صفحه 16 از 20 نخستنخست ... 6121314151617181920 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 160 , از مجموع 199

موضوع: رمان الهه ناز ( جلد اول )-(جلد دوم)

  1. #151
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد دوم) - قسمت سی ام - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

    اینگونه زندگی ما شروع شد .دو سه روز بعد برای ماه عسل به رامسر رفتیم .در بهترین هتل اقامت کردیم ، بهترین تفریحات را داشتیم و یک هفته بعد به تهران برگشتیم
    تصمیم گرفتم مدتی به شرکت نروم و برای خودم خانمی کنم با مادر جون سرمان را گرم می کردیم .ورزش،شنا، میهمانی های دوره در منزل دوستان و میهمانیهایی که ما را دعوت میکردند و به اصطلاح پاگشایمان میکردند . برنامه هرروز این بود که به پدر سربزنم .
    گاهی ظهر می رفتم و منصور می آمد و با هم برمی گشتیم وگاهی غروب با منصور می رفتیم و آخر شب بر می گشتیم .یک فکرهایی هم برای پدر ومادر جون داشتم، ولی راستش جرات نمیکردم با منصور مطرح کنم
    دو ماه از عروسی ما گذشت. روزهای خوشی را در کنار منصور سپری میکردم و از خوشبختی برخود می بالیدم .یک روز با مادرجون در مورد پدرم صحبت کردم . لبخندی از خجالت بر لبانش نشست وگفت: از ما گذشته عزیزم

    شما سنی ندارین مادر.تازه پنجاه وهفت سالتونه . ماشاءا... مثل چهل و پنج ساله ها می مونین .من می دونم پدرم به شما علاقه داره .خودش به من گفته .اگر شما هم نظرتون مثبت باشه، قضیه حله
    عزیزم منم به آقای رادمنش علاقه دارم. خودت می بینی که ، من و ایشون حرف همدیگر رو خوب می فهمیم و با هم تفاهم داریم .اما منصور رو چکار کنم؟ عصبانی میشه .خدای نکرده همین ارتباطمون هم قطع میشه
    اون با من مادر جون، اگه مخالفت کرد منم قهر می کنم. اون طاقت قهر منو نداره
    والـله چی بگم ؟ آخه خجالت می کشم
    خجالت نداره .هر دو تنهایین و می خواین از تنهایی در بیایین .من امروز با منصور صحبت می کنم .شما بعدازظهر به بهانه کاری از خونه برین بیرون، بقیه ش با من
    باشه عزیزم.افتخارمه جای مادرت رو بگیرم
    منم افتخار می کنم مادرجون، این آرزوی گیتی هم بود
    پیر شی عزیز دلم
    ممنون، من می رم استخر شما نمیایین؟
    تو برو، من میام می شینم نگاه می کنم و لذت می برم
    باشه، پس منتظرم

    ساعت حدودا یک بعدازظهر بود که مایو پوشیدم و داخل استخر شدم .به ثریا خانم سپردم که به آقا نبی بگوید آنطرف نیاد.مرتضی هم در شرکت بود .مشغول شنا شدم. چند دقیقه بعد مادر مجله به دست از ساختمان بیرون آمد وگفت: خوش می گذره پری دریایی؟

    آره مادر، منتظر شاهزاده ام با کشتی ش بیاد تا بیام بیرون
    قربونت برم الهی .شازده منصور عاشق توئه ، خوشگل خانم

    مادر روی صندلی نشست و پا روی پا انداخت و مشغول مطالعه شد .سه ربع بعد منصور با ماشین سفیدش وارد ساختمان شد . به مادرش سلام کرد ، ولی انگار حال وحوصله نداشت .بطرف من آمد و نگاهی به پنجره همسایه انداخت

    سلام منصور جان، خسته نباشی
    سلام، بیرون نیا گیسو ببینم

    از رفتار سردش تعجب کردم .چنان جذبه ای گرفته بود که قلبم ریخت .حوله ام را از روی صندلی برداشت و به من داد و گفت: از همون تو آب بپوش ،بیا بیرون.سریع!
    سابقه نداشت منصور اینطوری با من صحبت کند

    چی شده منصور؟ چرا عصبانی هستی؟ حوله رو که تو آب نمی پوشن
    همین که گفتم .نمی بینی مرتیکه لندهور داره تو رو با او چشمهاش میخوره؟
    کدوم مرتیکه لندهور؟
    همان که اون بالاست

    حوله ام را پوشیدم و از پله های استخر بالا آمدم .سرتا پایم خیس بود

    بشین پیش مادر، برم برات یه حوله دیگه بیارم
    این مسخره بازیها چیه در آوردی منصور؟
    من یا جنابعالی؟
    منظورت چیه؟
    یعنی تو اون مرتیکه رو پشت پنجره ندیدی؟
    نه بخدا قسم .من حتی یه نگاه هم به پنجره ننداختم
    یعنی همینطور مایو می پوشی ، سرتو میندازی پایین، می پری تو آب؟ یه نگاه به اطراف نمی کنی ببینی کی هست،کی نیست ؟ خوبه! و بطرف ساختمان رفت .دنبالش رفتم .کنار در وردی ، حوله را ازتنم در آوردم و روی نرده ها انداختم و با مایود وارد ساختمان شدم و دنبال منصور از پله ها رفتم بالا
    سرما میخوری .گفتم بشین تو آفتاب برات حوله میارم
    لازم نکرده .چرا جلوی مادر اینطور با من صحبت می کنی؟ مگه حالا چی شده؟
    چی شده؟ تمام تنت یه ساعته دارن دید می زنن، می گی حالا چی شده ؟
    بخدا من ندیدم وگرنه شنا نمی کردم. بابا، مادر اونجا نشسته بود!

    منصور روی آخرین پله ایستاد وگفت : چطور من دیدم تو ندیدی؟

    برای اینکه من مثل تو دنبال چشمهای مردم نیستم .من سرم به کار خودمه .چه می دونستم داره منو نگاه میکنه ؟ اون خودشو نشون نداد
    ولی تو که نشون دادی
    منصور خجالت بکش .باور نمی کنی من ندیدمش؟
    نه باور نمی کنم
    خیلی خب، حالا که اینطور شد پس تماشا کن تا بفهمی غرض داشتن با نداشتن چه فرقی می کنه

    و از پله ها پایین آمدم

    میخوای چکار کنی گیسو؟
    می رم شنا کنم

    سریع خودش را به من رساند بازویم را محکم گرفت وگفت: تو بیجا می کنی

    میخوام برم تن وبدنمو به عشقم نشون بدم

    چنان سیلی محکمی به صورتم زد که کنترلم را از دست دادم و از پله ها پرت شدم . فریاد کشید :گیسو
    از شش هفت پله سرازیر شدم . به پاگرد میانی رسیدم . ازخونی که روی پایم ریخت فهمیدم از بینی ام خون می آید .دستم را جلوی بینی ام گرفتم .به منصور که حیرت زده به من چشم دوخته بود ، نگاه کردم و گفتم: نفهم بیشعور .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #152
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد دوم) - قسمت سی و یكم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

    مادر از صدای فریاد منصور داخل آمد و گفت: چی شد؟ اوا خدا مرگم بده . و از روی میز دستمال کاغذی آورد .منصور خودش را به من رساند .و کنارم زانو زد. دستمال را از جعبه برداشت که جلوی بینی ام بگذارد .دستش را کنار زدم و خودم از داخل جعبه ای که دست مادر بود ، دستمال برداشتم. مادر نگاهی به من کرد وگفت: چی شد افتادی گیسو جان؟

    از ایشون بپرسین .میگه چرا شنا کردی؟

    چی کارش کردی منصور؟

    منصور از خجالت سکوت کرده بود. مادر بلندتر گفت:با توام! هولش دادی؟

    نه بخدا ، عصبانیم کرد ، زدم تو صورتش پرت شد
    چشمم روشن .تو غلط کردی .برای چی دست روش بلند کردی، پسره بی فکر؟ اونم تو پله ها!
    معذرت میخوام گیسو
    نگاه کن. پیشونیش هم خراشیده شده، باد کرده! سرتو بالا بگیر خونریزی بینی ات بند بیاد مادر

    بلند شدم به بازویم نگاه کردم که کبود شده بود. ثریا وارد ساختمان شد و گفت:اوا! چی شده خانم؟

    از پله ها افتاد. برو یخ بیار بذارم رو پیشانیش .از بینی ش خون میاد
    چشم خانم
    نمیخواد ثریا خانم ، ممنون .و از پله ها بالا رفتم
    صبر کن گیسو جان،بیا بریم درمانگاه
    لازم نیست مادر جون .واز پله ها بالا رفتم

    مادر به منصور گفت: واقعا که منصور!خب،رفته شنا، مگه چیکار کرده؟ برو لب دریا ببین چه خبره.اون وقت این بدبخت تو خونه خودش ،جلو چشم من داره شنا میکنه،بازم حرف داری؟ شورش رو در آوردی تو
    به اتاق سابقم رفتم .در را محکم به هم کوبیدم و قفل کردم .تازه بغضم مثل قلبم شکست .رفتم جلوی آینه . پیشانی ام باد کرده وخراشیده شده بود .بازویم هم کبود شده بود. خونریزی بینی ام تقریبا بند آمده بود .آمدم روی مبل نشستم .دستگیره در اتاقم پایین بالا شد

    گیسو باز کن، خواهش میکنم

    توی دلم گفتم:برو گمشو عوضی، ازت متنفرم

    گیسو بخدا عصبانی بودم، شرمنده م! بیا ببینم چه غلطی کردم؟

    هیچی نگفتم ، فقط اشک ریختم .مثلا شنا کنم سرحال بیایم ، چه وضعی درست شد ! مرده شود اون تعصب وغیرتت رو ببره! منو بگو که میخواستم خبر عروسی مامان تو وبابای خودمو بهت بدم، شازده گور به گوری!
    نیمساعت گذشت .مادر آمد بالا وگفت: گیسو جان در رو باز کن عزیزم

