وقتی سربازها متوجه شدند که پس از ورود به طبس نمیتوانند عیش کنند در هر نقطه از سواحل نیل که کشتیها لنگر میانداختند بساحل میرفتند و زنهائی را که برای فروش از سوریه با خود آورده بودند بساحل میبردند و در آنجا بوسیله طاس بر سر غنائم سوریه یا زنها قمار میکردند.
زیرا اگر چه هر مرد از زن خود سیر شده بود و نمیخواست با وی تفریح کند ولی میاندیشید که زنهای دیگران بیش از زن او لذت دارد و علاقه داشت که بوسیله قمار آنها را تصاحب نماید.
سربازان مصری گاهی در موقع قمار بخشم در میآمدند و نزاع میکردند و یکدیگر را مجروح مینمودند و ناسزاهای درشت نسبت به خدایان بر زبان میآوردند بطوری که سکنه سواحل نیل از بیدینی آنها متحیر میشدند و با حیرت و وحشتزده ولی آهسته از یکدیگر میپرسیدند آیا اینان مصری میباشند پس چرا اینطور بخدایان توهین میکنند؟
غافل از اینکه سربازان مصری بر اثر دوری از وطن نه فقط لباسهای سریانی و هاتی را میپوشیدند و در محاوره کلمات سریانی و هاتی بکار میبردند بلکه بعضی از آنها خدایان مصر را فراموش کرده بعل خدای سوریه را میپرستیدند.
خود من هم در کشور آمورو واقع در سوریه چهار قربانی بزرگ به بعل تقدیم کردم تا اینکه آزیرو و زن و فرزندان وی بعد از مرگ سرگردان و گرسنه و تشنه نباشند.
منظور من از ذکر این نکات این است که ملت مصر با اینکه میدانست که سربازان هورمهب در جنگ فاتح شدهاند از آنها میترسیدند زیرا میدید که بسیاری از آنها نه از حیث لباس شبیه به مصریان هستند و نه از حیث عقیده داشتن به خدایان مصر.
سربازان مصری و من هم از مشاهده وضع مصر بعد از دوری از آنجا حیرت کردیم زیرا در هر نقطه از سواحل نیل که قدم بر زمین میگذاشتیم مشاهده مینمودیم مردم عزادار یا فقیر و درمانده هستند.
از بس مردم مصر البسه خود را شسته و وصله زده بودند رنگ اصلی آن محسوس نمیشد و صورتها همه لاغر و خشک به نظر میرسید زیرا مصریها توانائی بدست آوردن روغن نباتی را نداشتند.
هر کس با نگاهی حاکی از وحشت ما را مینگریست و پشت فقراء از چوب و شلاق محصلین مالیات زخم شده بود.
عمارات عمومی و دولتی رو به ویرانی میرفت و از سقف خانهها سفال میافتاد و جادهها از وقتی که ما از مصر خارج شدیم تعمیر نشد و دیوار بسیاری از کانالهای آبیاری ویران گردید.
فقط معبدها را آباد دیدیم و مشاهده کردیم که دیوار معابد با نقوش زرین و ارغوانی تزئین شده و کاهنان فربه بودند و سرهای تراشیده و روغن خورده داشتند.
من مطلع شدم که هرگز بکاهنان معابد بد نگذشت و پیوسته بهترین گوشتها و نانها و شرابها را صرف کردند و در حالیکه آنها میخوردند و میآشامیدند مردم اگر یک قطعه نان خشک بدست میآوردند در آب نیل خیس مینمودند که بتوانند بخورند. عدهای از مصریان که در گذشته شراب را در پیمانههای طلا مینوشیدند اگر موفق میشدند ماهی یک مرتبه یک کوزه آبجو کم قوت بدست بیاورند خود را نیک بخت میدانستند و دیگر در ساحل رود نیل صدای خنده زنها و فریاد شادی اطفال شنیده نمیشد و زنها پژمرده و لاغر با دستهای استخوانی چوب عریض مخصوص کوبیدن روی البسه چرک را بالا میبردند و پائین میآوردند و کودکان نحیف که از فرط گرسنگی حال بازی کردن نداشتند زمین را میکاویدند که بتوانند ریشهای بیرون بیاورند و شکم را با ریشه علفها سیر نمایند.
