صفحه 11 از 20 نخستنخست ... 789101112131415 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 199

موضوع: رمان الهه ناز ( جلد اول )-(جلد دوم)

  1. #101
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد اول) - قسمت چهل و هفتم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

    ·ولی من اینطور دوست دارم
    ·همسر قشنگم خیلی چیزها رو دوست نداره و نمی پسنده .اما اگه منو دوست داشته باشه خیلی زود عادت میکنه
    ·برو کنار منصور
    ·گیتی چرا انقدر مسئله رو بزرگ میکنی .من که چیز شاقی از تو نخواستم .اصلا بلند شو هر جا دوست داری ببرمت


    ·ببین منصور ، خودت می دونی من زیاد اهل گردش وخیابانگردی نیستم .فقط وقتی لازم باشه می رم بیرون. تو میخوای این رو هم از من دریغ کنی ؟منی که بخاطر تو از جونم گذشتم چطور میتونم بیرون از خانه بهت خیانت کنم؟ آخه کمی منطقی باش. تو خودت شاهدی که بعد از تو هیچ مردی رو نخواستم .ولی اگه به این تعصبات ادامه بدی تغییر رویه میدم. ·من در عشق وپاکی تو شک ندارم ، فقط نمیخوام مدام نگران باشم ، چرا دیر کرد، چرا نیومد، الان دزدیدنش ، حتما تصادف کرده ، حتما مزاحمش شدن، حتما بنزین ماشینش تموم شده، یا خراب شده و..... تو حاضری من مدام تا بری وبیای حرص وجوش بخورم و سیگار بکشم
    ·من بیرونم نرم تو سیگار میکشی
    ·خودت دیدی که بخاطر تو از مشروب گذشتم . من روزی یه پاکت سیگار می کشیدم ، ولی حالا اگه ناراحت بشم دو سه تا می کشم
    ·سیگار ومشروب برای آدم مضره .ولی گردش وتفریح برای سلامتی لازمه
    ·گردش وتفریح هم می برمت .مگه میخوام زندونیت کنم عزیز من؟
    ·منصور من نمی تونم .بخدا نمی تونم .یا طلاقم بده یا آزادم بذار
    ·طلاقت بدم؟ خودت می فهمی چی میگی گیتی؟ هنوز بیست وچهار ساعت از عقدمون نگذشته طلاقت بدم؟
    ·بهتر از اینه که مدام با هم اختلاف داشته باشیم .تو میخوای منو مثل مادرت کنی ؟ من دارم زجر میکشم
    ·مگه من دیوونه م؟
    ·من نمی دونم . تصمیمت رو بگیر
    منصور دستی به موهایش کشید و گفت: اقلا بهم فرصت بده
    ·که چی بشه؟
    ·که طلاقت بدم دیگه
    ·مسخره م میکنی؟
    ·من کی باشم تو رو مسخره کنم عزیزم شوخی کردم .بهم فرصت بده تا با خودم و تعصبم کنار بیام .فقط بگم به این زودیها نمی تونم اجازه بدم ها
    ·نکنه یه عمر طول بکشه؟
    ·نه قشنگم، نه الهه نازم، هر روز حاضرم نگرانت باشم ولی تو رو از دست ندم .نقطه ضعف منو که خوب می دونی
    ·باشه پس تا اون موقع اتاقمون جداست
    ·دیگه چی؟ تمام تعصبم رو زیر پا گذاشتم که این اتفاق نیفته
    ·اینطور زودتر به نتیجه می رسیم
    ·میخوای زجرم بدی و رضایت بگیری؟
    ·خودم هم دو جانبه زجر میکشم . هم اینکه جدا از تو میخوابم، هم تو این خونه زندونی ام
    به من نزذیکتر شد وگفت: نه تو زجر بکش نه من، الهی فدات شم!
    سرم را عقب کشیدم وگفتم: برو منصور، زبون نریز
    ·آره همین تصمیم رو دارم . میخوام برم اون دنیا، در بهشت رضوان ، در جوار حوری گیتی رادمنش. همان روانشناسه که روح و روان من را تعمیرات اساسی کرده اما باز هم نیاز به سرویس دارم عزیزم
    بالاخره خنده را به لبم آورد حقه باز
    ·خنده رضایته انشاءا....
    بیشتر خنده ام گرفت.
    ·آخ که منصور هلاکته! آخه تو چی بودی که سر از خونه ما در آوردی ؟ خدا پدر ومادر طاهره خانم رو بیامرزه که تو رو به زور فرستادن اینجا . قربون حکمت خدا برم .چی خواسته برام!
    اعتراف میکنم که در برابر محبت و جذبه منصور نمی توانستم مقاومت کنم .آغوش گرمش پناهگاه منه! بوسه های عاشقانه ش دلگرمی منه! نوازش دستهاش دلخوشی منه! و همیشه در کنار او بودن آرزوی منه! خدا یا منصور رو از من نگیر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #102
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد اول) - قسمت چهل و هشتم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

    بعد از ظهر گیسو به دیدن ما آمد. وقتی برایش جریان را تعریف کردم با حالتی بانمک گفت: وقتی بگی چشم که دیگه مشکلی پیش نمیاد .قربونت برم!
    ·مسخره نکن؟
    ·مگه خودت نبودی می گفتی فقط میگم چشم. فقط در صورتیکه چشم چرون باشه تحمل نمی کنم