    من حالم خوبه مادر جون .خیالتون راحت
    بیا ناهار بخور دخترم
    میل ندارم،شما بخورین

    مادر رفت ، دوباره منصور آمد وگفت: گیسو بیا ناهار بخوریم........گیسو! خب، آخه تو هم حرف بدی زدی! ولی بیا بزن تو صورتم تلافی کن....... فحشم بده.......خونریزی بینی ات بند اومد یا نه؟ باز کن این در رو ببینم
    نزدیک ساعت پنج ، آهسته در را باز کردم .رفتم آبی به سر وصورتم زدم .حاضر شدم ، کیفم را برداشتم .عکس منصور را از داخل کیفم در آوردم، وکنار در اتاقش ریز ریز کردم و پایین ریختم .بعد آرام از پله ها پایین رفتم .کسی داخل سالن نبود .از ساختمان خارج شدم و بزرف در باغ راه افتادم .ثریا از پنجره مرا دید و سریع بیرون آمد وگفت: خانم کجا می رین؟

    می رم خونه پدرم
    قهر می کنین؟
    دیگه جای من توی این خونه نیست
    ای بابا!گیسو خانم، بین همه زن و شوهرها اختلاف پیش میاد آقا توی شرکت عصبانی شده بودن. مرتضی می گفت حساب کتاباشون دچار مشکل شده. شما ببخشین و گذشت کنین .قهر مشکلی رو حل نمیکنه
    ولی مشکل منو حل می کنه ،از قول من از مادرجون خداحافظی کنین . به منصور هم بگین دنبالم نیاد که سنگ رو یخش میکنم
    بخاطر من،دخترم!
    خاطرتون عزیز،ولی نمی تونم تحمل کنم .اصلا توقع نداشتم .آخه این وضعه برای من درست کرده ؟وبه پیشانی ام اشاره کردم
    ایشون که نمی خواستن شما رو از پله ها پرت کنن .یه سیلی زدند .من انقدر از دست آقا نبی سیلی خوردم که یه ور صورتم رفته تو، همین طرف که یه کم قره ، البته جوون که بودم

    لبخند به لبم نشست

    بیا بریم تو دخترم ، آقا که عذرخواهی کردن. از ناراحتی غذا هم نخوردن
    عذرخواهی بخوره توسرش! اگه دست و پام شکسته بود، اگه مرده بودم ، تکلیف بابام چی میشد؟
    خدا نکنه
    خداحافظ ثریا خانم
    اقلا ماشین ببرین
    ماشینش هم بخوره تو سرش!آدم زن یه دهاتی بشه و الاغ سوار شه خوشبخت تره بخدا .خداحافظ
    بسلامت .لااله الا الـله عجب بساطیه !خدا لعنتت کنه از خدا بی خبر که می ایستی پشت پنجره زن مردم را دید می زنی

    به منزل پدرم رسیدم .پدر به استقبالم امد

    سلام بابا
    سلام دخترم، پیشونیت چرا اینطوری شده؟
    عوارض شناست
    سرت خورده به دیوار استخر ؟سکوت کردم
    منصور کو
    تو رختخوابشه
    چی شده؟دعواتون شده؟
    داشتم شنا میکردم، مادرجون هم نشسته بود .یه کاره از سرکار اومد و ایراد گرفت که اون مرد داره تو رو نگاه میکنه و تو مخصوصا اومدی شنا می کنی و زد تو گوشم .منم از پله ها افتادم ف یه ربع ساعت از بینیم خون می اومد
    منصور اینکار رو کرد؟
    پس کی کرد بابا؟
    لابد تو یه چیزی گفتی، اون روش رو بالا آوردی
    وقتی بهم میگه تو مخصوصا لخت شدی رفتی تو آب ساکت، بمونم؟ گفتم حالا که اینطوره می رم برایش شنا می کنم
    خب حرف بدی زدی ، تو می دونی اون تعصبیه ، لجش رو در میاری؟
    اون حرف خوبی زده؟
    اون عصبانی بوده .تو پیله کردی، کنترلش رو از دیت داده.لابد صد دفعه هم معذرتخواهی کرده
    تا ابد هم معذرت خواهی کنه بی فایده س
    آدم جواب عصبانیت و خستگی شوهرش رو با ملایمت وجونم وعزیزم می ده
    شما پر روش کردین بابا!
    حالا می دونه اومدی؟
    اگه از خواب بیدار شده باشه، ثریا بهش گفته
    بابا چیزی داریم بخورم؟ ناهار نخوردم ،گرسنمه
    آره عزیزم . یه کشک بادمجونی درست کردم که حظ کنی .گفتم شاید بیای اینجا ، منتظر بودم. نمی دونستم قر و شکسته پکسته میای
    از این دیوونه بعید نیست یه روز جسدم رو بفرسته اینجا .خودتون رو آماده کنین
    این حرف رو نزن .منصور با فهم وکمالیه .خب زیادی دوستت داره
    نخواستم این دوست داشتن رو .کاش زن بهرام شده بودم
    تا دستات رو بشوری من غذات رو میارم بابا
    ممنون

    به آشپزخانه رفتم وسرمیز نشستم .پدر ظرف غذا را جلوی من گذاشت و گفت: خب مادر منصور چی می گفت ؟

    کلی با منصور دعوا کرد. می گفت برو لب دریا ، بعد بیا از این بیچاره که داره تو خونه شنا میکنه ایراد بگیر
    چه زن خوبیه بخدا .ایشاءا.... خودم می برمش لب دریا......

    زدم زیر خنده وگفتم : لابد میخواین باهاش شنا هم بکنین

    اول دور وبرم رو نگاه میکنم ، اگه لندهوری نباشه ، می برمش تو آب
    پس شما هم دوستش دارین

    پدر در حالیکه بشکن میزد گفت:می میرم براش،می میرم براش

    از دست شما! وسط دعوا نرخ تعیین می کنین ها!
    بده از مادر شوهرت تعریف میکنم؟
    بله مادر شوهر خوبیه .ولی دیگه زن خوبی برای شما نیست ، چون بنده قصد دارم از منصور جدا بشم
    حالا فعلا جدا نشو تا ما سروسامون بگیریم، بعد

    زدیم زیر خنده .پدر ادامه داد:اگه اینطور باشه که یه جفت زن وشوهر تو این دنیا پیدا نمیشه .یه سیلی زده، یه ماچش کن .عذرخواهی کرده،تو هم ببخشش .چقدر سخت می گیری بچه!

    دیگه چی ؟ من از شما تا حالا سیلی نخوردم . اونوقت بشینم از اون کتک بخورم؟

    پدر سیلی آرامی به صورتم زد وگفت: بیا، دیگه بهونه نداری!

    ای کاش سیلی منصور هم به این ارومی بود .هشت تا پله رو قل خوردم اومدم پایین
    ببین دخترم ، زن باید سیاست داشته باشه .وقتی می بینی منصور خوشش نمیاد جلوی جمع شنا کنی .خب نکن .یا قبل از اینکه اون برسه تعطیلش کن
    اون هیچوقت ایراد نمی گرفت، فقط سفارش میکرد که مرتضی و اقا نبی بیرون نیان
    خب منم باشم، ببینم یکی ایستاده تو رو تماشا میکنه ، عصبانی میشم .تو هم که بلبل زبونی کردی، لجاجت به خرج دادی ، بدتر عصبانیش کردی
    اصلا مقصر من ،خوبه؟ولی من دیگه به اون خونه بر نمیگردم .اگر هم زنگ زد اینو بهش بگین

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #153
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد دوم) - قسمت سی و دوم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

    زنگ تلفن بصدا در آمد .پدر گفت: چه حلال زاده س بچه م! خوشحال شده دیده بلا از خونه اش رفته بیرون .داره همه را خبر میکنه

    دیگه ما بلا شدیم؟پدر گوشی را برداشت. اشاره کردم بگوید من خوابم
    سلام پسرم ، حالت چطوره؟....... الحمدالـله .دعا گوییم .

    مادر چطورن؟.....گیسو امروز اینورها نیومد.سرش شلوغه ؟آره؟ تعجب کردم .پدر به من چشمک زد......آه! پس رفته بیرون .بهش سلام برسون بابا....... میام عزیزم ، چرا نیام .وقت بسیاره ،کاری داشتی؟.........قربونت برم پسرم.سلام برسون .خدا نگهدار وگوشی را گذاشت

    پس چرا نگفتین من اینجام بابا؟اون الان دیوونه میشه، دلش هزار راه می ره
    خب، میدونی که من به عمرم دروغ نگفتم
    شما که گفتین گیسو امروز اینورها نیومد. این دروغ نیست؟
    پرسیدم چرا نیومدم؟دروغ نگفتم
    بابا اون خودخوری میکنه .قلبش ضعیفه، اعصابش به هم می ریزه. فکر میکنه من کجا رفتم
    خب تو که انقدر نگرانشی،بلند شو زنگ بزن ، بگو رسیدم
    من نمی زنم
    خب پس بذار به قلبش فشار بیاد ، بذار یاد بگیرع وقتی کسی رو میزنه نگیره بخوابه
    بابا!!!!
    هی میگه بابا، خب پاشو زنگ بزن!
    می دونین که من باهاش قهرم
    خب آشتی کن
    وای....... الان داره چه حرصی میخوره !الان راه می افته تو خیابونا
    پس هنوز دوستش داری؟
    خب معلومه !اونهمه محبت که با یه سیلی پاک نمیشه
    آفرین!میخواستم به همین برسی .پس بلند شو بهش زنگ بزن. بگو شام بیان اینجا
    شما هم که بدتون نمیاد؟
    خب ما هم به یه نوایی می رسیم. والـله دلم براش تنگ شده ، آخه خیلی خانومه

    سری تکان دادم وگفتم: بابا ، خواهش میکنم یه کم منظقی باشین

    پس الان زنگ می زنم میگم منصور، دخترمو بشرطی پس می دم که مادرتو بدی به من.معامله خوبیه ، مگه نه؟

    زدم زیر خنده وگفتم: آرزوم بود،ولی حیف بابا!

