روز سوم باکتامون ببازار ذغال فروشان رفت و آن چه را که دو روز قبل گفته بود تکرار کرد و ذغال فروشان بدواٌ تصور نمینمودند که یک شاهزاده خانم با آنها تفریح کند و از غبار ذغال خود را سیاه نماید.
شاهزاده خانم آن قدر از مردان ذغال فروش را بساحل نیل هدایت کرد که کنار رودخانه سیاه شد و در غروب آفتاب اگر کسی علفهای کنار شط را میدید تصور مینمود که یک دسته اسب آبی از آنجا گذشته و علفها را لگد کردهاند.
در آن روز فریاد اعتراض عدهای از میفروشان و کاهنان برخاست زیرا ذغال فروشها که سنگ نداشتند بشاهزاده خانم تقدیم کنند سنگهای مقابل میکدهها و معابد را میربودند و برای شاهزاده خانم میاوردند.
در غروب آفتاب شاهزاده خانم یک کشتی دیگر پر از سنگ را به نقطهای که میخواست سنگها در آنجا خالی شود منتقل کرد.
چون در آن روز شاهزاده خانم برای سومین مرتبه بطور علنی خود را بمردها نشان داد در آنشب در سراسر طبس غیر از این موضوع صحبتی نبود و کسانی که به خدایان عقیده نداشتند راجع باین عمل عجیب شاهزاده خانم توضیح دیگر میدادند و هر مرد در طبس آرزو داشت که بتواند با شاهزاده خانم تفریح نماید.
صبح روز بعد مردها حتی آنهائی که چند زن داشتند بامید تفریح با شاهزاده خانم یک سنگ بدست آوردند و در بازارهائیکه در سه روز پیش شاهزاده پدیدار شده بود در انتظار وی نشستند.
کسانیکه دارای زر و سیم بودند سنگ را از سوداگران خریداری کردند و آنهائی که فلز نداشتند مبادرت به سرقت سنگ از معابد و ابنیه عمومی نمودند بطوری که کاهنان مجبور شدند از گزمه درخواست نمایند که اطراف معبد کشیک بدهند تا اینکه سارقین نتوانند سنگهای معابد را ببرند.
ولی در آن روز شاهزاده خانم باکتامون وارد بازارها نشد و خود را بمردم نشان نداد بلکه در کاخ زرین استراحت کرد تا اینکه خستگی سه روز گذشته از تنش بیرون برود.
بعد نزدیک ظهر به معاینه سنگها که در ساحل نیل نهاده شده بود پرداخت و آنگاه معمار اصطبل سلطنتی را احضار کرد و گفت: این سنگها را که میبینی بوسیله خود من جمعآوری شده و تمام آنها نزد من عزیز است زیرا مشاهده هریک از این سنگها یک خاطره را بیاد من میآورد و هرچه سنگ بزرگتر باشد خاطره مزبور قویتر است و اینک از تو میخواهم که با این سنگها برای من یک خانه بزرگ بسازی تا اینکه من مسکنی از خویش داشته باشم و بتوانم در آن زندگی کنم زیرا تو میدانی که هورمهب شوهرم از من نفرت دارد و مرا رها میکند و گاهی به کوش زمانی به سوریه میرود.
خانهای که تو برای من میسازی باید وسیع و زیبا باشد و از مصرف کردن مصالح ساختمانی بیم نداشته باش زیرا من باز هم میروم و از این سنگها میآورم بطوری که تو هرگز از حیث سنگ در مضیقه نخواهی بود.
معمار اصطبل سلطنتی مردی بود ساده و وقتی پیشنهاد شاهزاده خانم را شنید میگفت شاهزاده خانم من در همه عمر عمارات ساده را ساختهام و نمیتوانم یک کاخ زیبا بسازم و تو که قصد داری یک خانه وسیع و زیبا بسازی باید به معماران بزرگ و هنرمندان معروف مراجعه کنی تا اینکه خانه تو بر اثر نادانی من ضایع نشود.
