448 تا 449
تریسی روی نیمکتی در یکی از اتاق ها که پر از اثار استثنایی از قرن هیجدهم بود،نشست.او نظری به کف اتاق انداخت و دو جسم ثابت مدور را در دو سوی در ورودی دید و متوجه شد که انها چراغ های نور مادون قرمز است که شب ها موزه را روشن می کند.
در موزه های دیگری که تریسی از ان ها باز دید کرده بود،نگهبانان اغلب خسته و خواب الود به نظر می رسیدند و توجهی به صحبت ها و رفت و امد های توریست ها نداشتند؛اما این جا نگهبان هابسیار هوشیار و مراقب بودند.توجه به اثار قدیمی،در موزه های مختلف دنیا از رونق افتاده است و موزه پرادو نیز از این قضیه مستثنی نیست.
در دوازده سال مختلف موزه،هنرمندان،سه پایه های نقاشی خود را بر افراشته و مشغول کپی کردن از روی نقاشی های اصلی بودند.قوانین موزه این اجازه را می داد و تریسی متوجه شد که نگهبان ها،چشم خود را حتی از روی تابلو های کپی شده بر نمی دارند.
وقتی تریسی به دیدار خود از سالن اصلی پایان داد،راه پله هارا پیش گرفت و به قسمت هم کف رفت.به جایی که تابلو های نقاشی"فرانیسکو دو گویا"به نمایش گذاشته شده بود.
کاراگاه پریا به کوپر گفت:
-ببین،او هیچ کاری انجام نمی دهد،فقط نگاه می کند.
-تو اشتباه می کنی.
و شروع کرد به دویدن به طرف پله هایی که به طبقه ی پایین می رفت.به نطر تریسی رسید که کار های گویا با دقت بیشتری محافظت می شود. و واقعا هم جای ان را داشت.تمام دیوار ها پر بود از اثار زیبا واستثنایی که بی پایان به نظر می رسید.تریسی از یک تابلو به تابلوی دیگری رفت تا به پرتره خود نقاش نابغه رسید که او را به صورت مرد میان سالی نشان می داد...و بعد تصویر نیم تنه چارلز چهارم..."مایا"ی پوشیده و سرانجام مایای برهنه.
در کنار تابلوی "ساباط جادوگر"،تابلوی پوئر تو قرار داشت.تریسی ایستادو به ان خیره شد و قلبش شروع به تپیدن کرد.
در قسمت جلوی نقاشی ،دوازده زن و مرد با لباس های بسیار زیبا،در مقابل دیواری سنگی ایستاده بودند و پشت سر ان ها،هوای مه الود لنگرگاه که یک قایق ماهی گیری در ان لنگر انداخته بود،با نور یک مشعل دریایی از فاصله دور روشن شده بود.در قسمت پایین تابلو،در گوشه سمت چپ،امضای گویا دیده می شد.
این بزرگ ترین تابلوی گویا بود که نیم میلیون دلار ارزش داشت.
تریسی نگاهی به اطراف انداخت،یک نگهبان در مقابل در ورودی ایستاده بود،و از پشت سر او در،در طول کریدور که به سالن بعدی منتهی می شد،تریسی نگهبانان دیگری را می دید.او برای مدتی نسبتا طولانی در انجا ایستاد و به پوئرتو چشم دوخت.هیمن که برگشت،یک گروه از توریست ها را دید که از پله ها پایین می امدند.تریسی خودش را کنار کشید و قبل از اینکه جف بتواند او را ببیند،از گوشه دیوار به طرف در خروجی رفت. او با خودش گفت:
-این یک مسابقه است،اقای استیونس؛من می روم که برنده شوم.
+++++++++++++++++++++++++++++
تریسی می خواهد یک تابلوی نقاشی را از پرادو بدزدد.
فرمانده رامیرو با ناباوری نگاهی به کوپر انداخت.
-هیچ کس نمی تواند تابلویی را از پرادو بدزدد.
کوپر با تاکید گفت:
-تریسی تمام امروز صبح را در انجا بود.
-تاکنون هیچگاه سرقتی در موزه پرادو اتفاق نیفتاده است و بعد از این هم اتفاق نخواهد افتاد.می دانید چرا؟به خاطر این که این کار غیر ممکن است.
-او از هیچ کدام از روش های معمولی برای این کار استفاده نخواهد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)