لیدی کاترین به عروسش لبخند زد و گفت : " چه خوب است چند لحظه ای دور از جمعیت و هیاهو در کنار هم هستیم . " آن ها در باغ بزرگ کاخ قدم می زدند . روز بهاری زیبایی بود .
" آن " جواب داد : " آسایش و تنهایی در اینجا غیر ممکن است وقتی به منزلم در پاریس نقل مکان کنم مادر عزیز ، شما هر وقت بخواهید می توانید یه آنجا بیایید . "
- دخترم جیمز هم بسیار خوشحال می شود . او هر روز از زندگی در اینجا کسل تر می شود و اگر تو نقل مکان کنی مطمئنا خیلی به دیدنت می آییم .
- برای من هم دیدار شما خوشحال کننده است شما مثل والدین خودم هستید . ممکن است قبل از شب نشینی رسمی یک روز با من غذا بخورید ؟
- بله عزیزم حتما . همه درباره هتل و میهمانی مخصوصت صحبت می کنند . خیلی ها با اشاره به من می فهمانند که دوست دارند جزو میهمانان باشند . می دانی دخترم سر و صدای زیادی در اطراف خودت به راه انداخته ای حتما یادت نمی رود که کنتس دوباری را هم دعوت کنی !
- البته که یادم نمی رود و خیلی دلم می خواهد که اعلیحضرت هم حضور داشته باشند . راستش می خواستم از شما تقاضا کنم که مرا به حضور مادام دوباری معرفی کنید می دانم که از دوستان نزدیک شماست .
- دخترم این کار را با رغبت انجام می دهم فقط از تو می خواهم با او خیلی معقول و پسندیده رفتار کنی ولی نه خیلی صمیمانه . اگر چه او زن خوش قلب و مهربانی است ولی صمیمیت و دوستی نزدیک با او برای تو مناسب نیست . عزیزم دلم می خواهد بدانم چه چیز سبب شده که خودت را این طور در دربار به نمایش بگذاری . راستش اولش فکر می کردم که خیلی زود از اینجا خسته می شوی و به شارنتیز بر می گردی . البته از این موضوع خیلی خوشحالم ولی هنوز کمی متعجب هستم .
- پس شما نمی توانید علتش را حدس بزنید ؟
- نه ، نمی توانم مگر این که به زندگی در ورسای دل بسته باشی که آن هم خیلی بعید به نظر می رسد . من از ورسای متنفرم . از زندگی در دو اتاق کوچک قفس مانند ، ساعت ها روی پا ایستادن ، تشنه و گرسنه منتظر ساعت معین سرو غذا بودن و تحمل سرما و گرما ، به خصوص از نوبت گرفتن برای غذا ، عجله برای دیدن شاه و ده بار در روز به مناسبتهای مختلف لباس عوض کردن منزجرم . ماندن در پاریس هم برایم مثل یک کابوس است ولی به خاطر جلب رضایت شوهرم هر جایی که او باش می مانم و هر کاری که لازم باشد انجام می دهم . فکر می کنم اگر میهمانی های من سرگرم کننده باشد او به جای رفتن به خانه دیگران در آن ها شرکت می کند و در خانه مجلل من در پاریس به دیدنم می آید . تمام این ها به خاطر اوست . و من با تمام عشقی که به زندگی در شارنتیز دارم دلم نمی خواهد او را در آنجا زندانی ببینم .
کاترین ناگهان از حرکت ایستاد : " خدای من همه اینها به خاطر چارلز است ؟ "
- بله به خاطر او و خودم چون دوستش دارم .
- عزیزم مرا ببخش ولی آیا تو واقعا امیدواری که این کار ها او را به طرف تو می آورد ؟ خواهش می کنم اگر ناراحت نمی شوی به من بگو واقعا رابطه شما چطور است ؟ من از روز ازدواجتان همیشه نگران تو بوده ام ولی جیمز مرا از دخالت در زندگی شما منع کرده در غیر این صورت زود تر این سوال را می کردم . دلم می خواهد حقیقت را بدانم . به ندرت پسرم را می بینم وقتی هم که می بینمش به زحمت می توانم خودم را راضی به صحبت با او کنم ولی شایعات را در مورد این که هنوز معشوقه اش را ترک نگفته کم و بیش می شنوم . خودت چه فکر می کنی آیا او را ترک کرده است ؟
- خیر ، ولی مرا هم ترک نکرده و همین برایم امیدوار کننده است . هنوز هم گاهگاهی به دیدنم می آید البته هیچوقت نمی دانم کی و کجا ولی بالاخره می آید .
کاترین گفت : " و در مواقع دیگر کاملا به تو بی توجه است به تو توجه نمی کند ، تمام وقتش را با آن موجود احمق می گذراند و فقط گاهی به دیدنت می آید . . . آیا منظورت همین است ؟ "
- بله او مرا با خودش به سالن دی آپولون برد و یک بار هم با هم به شکار رفتیم به غیر از این موارد فقط گاهی شب ها پیشم می آید .