    ·حواسم به آزادی نبود ، اون موقع کله م داغ بود. ·آها!حالا سرده؟ حالا که بیچاره به غل و زنجیرت نکشیده .تازه عروسی، میترسه تنها بری بیرون. خب چه بهتر، با خودش برو. اینها همه نشانه علاقه س.والـله من که حاضرم یک چنین گاردی همیشه اسکورتم کنه و راننده م باشه
    ·ایشاءا... فرهان قسمتت باشه که به آرزوت برسی
    ·خب، دیگه چه خبرها؟ دیشب خوش گذشت ؟ بالاخره ناکام نمردی؟ جای الناز خوب بود؟
    ·اوه! چه جایی بود گیسو! دلت نخواد چه آغوش داغ وگرمی .بگو رویا، خواب، بهشت.....
    ·مبارکت باشه .همیشه لذتش رو ببری آبجی، ولی برای کسی اونطوری تعریف نکن .هم چشم میخورین ، هم دلش آب میشه بدبخت !
    آنشب شام را دور هم صرف کردیم. گیسو را بمنزل رساندیم. پدر را ملاقات کردیم و بمنزل برگشتیم
    ***************************
    روزها می گذرند، من و منصور هر روز عاشقتر ووابسته تر میشویم بقدری با من مهربان است که از نوشتن و بیان آن قاصرم . از محبتهای مادرجون که هرچه بگویم کم گفته ام. خداوند موهبت خوشبختی را تمام وکمال به من هدیه کرده و من شکرگذار درگاهش هستم . مرتب به میهمانی دعوت میشویم والحمدالـله روزهای خوشی را سپری می کنیم.
    ****************************
    دیگر وقتی نمی کنم .خاطراتم را بنویسم .انگار زن زندگی که میشوی دیگر وقت اضافه پیدا نمی کنی تازه سه تا خدمتکار هم داریم. صبح ها، گاهی ساعت هفت ونیم با منصور بلند میشوم و با او صبحانه میخورم ، ولی گاهی هم هم که خوابم می آید تا نه ونیم ، بعد بلند میشوم .تا به سر ووضعم برسم و صبحانه بخورم ساعت شده ده ونیم .نیمساعت_یکساعتی با مادرجون مشغولیم و ساعت یازده ونیم منصور تلفن میزند و ده دقیقه ای حرف می زنیم. بعد تا ساعت یک کتاب میخوانم .گاهی در باغ قدم می زنم یا شنا میکنم، گاهی هم به خودم می رسم .ساعت دو_دو ونیم ناهار را با منصور می خوریم .یکساعت بعد هم میخوابیم. عصر با هم بیرون می رویم و یا اینکه مهمان داریم و یا به میهمانی دعوتیم .این است که وقت نمی کنم قلم بدست بگیرم .الان که قلم بدست گرفته ام دو ماه از عروسی ما می گذرد .برای آخر هفته به جشن نامزدی نگین دختر مینو خانم دعوت شده ایم و در تهیه تدارکات مخصوص آن جشنیم کت و دامن سفیدی دوختم که بسیار زیبا و خوش ترکیب است. از زهره خواستم بیایید موهایم را رنگ ومش کند و الان منتظر او هستم
    غروب زهره کار رنگ ومش وسشوار را تمام کرد و رفت .از پله ها پایین آمدم و وارد سالن شدم.منصور سرش به مطالعه گرم بود به مادرجون علامت دادم که ساکت باشد .پاورچین پاورچین جلو رفتم و از پشت دستم را روی عینک منصور گذاشتم و گفتم: حالا دیگه بهتره منو مطالعه کنی عزیزم. دیگه منو گرفتی خیالت راحت شده، کتاب دستت گرفتی؟
    منصور دستم را از روی چشمش برداشت و سرش را برگرداند و با تعجب به من خیره شد. بعد عینکش را برداشت و بلند شد ایستاد وگفت: به به! به به! چه کردی عزیزم ! بعد رو به مادرش کرد وگفت: می بینی مامان چی گرفتم؟
    ·آره پسرم . یه تکه ماه بخدا! هزار الـله اکبر خیلی نازتر شدی عزیزم
    ·ممنونم مادر جون
    منصور گفت : لازم شد یک بوسه ای بر گونه عزیزم بزنم، بعد از بوسه گفت: اینکارها رو میکنی و انتظار داری بنده اجازه بدم تنها بری بیرون؟ با عرض معذرت باید فرصت رو بیشتر کنی گیتی خانم .
    ·منصور اذیت نکن ها. اونوقت دیگه هرگز به خودم نمی رسم
    ·تو به خودت نرسی هم زیبا و دوست داشتنی هستی، پس از این تهدیدت نمی ترسم .من تو را ساده پسندیدم
    ·حالا جدا خوشت اومد منصور جان؟ اگه دوست نداری بگو عوضش کنم
    ·نه عزیزم ، بهت میاد. خیلی خوشم آمد .حیف که اگه الان بغلت کنم ببرمت بالا دعوام میکنی وگرنه بهت می گفتم تا چه اندازه روم اثر گذاشتی
    خندیدم و مادر جون گفت: رودربایستی نکن منصور. من خودم بهت گفتم زن بگیر پس راحت باش
    ·شما که می دونم حرفی نداری. این وروجک پدرم رو در میاره که چرا با آبروش بازی کردم
    ·منصور دست بردار! نمیشه از شوخی ها نکنی؟
    ·چشم عزیزم، چشم الهه نازم ، حالا به افتخار رنگ ومش موهای گیتی میخوام شام ببرمتون هتل شرایتون
    ·گیتی جون مادر، تو رو خدا هر روز موهاتو یه رنگ کن که ما هم نصیبی ببریم
    زدیم زیر خنده
    ·بشرطی که ثریا خانم و آقا نبی و مرتضی رو هم ببریم. منصور اینهمهخودمون رفتیم، یه دفعه هم با اینها بریم
    ·هر طور تو دوست داری عزیزم. برو بهشون بگو حاضر شن
    ·الان که زوده پسرم ، ساعت شش ونیمه
    ·تا شما خانمها حاضرشین شده ساعا هشت .لابد ثریا خانم هم میخواد میزانپلی کنه
    بلند خندیدم
    منصور گفت: به محبوبه و صفورا هم بگو گیتی
    ·باشه بهشون میگم . ولی فکر نکنم بیان .اونا ساعت هفت می رن خونه شون.خونواده شون منتظرن
    ·خیلی خب، راستی به گیسو هم زنگ بزن بگو می ریم دنبالش
    ·باشه منصورجان، دیگه به کی خبر بدهم
    ·به فرهان بگم بیاد؟
    ·فرهان؟
    ·آره، مگه چیه اقلا فرهان هم یه عشقی با گیسو بکنه
    ·ول کن حالا منصور، شلوغ پلوغش نکن شاید ثریا خانم اینا معذب باشن
    ·اینم حرفی یه ، حق با توست .یه شب دیگه اونو می بریم
    محبوبه و صفورا که نیامدند ولی به اصرار، ثریا و آقا نبی و مرتضی را بردیم. گیسو هم بود و خیلی خوش گذشت . من که لذیذترین غذایی بود که خوردم، چون در کنار خانواده زحمتکش و پاکی چون خانواده آقا نبی بودم. خانواده ای که سالهاست در این خانه با صداقت زحمت کشیدند و جز چشم آقا ، چشم خانم هیچ نگفتند .خانواده ای که تمام خوشبختی ام را بعد از خدا مهربان از آنها دارم. اگه زری مرا به اینها معرفی نکرده بود، اگر ثریا ضامن من نمی شد، من در این ناز ونعمت نبودم و اینطور در خوشبختی غرق نمی شدم . الهی صدهزار بار شکرت! کاری که از من بر نمی آید . دعا میکنم که مرتضی هم خوشبخت شود.راستی فراموش کردم بگویم که مرتضی مدتی است در شرکت منصور مشغول به کار شده.مهندس فعالی است و منصور به او خیلی امیدوار است .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #103
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد اول) - قسمت چهل و نهم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