    بلند شو بچه زنگ بزن! چه خودسر شده ها!
    نه بابا، اصرار نکنین
    میل خودته .ما که چند ساله تحمل کردیم، کمی هم روش .ولی فکر نمی کنم منصور طاقت بیاره .فکر کنم الان آمبولانس اومده ببرتش سی سی یو
    خدا نکنه
    پس بلند شو
    شما خودتون تماس بگیرین ، بگین من رسیدم .دعوتشون نکنین ها!اونا خودشون میان
    بله ، منصور میاد ، ولی عشق بنده خیر. من اونو میخوام .میگه میشه از مرجان دعوت نکنم؟
    باب!؟
    باز میگه بابا ، از دست این بچه قد ولجباز!خیلی خی الان زنگ میزنم .پدر سوخته .آمده بودم خیر سرم یک چرت بخوابم ، یکباره بلا نازل شد

    پدر شماره منزل ما را گرفت و بعد گوشی را به شانه اش چسباند ودستهایش را از خوشحالی بهم مالید .فهمیدم مادر جون گوشی را برداشته

    سلام عرض میکنم مرجان خانم..........قربان محبت شما........منم همینطور، کم سعادتی بنده س

    ای لعنت بر عشق وعاشقی که چه زبان را لفظ قلم میکند .حالا بیشتر از این خنده ام گرفته بود که بابا با پیژامه و عرقگیر و یک جوراب که نوکش سوراخ بود ، مودب نشسته بود و پا روی پا انداختهبود و ژست گرفته بود!انگار مرجانش او را از پشت تلفن می دید .اگر مادر جون می دانست بابا با چه قیافه ای نشسته وسلام واحوالپرسی میکند، غش میکرد.

    اختیار دارین...... من وشما همدردیم بانو ،هم در تنهایی ، هم در بیماری

    توی دلم گفتم راستی دوتا دیوونه به هم بیفتن چی میشه؟ یه کشک بادمجونی از آّب در میاد که بیا و ببین.ما هم که سالمیم، همدیگر رو از پله ها پرت می کنیم، وای بحال این دوتا!نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم مخصوصا وقتی سوراخ نوک جوراب پدر را می دیدم. پدر از خنده من به خنده افتاد ومرتب با دستش به من علامت می داد که نخندم و دور لبش را با دست جمع میکرد

    بله بله، فرمایش شما متینه و دستش را روی قلبش گذاشت و ابراز عشق کرد
    انشاءا.... غرض از مزاحمت اینکه، به منصور جان بگید گیسو اینجاست .نگران نباشه .همین حالا رسید....... بله، گیسو یه چیزهایی تعریف کرده .جوونن دیگه ، اینه همه از شدت علاقه س و با دستش به خودش وگوشی تلفن اشاره کرد، یعنی خیلی به مرجان علاقه دارد
    بله، دعوا وکتک کاری نمک زندگیه خانم عزیزو از دور بوسه ای برای مادر جون فرستاد .دل درد گرفتم بس که خندیدم
    بله آدم باید با زن مهربون باشه ، درکش کنه ، زنها موجودات ظریف وحساسی هستن

    دوباره نگاهی به شست پای پدرم کردم که از سوراخ جورابش زده بود بیرون و مرتب تکانش می داد .اشکهایم سرازیر شده بود .با خودم گفتم یادم باشد از این به بعد هر وقت با منصور دعوا کردم یا عصبانی بودم .بیایم کمی ادا اطوارهای پدرم را تماشا کنم، روحیه ام عوض شود

    اختیار دارین .از لطف شما بی نهایت سپاسگزارم .خدا آقای متین رو رحمت کنه ......... بهش میگم، قبول نمی کنه .میگه میخوام اینجا بمونم .از منصور توقع نداشتم واز این حرفا.والـله آدم حرف این جوونا رو نمی فهمه. یه روز اط سر وکول هم بالا می رن و نمیشه جلوی ماچ وبوسه شون رو گرفت یه روز چشم ندارن همدیگر رو ببینن
    بله بله، متوجهم ........... نه خانم، شما چرا عذرخواهی می کنین؟ اتفاقی نیفتاده.پیش میاد .فقط نزدیک بوده بچه م بره اون دنیا . و زد زیر خنده و ادامه داد: دختر من یه کم نازک نارنجیه.بعد به مادر جون اشاره کرد وگفت: زن باید مقاوم وصبور باشه، سیاستمدار باشه، نه اینکه تا شوهرش یه چیزی گفت زود قهر کنه .باید با سیاست و شیرین زبونی از شوهرش دلجویی کنه ، اونوقت اون شوهر برای زنش می میره .مردها زود گول می خورن . درست میگم خانم متین؟ وچند بار ابرو بالا انداخت .از شدت خنده روی مبل ولو شده بودم .
    بله بله، حتما تشریف بیارین.خوشحال می شیم ، ولی قبل از شام ...... نه، نه، امکان نداره .دور هم هستیم .می گن زنها وقتی در حال عصبانیت غذا درست می کنن ،غذاشون لذیذتره .و زد زیر خنده وادامه داد: تشریف بیارین. هر طور شده باید این دوتا رو آشتی بدیم و به هم برسونیم . وبه خودش ومادرجون اشاره کرد
    میخواین با منصور جان مشورت کنین ......... بله، بقول شما اونکه الان با کله میاد........قربونتون برن .پس منتظریم .خدانگهدار

    گوشی را گذاشت و به تلفن اشاره کرد و گفت: الهی قربونت برم. این تن، خاک پای توئه .با اون خوشگل ومامانی حرف زدنت .بخدا اگه بذارم اب تو دلت تکون بخوره زن!خاک بر سر منصور کنن.زن داری بلد نیست

    بابا کم کم دارین مامان رو فراموش می کنین ها!
    مگه میشه بابا؟اینا که می بینی همه برای سرگرمی یه ریال برای فرار از تلخیها و واقعیتها ،برای اینکه یه جوری از فکر اونا بیام بیرون. یادت باشه، عشق فقط عشق اول .اونم در جوونی
    غصه نخورین بابا .من هرطورشده مادرجون رو براتون میگیرم.بهترین هم صحبت،بهترین مونس خودشه . مادرجون هم خیلی شما رو دوست داره
    پس توروخدا زودتر بابا!توی این خونه از تنهایی پوسیدم .تنهایی کشک بادمجون خوردن صفایی نداره
    اونکه نمیاد اینجا کشک بادمجون بخوره
    خیلی هم دلش بخواد .من که نمیام داماد سرخونه دامادم شم ، از بدبختیهای دنیا همینم کمه بچه؟
    پس بهتره برای حفظ غرورتون مادرجون رو فراموش کنین
    دیگه چی؟
    پس باید داماد سرخونه دامادتون بشین
    دیگه چی؟
    پس برین یه خونه زندگی همونطوری براش درست کنین
    دیگه چی؟
    من که دیگه نمی دونم شما چی میخواین
    اگه منو دوست داره ،باید بیاد همین جا
    همین طوریش جرات نداریم به منصور بگیم،چه برسه به اینکه بگیم باید بیاد اینجا .میخواین طلاقم بده؟
    توکه خودت طلاق میخواستی
    خب درخواست طلاق از طرف من باشه، سنگینتره

    پدر بلند شد وگفت: طلاق چه از جانب مرد چه از جانب زن،زشته عزیزم. حالا هم نمیخواد طلاق بگیری و سنگین وزن بشی .بلند شو شامی رو به راه کن .میخوری خود به خود سنگین میشی!

    من با منصور اشتی نمی کنم ها!میخوام یه هفته اینجا بمونم
    بمون بابا .از خدامه ، ولی با منصور
    بذارین مادرش رو به شما بده ، بعد سنگش رو به سینه بزنین
    نده هم دوستش دارم. منصور عزیز منه .الهی شکر که چنین دامادی دارم .آدم باید به معنای عمل توجه کنه نه به خود عمل. نیت مهمه . اگه بیخودی روی تو دست بلند کرده بود، خوردش میکردم .ولی می بینم زیاد هم مقصر نبوده .البته بهش گوشزد میکنم که بار اخرش باشه .آخه من از دار دنیا یه دختر دارم که همه چیز منه
    بابا خیلی دوستتون دارم . وبلند شدم او را بوسیدم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #154
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    وقتی از داخل فریزر بسته گشوت را بیرون می آوردم ، به این فکر میکردم که حق با پدر است .چه بهتر که آدم نگذارد به آنجه بکشد و با منطق و استدلال موضوع را حل کند
    برای شام، خورش قیمه بادمجان درست کردم .پدر برای خرید بیرون رفت و برگشت .سالاد را درست کردم ومیز را می چیدم که دیدم یه پیراهن سفید و شلوار کرم پوشیده وچنان به خودش رسیده که انگار میخواهد برود خواستگاری، طاقت نیاوردم و پرسیدم :بابا، مگه می خواین برین خواستگاری؟

    نخیر جانم خواستگار میخواد بیاد
    چطور؟
    اینم یه جور خواستگاریه دیگه بابا! اگه منصور تو رو نمیخواست ، هرگز نمی اومد .پس تو رو میخواد و داره میاد منت کشی و خواستگاری

