فصل اول
باجه های روزنامه فروشی مملو از دختر و پسرانی مضطرب بود که در انتظار نتایج آزمون کنکور لحظه شماری می کردند با امدن ماشین حامل روزنامه ها غوغایی وصف ناپذیر برپا شد .با پخش شدن روزنامه ها اکثر جمعیت ان تکه تکه در اطراف پراکنده شدند و صحنه جالبی پدیدار شد روزنامه روی زمین یا روی کاپوت ماشین ها روی دستها ورق زده می شد بدون این که سروصدایی برپا شود
روزی که سانتین هم مثل دیگران در انتظار دیدن نتایج بود هیچ فکر ش را نمی رکد که رشته مورد علاقه اش را در شهری مثل تهران قبول شود با خوشحالی همراه تشویش به طرف خانه راهی شد و در حالی که نگران عکس العمل پدر و مادرش در برابر شنیدن این خبر بود زیرا می دانست که عکس العمل والدینش در برابر این موضوع زیاد خوشایند نخواهد بود با گفتن خبر قبولی پدرش بدون این که اجازه دهد سانتین حرفی بزند گفت
-زندگی در تهران برای یک دختر تنها سخته
چشمهای سانتین از چهره پدر به مادر دوخته شد به طور غریزی می دانست که حتما مادر هم بعد از پدرش اظهار نظر و حرف او را تایید می کند
-اره سانتین جون بابات راست می گه خیلی برات مشکل میشه
سانتین با ناراحت گفت
-شما حتی از من نپرستید که نظر خودم چیست ؟ نا سلامتی برای قبول شدم کلی زحمت کشیدم شما که شاهد بودید یک سال تمام خودم را در اتاق زندانی کردم تا به نتیجه برسم . حالا دارید کاری می کنید که من منصرف بشم ؟
وقتی تاثیر را در صورت پدر و مادرش دید روزنامه را از جلوی پای پدرش برداشت و به اتاقش رفت
سانتین دختر جذاب و دوست داشتنی بود که برای پدر و مادرش خیلی عزیز بود انها غیر از او پسر کوچکی به نام علی داشتند بعد از این که سانتین به اتاقش رفت مهر ارا و ناهید بدون کلام با چشمهایشان با هم حرف می زدند . ناهید به سانیت فکر می کرد
سانتین دختر بی آلایش و پاک بود که به جز درس به چیزی دیگری فکر نمی کرد همه فامیل او را دوست داشتند او دختری محبوب در عین حال با مزه بود همیشه در جمع باعث شادی بود هیچ کس او را به عنوان یک دختر خام نگاه نمی کرد بلکه او را دختری لایق و کاردان می دانستند . همدم و مونس مادرش بود . ناهید فکر کرد که اگر او به تهران برود چگونه دوری او را تحمل کند .چه نقشه های برای خودش کشیده بود که اگر سانتین در دانشگاه قبول نمی شد بالاخره به یکی از خواستگاران جواب مثبت بدهند .راستش ناهید معتقد بود برای یک دختر دم بخت تا مدتی خواستگاری خوب و لایق می اید حالا وقتش رسیده بود که سانتین شوهر خوبی کند
ولی با قبول شدن او مشکل جدیدی برایشان بو جود امده بود اینکه چگونه او را تک و تنها در ان شهر بی در و پیکر رها کنند ان هم سانیت عزیز ش
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)