    روز جشن فرا رسید .زهره موهایم را بحالت پر سشوار کشید .آرایشم کرد و رفت .کت ودامن سفیدم را پوشیدم و جورابهای شیشه ای سفیدی به پا کردم وکفشهای پاشنه بلند بندی سفیدم را پوشیدم و از پله ها پایین آمدم

    منصور جان من آماده ام
    به به،خوشگل خانم! عجب زیبا شدی عزیزم

    ممنونم .تو هم خیلی ماه شدی .دیدی گفتم همین کت و شلوار دودی رو بردار. کراواتت هم که طوسیه ، خلاصه حسابی گیتی کش شدی

    منصور جلو آمد دست دور گردنم انداخت، مرا بخودش نزدیک کرد وگونه ام را بوسید وگفت: خدا نکنه .ایشاءا.... که من پیشمرگت بشم!

    خدا نکنه منصور . اینقدر لوسم نکن
    تو لیاقتش رو داری، بهت افتخار میکنم گیتی

    در حالیکه کراوات منصور را مرتب میکردم گفتم: اونکه افتخار میکنه منم

    دوستت دارم عزیزم. تو رو با دنیا عوض نمی کنم
    به به! لیلی ومجنون دوباره زندخ شدن .مردیم از بوسه های شما!

    از آغوش منصور بیرون آمدم و سلام کردم

    سلام مادرجون!
    سلام مامان!
    سلام به امیدهای زندگیم ! گیتی جان عجب لباسی شده! خیلی ناز شدی
    ممنونم، لباس شما هم قشنگه این مدل مو بهتون میاد

    منصور گفت : اگه آماده این بریم، دیر شد.

    من برم کیفم رو بردارم بیام
    برو عزیزم ..ثریا!
    بله آقا!
    به مرتضی بگو سوییچ بنز سیاهه رو بده با اون بریم
    بله، چشم

    دو تا کیف سفید از کمدم برداشتم و از پله ها پایین آمدم .یکی را از این انگشتم آویزان کردم، دیگری را از آن انگشتم ووسط پله ها گفتم: منصور! مادر! کدوم کیف بهتره دستم بگیرم؟ که چنان لیزی خوردم و قل قل از پله ها افتادم که دیدنی بود. صدای ((یا ابوالفضل)) مادر و (( گیتی مواظب باش)) منصور. هنوز توی گوشم می پیچد .منصور و مادر شتابان بطرفم آمدند . منصور وسط پله ها مرا گرفت .تمام استخوانهایم درد گرفته بود. روی پله نشستم

    چیزیت نشد گیتی؟
    نه، چیز مهمی نیست
    پات رو تکون بده ببینم .نکنه شکسته باشه
    نه چیزی نشده
    چرا دقت نمی کنی عزیزم؟
    کف کفشهام لیزه، پله ها هم سنگ، همه دست به یکی کردن لباس امشب منو کثیف کنن .ببین چه به روزگار لباس نازنینم اومد .آخ! دستم چقدر درد میکنه .
    ببینم! کمی ورم کرده گیتی .بیا بریم دکتر
    دکتر چیه .منصور! چیزی نشده ضرب دیده .پام هم خراشیده
    بلند شو بایست ببین جایت ناراحت نیست.