    باز حق با پدر بود .لبخند زدم که پدر ادامه داد:والبته مادرش هم داره میاد خواستگاری این جانب.غیر از اینه؟
    صدای ماشین منصور را شنیدم .با تک گازش آشنا بود. قیافه ام را درهم کردم .زنگ آپارتمان بلند شد
    پدر جواب داد:بفرمایین .خیلی خوش اومدین و گفت: قیافه ات رو همچین نکن عزیزم .اخماتو باز کن .دختره ببینه همچین مادر بداخلاقی دارم .منصرف میشه .
    به پدر لبخند زدم و گفتم:بابا منصور رو ادب کنین ها . و به آشپزخانه رفتم

    به به،خیلی خوش اومدین گلید. این کارها چیه منصورجان؟
    خواهش میکنم پدرجان
    خوبین خانم؟خوشحالمون کردین
    ممنون.گیسو جان کجاست. آقای رادمنش؟
    مگه با شما نیست ؟

    منصور گفت: مگه نگفتین اومده اینجا؟

    اومد،ولی رفت .حالا بیا تو، ببینم میتونم احضارش کنم دوباره بیاد .آها،ایناهاش
    سلام مادرجون
    سلام عزیزم و او را در آغوش گرفتم
    بفرمایین و بدون اینکه به منصور نگاه کنم به او سلام کردم
    حالا دیگه قهر میکنی می ری؟ باشه تا بهت بگم دختر خوب.

    مادر رفت .منصور مقابلم قرار گرفت. و دسته گل را به من داد وگفت: شرمنده م
    دسته گل را گرفتم و تشکر بیحالی کردم. به سالن آمدیم ونشستیم

    پیشونیت چطوره عزیزم؟
    کمی درد میکنه مادر.ولی مهم نیست .از عوارض شناست وکبودی بازویم را نشان دادم وگفتم: اینم همینطور

    منصور از خجالت سرش را پایین انداخت و سینه اش را صاف کرد

    خب گیسو جان توروخدا هر روز برو شنا کن ، بلکه مرجان خانم تشریف بیارن اینجا،بابا

    زدیم زیر خنده .منصور گفت: پدر، من واقعا متاسفم،شرمنده م

    دشمنت شرمنده باشه پسرم .ولی قول بده دیگه دست روی دختر من بلند نکنی .چون طبع حساسی داره و دیگه نمیتونم راضیش کنم باهات آشتی کنه .خودت می دونی که چقدر دوستت دارم ولی به دخترم و سلامتیش هم علاقه دارم .این سیلی رو ندید گرفتم ومطمئنم دیگه تکرار نمیشه .گیسو هم از این به بعد باید حواسش رو جمع کنه ، دور و برش رو خوب نگاه کنه، بعد شنا کنه

    بقیه خندیدند و من لبخند زدم

    خب جناب رادمنش ،حالتون چطوره؟
    الحمدالـله !شکر .از برکت وجود دکتر مقتدر خوبم .شما چطورین؟
    منم خوبم .داروهام رو کم کردم ولی بدون دارو شبها خوابم نمی بره .معتاد شدم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #155
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد دوم) - قسمت سی و سوم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

    بلند شدم به آشپزخانه رفتم تا چای بریزم ، که سروکله مجنون پیدا شد . فنجانها را درون سینی می گذاشتم که گفت: گیسو جان لازمه باز م عذرخواهی کنم؟

    نه لازم نیست .چون دیگه عذرخواهی مشکلی رو حل نمیکنه .حرفهای رو جدی نگیر .من دیگه به اون خانه بر نمیگردم .یعنی امنیت جانی ندارم ،می ترسم

    گیسو!بخدا من عصبانی بودم
    خب منم از همین می ترسم .شما مردها فقط همین یه کلمه رو برای دفاع بلدین. منم عصبانی بودم .پس چرا تو رو نزدم؟
    امروز توشرکت کلی پل کسر آوردم. بعد که اومدم دیدم اون لندهور داره تورو نگاه میکنه،دیوونه شدم. ولی اگه اون جمله رو نمی گفتی، نمی زدم .می دونی چقدر دوستت دارم و چقدر روت حساسم .
    در هر صورت حق نداشتی بزنی تو صورتم
    خب معذرت میخوام .سه برابرش بزن توی صورتم . قول می دم دیگه تکرار نشه
    اون دفعه هم همین رو گفتی!
    دیگه این بار قولم ، قوله
    اگه خودت جای من بودی ، قبول میکردی؟
    اگه دوستت داشتم آره.بعد جلو آمد .بازوهایم را گرفت
    آی.............
    آخ معذرت میخوام .دستم بشکنه الهی! چقدرهم کبود شده
    قلبم بیشتر کبود شده
    الهی قربون اون قلب مهربونت بشم. باز هم دوستم داری؟
    البته .این چه سوالیه؟
    مثل سابق؟
    مثل سابق، با یه خراش کوچیک تو قلبم ، که به اندازه کافی منو از زندگی کردن با تو سرد کرده. همیشه که نباید از هم متنفر بود و جدا شد .میخوام عاشقانه جدا بشم
    گیسو، این حرفها چیه می زنی ؟
    ما از هم دور باشیم ، برامون بهتره منصور .عشق وعلاقه زیادی کار دستمون می ده .دوست ندارم تو رو بعنوان قاتل ببرن زندان یا دارت بزنن اینه معنی دوست داشتن .میخوام از خودگذشتگی کنم
    گیسو اذیت نکن دیگه! به پات بیفتم؟

    سکوت کردم

    بخدا تو عشق منی گیسو، باور نمی کنی؟به روح گیتی قسم، تنها امیدم توی زندگی اینه که همسری دارم که می پرستمش .البته مادرم که جای خود داره. وقتی تو خونه نیستی ، انگار توی قبرم . من به عشق تو میام خونه
    آره میای ولی عصبانی .تلافی ضررهای مالی شرکت رو سر من خالی می کنی
    تو این دوماه که با هم ازدواج کردیم .کی عصبانی اومدم خونه؟ کی باهات بلند صحبت کردم؟این بار هم اگه اون پدر سوخته رو او بالا نمی دیدم و تو لجبازی نمیکردی ،همچین غلطی نمیکردم

    با ناز طرف دیگر را نگاه کردم .با دو دستش گونه هایم را گرفت وصورتم را مقابل صورتش چرخاند و گفت:منو می بخشی؟

    بشرطی که بار آخرت باشه
    میای خونه؟
    آره، میام ولی اونم شرط داره
    چه شرطی؟
    میخوام راجع به موضوعی باهات صحبت کنم .باید قول بدی عصبانی نشی ومنطقی تصمیم بگیری
    چه موضوعی؟
    وقتی اومدم خونه، بهت میگم .یه خرده ممکنه به غیرتت بر بخوره .پس باید جلوی دستت رو بگیری
    بگو ببینم چی شده؟
    حالا نه
    ناراحت نمی شم
    نه ، بعدا
    یعنی اگه قبول نکنم ، دوباره ترکم میکنی؟
    خب، دلم نمیخواد مجبورت کنم . ولی اگه قبول نکنی .می فهمم آدم غیر منطقی و خودخواهی هستی .اونوقت ممکنه به مرور زمان روم اثر بذاره و.....
    اقلا یه اشاره کوچیک بکن
    مربوط به انگیزه مادر جون
    انگیزه مادر جون؟
    آره میخوام از تنهایی درش بیارم
    میخواد شوهر کنه؟
    ایشون نمی خوان ، من میخوام
    گیسو یه چیزی بخواه که بتونم .تو می دونی چقدر رو این مسائل حساسم .نکند میخوای مادرم را از سرت باز کنی
    مجبورت نمی کنم .بعدا که فهمیدی داماد کیه متوجه می شی که عاشق مادر جونم
    خونه که میای؟
    آره، میام تا باهات درست و حسابی صحبت کنم
    خب، خدا رو شکر! پس اون غنچه مامانی رو رد کن بیاد که مطمئن شم باهام آتی کردی
    منصور! یکی میاد تو آشپزخونه میبینه
    هیچکس نمیاد .اونا می دونن ما الان داریم با هم دو کلمه اختلاط می کنیم
    پس یادم باشه ایندفعه هرکس بهم گفت بیا دو کلمه اختلاط کنیم یه غنچه بهش بدم
    بله؟بله؟ اون غنچه رو پر پر میکنم .درست مثل عکس بنده که جنابعالی پر پر کردی. چطور دلت اومد بی احساس؟

    لبخند زدم

    تو خودم رو هم ریز ریز کنی باز دوستت دارم عزیزم. و مرا بوسید
    منم همینطور منصور جان. خب حالا میخوام چای بریزم

    منصور قوری را از روی کتری برداشت و چای را در فنجانها ریخت .من هم آب جوش ریختم و سینی را برداشتم و از آشپزخانه بیرون امدم و منصور هم پشت سرم آمد
    مادر گفت:به به!گل اومد ، دنبالش هم بهار اومد.رفتی منت کشی پسرم؟

    مامان، اگه از شما پرسیدن عشق چیه؟بگین منت کشی یه. یعنی آدمها قبل از اینکه عاشق بشن ، بهتره یه دوره کامل منت کشی و عذرخواهی رو ساد بگیرن، وگرنه عشق دچار تزلزل میشه و این اصلا خوب نیست

    زدیم زیر خنده
    پدرم گفت: ایشاءا.... همیشه عاشق باشی منصور جان .در ضمن محبت کن به هم این مراسم منت کشی رو یاد بده .شاید روزی به دردم خورد
    منصور با لبخند پرسید: بسلامتی میخواین تجدید فراش کنین پدرجان؟

