فرش ابی رنگ پهن بود. کاناپه ای به همان رنگ در گوشه ی قرار داشت. و یک صندلی ابی رنگ نیز بود.
افسر یونیفرم پوشی پرسید:« ا زدست من کمکی ساخته است؟»
«من اطلاعات راجع به مرگ ژولی وینترپ میخواستم»
مامور پلیس اخمی کرد :«شما باید با اقایی به نام بروس بوئلر صحبت کنید . او رییس عملیات نجات اسب دریایی است. ایشان دفتری در طبقه بالا دارد ما در حال حاضر خودش اینجا نیست.»
«میدانید کجا میتوانم پیدایش کنم؟»
افسر نگاهی به ساعت مچی اش انداخت:« در این لحظه ؛ شما می توانید او را در رستوران اویز اسکله پیدا کنید. دو تقاطع پایین تر در خیابان مارتین وی»
«خیلی متشکرم»
اویز اسکله رستوران بزرگی بود که از جمعیت مشتریان نیمروزی موج میزد.
مباشر رستوران به دنا گفت:« متاسفم . فعلا میز خالی نداریم. باستی حدود بیست دقیقه صبر منید تا-»
«من دنبال اقای بروس بوئلر میگردم. ایا شما-»
مباشر سری تکان داد و گفت :«بروس؟ اوانجا پشت ان میز نشسته»
دنا نگاه کرد. مردی خوش صورت با ظاهری خشن کهچهل و یگی دوساله به نظر می رسید تنها نسته بود.
»ممنون» دنا به طرف ان میز رفت.«اقای بوئلر؟»
مرد سرش را بالا اورد:«بله»
«من دناایوانز هستم. به کمک شما احتیاج دارم»
مرد لبخندی زد :«خیلی خوش شانسی . ما یک اتاق خالی داریم. الان به جودی تلفن میزنم»
دنا به او خیره شد ، تعجب کرده بود:« ببخشید ، چی گفتید؟»
«مگر راجع به کوزی لاگ نمی پرسی ، مهمانخانه ا کهفقط جای خواب و صبحانه دارد؟»
«نه ، میخواستم راجع به ژولی وینترپ با شما صحبت کنم»
«اوه» او شرمگین شده بود:« متاسفم. بفرمایید بنشینید. جود ی و من صاحبیک مهمانسرای کوچک در خارج از شهر هستیم. فکر کردم شما دنبال اتاق میگردید. ناهار خورده اید؟»
«نه . من-»
«پس با هم می خوریم»لبخند ملیحی بر لب داشت.
دنا گفت:«ممنونم»
هنگامی که او غذا را سفارش داد بروس بوئلر گفت:« درباره ژولی وینترپ چه میخواهید بدانید؟»
«میخواستم درباره مرگش بپرسم . ایا ذره ای این احتمال وجود دارد که مرگ او تصادفی نبوده باشد؟»
بروی بو.ئلر اخمی کرد:« یعنی شما می گویید که شاید او خودکشی کرده باشد؟»
«نه . می گویم شاید..شاید کسی اورابه قتل رسانده باشد»
مرد چشمانش را به هم زد :«کسی ژولی را به قتل رسانده باشد؟ نه این غیر ممکن است. مرگ او بر اثر حادثه بوده است»
«میشود به من بگویید که چه اتفاقی افتاد؟»
«البته» بروس بوئلر برای لحظه ای به فکر فرو رفت از خودش می پرسید از کجا شروع کند«ما در اینجا سه نوع شیب متفاوت برای اسکی کردن داریم. یکی پیست سه گانه مبتدی هاست که دارای نام های باتلاق، قبا و خمیر ترش است. پیست های دشوار تری هم هست که ورطه ابگیر ، رگه معدنی مادر و رقص افتاب نامیده میشود.. و پیست های خیلی خیلی دشوار اسکی در اینجا ، دیوانه ، مسیر پر شیب صنوبرها ، و هنگ تن نام دارد.. و اخر سر هم پیست خییل شیبدار است. این اخری سخت ترین شیب برای اسکی است»
«و ژولی وینترپ در پیست اسکس..»
«او در پیست اسکس خیلی شیب دار اسکس میکرد»
«پس اسکی باز قابلی بود؟»
بروس بوئر گفت:«معلوم است که بود» بعد مکثی کرد : به همین علت اینقدر عجیب به نظر میرسد»
«چی؟»
«خوب ، ما هر پنجشنبه شب از ساعت چهار تا نه بعد از ظهر برنامه اسکی شبانه داریم. ان شب عده زیادی اسکی باز ان بیرون بودند. همه انها تا ساعت نه بازگشتند غیر از ژولی. ما دنبالش گشتیم. جنازه اش را در پایین پیست خییل شیب دار پیدا کردیم. اوبه درختی برخورد کرده بود . احتمالا در جا مرده بود»
دنا برای لحظه یا چشمانش را روی هم گذاشت گویی ترس و درد ان حادثه را احساس کرد:« پس- پس وقتی حادثه اتفاق افتاد او تنها بود؟»
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)