    بلند شدم ایستادم وگفت: نه ، ببین خوب خوبم . آی کمرم

    الهی بمیرم مادر! منصور، صد دفعه گفتم این پله ها سنگه ، خطرناکه ، موکتش کن .هی پشت گوش میندازی
    همین فردا ترتیبش رو می دم مامان . خدا رحم کرد
    آخ آخ جورابم هم که در رفت .عجب بساطیه ! شانس ندارم .حالا با این لباس چطوری بیام نامزدی ؟ شما برین من نمیام
    خب، سر راه می ریم مغازه یه دست کت دامن سفید میخریم گیتی جان .اینکه غصه نداره . تو جون بخواه
    من اینو دوست داشتم

    ثریا گفت: خانم لباستون رو بدین من لکه هاش را براتون میشورم ، اتو میکنم .فقط نیمساعت، وقت میخوام
    منصور گفت: نامزدی ما که نیست عجله کنیم .ببر درستش کن ثریا.ممنون
    کیفها را از روی پله برداشتم وگفتم : بالاخره نگفتین کدوم یکی رو دستم بگیرم ها!
    که همه خندیدند و منصور گفت: از دست قر وفر شما زنها که آدم رو نصفه جون می کنین .ثریا اول یه اسفند دود کن که واجبتره والـله!

    چشم الساعه

    وقتی بالا می رفتم گفتم: اینهمه مکافات کشیدم .آخر هم نگفتین کدومکیفو دستم بگیرم
    باز همه خندیدند منصور گفت: همون زنجیر طلایی داره عزیزم

    حق با منصوره دخترم !
    ممنون، بالاخره این همه قل خوردن نتیجه داد

    خلاصه ساعت نه ونیم در مجلس حاضر بودیم و جزو آخرین گروه میهمانها. نامزدی باشکوهی بود .شوهر نگین هم مثل خودش خوب و صمیمی بود. امشب الناز با کمال پر رویی از منصور تقاضای رقص کرد .ولی منصور سردرد را بهانه کرد و نپذیرفت .
    بعد از شام ارکستر متوقف شد و آقای شرفی گفت: وحالا نوبت مهندس متینه. ما اینجا ویولنم داریم مهندس. بفرمایین سرافرازمون کنین
    منصور بدون تعارف بلند شد و بطرف گروه ارکستر رفت .ویولن را گرفت وگفت: مجددا خدمت نگین خانم و همسرشون جمشید خان تبریک عرض میکنم .انشاءا... که سالهای سال در کنار هم خوشبخت و سعادتمند زندگی کنین .اجازه بدین اول آهنگی رو بنوازم که همیشه به عشق همسر عزیزم می نوازم .بعد یک آهنگ به افتخار عروس خانم و آقا داماد میزنم .چه افتخاری کردم، چه عشقی کردم! وقتی منصور نشست ، پدر نگین رو به من کرد و گفت: گیتی خانم نمی خواین جبران کنین و به ما افتخار بدین؟
    آهسته به منصور گفتم: اجازه می دی منصور؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #104
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    میخوای چکار کنی گیتی ؟
    میخوام هنرم رو نشون بدم
    نکنه برقصی یا بخونی که قیامت به پا می کنم ها
    چیه منصور خان اجازه نمی ده؟ مهندس یه امشب رو بخاطر ما گذشت کنین .
    خواهش میکنم .داشتیم مشورت میکردیم
    پس بفرمایین خانم متین
    نگاهی به منصور کردم و بلند شدم .منصور با اضطراب به من نگاه میکرد .تو رودربایستی گیر کرده بود. بطرف پیانو رفتم .از شادمهر که پشت پیانو بود خواهش کردم که جایش را به من بدهد .پشت پیانو که نشستم همه برایم کف زدند .انگار منصور هم خیالش راحت شد که دیگران را همراهی کرد .
    وقتی همه ساکت شدند گفتم: من هم به نوبه خودم تبریک عرض میکنم و این آهنگ رو به افتخار همه اونایی که قلب عاشق دارن و بخصوص سلطان قلب خودم منصور جان میزنم . و شروع به نواختن آهنگ سلطان قلبها کردم . در تمام مدتی که می نواختم منصور با لبخند و اشتیاق به من چشم دوخته بود. انگشتش را زیر گونه اش گذاشته بود و آرنجش را به دسته مبل تکیه داده بود و لذت میبرد . مادر هم با آهنگ من آرام تکان می خورد و در احساس غرق شده بود.
    همه تا چند دقیقه کف زدند و فریاد دوباره دوباره سالن را پر کرده بود. بلند شدم و تشکر کردم و گفتم: ممنونم ولی اجازه بدین در یه فرصت دیگه در خدمتتون باشم .با اجازه . و بسمت منصور رفتم و سرجایم نشستم .منصور دستم را بلند کرد و بوسید وگفت: تو عشق منی عزیزم . بها افتخار میکنم

    آفرین دخترم .محشر بود. کیف کردم .الهی فدای اون انگشتهای هنرمندت بشم.
    ممنونم منصور جان .ممنون مادر جون شرمنده م نکنین
    نگفته بودی پیانو میزنی شیطون؟
    خواستم سورپریز باشه منصور جان
    قربون اون سورپریزت برم .کادوی جشن تولدت یه پیانوئه
    جدا؟ چه عالی!
    بشرطی که هر روز آهنگ سلطان قلبها رو بزنی
    روزها با پیانو برات میزنم ، شبها با تپشهای قلبم

    منصور نگاه عاشقانه ای به من کرد و گفت: اگه موافقین بریم خونه .نامزدی دیگه بسه
    زدم زیر خنده وگفتم : منصور هنوز کیک رو نبریدن .نمیشه با تو دو کلمه عاشقانه حرف زد؟

