معهذا ممکن است که کشتی حامل تو بدون برخورد به مانع به غزه برسد و تو در آنجا از کشتی پیاده شوی ولی من نمیدانم بعد از اینکهاز کشتی پیاده شدی چگونه خود را بهازیرو خواهی رسانید زیرا جنگ در غزه وضعی ثابت ندارد که من بتوانم اکنون بتو بگویم که وی در کجاست و وقتی تو وارد غزه میشوی در کجا خواهد بود گفتم هورمهب آیا بهتر نیست کهاز راه خشکی یعنی از راه سینا به غزه بروم.
هورمهب گفت من میتوانم برای امنیت تو یک عده سرباز و چند ارابه جنگی با تو بفرستم کهاز راه خشکی به غزه بروی ولی همین که سربازان با دستهای از قشون آزیرو برخورد کردند تو را رها خواهند نمود و خواهند گریخت و تو تنها خواهی ماند.
آنگاه سربازان آزیرو تو را دستگیر خواهند نمود و برسم مردم هاتی تو را بسیخ خواهند کشید و تو با شکنجه جان خواهی داد.
احتمال دیگر این است که بدست پارتیزانهای خود ما بیفتی و چون آنها افرادی هستند که به هیچ قانون و اصل پابند نمیباشند هر چه داری از تو خواهند گرفت و بعد تو را بهاسیاب خواهند بست و تو تا زنده هستی باید آسیاب آنها را بگردانی تا گندم پارتیزانها آرد شود و شاید تو را کور کنند که بفکر فرار نیفتی و آنچه غیر قابل تردید میباشد این است که روزهای اول که تو هنوز عادت بکار آسیاب نکردهای و نمیتوانی از صبح تا شام با سرعت آسیاب را بگردانی آنقدر تو را خواهند زد که جان خواهی سپرد.
با اینکه فصل تابستان و هوا گرم بود من از شنیدن اظهارات هورمهب لرزیدم و باو گفتم نظر باینکه من طبق گفته فرعون باید بروم و با آزیرو مذاکره نمایم و رسیدن با آن مرد مساوی با مرگ است هم آن بهتر کهاین کار زودتر صورت بگیرد زیرا چارهای غیر از رفتن ندارم و لذا از راه خشکی خواهم رفت و تو عدهای مستحفظ بمن بده که مرا به سربازان آزیرو برسانند ولی اگر شنیدی که من اسیر شدهام بگو بدون تاخیر و چانه زدن فدیه مرا بکسانی کهاسیر کردهاند بپردازند و مرا آزاد کنند زیرا من مردی ثروتمند هستم و غلام سابق من کاپتا کهاینک مباشر کارهای من در طبس است هر قدر زر برای خرید من لزوم داشته باشد خواهد پرداخت.
هورمهب گفت من میدانم که تو ثروتمند هستی و به همین جهت از غلام سابق تو کاپتا و از دارائی تو مقداری زر بوام گرفتم چون نمیخواستم که تو از مباهات شرکت در قرضه برای کمک به تقویت مصر محروم باشی.
ولی سینوهه بدان همانطور که من طلب سایر ثروتمندان مصر را نخواهم پرداخت طلب تو را هم تادیه نمیکنم و اگر روزی تو از من مطالبه زر نمائی دوستی ما متزلزل خواهد شد و شاید از بین برود.
اکنون راه بیفت و وقتی بزمین سینا رسیدی یک اسکورت از سربازان من که آن جا هستند بردار و با خود ببر و اگر اسیر شدی من از کاپتا زر خواهم گرفت و تو را خریداری خواهم کرد و اگر تو را بقتل رسانیدند بخون خواهی تو عدهای کثیر از قاتلین تو را مقتول خواهم نمود و این را میگویم تا هنگامی که نیزه را برای قتل تو در شکمت فرو میکنند امیدوار باش و بدان که خون تو هدر نخواهد شد.
گفتم هورمهب اگر من کشته شوم اوقات خود را جهت گرفتن انتقام خون من تلف نکن زیرا اگر من کشته شوم لاشهام در صحرا خواهد افتاد و بعد از چند هفته جز استخوان چیزی از کالبد من باقی نمیماند و اگر تو بانتقام مرگ من به قدر آب نیل خون روی استخوانهای من بریزی استخوانهای من خوشبخت نخواهند گردید.
چون هورمهب خیلی به من نیش زده مرا ترسانیده بود من نیز خواستم نیشی باو بزنم و گفتم: ولی اگر من کشته شدم سلام مرا بشاهزاده خانم باکتاتون خواهر فرعون برسان زیرا وی زیبا و دوستداشتنی لیکن قدری متکبر است و روزی که مادرش مرد بالای سر جنازه مادر راجع بتو با من صحبت کرد.
بعد از حرف که میدانستم در هورمهب اثر میکند چون اطلاع داشتم که وی باکتاتون را دوست میدارد من هورمهب را ترک نمودم و بطرف دفترخانه سلطنتی ممفیس رفتم تا اینکه وصیت نامه خود را بنویسانم و در آن جا امانت بگذارم.
در آن وصیت نامه من نویساندم کهاگر در سوریه به قتل رسیدم بعد از ثبوت مرگ من اموالم بین کاپتا غلام سابق و مریت دوست من و هورمهب دوست قدیمیم تقسیم شود و آن وقت مثل کسی که دیگر کاری غیر از رفتن بسوی مرگ ندارد سوار کشتی شدم و راه مصر سفلی را پیش گرفتم و نزدیک بیابان سینا از کشتی خارج گردیدم و با تختروان خویش را به بیابان سینا رسانیدم.