    از تنهایی خشته شدم پسرم .خدا هیچکسی رو تنها نکنه .خودت یه بعدازظهر رو نتونستی تحمل کنی منصور جان. من ومادرت همدیگر رو خوب می فهمیم

    احساس کردم منصور منظور پدرم را نفهمید که خیلی راحت گفت: حق دارین پدر جان
    مادر پرسید:گیسو جان منصور منو بخشیدی؟

    در برابر اونهمه محبت یه سیلی قابل گذشته، مادر جون. اما امیدوارم بار آخرش باشه چون در غیر اینصورت پدرم رو از تنهایی در میارم و برای همیشه پیشش زندگی می کنم
    والـله پدرجون راضی نیست اینطوری از تنهایی در بیاد گیسو جان، مگه نه پدر؟

    همه زدیم زیر خنده
    آنشب شام را صرف کردیم و آخرشب به منزل برگشتیم .وقتی چشمم به استخر و پله ها افتاد، اعصابم به هم ریخت .پشیمان شدم که چرا زود آشتی کردم .ولی انگار من هم تحمل دور منصور را نداشتم .با منصور به آخرین پله که رسیدیم ، مادر از پایین گفت: گیسو جان ، فردا ظهر منزل مینو مهمونیم عزیزم،یادم رفت بهت بگم
    از نرده ها خم شدم و پرسیدم: فردا ظهر؟

    آره دخترم ، بعدازظهر تماس گرفت دعوت کرد. کاری داری؟
    نه مادر جون ،کاری ندارم

    منصور گفت:آره،میخواد بره شنا

    دیگه هوس شنا نمی کنم خیالت راحت منصور. مادر!دیدین شازده منصور با پری دریایی چیکار کرده؟
    به غلط کردن افتاد دیگخ ،گیسو جان!
    دور از جون مادر
    اصلا فردا ظهر صبرکن تا منم بیام،با هم بریم شنا .من که مخالف استخر رفتن نیستم .فقط مواظب باش
    فردا که دعوتیم میخوای منو همراهی کنی منصور
    منم دعوتم مامان؟
    نخیر متاسفانه .مهمونی زنونه اس.
    گیسو تو نمیخواد بری. من حوصله م سر می ره
    یعنی چی منصور؟ شورش رو در آوردی!دعوت داره بچه م،اِ.........
    خیلی خب، ولی شما را بخدا این برنامه ها رو به هم بزنین .یا اینکه بگین منو هم دعوت کنن .من تحمل دوری زنمو ندارم

    به اتاق خوابمان رفتیم .منصور لباسش را عوض کرد ومسواک زد .من هم لباس خوابم را پوشیدم و رفتم مسواک زدم . به اتاق که برگشتم ،منصور روی مبل نشسته بود ومنتظر من بود

    خب عزیزم قضیه انگیره چیه؟
    آماده شنیدنش هستی یا نه؟ و روی مبل مقابل منصور نشستم
    بله
    ببین منصور جان ،ما باید تعصبات خشک وبیهوده رو کنار بذاریم و دید بازتری داشته باشیم .هر آدم زنده ای حق زندگی داره .حق داره از نعمتهایی که خدا براش آفریده وحلالشه،استفاده کنه .حق داره تصمیم بگیره و برای زندگیش برنامه ریزی کنه. اینو که قبول داری
    البته
    خب مادرجون هم یه آدم زنده س، با روحیات مخصوص به خودش .اون تنها و بدون انگیزه س،درسته که ما پیشش هستیم ولی همفکر و همنشین اون نیستیم .اون به یه جفت نیاز داره، مثل من وتو.ببین چطور دلمون به هم گرمه؟ طاقت دوری هم رو نداریم ، با هم دعوا میکنیم ،آشتی می کنیم،بحث می کنیم .دو کلمه اختلاط می کنیم .خلاصه به نیازهامون پاسخ می دیم .تو مگه بعد از گیتی تونستی تنها بمونی منصور؟
    نه
    الان که با من ازدواج کردی از علاقه ت به گیتی کم شده؟
    نه،ابدا
    تازه،تو تقریبا دوسال با گیتی زندگی کردی ومادرجون سی واندی سال با پدرت زندگی کرده .پس مادرجون همیشه عاشق پدرته و هیچوقت فراموشش نمی کنه .فقط اگر ازدواج کنه ،بهتر و آرومتر و آسوده تر زندگی میکنه
    حرفات همه منطقی گیسو جان، اما وقتی خودش میل به ازدواج نداره، چرا بیخود دردسر درست کنیم؟ سری که درد نمیکنه دستمال نمی بندن
    اون قصد ازدواج داره ،فقط با تو رودرواسی میکنه. چرا زن به این قشنگی و سرحالی ، تنها زندگی کنه؟ چرا باید فقط نظاره گر ما باشه که اینهمه با هم شادیم .آخه چرا؟ بخدا منصفانه نیست .اون خیلی تنهاست
    اون تنها نیست .ما رو داره
    ما جوابگوی نیاز اون نیستیم منصور، چرا متوجه نیستی ؟ الان که من و تو داریم با هم حرف می زنیم ،مادر تواتاقش تنهاست و حتما داره افسوس گذشته رو میخوره .حسرت وقتی که پدرت بالای سرش بود، نوازشش میکرد، به درددلش گوش میکرد ، حتی باهاش دعوا میکرد و عقده دلش رو خالی میکرد. فکر نکن آدم سنش بالا بره ،احساسش از بین می ره .آدما تا لحظه مرگشون شریک و مونس میخوان

    منصورآهی کشید ودستهایش را به هم قلاب کرد و سرش را پایین انداخت وگفت: تو می تونی کسی رو جای مادرت ببینی؟

    هرکسی رو نه ،ولی یه نفر رو آره .تازه کسی قرار نیست جای مادر منو بگیره، مادر من جاش تو قلب پدرم محفوظه
    اون خوش اقبال کیه؟
    مادر تو

    منصور با تعجب به من خیره شد.منتظر بودم یک سیلی دیگر بخورم بنابراین ادامه دادم:منصور اونا در کنار هم زوج خوشبختی می شن . من احساس میکنم با هم تفاهم دارن .هم من وپدرم عاشق شماییم ، هم شما ما رو دوست دارین.مگه نه؟
    منصور هاج وواج گفت:البته ولی..........

    خب پس پدرم رو بپذیر .می دونم نمیتونه جای پدرت باشه، ولی کمتر از اون دوستت نداره. راضی نباش مادرت، بقول خودش بدون انگیزه و امید عمرش رو سپری کنه .چرا باید با تعصبات بیهوده واشتباه.مادر وپدرمون رو از زندگی وخوشبختی محروم کنیم؟ ما این حق رو نداریم منصور جان. این گناهه! تعصب بیخودی یه که جنبه خودخواهی گرفته و دیگه زشت شده. مگه گیتی به خواب خودت نیومد و گفت که ازدواج کنی؟ خب پدرت هم همینطور. والـله الان برای مادرت نگرانه، دلش شور میزنه .وقتی مادرت تو تنهاییهاش اشک می ریزه،غصه میخوره
    توخواهر گیتی بودی که اون رضایت داد ، ولی پدرت برای پدر من غریبه س،گیسو!
    برای اموات این مسائل چه فرقی میکنه؟اونا فقط به خوشی ورضایت بازمانده هاشون فکر می کنن .مطمئن باش اگه مادرت راضی باشه، پدرت هم راضیه
    مادرم پدر تو رو دوست داره؟
    جوون هیجده ساله که ینستن عاشق بشن .ولی احساس میکنم مونس هم هستن وهمدیگر رو درک می کنن.پدرم مرتب از مادر تو تعریف می کنه . مادر تو هم از پدر من .منم این وسط شدم سوزن و این دوتا رو به هم می دوزم .اونا فقط منتظر رضایت تو هستن. البته تا حالا با هم صحبت نکرده ن.من مزه دهن هر دو رو فهمیدم و این تصمیم رو گرفته م
    مامان چی می گفت؟
    می گفت از من گذشته واز این حرفها. ولی بعد که راضیش کردم، گفت خب از تنهایی خسته شدم، نیاز به یه همدم دارم، به آقای رادمنش هم اطمینان دارم، ولی از منصور خجالت می کشم .مادرت برای تو ارزش واحترام قائله .بخاطر تو داره از بالاترین احساسش چشم می پوشه .تو هم برای ایشون احترام قائل شو و تعصب رو بذار کنار .منم به اندازه تو مادرم رو دوست دارم .اما زنده ها که نباید همه زندگیشون به مرده ها فکر کنن ،منصور!

    به مبل تکیه داد وبه فکر فرو رفت .بلند شدم چراغ را خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم وگفتم : حالا بلند شو بیا بخواب و فردا خوب فکر کن. الان به مغزت فشار نیار عزیزم
    منصور بلند شد آمد کنارم دراز کشید .ساعت را کوک کرد .بعد بع پهلو شد وگفت :نمی تونم باهاش کنار بیام گیسو

    با پدر من؟
    نه، با اینکه مادرم ازدواج کنه
    اگه مادرت رو دوست داشته باشی با خودت هم کنار میای ، مثل قضیه بعدازظهر .من چون دوستت داشتم، با غرورم کنار اومدم
    باید فکر کنم، ولی قول نمی دم .نه اینکه با پدرتو مخالف باشم ، کسی رو جای پدرم نمیتونم ببینم
    فکر کن منصورجان .منم اصراری ندارم . اگه مخالفت هم کنی. من و پدر ناراحت نمی شیم ، فقط کمی ایمانمون رو به منطق و درایتت از دست می دیم. شب بخیر

    منصور آمد بهم نزدیک شد وگفت: چی چی رو شب بخیر؟ مثلا تو منطق داری زود میخوای بگیری بخوابی؟ من گفتم میخوام فکر کنم،نگفتم که میخوام بخوابم . و باران بوسه ها بارید، وای که چه رعد وبرقی!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #156
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد دوم) - قسمت سی و چهارم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

    صبح منصور به شركت رفت. راجع به قضیه مادر جون و پدرم دیگر صحبتی نكردم. حدود ساعت یازده به منزل مینو خانم رفتیم. همان صحبتهای زنانه و همان بگو بخند های معمول برقرار بود. ساعت دو و نیم تماس گرفت. وقتی می رفتم گوشی را از نگین بگیرم گفت:

    چی كار كردی منصور خان رو انقدر وابسته كردی گیسو جان؟ به ما هم یاد بده.