    مگه شب نیست؟
    چرا
    خب میخوام صدای تپش قلبت رو بشنوم دیگه
    منصور!
    فدات . و دوباره دستم را بوسید .بالاخره ساعت دو نیمه شب بمنزل برگشتیم .فردا جمعه است و خوشحالم از اینکه منصور از صبح در کنار می ماند .قول داده که فردا من و گیسو را به دیزین ببرد. مادر جون هم گفته شاید بیایم .منصور دارد مسواک میزند .پس بهتر است تا نیامده دفتر دستک را ببندم

    **************************
    سه ماه دیگر گذشته .اکنون پنج ماه است که ازدواج کرده ایم و هنوز منصور دست از تعصبات و نگرانیهایش برنداشته .هرجا بخواهم بروم باید با او یا مادرش بروم . تازه به مادرش هم اطمینان ندارد و مدام نگران است و سفارش می کند . کم کم مادر زمزمه میکند که میخواهد برای دیدن خواهرش به آلمان برود و مقدمات سفر را فراهم میکند . می دانم که با رفتن مادر تاز بدبختیهای من شروع میشود. چون دیگر هرگز نمی توانم از خانه خارج شوم مگر با خود منصور. گاهی آرزو میکنم که ای کاش آنقدر دوستم نداشت .ولی باز بخودم نهیب میزنم که گیتی چه بسا کسانیکه به روز تو آرزومندند.همه آرزوی چنین همسری را دارند .تو ناشکری می کنی؟ او که اجازه همه به تو می دهد .آرایش ، رانندگی ، شنا ، اسکی ، پول هم که فراوان تو دست و بالت هست فقط می گوید همه جا باید با خودم باشی
    مادر مهندس فرهان فوت کرد. خیلی متاثر شدیم. در تمام مراسمش به اتفاق گیسو شرکت کردیم .فرهان فوق العاده به گیسو علاقمند شده بود و قصد خواستگاری داشت که این اتفاق افتاد .چه حکمتی در کار است خدا می داند. دیر وزود دارد سوخت و سوز ندارد .فقط یکسال همه چیز به تعویق افتاد
    دلم برای پدرم خیلی تنگ شده است. پنج ماه است که او را ندیده ام .خودم کردم که لعنت برخودم باد! اگر دروغ نگفته بودم خیلی راحت می توانستم با منصور بروم ببینمش .گیسو هم که آنقدر گرفتار کارش است که وقت ندارد برود پدر را به تهران بیاورد و دوباره ببرد. فقط ماهی یکبار پنج شنبه جمعه می رود شیراز به او سری می زند و می آید. البته اگر به منصور بگویم برویم عمویم را ببینم می آید ، ولی نمی خواهم او را در آسایشگاه ببیند. میترسم قضیه لو برود و دیگر به من اطمینان نکند


    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #105
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد اول) - قسمت پنجاهم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

    امشب پس از سه ماه مادر را به فرودگاه بردیم و راهی آلمان کردیم. آنقدر دلگرفته و غمگینم که حد ندارد. منصور هم حال عجیبی دارد .ولی به رو نمی آورد ومرا دلداری می دهد .جای مادر خیلی خالی است . بارش برف بهمن ماه بر غصه های دلم افزوده .آسمان هم مثل دل من و منصور گرفته حتی اگر آسمان صاف شود دل ما صاف نمیشود چون مادر تا شش ماه دیگر به ایران باز نمی گردد
    یکماهی میشود که مادر ایران را ترک گفته ، آنقدر به من فشار آمده که آخر دیروز کار را یکسره کردم .با منصور که در شرکت بود تماس گرفتم .
    · بله؟
    · سلام منصور!
    · سلام عزیزم.چطوری؟
    · بد
    · خدا نکند .چرا بد؟
    · حوصله م سر رفته!
    · اتفاقا میخواستم الان بهت زنگ بزنم. خودت رو یه جوری مشغول کن عزیزم .تا بیام
    · با چی؟ با کی؟
    · چرا انقدر عصبی هستی گیتی .خیلی خب من امروز زودتر میام .ساعت یازده ملاقات مهمی دارم بعدش میام خونه
    · من دارم میرم خونه طاهره خانم
    · تو چیکار میکنی؟
    · همین که شنیدی
    · گیتی حوصله ندارم ها
    · اتفاقا من از تو بدتر!
    · بعد از ظهر با هم می ریم ، خوبه ؟ بهشون اطلاع بده
    · من الان حوصله م سر رفته، میخوام الان برم
    · خودت که می دونی تنها نمیشه بری ، پس چرا اصرار میکنی
    · اصرار نمیکنم .فقط خواستم بهت اطلاع داده باشم. ناهار اونجا هستم . ساعت چهار و نیم پنج میام.قربونت .خدانگهدار . وقطع کردم زنگ تلفن بصدا در آمد .دلم نیامد جواب ندهم
    · بله
    · چت شده امروز؟
    · زده به سرم .میخوام مثل بچه آدمیزاد سوار ماشین بشم ، برم خونه یه دوست این ایرادی داره؟
    · نمی ری! یک کلام! گفتم عصر می برمت، قول می دم
    · متاسفم
    · اول صبحی اعصاب منو خرد نکن گیتی .هزار جور گرفتاری دارن
    · ببین منصور بخدا قسم اگه اجازه ندی برم، دیگه منو تو این خونه نمی بینی، حالا خود دانی!
    · یعنی چی؟
    · دیگه تحملم تموم شده. نه ماه فرصت کافی نیست؟ پوسیدم تو این عمارت
    · پس با مرتضی وثریا برو. بعد هم خودم میام دنبالت
    · میخوام خودم برم .امروز باید تکلیف من معلوم بشه. یا به من اطمینان داری یا نداری
    · عزیزم اطمینان دارم . چرا باور نمی کنی؟
    · تا نذاری خودم برم ، باور نمی کنم
    · گیتی!
    · پس اجازه نمی دی؟ باشه!
    · خیلی خب قطع نکن ببینم
    · با کدوم ماشین میخوای بری؟
    · با بنز میرم .قرمز تو اون محل تابلوئه
    · خودت که تابلوتری خان!
    · من مواظب خودم هستم
    · من الان میام می برمت .خوبه؟
    · باز که رسیدیم سر جای اول منصور
    · خیلی خب برو ولی احتیاط کن .شما تلفن شون رو بده به من
    · یادداشت کن...... من تا یه ساعت دیگه اونجام زنگ بزن که مطمدن بشی
    · گیتی مواظب باش.آهسته برو
    · مواظبم ، ممنون که اجازه دادی .یه بوسه جایزه ت
    · با همین کارهات سرم شیره می مالی دیگه! کی برمیگردی؟
    · تو کی میای خونه؟
    · می دونی که آخر ساله وکار زیاده ، ساعت سه ونیم چهارشنبه تو که میخواستی زود بیای خونه
    · خب، تو که نیستی! بخاطر تو میخواستم زود بیام
    · من چهار و نیم پنج میام
    · چهار ونیم پنج نه، دقیقا کی؟
    · ای بابا مگه سربازخونه س؟
    · خواستی راه بیفتی تماس بگیر
    · چشم! امری باشه
    · مواظب باش عزیزم
    · راستی تو نمیای منصور؟
    · تو که میگی خودم میخوام برم
    · ناهارو میگم
    · باهات تماس میگیرم
    · باشه سعی کن بیای
    · دیگه سفارش نکنم ها!
    · بابا بالاخره یا می میرم یا می دزدنم راحت میشی دیگه!
    · نمیخواد بری خودم اومدم ببرمت
    · منصور!
    · ساده برو گیتی! آرایش نکن، لباس پوشیده بپوش
    · والـله ، نه میخواستم راه راه برم، نه لخت
    · خداحافظ عشق من
    گوشی را گذاشتم و از خوشحالی دستهایم را به هم مالیدم و به طاهره خانم زنگ زدم و اطلاع دادم .سریع رفتم بالا حاضر شدم .بلوز و شلوار گلبهی رنگی پوشیدم .تل سفیدی زدم و کیف سفیدی انتخاب کردم .نیمساعت بعد آمدم پایین