شاهزاده خانم باکتامون دست را روی شانه معمار نهاد و گفت ای سازنده اصطبل سلطنتی من یک زن فقیر هستم و بطوری که میدانی شوهرم از من متنفر است و وسیله ندارم که معماران بزرگ و هنرمندان معروف را استخدام کنم زیرا نمیتوانم بآنها فلز بدهم و حتی نمیتوانم در ازای زحمتی که تو برای من میکشی یک هدیه بزرگ بتو تقدیم نمایم و وقتی این خانه تمام شد من و تو وارد خانه خواهیم شد و تو با من تفریح خواهی کرد.
معمار از این سخن خوشوقت شد زیرا میدید که شاهزاده خانم باکتامون یکی از زیباترین زنهای مصر است و شنیده بود که وی در روزهای اخیر در طبس با عدهای از مردها تفریح کرده است.
اگر هورمهب در طبس بود شاید معمار از وی میترسید و بامید بسر بردن با شاهزاده خانم برای وی یک خانه نمیساخت لیکن چون آن مرد حضور نداشت معمار فکر کرد که نباید خود را از یک سعادت بزرگ محروم کند معمار اصطبل سلطنتی با عشق و علاقه کار میکرد و امیدواری به کامیاب شدن از باکتامون او را وامیداشت که از عرق جبین مضایقه ننماید.
شاهزاده خانم باکتامون هم برای تحصیل سنگ از کاخ زرین خارج میشد و نه فقط در خیابانها بمردها میگفت که برای او سنگ بیاورند بلکه در داخل معابد هم از مردها سنگ میطلبید.
بطوری که یک روز کاهنان با کمک گزمه او را در یکی از معابد غافل گیر نمودند ولی باکتامون با غرور سربلند کرد و گفت آیا میدانید که مقابل چه شخصی ایستادهاید من باکتامون دختر فرعون بزرگ میباشم و خون فراعنه و خدایان در عروق من جاری است و در مصر هیچ قاضی وجود ندارد که بتواند مرا محکوم کند بلکه من قضات را محکوم خواهم کرد و با اینکه شما نسبت بمن توهین روا داشتهاید من شما را مجازات نخواهم نمود بلکه خیلی میل دارم که با شما تفریح کنم زیرا میبینم شما مردانی قوی هستید زیرا بشما خوش گذشته و غذای فراوان خوردهاید چون کاهنان و افراد گزمه هرگز گرسنه نمیمانند ولی هر یک از شما در ازای تفریح که با من میکنید باید یک سنگ برایم بیاورید و بروید و دیوار معابد و خانه قضات را ویران نمائید زیرا در این عمارات سنگ بیش از جاهای دیگر بکار رفته است.
افراد گزمه که وظیفه آنها این بود که نگذارند کسی خانه دیگری را ویران کند بدیوار معابد و منازل قضات حملهور شدند و سنگها را کندند و برای باکتامون آوردند و وی بوعده عمل میکرد و با هر یک از آنها تفریح مینمود.
آنگاه برای تحصیل سنگ بخانههای عمومی رفت و خود را در دسترس مردهائی که در منازل مزبور بودند قرار داد و از آنها درخواست سنگ نمود و هر بار خود را بطور کامل معرفی میکرد تا مردی که برایش سنگ میآورد بداند که وی شاهزاده خانم باکتامون زوجه هورمهب فرمانده ارتش مصر است.
ولی این را هم باید بگویم که هر روز که شاهزاده خانم از کاخ زرین بیرون نمیرفت هیچ کس از وی حرکتی بر خلاف شخصیت و مقام او ندید و هم چنین در مواقعی که از کاخ زرین برای بعضی از کارهای مربوط بخود سوار بر تختروان خارج میشد آنقدر شکوه و وقار داشت که کسی نمیتوانست از او درخواست کند که با وی تفریح نماید زیرا زنهای بزرگان و شاهزاده خانمها چون مجبور نیستند که برای تحصیل معاش خود را ارزان بفروشند در هر موقع که بخواهند میتوانند به ارزان فروشی خویش خاتمه بدهند و مردم وقتی میبینند یک شاهزاده خانم خود را ارزان میفروشد او را تحقیر نمینمایند چون فکر میکنند که یک زن توانگر و اصیل لابد بنا بر علت و مصلحتی که بعقل آنها نمیرسد خود را ارزان میفروشد و با یک زن که در یک خانه عمومی برای لقمه نان خویش را در معرض استفاده هر مرد قرار میدهد فرق دارد.