    كاری نكردم نگین جان. فقط می دونه دوری شو ندارم. اینه كه بهم زنگ می زنه.

    مادر جون گفت:

    از من بپرسین، آره منصور دیوونه گیسوئه. منم عروس گلم رو خیلی دوست دارم.

    ممنونم مادر جون.

    سلام منصور جان.

    سلام خانم خانمها!

    خونه ای؟

    تو خونه بدون صفای بدون بلا. این خونه بدون تو لطفی نداره.

    پس ببین من صبح تا ظهر چی می كشم.

    قربون اون دلتنگیت برم عزیزم.

    خدا نكنه، چه خبرها؟

    به قول گیتی خدا بیامرز، خبرهای امروز حاكی از اینه كه اومدیم ناهار خوردیم و بعد اومدیم روزنامه بخونیم، دیدیم نمی تونیم، یعنی این دل قرار نداشت. این بود كه شماره مینو خانم رو گرفتیم و بالاخره صدای زیبای شما به این قلب آرامش داد، عزیز دل منصور!

    ضربان اون قلب زندگی منه.

    پس بلند شو بیا خونه.

    منصور جان نمی شه. ما تازه ناهار خوردیم. بده بلند شیم بیایم.

    پس یه ساعت دیگه میام دنبالت. ماشینو بذار واسه مامان.

    یه كم تحمل كن منصور. برو بگیر بخواب. تا بلند شی چای بخوری، ما اومدیم.

    بدون تو خوابم نمی بره.

    یادمه به گیتی هم همینو می گفتی.

    خب هنوز هم كه هنوزه، تا به اون فكر نكنم خوابم نمی بره. ولی در مورد شما این طوره كه وجودتون در كنار بنده لازمه.

    منصور اینكه نمی شه. تو باید عادت كنی. از دست تو هیج جا نمی تونم برم.

    برای چی عادت كنم؟ مگه می خوای ولم كنی بری؟

    روزگار بازیهای عجیبی داره منصور جان. شاید برخلاف خواسته قلبیم روزی همچین اتفاقی افتاد، یا شاید تو منو رها كردی.

    من غلط بكنم! به گور بابام بخندم!

    خب، منم غلط كنم، به گور مامانم و داداشم و خواهرم بخندم.

    هر دو زدیم زیر خنده.

    خب گیسو جان، برو به مذاكراتت ادامه بده. این خانمها كه دور هم جمع می شن، مردها باید اون روز مدام آیت الكرسی بخونند كه شری درست نشه، غروب منتظر تونم.

    قربونت منصور جان، برو آیت الكرسیت رو بخون.

    ای شیطون می خوای چه بلایی سرم بیاری.

    می خوام خلاف گفته ات را ثابت كنم.

    پس تا وقتی همراه بلاها نازل بشی، خداحافظ.

    خداحافظ عزیزم.

    وقتی گوشی را گذاشتم و به جمع پیوستم، شیرین خانم گفت:

    گیسو جان اگه یه كوچولو بیاری از دست این منصور خان نجات پیدا می كنی. وابستگیش كمتر می شه.

    پس بچه نمی خوام، شیرین خانم. هیچ به نفعم نیست.

    همه زدیم زیر خنده.

    حالا خارج از شوخی، كی می خوای مادر بشی گیسو جان؟

    فعلا كوچولویی كه تو خونه دارم بزرگ كنم، بعد.

    باز همه خندیدند. مادر جون گفت:

    به خدا، نه اینكه فكر كنید گیسو شوخی می كنه ها، منصور واقعا مثل یه بچه می مونه. بدون گیسو نمی خوابه، بدون گیسو غذا نمی خوره ، خلاصه بچه م باید حتما سرش رو رو قلب گیسو بذاره و بخوابه. حاضرم شرط ببندم الان هم برای همین زنگ زد. چون بدون گیسو خوابش نمی بره و آروم جونش رو می خواد.

    صدای خنده همه توی اتاق پیچید.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #157
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد دوم) - قسمت سی و پنجم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

    غروب كه به منزل برگشتیم، منصور داخل سالن نشسته بود و كتاب می خواند.

    سلام.

    سلام بر بانوان ددری، می خواستین الان هم نیایین خانمهای متین! اشكالی نداره، منصور مرد كه مرد.


    عشق ما رو كشوند اینجا، اینجا منصور جان.

    خوبی پسرم؟

    الحمدالله. خوش گذشت؟

    جای تو خالی بود.

    دیگه خواهش می كنم از این جلسات نذارین. یا اینكه تا قبل از ساعت دو تمامش كنین. این تبصره جدیده.

    به! تازه ما می خوایم جلسات رو تا آخر شب ادامه بدیم، پسر جان.

    به خداوندی خدا اون جلسه رو زیر و رو می كنم. اصلا چه معنی داره؟

    زدیم زیر خنده. گفتم:

    این معنی رو داره كه هفته دیگه نوبت ماست و جناب عالی باید خونه نیایین یا برین ساختمون پشتی.

    دقیقا چه روزی گیسو جان؟

    دوشنبه.

    منصور بلند گفت:

    ثریا به آقا نبی بگو پیتهای نفت و بنزین رو آماده كنه. دوشنبه آتیش بازی حسابی داریم، می خوام خانه رو به آتیش بكشم.

    مردیم از خنده. ثریا آمد و گفت:

    برای چی آقا؟ خدا نكنه، چی شده؟

    آخه دوشنبه مهمون داریم. اونم مهمونایی كه صاحبخونه رو بیرون می كنن.

    ثریا هاج و واج ایستاده بود.

    گفتم:

    ثریا خانم، دوشنبه دوره زنانه داریم. منصور هم می خواد چادر سر كنه بیاد، ما مخالفیم. اینه كه ...

    ثریا زد زیر خنده و سری تكان داد و رفت.

    بلند شدم به اتاقم رفتم تا لباسهایم را عوض كنم.

    چند دقیقه بعد منصور آمد.

    شركت چه خبر منصور؟ تكلیف ضرر مالی چی شد؟

    هیچی، یه ضرر مالی حسابی كردیم، رفت پی كارش.

    دنبالش رو بگیر منصور، موضوع چیه؟

    دیگه چه كار كنم؟ فرهان دنبالشه. دو نفر از شركت ما خرید كردن و چك دادن، بعد هم زدن به چاك.

    شكایت كردین؟

    آره فرهان مرتب دنبال كاره. هر چی می كشم از دست این فرهانه، مادر مرده حواسش رو جمع نمی كنه. نمی دونم این بار باز عاشق كی شده؟

    روی مبل نشستم و پا روی پا انداختم و گفتم:

    هر كی هست باید تو بشناسیش عزیزم.

    خندید:

    آره والله، بدبخت با هر كی می خواد ازدواج كنه، باید اول پیگیری كنه ببینه ارتباط قبلی با من داره یا نه، بعد اقدام كنه.

    دلم براش می سوزه منصور، بهش بد كردیم.

    من خودم كم فكر و خیال دارم، تو هم پیاز داغشو زیاد می كنی؟ خودم وجدانم ناراحته، ولی چه كنم؟

    دعا كن یكی بهتر از من گیرش بیاد.

    فكر نكنم دعام بگیره.

    چرا؟

    آخه بهتر از تو وجود نداره خانمی! و بلند شد به طرفم آمد و مقابلم ایستاد.

    نكنه حواسش هنوز پیش توئه گیسو!

    بسم الله، این حرفا چیه منصور؟

    خب چیز عجیبی نیست. مثلا اگه تو زن بهرام شده بودی من هنوز فكرم دنبالت بود.

    پس به كسی خرده نگیر.

    سر از بدنش جدا می كنم به زنم كه نظر داره هیچ، پولهام رو هم داره حیف و میل می كنه، لامروت.

    چپ چپ نگاهش كردم. حرفش را اصلاح كرد:

    ببخشید، پولهام رو كه حیف و میل می كنه هیچ، به زنم هم نظر داره.

    بشین بابا سر جات، تو چطور می تونی فكر فرهان رو بخونی؟

    خب حق با توئه، بشینم سر جام بهتره.

    كنارم نشست.به مبل تكیه داد و نفسی تازه كرد و گفت:

    حق با توئه گیسو، تنهایی خیلی بده.

    خب پس رضایت دادی؟

    خب به جمالت! منظورم اینه كه دلم بچه می خواد.

    منصور! تازه دو ماهه با هم ازدواج كردیم. رحم كن.

    خب بابا، من دارم میرم تو سی و هشت سالگی!

    حالا یه مدت بگذره.

    مگه قراره وقتی بچه دار شدیم از هم سیر بشیم؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #158
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد دوم) - قسمت سی و ششم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

    این طوری می گن

    كی ها؟

    امروز اعضای جلسه می گفتن، یه بچه بیار تا منصور وابستگیش كم شه. منم گفتم حالا كه این طوره، اصلاً بچه نمی خوام


    منصور با لبخند گفت:

    می گم این جلسه ها به ضرر ما مردهاس، می گی نه
    یعنی وقتی بچه دار شیم تمام توجهت باز به منه، آره ؟
    البته. من همیشه مادر بچه مو بیشتر از بچه م دوست دارم
    منصور دماغت داره رشد میكنه.