و بعد با شرم و حیا به مادر شوهرش نگاه کرد و گفت : " از من بدتان نیاید ولی آخر دوستش دارم و نمی توانم از او چشم بپوشم .
زن مسن به صورتش خیره شد : " و تو هنوز این موجود رذل را دوست داری ؟ اگر نصیحت مرا می خواهی باید بگویم که کاردی زیر بالشت پنهان کن و دفعه بعد که پسرم می آید با همان کارد از او پذیرایی کن ! "
- ولی مادر من مثل شما فکر نمی کنم . چارلز هر کار به من بکند نمی توانم او را آزار برسانم . شما متوجه نیستید ، اگر او به من اصلا علاقه نداشت هرگز پیشم نمی آمد چون مطمئنم که از روی وظیفه شناسی این کار را نمی کند حتما احساسی نسبت به من دارد که به دیدنم می آید .
کاترین پرسید : " آیا با تو مهربان هست ؟ آیا به تو گفته است که دوستت دارد ؟ "
- نه او به ندرت با من حرف می زند . گاهی خیلی آقا و مهربان است و گاه کاملا خشن و بی لطف و من دیگر به رفتارش عادت کرده ام ولی اگر دیگر به دیدنم نیاید آن وقت می فهمم که همه چیز بین ما تمام شده است . مادر ، من به هر قیمتی که باشد می خواهم این یک ذره را هم که از او دارم نگهدارم .
کاترین دوباره به راه افتاد : " می فهمم چه می گویی دخترم . " آن ها دوباره نزدیک فواره ها رسیدند و توقف کردند . نسیم خنک ذره های آب را به صورتشان می پاشید .
- می فهمم دخترم و فکر می کنم پرسیدن سوالات دیگرم کاملا بیجاست .
- نه مادر هر چه می خواهید از من بپرسید هیچ مانعی ندارد . مطمئن باشید من رازی را از شما پنهان نخواهم کرد .
- می خواستم بپرسم کاپیتان انیل با تو چه رابطه ای دارد . همه کس معتقد است که معشوقه توست به خصوص از وقتی که او را در هتل استخدام کرده ای .
- همه آن ها اشتباه می کنند . راستی که طرز فکر این مردم به پستی و بی مایگی اخلاقشان است . انیل برای من یک دوست عزیز است و تنها کاری که برایش کرده ام این است که او را در هتل به کار گماشته ام تا فرصتی پیش بیاید و او را به حضور شاه معرفی کنم . به هر حال من به یک مدیر قابل نیاز دارم . امور مربوط به هتل و کارکنان ، آن قدر زیاد است که به تنهایی از عهده آن ها بر نمی آیم . من همیشه یک مباشر ، یک حسابدار و عمویم را برای کمک در امور در شارنتیز داشته ام . مطمئن باشید که صدقه به او نمی دهم و اگر فکر می کنید که انیل از یک معشوقه یا هر کس دیگری صدقه می پذیرد باید بگویم او را نشناخته اید .
کاترین آرام گفت : " عزیزم او را نمی شناسم و هرگز هم او را ندیده ام امیدوارم که از حرف های من برداشت بد نکنی . این را بدان که اگر معشوقه ات هم بود من خوشحال می شدم فقط از این که بدون دلیل بد سابقه شوی متاسف هستم .
- مادر در این محیط کثیف هیچ زنی را بدون سابقه بد نمی بینی حالا خواه واقعا حرف ما در موردش صدق کند یا خیر . اگر انیل نبود این مردم بیکار کس دیگری را برای چسباندن به من پیدا می کردند . می دانم به محض این که شاه پستی به او بدهد اینجا را ترک خواهد کرد و شاید این برای آن مردم قانع کننده باشد .
- ولی " آن " یک مسالاه کاملا باعث تعجب من است . از آنجا که پسر دیوانه و مغرورم را می شناسم در عجبم که چطور تا به حال با کاپیتان گلاویز نشده است . خیلی مواظب باش دخترم هیچ چیز بیشتر از یک دوئل و کشتن یک مرد حتی اگر بیگناه باشد چارلز را مسرور نمی کند . خواهش می کنم به خطر سلامتی این مرد جوان هم که شده خیلی مراقب باشی .
- نگرانی شما بی مورد است ماما . چارلز از وفا داری من نسبت به خود اطمینان دارد و باید بگویم آن طور هم که شما می گویید پست نیست . حالا می توانیم بر گردیم ؟
- بله اگر تو بخواهی . از من آزرده نباش " آن " ، فقط دلم می خواهد از تو حمایت کنم و اما راجع به وفا داری به پسرم باید بگویم که هر گاه که تصمیم بگیری به او خیانت کنی بدان که دعای خیر من همراه توست .
" آن " خندید : " ماما واقعا خوشحالم که عروستان هستم نه پسرتان . " و آن دو بازو در بازوی یکدیگر به کاخ برگشتند .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)