در صورتیکه کیفیت عمل یکی است و در هر دو مورد زن خود را ارزان فروخته خواه برای تحصیل یک لقمه نان خواه از روی هوس یا برای گرفتن انتقام از شوهری چون هورمهب.
تا در جهان زن و مرد هست زنهائی یافت میشوند که خود را ارزان میفروشند منتها یکی برای یک قطعه نان خود را ارزان میفروشد و دیگری برای تحصیل یک قطعه گوهر و سومی برای بدست آوردن خانه و غلام و مزرعه و چهارمی فقط از روی هوس جهت این که با یک مرد بیگانه تفریح کرده باشد. ولی در بین زنها آن که از همه فقیرتر میباشد بیشتر مورد تحقیر قرار میگیرد و مردم همواره برای زنهائی که زیادتر بضاعت دارند عذر و علتی پیدا میکنند و آنکه شاهزاده خانم است هر قدر خود را ارزان بفروشد از تحقیر مردم مصون میباشد.
در كاخ زرين همه ميدانستند كه شاهزاده خانم باكتامون سنگهاي خانه خود را از كجا ميآورد.
زنهاي مقيم كاخ زرين وقتي براي تماشاي ساختمان خانه باكتامون ميآمدند سنگهائي را كه در آن بكار رفته بود ميشمردند و نداي حيرت بر ميآوردند و ميگفتند آيا ميتوان قبول كرد كه زني بشماره اين سنگها با مردهاي بيگانه تفريح كرده باشد.
ولي هيچ يك از آن زنها جرئت نكردند كه اين موضوع را بخود باكتامون بگويند.
حتي آمي فرعون مصر وقتي از اين موضوع مستحضر گرديد بجاي اينكه خشمگين شود خوشوقت شد چون با هورمهب خصومت داشت و ميدانست كه هرگاه آن مرد با پيروزي از سوريه مراجعت كند و هاتي را شكست بدهد وي ديگر فرعون مصر نخواهد بود.
بهمين جهت شادي ميكرد كه باكتامون طوري هورمهب را نزد مردم بدنام كرده كه اگر آن مرد پس از مراجعت از سوريه بخواهد وي را از سلطنت مصر بركنار كند او طوري رسوائي او را مشهور خواهد نمود كه وي متوحش خواهد شد.
ولي هورمهب در سوريه مشغول جنگ بود و توانست كه شهرهاي سيدون و ازمير و بيبلوس را از هاتي بگيرد و از آن كشور غنائم زياد به مصر فرستاد و نيز هدايائي قيمتي جهت زنش ارسال داشت و در طبس همه ميدانستند كه در كاخ زرين چه ميگذرد ولي كسي اين وقايع را بوسيله پيغام باطلاع هورمهب نميرساند و حتي كساني كه از طرف هورمهب گماشته شده بودند تا اين كه حافظ منافع او در طبس باشند اطلاعي به هورمهب نميدادند و ميگفتند كه روش باكتامون يك نزاع زناشوئي است و ما اگر دست خود را وسط دو سنگ آسياب بگذاريم بهتر از اين است كه خود را وارد نزاع زن و شوهر بكنيم.
بدين ترتيب هورمهب از رفتار شاهزاده خانم باكتامون بكلي بي اطلاع ماند و من تصور ميكنم كه اين موضوع به نفع مصر بود چون اگر هورمهب از اين موضوع مستحضر ميشد نميتوانست با خيال آسوده در سوريه به عمليات نظامي بپردازد.
************ ************** **************
من در اين تاريخ راجع به دوره سلطنت آمي در مصر و رفتار شاهزاده خانم باكتامون در طبس زياد صحبت كردم و از خود حرف نزدم و علتش اين است كه راجع به زندگي خود ديگر چيزي قابل توجه ندارم كه بگويم.
ديگر رودخانه زندگي من طغيان ندارد و آبهاي آن آهسته حركت ميكند و در طرفين رودخانه مرداب بوجود ميآورد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)