    منصور با چشمهایش كجكی نوك بینی اش را نگاه كرد كه باعث ریسه رفتن من شد . بعد گفت:

    نه، خیالت راحت همون طور مینیاتوری و قلمبه، زن!
    اگه بیشتر دروغ بگی، متوجه می شی كه راست می گم.

    منصور صورتش را به من نزدیك كرد و بوسه ای بر گونه ام زد و گفت:

    من دروغ نی گم. آخه كجم شبیه پینوكیوس وروجك؟ من تازه ترسم از اینه كه تو منو تحویل نگیری.

    سرم را روی پای منصور گذاشتم و دراز كشیدم و گفتم:

    اول بابای بچه، عزیز من، (و برای اینكه صحبت مادر جون را پیش بكشم، گفتم:
    تو خود یه بچه مثلاً موفقی، چه گلی به سر مادرت زدی؟ تازه مزاحمش هم هستی

    منصور به چشمهایم نگاه كرد و نفس عمیقی كشید. انگار موفق شدم او را یاد ازدواج مادرش بیندازم. این را از چشمهایش خواندم. ولی حقه باز حرف را عوض كرد و گفت:

    فعلا كه می خوام برای شما مزاحمت درست كنم ...
    منصور بلند شو بریم پایین، مادر جون تنهاست
    تنها نیست، انگیزه ش باهاشه
    مگه بابام اومده این جا؟
    نخیر، به خونه ما نیومدن به خیال مادر ما اومدن .
    منصور
    باز ما اومدیم كاسبی كنیم، منصور منصورت شرو ع شد خانم؟ بذار به كارم برسم، ای بابا.
    من جرات ندارم بشینم دو كلمه حرف حساب با تو بزنم ؟زودی باید آویزون آدم بشی؟

    حالا بگو ببینم فكرهات رو كردی ؟دخترت رو شو هر میدی یا نه؟
    حالا بعدا راجع بهش صحبت می كنیم،سوهان روح!ولمون كن تو رو خدا.

    بلند شو بریم سری به بابا بزنیم.
    بریم عزیزم .شما امر بفرمایین.
    مادرجون رو هم ببریم ها.
    نخیر،فقط خودمون دوتا .می ترسم كار به جاهای باریك بكشه و نشه جداشون كرد.

    برایش قیافه گرفتم و از روی تخت بلند شدم و گفتم:

    واقعا كه خیلی خودخواهی، حالا اگه قبلا ازت خواسته بودم، می گفتی چشم عزیزم! اصلا بریم محضر عقدشون كنیم. می دونم چه بلایی سرت بیارم منصور!

    این موضوع ربطی به تعصب خونوادگیم نداره، اون قدرها هم بی منطق نیستم.

    خواهیم دید آقا منصور، خواهیم دید. شب درازه.

    كجا می ری؟

    خیر سرم، دستشویی.

    این همه آیت الكرسی خوندم بازم شر شد. می بینی تو رو خدا!

    خنده ام گرفت. ولی به زور جلوی خودم را گرفتم. وقتی برگشتم تا لباس بپوشم، گفت:


    حالا چرا اخمهات رفت تو هم؟ مگه چی گفتم؟ بابا، زشته هر شب هر شب مادر رو ببریم خونه شما.

    مگه من هر شب اینجا نیستم؟

    تو زن منی، اینجا خونه توئه.

    خب، مادر جون هم زن آینده بابامه، اون جا هم خونه شه.

    زبونت رو گاز بگیر دختر، روح بابام می لرزه، دهه ....

    لبخندم را قورت دادم و رفتم جلوی آینه، كمی به سر و وضعم رسیدم. آمد گونه اش را به گونه ام چسباند و گفت:

    تو كه گفتی مجبورت نمی كنم، من و بابام ناراحت نمی شیم و از این حرفا، خانمی!

    مگه می شه ناراحت نشم؟ گفتم تركت نمی كنم ولی حالا فهمیدم خیلی بی منطقی منصور، برو اون ور.

    آخه نمی تونم با این مسئله كنار بیام. چی كار كنم؟ مردم چی می گن. زوركی كه نمی شه!

    خیلی خب منم با تو كنار نمیام.

    چند روز دیگه بهم وقت بده ببینم چه خاكی تو سرم می كنم.

    یادت باشه رضایت قلبی تو برای پدرم خیلی مهمه.

    و كمی عطر زدم. گردنم را بویید و گفت:

    دیوونتم به خدا. اصلا بره پونزده تا شوهر كنه. به من چه؟ وای چه بویی داره لامذهب!

    بالاخره خنده مرا در آورد.

    دیگه اخم نكنی ها! این چه كاریه آخه.

    مادر رو ببریم یا نبریم؟

    معلومه، ببریم. من حوصله دوباره ناز كشیدن ندارم، خانم.

    پس برم بهشون بگم.

    آره برو به دخترم بگو می خوایم بریم خونه انگیزه ش. فقط آروم بگو، یه موقع ذوق زده نشه.

    غش غش زدم زیر خنده. وقتی از در اتاق رد می شدم گفت:

    سر پیری و معركه گیری! و سر تكان داد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #159
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد دوم) - قسمت سی و هفتم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

    مادرجون می خوایم بریم خونه بابا شما هم حاضر شین بریم
    چی شده گیسو جان ؟
    هیچی بریم سر بزنیم
    خب بگو ایشون بیان ،ما دیشب اون جا بودیم
    بابا خوشجال می شن
    می دونم عزیزم ولی درست نیست زحمت بدیم .تو و منصور برین.

    من بدون شما نمی رم.
    خب،بگو بابا بیان اینجا عزیزم ،چه فرقی می كنه ؟
    فعلا تا جواب نگیرن روشون نمی شه بیان .
    اومد و هیچ وقت جوابی نگر فتن دخترم. این منصور كه من می بینم از شمر بدتره.
    اینطور ها هم نیست .حالا بلند شین حاضر شین ،منم با پدر تماس می گیرم .
    شام هم از بیرون می گیریم می بریم كه شما خجالت نكشین .خوبه؟
    اگه اجازه بدی من نیام .زشته جلوی منصور .فكر می كنه سر پیری عاشق سینه چاك شدم.

    صدای منصور مارابه سمت در ورودی متوجه كرد.

    بله بله؟ كی عاشق سینه چاك شده؟
    مادرمیگن عاشق سینه چاك این مبلن و ازجاشون تكون نمی خورن.
    همه ش تقصیرتو منصور.
    من چه تقصیری دارم ؟مامان بلند شین دیگه .می خواین كله مو بكنه ؟
    مگه گیسو از پس تو بر بیاد

    زدیم زیر خنده.

    برین قربونتون برم. سلام منم برسونین .
    مادرجون!
    باور كنین روم نمیشه.
    خیلی خب پس ما هم نمی ریم.وروی مبل نشستم.
    ایبابا مامان بلند شین دیگه. وبا كنایه گفت:
    پدر خوشحال هم میشه.

    مادر گفت :

    من میدونم برای این كه به قلبشون فشار نیاد، دارم ملاحضه می كنم .

    مادر از حاضر جوابی منصور ابرویی بالا انداخت ولبخند زد من هم خنده ام گرفت وگفتم:
    مادر جون برای بار اخر می گم میلن یا برم لبا سمو در بیارم ؟
    عجب بساطیه!خودتون دوتا برین دیگه،ما درجون !
    این طوری به هیچكس خوش نمی گذرد .


    مادر دست هایش را روی مبل گذاشت و بلند شد وگفت:

    ما كه از خدامونه .منتظر بودیم یكی آستینمون رو بكنه. وچپ چپ نگاهی به منصور كرد وبا لبخند دور شد.

    منصور دست هایش رادر جیبش كرد وبا نگاه متعجبش مادر را بدرقه كرد مادر كه رفت نشست وگفت :

    عجب عاشق سینه چاكیه .خدا به دادمون برسه با این دختره ورپریده!داره از كنترلم خارج می شه.

    غش كردم از خنده .

    فدای اون خنده هات بشه منصور .مبادا اخم كنی كه اصلا بهت نمیاد.بهت گفته باشم.
    تو هم مبادا مخالفت كنی كه مجبوری هر روز باچهره اخمو ی من روبه رو بشی عزیزم. بهت گفته باشم.

    بلند شدم با پدر تماس گرفتم وگفتم شام با ماست . پدر از حواس پرتی وخوشحالی گفت:

    خیلی خب ماست هم داریم بیاین .
    بابا منطورم این كه ما شام می گیریم .میایم
    دیگه چی ؟می خوای آبروی منو جلو مرجان خانم ببری ؟شما بیاین من شام از بیرون می گیرم
    پس نمیایم یعنی نمیان.
    خیلی خب پدر سوخته !پس بوقلمون بگیرن بیارین ها
    چشم.

    آن شب در منزل پدر صحبتی پیش نیامد ،ولی منصور حساس شده بود ومتوجه هر رفتار پدر و مادر بود .آخر شب به منزل برگشتیم .من دیگه از منصور چیزی نپر سیدم .یك هفته گذشت .یك شب موقع خواب وقتی منصور را قفل كرده بودم و مو ها یش را نوازش می كردم ،گفت:

    چرا ازم نمی پرسی بالاخره چه تصمیمی گرفتم؟
    می خوام راحت باشی .من واسه پسرم خواستگاری كردم ،عجله ای هم ندارم .چون می خوام جوابت با رضایت كامل باشه.
    دلم نمی خواد كه این علاقه ای كه بین تو وپدرمه از بین بره.پدرم تو رو خیلی دوست داره. همیشه می گه منصور پدر منه.
    منم خیلی دوسش دارم .شاید باور نكنی ولی همیشه فكر می كنم پدر خودمه،آخه به اون خیلی شبیهه.
    دل به دل راه داره منصور جان اگه ایز طور نبود پدرم این قدر تو رو دوست نداشت .
    می دونی گیسو جان خیلی فكر كردم ،ولی راسش چطور بگم نمی تونم بپذیرم متا سفم .

