510 تا 515
- حالت چطور است؟
تریسی به او اطمینان داد:
- حالم کاملاً خوب است.
گونتر از روزی که فهمیده بود چه انفاقی برای او افتاده هر روز تلفن می زد. تریسی تصمیم گرفته بود که هیچ چیز در مورد خودش و جف به او نگوید.
- آیا تو وجف با یکدیگر هماهنگ شده اید؟
او خندید:
- ما یک زوج نمونه هستیم.
- دوست دارید که باز هم با یکدیگر کار کنید؟
حالا وقت آن بود که موضوع را فاش کند:
- گونتر... ما ... این کار را کنار گذاشته ایم.
یک لحظه سکوت شد و بعد گونتر گفت:
- من سر در نمی آورم.
- جف و من ... درست مثل فیلم های" جیمز کانگی" همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.
- چی؟ اما... چطور؟
- این ایده جف بود و من با او موافقت کردم. دیگر نمی خواهیم ریسک کنیم.
- حالا فرض کنیم من پیشنهاد کاری را بدهم که دو میلیون دلار برای تو دارد. آیا باز هم حاضر نیستی ریسک بکنی؟
- خیلی خنده دار است، گونتر.
- ولی من جدی هستم، عزیزم. تو باید به آمستردام بروی، جایی که فقط یک ساعت با آن فاصله داری...
تذیسی حرف او را قطع کرد:
- تو باید یک نفر دیگر را پیدا کنی.
او آهی کشید:
- خیلی متأسفم، چون دیگر هیچ کس دیگری نیست که بتواند از عهده این کار برآید. حداقل در مورد احتمالش با جف صحبت کن.
- بسیار خوب، این کار را می کنم، اما هیچ فایده ای نخواهد داشت.
- من امشب دوباره تلفن می زنم.
وقتی جف برگشت، تریسی در مورد مکالمه اش با گونتر به او گزارش داد.
- تو به او نگفتی که دیگر یک شهروند قانونی هستی؟
- چرا عزیزم، من حتی به او گفتم که باید یک نفر دیگر را پیدا کند.
جف حدس زد:
- او نمی خواهد این کار را بکند.
- گونتر تأکید کرد که به ما احتیاج دارد. او گفت که هیچ خطری ندارد و ما می توانیم با یک کار کوچک، دو میلیون دلار به دست بیاوریم.معنای این حرف این است که آن جا کاملاً امن و حفظت شده است.
- مثل قصر کنوکس.
تریی موذیانه گفت:
- یا مثل موزه پرادو!
جف نیشخندی زد:
- آن نقشه بسیار خوب و بینقص بود، عزیزم. می دانی من فکر می کنم به خاطر این بود که عاشق تو شده بودم.
- من هم وقتی تو گویای مرا دزدیدی، از تو متنفر شدم.
- منصفانه فکر کن تریسی، تو قبل از آن هم از کارهای من لجت می گرفت.
- حق با توست. حالا جواب گونتو را چه بدهیم؟
- تو قبلاً جواب او را داده ای، مادیگر در آن خط کار نمی کنیم.
- بهتر نیست حداقل بفهمیم او چه فکری دارد؟
- تریسی ما به توافق رسیده ایم، مگر نه؟
- ماکه به هر حال به آمسردام می رویم، نمی رویم؟
- بله ، اما...
- همزمان با اینکه در آن جا هستیم، چرا ندانیم او چه خیالی دارد؟
جف با نگاه مظنونی به تریسی خیره شد و گفت:
- تو قصد داری این کار را بکنی، این طور نیست؟
- به هیچ وجه، ولی عیبی دارد بفهمیم او چه فکری دارد...
***
روز بعد آنها با اتومبیل به آمستردام رفتند و در هتل " آمستل " اقامت کردند. گونتر هم از لندن آمد که آنها را ملاقات کند...
آنها توانستند مثل یک عده توریست معمولی دور هم جمع بشوند. گونتر گفت:
- من خیلی خوشحالم که شما دو نفر با یکدیگر ازدواج می کنید. نبریکات مرا بپذیرید.
- متشکرم گونتر.
تریسی مطمئن بود که او راست می گوید.
- من به تصمیم شما در مورد باز نشسته شدن احترام می گذارم و آن را درک می کنم، ولی از طرف دیگر آمده ام یک موقعیت استثنایی را به اطلاع شما برسانم.
تریسی گفت:
- ما گوش می کنیم.
گونتر به جلو خم شد و شروع به حرف زدن کرد. صدای او بسیار پایین بود. وقتی صحبتش تمام شد، گفت:
- دو میلیون دلار، اگر بتوانید آن را برای من بیاورید.
جف با بی تفاوتی گفت:
- این غیر ممکن است، تریسی...
اما تریسی گوش نمی داد. او در فکر بود و حساب می کرد چطور می تواند این کارا انجام بدهد
***
ساختمان دفتر مرکزی آمستردام که در نبش خیابان" مارنکس " قرار داشت، عمارت بزرگ پنج طبقه قهوه ای رنگی بود که در طبقه اول آن پله های مرمرین وسیعی داشت که به کریدور سفیذ رنگی منتهی می شد.
در طبقه بالا، جلسه ای برپا بود که چهار کارآگاه هلندی در آن حضور داشتند. تنها فرد خارجی، دانیل کوپر بود.
