الهه ناز (جلد دوم) - قسمت پنجاه و هفتم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,
اگر می مردم و می فهمیدند كه سقط جنین كرده ام، برایم هزار حرف در می آوردند. آن وقت كجا بودم كه ثابت كنم بچه از منصور بوده. این بود كه اول وصیت خودم را نوشتم و روی میز گذاشتم، بعد به دیدن فرهان رفتم.
·خب چه خبرها؟ خیلی خوش اومدین.
·ممنونم. خبر كه زیاد دارم، فقط نمی دونم اول كدوم رو بگم.
·راحت باشین. ·می دونین مهندس، من سه چهار روزه متوجه شده م باردارم.
بهت زده به من خیره شد.
·حالا كه نمی خوام با منصور ادامه بدم، تصمیم گرفتم سقط جنین كنم. فردا صبح وقت دارم. به شما گفتم، كه اقلاً یه نفر بدونه كه بچه مال منصوره. شاید مردم، دوست ندارم پشت سرم تف و لعنت باشه.
·شما نباید این كار رو بكنین. قتل نفس گناهه.
·هنوز زیر یه ماهه س و حوصله ندارم نه ماه دیگه طلاق به تعویق بیفته. می خوام زودتر همه چی تموم بشه.
·خب اگه می خواین طلاق بگیرین بگیرین، ولی بچه رو سقط نكنین. من اون بچه رو مثل بچه خودم دوست دارم، یا می تونیم بدیم به پدرش.
·من تصمیمم رو گرفتم مهندس، فقط یه موضوع دیگه ... نمی دونم چطور بگم، ولی می خوام بدونم چرا با منصور این كار رو كردین؟
·كدوم كار رو؟
·دست بردن تو حسابها، تقاضای بی دلیل چك، جعا امضا، چرا؟
خشكش زد.
· این چه حرفیه گیسو خانم؟ من سالهاست با منصور رفیقم و دارم بهش خدمت می كنم.
· ببینید مهندس اگه باهام صادق نباشین، منم صرف نظر می كنم. اینو جدی می گم. من همه چیز رو می دونم. اگه خدا بهم شانش نداده، الحمدالله هوش و ذكاوت بی نظیری داده. من از شما مدرك دارم. قصد هم ندارم به منصور چیزی بگم، فقط می خوام بدونم چرا؟
سرش را پایین انداخت. كمی سكوت كرد بعد گفت:
·حق با شماست. اما به خدا خیلی دلم از منصور گرفته. اون دو بار به من خنجر زد. روی هر كس دست گذاشتم، صاحبش شد. گیتی رو تونستم فراموش كنم، شما رو نتونستم. یك سال و اندی به امید شما از خواب بیدار شدم، به خواب رفتم. باهاتون زندگی كردم. هر چی به منصور می گفتم پس چی شد؟ به گیسو گفتی؟ می گفت: اره گفتم، قبول نمی كنه. انقدر به منصور اطمینان داشتم كه باور می كردم، ولی نمی دونستم دروغ می گه. شما خودتون رو جای من بذارین. با كسی اینطور « و كف دستش را نشان داد» صادق و صاف باشین و اون این طور عشقتون رو بدزده، اونم نه یه بار، دو بار! فقط خواستم یه جوری تلافی كنم. خودتون می دونین من آدم بی وجدان و بی ایمانی نیستم، اما باید بهش می فهموندم منم زرنگی و سیاست دارم. تصمیم گرفتم ازش بدزدم، موفق هم شدم. الان مبلغ زیادی ازش دزدیده م و همه رو به حسابی كه براش باز كردم ریختم. فقط می خواستم یه روزی اون دفترچه حساب رو جلوش بذارم و بهش بگم، اگه می خواستم سرت كلاه بذارم، می تونستم. من چشمداشتی به مال منصور ندارم. الحمدالله بی نیازم. هم خودم زحمت كشیدم، هم پدر ثروتمندی داشتم كه بی اندازه برام ارث گذاشته. پس قبول كنین اون پول رو برای خودم نمی خواستم. به روح مادر و پدرم قسم، به جون شما كه خیلی دوستتون دارم قسم، من دزد نیستم. ولی اعتراف می كنم كه به شما نظر دارم، یعنی به مال منصور نظر ندارم، ولی به ناموسش دارم، چون شما اول ناموس خودم بودین. بهم حق بدین گیسو خانم. می دونم خلاف كردم، ولی اقلاً دلم خنك شد. حالا هم ازتون معذرت می خوام. الان می رم دفترچه حسابش رو براتون میارم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)