جنگ طولانی مصر را بآن روز انداخته بود و آنچه بعد از جنگ آتون و آمون در مصر باقی ماند بر اثر جنگ طولانی مصر و سوریه از بین رفت. و بهمین جهت مردم حال و نشاط آن را نداشتند که از خاتمه جنگ و بازگشت صلح خوشوقت شوند و حرکت کشتیهای جنگی هورمهب را که بطرف طبس میرفت با وحشت مینگریستند.
معهذا چلچلهها با سرعت تیری که از کمان پرتاب شود روی سطح آب نیل پرواز میکردند و در نیزارهای سواحل نیل اسبهای آبی نعره میزدند و تمساحها دهان را میگشودند تا پرندگان بوسیله منقار لای دندانهای آنان را پاک کنند و ما آب شط نیل را که از لذیذترین آبهای جهان است مینوشیدیم و هوای مخلوط با بوی لجنزارهای نیل را استشمام میکردیم و گوش بصدای گیاه پاپیروس که بر اثر وزش باد تکان میخورد میدادیم و پرواز مرغابیها و حرکت آمون را در آسمان تماشا مینمودیم (آمون در اینجا به معنای خورشید است و در آغاز سرگذشت سینوهه هم بطوری که دیدیم به همین معنی بکار برده شد – مترجم).
این آثار و روایح بما نشان میداد که وارد وطن خود شدهایم.
روزی فرا رسید که چشم ما بکوههای سه گانه طبس که نگهبان پایتخت مصر است افتاد و بالای عمارت معبد آمون را دیدیم و درخشندگی قله ستونهای سنگی که از طلا میباشد بنظر ما رسید. (این ستونهای سنگی که یکی از آنها اکنون در پاریس است یعنی از مصر به فرانسه منتقل شده یک پارچه سنگ بود و شاخص تعیین وقت از روی سایه ستون بشمار میآمد – مترجم).
وقتی که به طبس نزدیک گردیدیم چشم ما بشهر بزرگ اموات که گوئی بیپایان است افتاد و بعد وارد شهر شدیم و اسکلههای آن را مشاهده نمودیم و محله فقراء را با کلبههای گلی آن محله دیدیم و از مشاهده عمارات محله اغنیاء و اشراف و باغهای آنها محظوظ شدیم.
آنوقت با قوت بیشتر هوای طبس را استنشاق نمودیم و ملاحان پاروهای بلند خود را با نیروی زیادتر در آب فرو کردند و سربازان هورمهب فراموش نمودند که عزادار فرعون هستند و فریاد شادی و آواز را سر دادند.
بدین ترتیب من بطبس که از شیرخوارگی در آنجا بزرگ شده بودم مراجعت کردم و تصمیم گرفتم که دیگر از آنشهر نروم زیرا چشمهای من آنقدر شرارت و رذالت نوع بشر را در آفاق مختلف دیده بود که نمیخواستم باز ناظر آن پستیها و بیرحمیها باشم.
من تصمیم داشتم که بقیه عمر در مسقط الراس خود در محله فقراء و در خانهای محقر که در آن محله داشتم زندگی کنم و از راه طبابت معاش خود را تامین نمایم.
من نمیتوانستم خانهای بهتر خریداری کنم زیرا آنچه زر و سیم در سوریه نصیب من گردیده بود صرف قربانی کردن در راه آزیرو و زن و فرزندان وی شد و من نمیخواستم آن فلزاتآلوده را نگاه دارم و به مصر بیاورم زیرا میدانستم زر و سیمی که در سوریه نصیب من گردیده آلوده بخون است و پیوسته از آنها بوی خون بمشام میرسد.
بهمین جهت آنچه در سوریه بدست آوردم برای تحصیل رضایت آزیرو و زن و دو پسر وی صرف قربانی در راه آنان کردم و دست خالی به طبس مراجعت نمودم.