آن جا در یک دژ زیر آفتاب سوزان سربازان هورمهب را دیدم و مشاهده کردم که اوقات خود را صرف نوشیدن آبجو و شکار جانوران صحرا و بخصوص آهو میکنند و از زندگی دشوار ناراضی هستند و یک عده زن از پستترین زنهائی که خود را ارزان میفروشند روز و شب خویش را به سربازان عرضه میدارند.
من متوجه شدم که تمام سربازها آرزومند هستند که هورمهب آنها را به سوریه بفرستد تا بروند و در آن جا مشغول جنگ شوند و علت این را میگویم و شما میفهمید. و در حالی کهاسکورت من برای حرکت آماده میشد من متوجه شدم که در آن دژ یک انضباط دقیق حکمفرماست و فقط سربازانی میتوانند به شکار بروند و با زنها تفریح کنند که در غیر موقع کشیک مبادرت باین اعمال نمایند.
و هر سرباز تا موقعی که در حال کشیک هست تمام اوقاتش صرف تمرینهای نظامی و بیگاری و مشق با اسلحه می شود.
این موضوع مر متوجه نکتهای کرد که مربوط به فن فرماندهی به سربازان است.
من متوجه شدم که یک فرمانده لایق جنگی عبارت از فرماندهی است که نگذارد سربازان او یک میزان (یعنی یکساعت – مترجم) بیکار باشند و دائم آنها را وادار به تمرین نظامی و مشق با اسلحه و بیگاری نماید و طوری انضباط را بر آنها مسلط کند که سربازان روز و شب مجبور از پیروی از قوانین مخصوص باشند.
این سربازها قطع نظر از این که بر اثر تمرینهای دائمی و کار همیشگی ورزیده میشوند و دیگر احساس خستگی نمینمایند وقتی مطلع میگردند که جنگ شروع شده و باید به میدان کارزار بروند طوری از این خبر احساس مسرت مینمایند که گوین بقدر یک هرم بآنها زر داده تمام زیبارویان جهان را بآنها بخشیدهاند.
علت این که این نوع سربازها از شنیدن خبر جنگ و رفتن بمیدان قتال خوشوقت میشوند این است که میدانند رفتن به میدان جنگ آنها را از انضباط و کار دائمی سرباز خانه نجات میدهد و مثل این است که بآنها یک مرخصی طولانی داده باشند تا هر جا که میل دارند بروند. و حتی اگر بدانند که در میدان جنگ کشته میشوند باز از شنیدن خبر جنگ به مناسبت اینکهانها را از انضباط و کار دائمی سرباز خانه نجات میدهند احسات مسرت می نمایند. و بهمین جهت هورمهب دقت می کند که سربازان او هرگز بیکار نباشند ولو در صحرای سینا اقامت کنند.
باری طبق دستور هورمهب سربازان او در مدخل صحرای سینا دهارابه جنگی برای من آماده کردند که هر ارابه بوسیله دو اسب کشیده میشد و یک اسب هم ذخیره داشت و در هر ارابه غیر از راننده دو نفر حضور داشتند یکی نیزه دار و دیگری سپردار.
فرماندهاین ده ارابه جنگی نزد من آمد و من مشاهده کردم یک لنگ بکمر بسته لباس دیگر ندارد و وی بعد از اینکه نزدیک گردید دستها را روی زانو نهاد و رکوع کرد.
نام او را پرسیدم و شنیدم که باسم ژو – ژو خوانده می شود و وی گفت سینوهه اگر تو میخواهی بعد از برخورد با سربازان آزیرو از آنها آسیب نبینی یک بسته شاخههای درخت نخل با خود ببر تا وقتی سربازان آزیرو را دیدی روی سر تکان بدهی زیرا شاخه نخل علامت صلح است و وقتی آنها دیدند که تو شاخه نخل را تکان میدهی میفهمند که قصد جنگ نداری.
گفتم که سربازان ژو – ژو مقداری شاخههای اشجار نخل را کهاطراف قلعه بود قطع کنند و در تختروان من بگذارند و براه بیفتیم.
وقتی ژو ژو متوجه شد که من قصد دارم که با تختروان مسافرت کنم قاه قاه خندید و گفت سینوهه این جا که ما میرویم بیابان سینا است و یگانه شانس نجات ما این است که با ارابه این بیابان را بسرعت طی نمائیم و اگر با تختروان که آهسته میرود مسافرت کنیم همه کشته خواهیم شد.
دیگر اینکه در سر راه ما آذوقه وجود ندارد و هر چه مورد احتیاج است باید از این جا ببریم و از جمله علیق اسبها را نیز حمل نمائیم و من یک جوال علیق در ارابه تو میگذارم که روی آن بنشینی و از تکان ارابه زیاد آسیب نبینی.
گفتم من در گذشتهارابه سواری کرده و یکمرتبه بوسیله ارابه جنگی بکشور آمورو رفتهام ولی در آنموقع جوان بودم و از تکان ارابه نمیترسیدم در صورتی کهامروز قدم به مرحله کهولت نهادهام معهذا سعی مینمایم تکان ارابه جنگی را تحمل کنم.
ژو ژو شاخههای نخل را که بدواٌ در تختروان من گذاشته شده بود از آنجا بارابه خود منتقل کرد ولی روز بعد شاخههای نخل را بارابه من منتقل نمود و من سوار شدم و ارابهها با سرعت روی جاده باریک بیابان سینا بحرکت در آمدند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)