    بیرون تشریف می برین خانم جون؟
    بله ثریا خانم، می رم منزل طاهره خانم .ناهار اونجا هستم
    به آقا بگم یا نگم گیتی خانم
    من کی تا حالا به منصور دروغ گفتم؟
    جسارت نکردم، آخه می دونین که آقا حساسند
    بهش اطلاع دادم.با هزار بدبختی و خط ونشون رضایت داد . دیوونه م کرده بخدا. انگار آسمون سوارخ شده و فقط گیتی افتاده زمین
    ماشاءا... بر و رو دارین .جذابین، آقا هم نگران میشه .خب دوستتون داره
    گاهی آرزو میکنم ای کاش انقدر دوستم نداشت .خب منم دوستش دارم ولی اذیتش که نمی کنم!
    درست میشه خانم جون مردها اولش اینطوری اند
    ایشاءا...! فعلا که امروز رضایت داده تا فردا
    الحمدالـله .بفرمایین دیرتون نشه
    شما هم بیاین بریم ثریا خانم. نمی خواهید به زری خانم سر بزنین؟
    نه، ممنونم شما بفرمایین خوش بگذره
    منصور شاید بیاد خونه طاهره خانم . زیاد منتظرش نباشین
    باشه خانم
    خدانگهدار
    خدا به همراهتون مواظب باشید

    خداحافظی کردم و سوییچ را داخل قفل ماشین انداختم که صدای بوق ماشین منصور را شنیدم .نگاهی به ثریا خانم انداختم و سر تکان دادم و گفتم : آخرش می ذارم می رم بخدا. ثریا خانم هم سر تکان داد . پیاده شدم .منصور کنار ماشین من پارک کرد . از شدت عصبانیت حالت انفجار به من دست داده بود. دستهایم را روی سقف ماشین و سرم را روی دستهایم گذاشتم و بحال خود افسوس خوردم که چطور آزادی ام را با عشق عوض کردم .ای که خاک بر سر من کنند .خب در قلب صاحب مرده ات رو می بستی که اینطور گرفتار نشی .حالا بکش ! با چشم غره نگاهی به منصور کردم که از ماشین پیاده شد .

    سلام آقا خسته نباشین
    سلام ثریا
    چرا اینطوری نگام میکنی گیتی جان.خب اومدم دنبالت دیگه
    مگه قرار ملاقات نداشتی؟
    به گیسو سپردم اگه اومدم سرگرمشون کنه تا برگردم
    یعنی واسه شون برقصه یا بخونه

    منصور نگاهی گله مند به من کرد. بعد گفت: مگه نمیخوای بری؟ بیا بریم دیگه

    با شما نخیر!
    من وقت ندارم گیتب .انقدر بحث نکن

    عصبانی سوییچ را از ماشین در آوردم و بسمت منزل راه افتادم

    گیتی! و دنبالم آمد. وسط پله ها بودم که گفت: مگه با تو نیستم؟ ایستادم
    چرا امروز اینکارها رو میکنی؟
    برای اینکه از دستت دیوونه شدم! خسته شدم! دیگه نمیتونم تحملت کنم!نه ماهه منو تو این خونه حبس کردی اصلا نمیخوام دوستم داشته باشی و راه افتادم .بیچاره ثریا تا دید بحثمان بالا گرفته رفت تو آشپزخانه
    مگه به غل و زنجیرت کشیدم؟

