صفحات 198 تا 201 :
صداهایی از سقف بالای سرش شنیده می شود.انگار چیزی در آنجا به سرعت در حرکت بود. اورساتی با اوقات تلخی پرسید:
-آن بالا چه غلطی دارند می کنند؟
پری پوپ که مشغول گفتگو با بازرس نیوهاوس بود، گفت :
-متاسفم،متوجه نشدم چی گفتی آنتونی؟
اکنون صداهایی که از سقف می آمد،به وضوح شنیده می شد و تکه های گچ بیشتری در حال ریختن از سقف بر روی ماهوت سبز رنگ روی میز بود.
سناتور گفت:
-به نظرم خانه تو موش دارد.
پری پو با آزردگی جواب داد :
-یک چنین خانه ای بعید است موش داشته باشد.
اورساتی با عصبانیت پرسید:
-تو مطمئنی که آن بالا خبری نیست؟
در این لحظه یک تکه گچ بزرگتر از سقف کنده شد و برروی میز افتاد.
-همین حالا به اندرو خواهم گفت که برود و ببیند آنجا چه خبر است. اگر غذا خوردن را تمام کرده اید به سر میز برویم و من تا چند لحظه دیگر بر می گردم.
اورساتی در حالی که به سوراخ کوچکی که روی سقف ،درست در بالای سرش بود،خیره نگاه می کرد ، او را متوقف کرد و گفت:
-صبر کن، باید برویم و ببینیم آن بالا چه خبر است.
-چرا آنتونی؟ آندره می تواند...
اورساتی بدون اینکه منتظر بقیه حرفهای پوپ بشود، برخاست و شروع به بالا رفتن از پله ها کرد و بقیه، چند لحظه ای به یکدیگر نگاه کردند و بعد با عجله در پی او را افتادند.
پوپ حدس زد:
-احتمالا یک سنجاب توانسته خودش را به اتاق زیرشیروانی برساند. در این وقت از سال ،آنها همه جا هستند. شاید دارد تخم هایش را در جایی آن بالا پنهان می کند!
و بعد به این شوخی خودش با صدای بلند خندید.
وقتی همه به اتاق زیرشیروانی رسیدند، اورساتی با ضربه تندی در را باز کرد و پوپ چراغ را روشن کرد و آن ها ،دو موش بزرگ عصبانی را دیدند که درو اتاق در پی هم می دویدند.
پری پوپ گفت:
-خدای من! خانه من موش دارد!
ولی آنتونی اورساتی به حرفهای او گوش نمی کرد. او به کف اتاق خیره شده بود وبا کنجکاوی به یک صندلی تاشو کوچک که یک پاکت ساندویچ خالی روی آن قرار داشت و دو قوطی خالی آبجو که بر روی زمین در کنار دو دوربین زاپس افتاده بود ، نگاه
می کرد.
اورساتی به طرف آن اشیاء رفت و آنها را یکی بعد از دیگری برداشت وبا دقت وارسی کرد. سپس روی میز خم شد و درپوشی را که در سوراخ کف اتاق زیرشیروانی گذاشته شده بود، برداشت و چشمش را روی روزنه گذاشت. این سوراخ درست در بالای میز بازی بود و او به وضوح می توانست از آنجا همه چیز را ببیند.
پری پوپ که مات و متحیر در وسط اتاق ایستاده بود ،گفت:
-کدام لعنتی این ها را اینجا گذاشته است؟ من جهنم را روی سر آندرو خراب می کنم...
اورساتی به آرامی از روی کف خاکی اتاق برخاست و گرد و خاک روی شلوارش را تکاند.
پری پوپ نگاه تندی به اتاق انداخت و گفت:
-نگاه کنید، آنها یک سوراخ هم در سقف ایجاد کرده اند.
و بعد برگشت و به سوراخ کف اتاق نگاه کرد و بعد برگشت و ناگهان رنگ از چهره اش پرید. لحظه ای ساکت ایستاد و به مردهایی که خیره خیره او را می نگریستند، چشم دوخت.
-هی! شما که در مورد من فکرای بد نمی کنید؟؟ من هیچ چیز در مورد این سوراخهای لعنتی نمی دونم....باور کنید من قصد تقلب نداشتم.....آه ، خدای من! ما با هم دوست هستیم، مگر نه؟
و دستش را با حرکتی عصبی به طرف دهانش برد و شروع به گاز گرفتن آن کرد. اورساتی به آرامی چند ضربه به بازوی او زد و گفت:
-در این مورد نگران نباش.
صدایش تقریبا شنیده نمی شد.
فصل 14
-کار به خوبی انجام شد.
تریسی و ارنستین لیتل چپ با صدای بلند می خندیدند:
-آن دوست حقوق دان تو دیگر تمرین وکالت نخواهد کرد ،تصادف مرگباری بود.
آن دو ، در کافه ای در خیابان رویال نشسته بودند وقهوه می خوردند.
ارنستین مثل دختربچه ها با صدای بلند قهقهه می زد و مسخره بازی در می آورد:
-تو واقعا کله ات کار می کند، دختر! دوست داری وارد کار معاملات شوی؟ دوست داری ؟
-نه متشکرم ارنستین.من نقشه های دیگری دارم.
ارنستین مشتاقانه پرسید:
-نفر بعدی چه ی هست؟
-لارنس، قاضی هنری لارنس.
هنری لارنس ، کار خود را به عنوان یک وکیل در شهر کوچک " لیزویل" در ایالت لوئیزانا شروع کرد. او ، استعداد بسیار ضعیفی برای کار حقوقی داشت ، ولی در عوض از خصوصیات خیلی مهمی برخوردار بود .قیافه ای جذاب وگیرا ،صدایی گرم و اخلاقی انعطاف پذیر داشت.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)