    بی اختیار از نوازش دست كشیدم .اتگار دچار شوك شدم ،دلم می خواست داد بزنم بی منطق خودخواه بی رحم !ولی خود داری كردم و گفتم:

    مسئله ای نیست ،بالاخره هر كس نظری داره.ولی بیچاره مادر جون كه باید به پای افكار پوسیده تو بسوزه ،وبیچاره پدرم كه بعد از اون همه غصه دلش رو به مادر خوش كرده بود.
    یعنی از دستم ناراحت می شن ؟
    پس نه ! قربون صدقه ت می رن .چه حرفایی میزنی منصور ؟و رهایش كردم و از او فاصله گرفتم .مثلا خوابیدم.
    حالا تو چرا قهر می كنی؟
    یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به مردم.تو خودت بعد از سال گیتی ازدواج كردی ، اما حالا ك مادر بعد از چند سال می خواد تجدید فراش كنه، مخالفت می كنی؟

    منصور دوباره خودش را به من چسباند و گفت:

    ·حالا بگو ببینم چقدر مهر دخترم می كنین؟
    ·منصور، برو كنار حوصله شوخی ندارم.
    ·شوخی نمی كنم. دارم جدی می گم به خدا.

    با تعجب به طرفش برگشتم و نگاهش كردم.

    یعنی رضایت دادی؟
    خب كی بهتر از پدر؟ اگه كس دیگه ای بود رضایت نمی دادم ها.
    تو رو خدا راست می گی منصور؟
    از چشمهام حقیقت رو بخون، تازه دماغم هم رشد نكرد.
    الهی قربونت برم.

    و چند تا ماچ آبدار ازش كردم. حالا او هم سوء استفاده می كرد و می گفت:

    از اینور، اون جام، اون جام.
    ا ، منصور خودتو لوس نكن. خسته م كردی. اصلا نخواستیم بابا، دخترت ارزونی خودت.

    منصور گفت:

    واقعا به قول گیتی خدا بیامرز چقدر دقایق می تونن متفاوت باشن. همین یه دقیقه پیش بود پشتت رو كرده بودی به من ها!
    خب، آخه بیان آدمها هم خیلی متفاوته عزیزم. مونده بودم چطور جواب منفی تو رو به بابام بدم.
    كاشكی صد تا مامان داشتم ، این طوری هر شب یكیشون رو شوهر می دادم و صد تا بوسه هدیه می گرفتم.
    منصور!
    جانم!
    از ته دل رضایت دادی یا به خاطر اخم وتخم من.
    هر دوش. راستش از ته دل راصی شدم .چون حرفات منطقی بود .چون پدرت تنهاست وتو مدام نگرانشی. اگه بیاد پیش ما. هم مادر، با انگیزه می شه و غر به جون ما نمی زنه، هم تو از تنهایی و نگرانی در میای. هم بنده یه هواخواه پیدا می كنم.
    ولی شاید بابا اینجا نیاد، خب روش نمی شه.
    بهتره به خودشون واگذار كنیم. هر طور راحتن. اصلا برن تو غار به ما چه.
    وای منصور، نمی دونی چه حالی دارم؟ مادر شوهرم می شه مادرم، بابام می شه پدر شوهرم! و دیگه كلاهت پس معركه س، چه شود!
    این شود كه می بینی.
    منصور، بازم ما اومدیم دو كلمه حرف بزنیم؟
    داریم اختلاط می كنیم دیگه. این كه نمی شه هر موقع بخوایم از شما لذت ببریم بزنی تو ذوقم.
    آخه از چی می پری به چی؟
    اصل رضایت بود كه دادم. دیگه بقیه ش به خودشون مربوطه، هر جا دلشون خواست **** بزنن و زندگی كنن. بذار ما به كار و زندگیمون برسیم عزیز من. عجب ها!
    عجب به جمالت، عجب به اون مهربونی و منطقت، گیسو پیشكشت، حلالت، عشق من!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #160
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد دوم) - قسمت سی و هشتم - رمان الهه ناز - جلد دوم ,

    صبح باز از منصور كسب اجازه كردم .گفتم مبادا زبانی چیزی گفته وبعد پشیمان شده باشد .ولی الحمدالله سر حرفش بود وقتی منصور رفت به مادر موضوع را گفتم .بیچاره زد زیر گریه وگفت :

    آخه محسن چی؟نكنه تنش تو قبر بلرزه ؟

    یك ساعت طول كشید تا مادر را از عذاب وجدان در اورم .پسر مثل دسته گل را با اعصاب خراب می خواستیم تحویلشان بدهیم ،التماس هم باید میكردیم !
    حدود ساعت یازده به منزل پدر رفتم .انقدر خوشحال بود كه زده بود زیر اواز وچنان چه چهی میكرد كه گنجشك ها كنار پنجره جمع شده بودند ای كه پدر عاشقی بسوزه .نه نسوزه بهتره،انسان با عشق زندهس وزندگی با آرزو گرمه، مشغول برنامه ریزی بودیم كه زنگ به صدا درامد .

    بله بفرمایین
    سلام مادر شوهر .

    آهسته گفتم:

    سلام بر پدر عروس .خوبی عزیزم؟

    خوبم ممنون چه خبر ها ؟
    سلامتی مشغول برنامهریزی بودیم.بابا چه چه چهی میزنه منصور،كه بلبل نمی زنه ازت ممنونم كه پدرم را خوشحال كردی.
    ان شاالله عوضش را ازخدا بگیری.
    اختیار دا ری عزیزم ماهم خوشحالیم تو بانی خیر شدیقشنگم پدر چه طوره یعنی دامادم.
    خوب خوب شاخ شمشاد !سرحال سرحال فقط میگه خجالت میكشم بیام خواستگاری.
    خجالت نداره یه سبد گل بزرگ و گرانقیمت،تاكید میكنم گرانقیمت میخرینبر میدارین میارین عروس رو می برین
    باشه بابا!منصور میگه......
    ای زبون به دهن بگیر دختر آبروی منو نبری شوخی كردم .
    امشب بیایم ؟
    خلاصه تا تنور داغ بجسبون ،میترسم پشیمون شم تومیای خونه یامن بیام اون جا ؟
    تو برو خونه من با بابا میام اون جا
    همون ساعت دو بیاین خواستگاری.
    میخوای مادرت رو غالب كنی ها
    خوشگل نیست كه هست ملوس نیست كه هست خوش صدا وخوش صحبت نیست كه هست مهربون وخانم نیست كه هست
    شوهر دوست نیست كه هست دنبال انگیزه نیست كه هست دیگه چی كم داره كه بخوام قالبش كنم؟
    0فدای مادرم هم بشم كنیزیشو میكنم به خدا.
    خدا نكنه.راستی پدر گفتیباید بیاد پیش ما؟
    میگی نه.
    مامان چی گفت؟
    گفت كجا خوشه اون جا كه دل خوشه.
    یه مامانی بسازم !چشم بابام روشن!

    زدیم زیرخنده.

    گیسو ناهار بیاین خونه خودمون.خواستگاری هم بكنین.من طاقت ندارم تا غروب صبر كنم.
    خیلی خب پس خودتبه دخترت خبر بده كه ما ناهار میایم خواستگاری.
    ای به چشم سپر ونیزهتونم بیارین
    ای به روی چشم سپر ونیزهمن اخمامه میدونی كه آقا خوشگله.
    صد رحمت به سپر ونیزه اخم نیست صد تا گره كوره یك شب تا صبح طول میكشه بازش كنی .
    منصور بابا سلام می رسونه
    گوشی رو بده بهشون
    من خداحافظی میكنم. تهیه تداركات زیاد ببینین ها
    خداحافظ عزیزم زود بیاین یعنی قبل از من خونه باشین
    چشم
    چشمت بی بلا
    سلام پسرم حالت چطوره عزیزم،.....الحمد الله به لطف خدا خوبم ما رو خجالت دا دی رضایتت دنیایی برام ارزش داشت .....
    هرچند من نمی تونم جای پدر مرحومت رو بگیرم ولی بهخدا كمتر از ایشون دوستت ندارم ...
    مزاحم نمی شیم بعد از ظهر خدمت می رسیم....خونه امید ماست ...نه پسرم خدا نگهدار

    پدر به حمام دامادی رفت وحسابی به خودش رسید با كت وشلوار سرمهای وكراوات رنگی خیلی خوش قیافه شده بود به آنجا كه رسیدیم مادرجون به استقبالمون آمد دسته گل را گرفت وتشكر كرد حسابی سرحال بود كت ودامن گلبهی پوشیده بود وموهایش را سشوار كشیده بود.

    مبارك باشه مادر جون
    قربونت برم عزیزم. خیلی خوش اومدین آقای رادمنش
    ممنونم خانم.مزاحم شدیم
    اختیار دارین. چرا زحمت كشیدین؟

    مادر و پدر مقابل هم نشستند. ب صحتهای معمولی پرداختیم تا منصور هم رسید. ناهار را صرف كردیم و بعد از چای، من و منصور به بهانه ای رفتیم طبقه بالا ا مادر و پدر صحبت كنند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 16 از 20 نخستنخست ... 6121314151617181920 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/