    در اتاق خواب را محکم به هم کوبیدم و بحالت مادر مرده ها لبه تخت نشستم .منصور در را باز کرد . این کارها چیه؟ خجالت نمی کشی جلو ثریا ؟

    این سوال رو باید از تو پرسید
    بده برات ارزش قائلم؟ ده نفر رو علافت کردم و کار رو رها کردم اومدم در خدمت جنا بعالی باشم؟
    آره بده! برای اینکه این خدمت نیست ! شکه ! تردیده
    من به تو شک ندارم .این ده هزار دفعه .بلند شو بریم دیر شد
    نمی رم. اصلا نمی رم! برو به کار مردم برس. و از سلاح بانوان استفاده کردم و زدم زیر گریه

    منصور در را بست و آمد کنارم نشست وگفت: چرا گریه میکنی؟

    برو بذار به درد خودم بمیرم .بلند شو برو!
    خدا نکنه .ایشاءا.... درد وبلاهات بیاد به جون من
    نمیخوام قربون صدقه م بری .ازادی مو نگیر
    خیلی خب، بلند شو برو ولی گریه نکن. بلند شو دیگه ، پشیمون می شم ها

    اشکهایم را پاک کردم وگفتم : نمی رم حوصله شو ندارم . و گوشی را برداشتم تا شماره طاهره خانم را بگیرم که تلفن را قطع کرد و گوشی را گرفت و سرجاش گذاشت وگفت: من الان حوصله تو سرجاش میارم

    ولم کن منصور چه وقت این کارهاس؟
    اتفاقا حالا وقتشه عزیز من که اینطور خوشگل شدی. بوی عطرت تا سر باغ میاد، اونوقت میگی ولت کنم؟ در حالیکه گردنم را می بویید گفت: اینه تیپ ساده ای که گفتم بزنی؟
    شلوارم که ساده س. بلوزم هم که ساده س .بفرمایید ساده چه جوریه که ما هم بفهمیم

    در چشمهایم نگاه کرد ویکمرتبه دو تایی زدیم زیر خنده

    شیطون بلا!
    دیرم شد منصور. بهشون خبر دادم، بده .منتظرند . تو هم مگه قرار نداری؟
    بد اینه که شوهرت ازت راضی نباشه عزیزم!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #106
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد اول) - قسمت پنجاه و یکم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

    · اجازه می فرمایین بریم مهمونی ظهر شد
    · تو مهمونی شما جایی برای من نیست؟
    · چرا ینست؟
    · اتفاقا خوشحال می شن .ناهار بیا
    · ببینم چی میشه . شاید اومدم تماس می گیرم


    · باشه هر طور راحتی · اون چیه می مالی؟
    · لبم خط خط و راه راه شده. می مالم که ساده بشه . بالاخره تو شوهرمی و باید ازت اطاعت کنم
    هر دو لبخند زدیم .منصور همانطور که دو دستش را زیر سرش گذاشته بود و دراز کشیده بود .به پهلو شد و گفت: پش حالا که میخواهی اطاعت کنی بیا اینجا!
    از آینه رو برگردوندم و گفتم: چیکار داری؟

    میخواهم ببینم رژت چه بویی می ده
    جلو رفتم و صورتم را به صورت منصور نزدیک کردم . منصور بوسه ای گرفت وگفت: خوشبو وخوشمزه س!حالا میتونی بری
    منصور پاکش کردی که!اِِه!
    اینطوری خیالم راحتتره. والـله آقا کریم و جوونهای تو کوچه هم راحتترن

    دست به کمرم زد و گفتم : جدا که دست هر چی شارلاتانه از پشت بستی منصور،

    شارلاتان بودم که تو رو صاحب شدم دیگه ، خوشگل خانم

    بوسه ای به گونه منصور زدم و گفتم : خیلی دوستت دارم. بعد رفتم جلو آینه و دوباره رژ زدم و کیفم را برداشتم
    منصور بلند شد سری تکان داد وگفت: مثل اینکه تا اینکارها رو نکنین،روحتون آرامش نمی گیره

    مثل اینکه روح شما مردها هم آرامش نمیگیره. من رفتم منصور جان

    منصور لباسش را مرتب کرد. موهایش را شانه زد و دنبالم راه افتاد . بریم عزیزم. چپ چپ نگاهش کردم

    چرا اینطوری نگام میکنی .منظورم اینه که تو برو مهمونی ، منم می رم شرکت

    نیشم تا بنا گوش باز شد. آفرین ، حالا شدی پسر خوب
    خنده ای کرد و دستش را دور شانه هام انداخت و با هم از پله ها پایین آدیم. ثریا مات ومبهوت به ما زل زده بود. حتما بیچاره می گفت اینها که کمر به قتل هم بسته بودند و دنبال هم کرده بودند که داشتند بالا می رفتند . پس چی شد که عاشقانه دارند پایین می آیند .خودم خنده ام گرفت. از لبخند من هم ثریا لبخند زد .منصور با لبخند گفت: چیه ثریا؟ تا حالا ندیدی زن و شوهر با هم از پله ها بیان پایین

    نه مثل شما عاشق وشیدا آقا! انشاءا.... همیشه اینطور باشین
    ممنون ثریا
    ما رفتیم. خداحافظ
    بسلامت
    من شاید ناهار برم پیش گیتی .منتظم نباش
    بله آقا ، خوش بگذره
    نه گیتی جان تو بیا با این یکی برو . خیالم راحتتر باشه، اون ترمزش کمی دیر می گیره .مرتضی باید ببره لنتهاش رو عوض کنه
    باشه عزیزم . پس تو هم مواظب باش

    سوار ماشین شدم .منصور هم سوار آن یکی شد. اول من رفتم بعد منصور.
    احساس سبکبالی میکردم .احساس آزادی ، احساس غرور و احساس خوشبختی!
    به منزل طاهره خانم که رسیدم بوی آجر آب خورده روحم را تازه کرد. چقدر این بو را دوست داشتم .بعد از سلام و علیک هنوز پایم را در اتاق نگذاشته بودم که زنگ تلفن بصدا در آمد. نرگس گوشی را برداشت . از محترمانه صحبت کردنش فهمیدم با منصور صحبت می کند.