لیکن غافل از این بودم که پیمانه سرنوشت من هنوز پر نشده و باز کاری در انتظار من است که از انجام آن میترسیدم و نفرت داشتم ولی مجبور بودم که بانجام برسانم و همان کار سبب شد که بعد از چند روز من که میخواستم بقیه عمر در طبس زندگی کنم از آنجا کوچ نمایم و بروم و شرح این واقعه را خواهم گفت.
آمی و هورمهب بعد از صلح با هاتی و مرگ فرعون کار جهان را به مراد خود دیدند و فکر کردند که هیچ چیز نمیتواند مانع از زمامداری آنها شود.
ولی چیزی نمانده بود که بر اثر کینة یکزن هر دوی آنها از زمامداری محروم شوند.
بهمین جهت لازم است که من یکمرتبه دیگر از ملکه نفرتیتی و شاهزاده خانم باکتامون نام ببرم زیرا زنیکه کینه میورزید ملکه سابق نفرتیتی بود.
ولی برای اینکه راجع باین دو نفر و توطئه آنها و خطری که برای زمامداری آمی و هورمهب بوجود آمده بود صحبت کنم میباید در این تاریخ یک فصل جدید را بگشایم و این آخرین فصل زندگی من خواهد بود و در این فصل خواهم گفت چگونه من که بوجود آمده بودم تا مردم را مداوا کنم و آنها را از مرگ برهانم مبادرت به قتل نفس کردم.
آمی با هورمهب توافق نظر حاصل کرده بود که بعد از مرگ توتآنخآمون کلاه سلطنت مصر را بر سر بگذارد.
لذا برای اینکه زودتر آن کلاه را بر سر بنهد و بر تخت سلطنت بنشیند مراسم و تشریفات تعزیه توتآنخآمون را کوتاه نمود و متصدیان مومیاکار طبس را وادار کرد که زودتر لاشه فرعون مرده را مومیائی نمایند و قبر فرعون را که طبق نقشه یک بنای با عظمت بود ناتمام گذاشت و در نتیجه قبر توتآنخآمون برخلاف آرامگاه فراعنه بزرگ مصر کوچک شد و هرچه زر و سیم و اشیاء قیمتی را که فرعون بآرامگاه خود اختصاص داده بود تا اینکه در دنیای دیگر با وی باشد به تصرف در آورد.
ولی شرط اصلی توافق نظر هورمهب با آمی این بود که آمی کاری بکند که شاهزاده خانم باکتامون زن هورمهب شود تا اینکه هورمهب که هنگام تولد در اصطبل گام به جهان نهاد و بین انگشتان او سرگین بود بتواند پس از مرگ آمی پادشاه مصر شود و جای فراعنه بزرگ سرزمین سیاه را بگیرد.
آمی برا اینکه شاهزاده خانم باکتامون را زن هورمهب بکند با کاهنان معبد آمون در طبس گفتگو کرد و باتفاق آنها نقشهای کشید که قرار بود بدین شکل اجرا شود.
در روزی که هورمهب پس از مراجعت از سوریه بعنوان یک فاتح بزرگ به معبد آمون میرود شاهزاده خانم باکتامون با آرایشی نظیر آرایش سخمت الهه جنگ در معبد حضور خواهد یافت و پس از خاتمه تشریفات مذهبی کاهنان از معبد خارج خواهد شد و یکی از آنها قبل از خروج کوزهای را بین هورمهب و شاهزاده خانم که در آن روز الهه جنگ شده خواهد شکست و آنگاه معبد بکلی خالی خواهد گردید و هورمهب در آنجا با شاهزاده خانم تفریح خواهد نمود و با این تفریح درون معبد با الهه جنگ هورمهب نیز بدرجه خدائی خواهد رسید و خدای جنگ خواهند گردید.
کاهنان بر اثر تلقین آمی میگفتند لزومی ندارد که کوزهای بین آن دو نفر شکسته شود زیرا خدایان برای این که با هم وصلت کنند و زن و شوهر شوند احتیاج به کوزه شکستن ندارند و شکستن کوزه در خور افراد بشر است نه خدایان که مقام و مرتبه آنها بزرگتر از کوزه شکانیدن میباشد. و از آن گذشته چون آن دو نفر در معبد تفریح خواهند کرد و یکی از آنها الهه جنگ است بخودی خود زن و شوهر میشوند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)