لذا بوی گفتم تو میدانی که گاوسر مردی است که اگر بفهمد تو دروغ گفتهای با اینکه پیرمرد و نابینا هستی پوست تو را خواهد کند و بهتر این است که حقیقت را بر زبان بیاوری.
پیرمرد وقتی دانست که من فریب او را نمیخورم رکوع و آنگاه سجود کرد و گفت ای مرد بزرگ که من ترا نمیبینم ولی از صدایت میفهمم که اهل مصر هستی و قدرت داری به جان من رحم کن و مرا بدست حاکم نسپار چون او مرا خواهد کشت من یکی از خدمتگزاران وفادار مصر و فرعون بودم و هستم و در مدت محاصره هنگامی که هنوز به محبوسین غذا میدادند و خواربار خیلی کمیاب نشده بود من هر روز برای خدمت به مصر و فرعون مقداری از خواربار محبوسین را سرقت میکردم زیرا میدانستم هر قدر آنها بیشتر گرسنه بمانند من بیشتر به مصر و فرعون خدمت کردهام.
ولی این جاسوس سریانی که یک روز قبل از آمدن هورمهب بدست حاکم غزه افتاد یک محبوس عادی نیست و خیلی زبان دارد و وقتی صحبت میکند گفتار شیرین او در گوش من چون صدای بلبل جلوه مینماید. روزی که وی وارد زندان شد و لاشه محبوسین را مشاهده کرد که گوشت آنها غذای موشها شده از من پرسید اینها برای چه مردهاند؟
گفتم چون در این شهر خواربار نیست ما نمیتوانیم به محبوسین غذا بدهیم و آنها از گرسنگی میمیرند.
باید تو بدانی که من چون نابینا هستم نمیتوانم یک محبوس را بزنجیر ببندم و همواره هنگامی که محبوس وارد زندان میشود مردان دیگر میآیند و او را بزنجیر مسین میبندند و میروند. لیکن بعد از اینکه محبوس بسته شد من میتوانم زندان بانی کنم. وقتی آن جاسوس آمد نیز چنین شد بدواٌ مردان دیگر آمدند و او را بزنجیر مسین بستند و پس از رفتن آنها محبوس راجع به علت مرگ دیگران از من توضیح خواست. وی پس از اینکه شنید که آنها از گرسنگی مردهاند بمن گفت اگر تو بمن غذا و آب بدهی بطوری که من از گرسنگی نمیرم و قوت داشته باشم من در روز ورود هورمهب باین شهر آنقدر بتو زر خواهم داد که هیچ مرد توانگر در سوریه بقدر تو طلا نداشته باشد. من به محض اینکه این وعده را از او شنیدم دانستم درست میگوید و بوعده خویش عمل خواهد کرد و او میگفت علاوه بر این که من آنقدر بتو زر خواهم داد که نتوانی آنرا حمل نمائی چشمهای تو را نیز معالجه خواهم کرد زیرا من یک پزشک را میشناسم که در معالجه امراض از جمله مداوای چشمها در جهان نظیر ندارد و این چشم مرا که میبینی او بینا کرد و بعد از اینکه هورمهب وارد این شهر گردید تو هم توانگر میشوی و هم بینا و خواهی توانست خانهای برای خود تهیه کنی و ده خدمتکار را در خانه خود مسکن دهی و هر شبانه روز ده بار گوشت غاز بخوری.
من که یقین داشتم او در قبال هر وعده طعام بمن مقداری زیاد زر خواهد داد هر روز باو نان و آب میخورانیدم و هر وعده غذا را با او ده بار... ده بار... ده بار... ده دین طلا حساب مینمودم.
ولی او که زود گرسنه میشد هر روز و شب چندین مرتبه از من غذا میخواست و من هم با وسائلی که داشتم غذا فراهم مینمودم و باو میدادم و این مرد اکنون بابت قیمت اغذیهای که خورده تا چند روز قبل دو مرتبه ده بار... ده بار... ده بار... ده بار... ده بار... ده بار... دین بمن بدهکار شد. (مقصود زندانبان ده هزار دین طلا می باشد و دین بر وزن اشل (اصطلاح اداری معروف) تقریباٌ باندازه یک گرم امروز بوده است – مترجم).
ولی من چون بیش از این میزان از او طلب دارم میخواهم صبر کنم تا اینکه طلب من به سه میلیون دین برسد و بعد باو اطلاع بدهم که هورمهب وارد این شهر شده است.
گفتم از این قرار تو باو نگفتی که هورمهب وارد این شهر شد؟ زندانبان گفت نه زیرا اگر باو میگفتم از زندان میرفت و من از یک استفاده هنگفت محروم میشدم ولی وقتی طلب من به سه میلیون دین برسد باو خواهم گفت که هورمهب آمده است. گفتم ای مرد ساده و نابینا آیا میدانی که سه میلیون دین چقدر طلا میباشد؟ اگر سه میلیون دین در یک نقطه جمع شود حتی با بیست اسب نمیتوانند آنرا به نقطه دیگر حمل کنند و در تمام شهر غزه آنزمان که این شهر مرکز تجارت بود سه میلیون دین طلا یافت نمیشد تا چه رسد بامروز که این شهر ویرانه شده است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)