صفحات 206 207 208 209
دید تلگراف دیگری نرسید , دستور داد که قاضی لاورنس را دستگیر کنند.
بازپرسی ده شبانه روز متوالی ادامه داشت:
_ برای چه کسی اطلاعات می فرستادی؟
_ چه اطلاعاتی ؟ من نمی دانم شما در مورد چه صحبت می کنید؟
_ ما در مورد یک نقشه و توطئه صحبت می کنیم.
_ چه نقشه ای ؟ کدام توطئه؟؟
_ نقشه ی زیردریایی اتمی شوروی.
_ شما باید دیوانه شده باشید , من چه اطلاعاتی در مورد زیردریایی اتمی شوروی می توانم داشته باشم؟
_ این همان چیزی است که ما تصمیم داریم بفهمیم. تو در اینجا با چه کسی دیدار محرمانه داشتی؟
_ کدام دیدار محرمانه؟ من هیچ چیز پنهانی ندارم.
_ خوب پس لابد شما نمی توانید بگویید بوریس کیست؟
_ بوریس؟ کدام بوریس؟
مردی که به حساب بانکی شما در سوئیس پول وارد کرده است.
_ چه پولی؟
آنها بسیار عصبانی بودند و به او گفتند :
_ تو احمق یکدنده ای هستی , ما شما جاسوسان آمریکایی را که قصد دارید , کشور ما را از بیخ و بن ویران کنید , خوب می شناسیم.
وقتی سفیر آمریکا در مسکو اجازه ی دیدار با او را گرفت , قاضی لاورنس پانزده پاوند وزن کم کرده بود و یک مرد رعشه و درهم شکسته بود و به یاد نداشت آخرین باری که بازجویش به او اجازه ی خوابیدن داده بود , کی بود؟
چرا آنها با من این طور رفتار می کنند؟
صدایش مثل کلاغ شده بود:
_ من یک شهروند آمریکایی هستم ... شما را به خدا مرا از اینجا بیرون ببرید.
سفیر به او اطمینان داد :
_ من هرکاری از دستم بیاید برای شما انجام می دهم.
او از دیدن لاورنس شوکه شده بود. او قبلا او را دیده بود و به وی و دیگر اعضای کمیته ی حقوق قضائی آمریکا خیرمقدم گفته بود. آن مردی که دو هفته قبل , موقع ورود به مسکو دیده بود , هیچ شباهتی به این جانور وحشت زده که در مقابل او می خزید و التماس می کرد , نداشت.
قاضی با خودش گفت:
_ این بار دیگر این روس های لعنتی چه خیالی دارند؟ او بیشتر از من جاسوس نیست.
سفیر تقاضای ملاقات با رئیس "پولیت بورو" را کرد و وقتی درخواست او پذیرفته شد , با عصبانیت گفت:
_ من می خواهم یک اعتراض رسمی بدهم. رفتار کشور شما با قاضی هنری لاورنس رفتار بی دلیلی است. اتهام دزدی به چنین آدم با ارزشی واقعا احمقانه است.
وزیر با لحن سردی گفت:
_ اگر حرف دیگری ندارید , لطفا نگاهی به اینها بیندازید.
و کپی تلگراف ها را به دست سفیر داد , سفیر تلگراف ها را خواند و نگاه گیجی به او انداخت:
_ خوب این ها چه اشکالی دارد؟
_ واقعا؟ پس بهتر است آنها را پس از کشف رمز بخوانید.
و این بار کپی دیگری از تلگراف ها را به دست سفیر داد که زیر بعضی از کلمات تلگراف خط کشیده شده بود. سفیر زیرلب گفت :
_ حرامزاده ها !

در جریان محاکمه ی قاضی لاورنس حضور مردم و نمایندگان رسانه های گروهی ممنوع اعلام شد. متهم با لجبازی اتهام خود را مبنی بر این که در اتحاد جماهیر شوروی , دارای ماموریت مخفی بوده است , تکیب کرد. آنها او را تطمیع کردند و گفتند که اگر اعتراف کند و بگوید که برای چه کسی کار می کند در مجازات او تخفیف داده خواهد شد. قاضی لاورنس حاضر بود جان و تن خود را بدهد و خلاص شود , ولی افسوس که نمی توانست.
یک روز بعد از محاکمه یک خبر کوتاه در روزنامه " پراودا " حاکی از آن بود که که قاضی لاورنس جاسوس آمریکایی , به جرم جاسوسی علیه شوروی به چهارده سال زندان با کار در سیبری محکوم شده است.
کمیته ی ضد جاسوسی آمریکا از قضیه ی هنری لاورنس گیج شده بود. احتمال داده می شد که موضوع با فعالیت های ویژه " سیا" " اف_ بی _ آی " و " خدمات محرمانه خزانه داری " ارتباط داشته باشد.
" سیا " گفت :
_ او از ما نیست , ممکن است مامور خزانه داری بوده باشد.
" اداره ی خزانه داری آمریکا " اعلام کرد :
_ ما هیچ گونه اطلاعی در مورد این شخص نداریم. شاید مامور " اف _ بی _ آی " بوده باشد.
" اف _ بی _ آی " اعلام داشت :
_ شاید او از سوی ایالت اداره می شده و یا آژانس اطلاعات وزارت دفاع " پنتاگون " .
و پنتاگون گفت:
_ ما چنین موردی نداشته ایم !
ولی هریک از این مراکز اطلاعاتی و ضد جاسوسی , تقریبا اطمینان داشتند که طرف مقابل آنها دروغ می گوید. رئیس سیا گفت :
_ هر سازمانی که لاورنس برای آنها کار می کرده است , باید به وجود او افتخار کند. چون وی تا آخرین لحظه مقاوم و پابرجا ماند و هیچ اعترافی نکرد. ای کاش من هم مثل او چند نفر مامور داشتم.
اوضاع و احوال بر وفق مراد آنتونی اورساتی نبود. اطرافیان نمی توانستنند بفهمند که چه اتفاقی افتاده که برای اولین بار او اینطور در زندگی اش بدشانسی آورده است؟
بدبیاری او با کشف قضیه ی فرار و اختلاس جورو منو شروع شد و بعد پری پوپ و حالا قاضی لاورنس که درگیر یک اتهام جاسوسی شده بود. آنها همه از مهره های اصلی ماشین جهنمی اورساتی به حساب می آمدند. مردانی که او به آنها تکیه کرده بود و روی آنها حساب می کرد.
رومنو یک محور اصلی در تشکیلات اوساتی محسوب می شد که او نمی توانست به سادگی برای او جایگزینی پیدا کند. معاملات به طور بدی انجام می شد و از سوی کسانی که قبلا جرات حرف زدن را نداشتند , انتقاد هایی نسبت به کار ها به عمل می آمد. آنتونی اورساتی پیر شده بود و جانشینی نداشت. او دیگر قادر نبود , نیروهایش را به اراده ی خود به کار بگیرد. تشکیلات در حال از هم پاشیدگی بود.
ضربه ی نهایی تلفنی از نیوجرسی بود :
_ ما شنیده ایم که تو در آنجا مشکلات کوچکی داری , آنتونی ما دوست داریم به تو کمک کنیم.
اورساتی غرید:
_ من هیچ مشکلی ندارم , البته در این اواخر چند مشکل اجرایی داشتم , ولی همه آنها حل شد.
_ منظور ما آنها نبود , آنتونی , خبرهایی هست که شهر تو کمی یاغی شده , گویا هیچ کس آنجا را کنترل نمی کند.
_ خودم کنترل می کنم.