بازرس " زوف ون دورن "، مردی غول پیکر با صورتی گوشت آلود و بیبیل های آویخته و اصلاح شده بود که با صدای بمی سخن می گفت و مخاطبش " تون ویلمز " مردی با اندامی موزون بود که ریاست پلیس شهر را بر عهده داشت.
- تریسی ویتنی صبح امروز وارد آمستردام شده است. فرماندهی عالی پلیس بین الملل اطمینان دارد که سرقت الماس های دوبرس کار او بوده است. آقای کوپر عقیده دارد که او برای ارتکاب سرقت دیگری به آمستردام آمده است.
رئیس پلیس " ویلمز " به طرف کوپر برگشت و گفت:
- آیا شما دلیلی برای اثبات این موضوع دارید، آقای کوپر؟
دانیل کوپر نیازی به اثبات نداشت. او تریسی ویتنی را می شناخت. البته که او برای انجام یک تبهکاری در آمستردام بود. کاری ورای پندارها و تصورات آنها. او خودش را کنترل کرد که آرام بماند.
- دلیلی نیست، اثباتی هم وجود ندارد. به همین دلیل هم او باید در حین ارتکاب جرم دستگیر بشود.
- پیشنهاد شما چیست؟ ما چه باید بکنیم؟
- همان که گفتم، او نباید از نظر دور بماند.
او با بازرس تریگنانت فرمانده پلیس بین الملل تلفنی صحبت کرده بود. تریگنانت گفته بود:
- او دیوانه است، اما می داند به دنبال چه می گردد. اگر ما به حرف او گوش کرده بودیم، آن زن را در حین ارتکاب جرم دستگیر می کردیم.
رئیس پلیس تون ویلمز تصمیم خود را گرفته بود. فرار تریسی به خاطر قصور پلیس فرانسه در تعقیب ربایندگان الماس بود. حالا پلیس هلند می بایست ناتوانی پلیس فرانسه را جبران کند. ویلمز گفت:
- بسیار خوب، اگر آن خانم به هلند آمده تا قابلیت و توانایی پلیس هلند را امتحان کند، ما از او پذیرایی خواهیم کرد.
او برگشت و به بازرس ون دورن گفت:
- هر نوع برنامه ریزی و تدارکاتی که به فکرتان می رسد انجام بهید.
شهر آمستردام به شش بخش و حوزه امنیتی تقسیم شده که پلیس هر بخش مسوول منطقه امنیتی خودش می باشد. درمورد سفارش فرمانده پلیس به بازرس ون دورن این تفکیک مسؤولیت رعیت نمی شد و کارآگاهان مناطق مختلف، ملزم به همکاری با یکدیگر بودند. او تأکید کرد:
- من می خواهم در تمام مدت بیست و چهار ساعت او تحت نظر باشد.حتی یک لحظه هم نگذارید از نظر دور بماند.
سپس نگاهی به دانیل کوپر کرد و گفت:
- خوب آقای کوپر، آیا راضی هستید؟
- تا زمانی که او را دستگیر نکرده ایم، نه.
- ما حتماً این کار را خواهیم کرد آقای کوپر، و شما خواهید دید که بهترین پلیس دنیا را داریم.
***
آمستردام بهشت جهانگردهاست. شهر آسیاب های بادی و خانه های یقی تکیه داده به یکدیگر در کنار رودخانه ها با دبوان های پر از گل های شمعدانی و باغچه های پر گل و گیاه است. هلندی ها مردمانی خوش برخورد و میهمان نوازند. به طوری که نظیر آن را تریسی به خاطر نمی آورد. او گفت:
- آنها چقدر خوشحال به نظر می آیند.
- یادت باشد که آنها ساکن سرزمین گل هستند. گل لاله.
ترسیس خندید و بازوی جف را گرفت . اواز بودن با جف احساس شادی می کرد. جف به او نگاه می کرد و با خود می گفت:
- من خوشبخت ترین مرد دنیا هستم.
جف و تریسی گشت و گذارهای معمولی را که توریست ها در آمستردام می کنند، انجام دادند. آنها در بازاری که پر از اجناس عتیقه و میوه، سبزی، گل و پوشاک بود، پرسه زدند و بعد به میدان " دام "، جایی که جوان ها برای گوش کردن به موسیقی خوانندگان دوره گرد و موزیک جاز و پانک جمع می شوند، رفتند و از مناظر بدیع و بی نظیر دهکده های " ولن دام " در" زودرزی " دیدن کردند و با هنر مینیاتور هلند آشنا شدند. وقتی آنها از فرودگاه شلوغ و پرهیاهوی " شیپول " می گذشتند، جف گفت:
- در سالهایی نه چندان درو، تمام این منطقه قسمتی از دریای شمال بود. شیپول به معنی گورستان کشتی هاست.
تریسی خودش را به جف نزدیک کرد:
- من واقعاً تحت تأثیر اطلاعات تو قرار می گیرم.
- تو هووز چیزی نشنیده ای. بد نیست بدانی که بیست و پنج درصد خاک هلند در واقع سرزمین های بازیافته هستند و تمام این کشور، شانزده فوت از سطح دریا پایین تر است.
- به نظر ترسناک می آید.
- ولی جای نگرانی ندارد.
- البته تا وقتی که آن کودک فداکار انگشتش را در سوراخ آن سد...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)