    گیتی خانم آقای مهندسن
    سلام منصور جان
    سلام! راحت رسیدی عزیزم!
    بله، همین الان رسیدم .هنوز ننشسته بودم. چقدر تو دقیقی
    میگم دلشوره میگیرم باور نمی کنی؟
    قرار داد رو بستی؟
    داریم می بندیم .اون هم با طناب رخت ، ده دور

    زدیم زیر خنده .از وسط جلسه تماس می گیری؟

    نه گیتی جون کنار جلسه بهتر از وسط جلسه س
    منصور اذیت نکن!
    تو مهم تری یا جلسه، عشق من؟
    ممنونم
    آره قرار داد بستیم دارن میوه میخورن، من هم اومدم جوار گیسو خانم دارم با شما صحبت میکنم
    گیسو چطوره؟
    خوبه، سلام می رسونه
    سلام برسون
    چشم، گیسو خانم ، گیتی خانم سلام می رسونه .ایشون باز هم سلام می رسونه
    منصور، طاهره خانم اشاره می کنند که ناهر حتما بیای
    مزاحم نباشم. می ترسم دعوام کنی و دوباره بهم چشم غره بری
    نه مطمئن باش، کی میای؟
    تا دو ونیم میام .امروز حوصله کار ندارم
    پس بیا صبر می کنیم با هم ناهار بخوریم .طاهره خانم می گن گیسو رو هم بیار
    ای به چشم .دیگه کی رو بیارم .فرهان رو هم بیارم؟
    منصور!
    کاری نداری عزیزم؟
    نه، منتظریم .خداحافظ
    خداحافظ

    منصور وگیسو ساعت دو وسی وپنج دقیقه آمدند.آقا کریم هم همان موقع ها آمد و از دیدن ما جا خورد و البته خیلی هم خشوحال شد. آخر شب هم به اتفاق گیسو به خانه برگشتیم .اولین جمله ای که گیسو تو ماشین به من گفت. این بود: آزادیت مبارک خواهر. ولی خودمونیم خیلی نگران بود، اصلا نفهمید چطور قرار داد بست

    نمی دونی چقدر دوستش دارم گیسو .فکر نمی کنم بشه حدی برای این محبت تصور کزد
    خب الهی شکر. ولی انقدر به هم وابسته نباشین
    تو شرکت، منصور چندتا سیگار میکشه گیسو؟
    والـله من ندیدم بکشه جز امروز که یکی کشید .یعنی هر موقع سیگار بکشه می فهمم با تو مسئله پیدا کرده
    لابد اون رو هم وقتی کشید که من تو راه بودم. اینطوری که آزادی بنده به ضرر سلامتی منصور تمام میشه. اسیر بمونم بهتره
    بله، اسیر منصور باشی بهتره. نگاه کن چطور داره پشت ما می آید از بادیگارد بدتر اینه گیتی .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #107
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد اول) - قسمت پنجاه و دوم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

    از آن روز یک هفته گذشت. گیسو از سفر شیراز برگشته و می گوید . بابا حال خوشی ندارد ومرتب سراغ مرا می گیرد .بقدری مضطربم که حد ندار. دل دل میکنم به منصور حقیقت را بگویم .ولی نمیشود .تازه به من اطمینان کرده وآزادم گذاشته.دو ساعت فکر کردم تا بالاخره فکر بکری به مغزم خطور کرد .گوشی را برداشتم و شماره گیسو را گرفتم . سلام گیسو

    سلام چطوری؟
    ای بد نیستم

    منصور چطوره؟
    خوبه، پایین مهمون داره .دو تا از دوستاش اومدن
    بالاخره چیکار کردی بهش حقیقت رو گفتی؟
    نه می ترسم گیسو. ولی یه راه حل دیگه بنظرم رسیده
    بگو
    قول می دی نه نگی؟
    من چه می دونم چی تو اون مغز پوکته!
    سخت وعجیب هست، ولی شدنیه
    بگو دیگه
    تو باید بیای جای من، تا من بتونم برم بابا رو ببینم .فقط دو روز
    زده به سرت گیتی؟ خل شدی؟ برو خدا روزیت رو جای دیگه بده
    قطع نکن گیسو ، جان من. آخه تو بگو، من چکار کنم؟
    می خواستی دروغ نگی
    حالا یه غلطی کردم، تو کمکم کن .باور کن کسی چیزی نمی فهمه
    دختره خل وچل ! منصور که می فهمه
    اونم نمی فهمه .اگر حواستو جمع کنی و گیج بازی در نیاری نمی فهمه
    کاری نداری خان باجی؟
    گیسو! خواهش میکنم! تو رو خدا! اگه منو دوست داری!
    تو می فهمی چی از من میخوای ؟ میخواهی دو روز زن منصور بشم پس شرکت رو چکار کنم
    خب دو روز هم تو خوشبخت باش خواهر من!
    اصلا من میخوام همینطور بدبخت باشم .چی می گی تو؟
    گیسو اگه بابا بلایی سرش بیاد نمی بخشمت .باهات قطع رابطه میکنم
    گیتی جان، فدای قد وبالات شم، فدای اون چشمهات ، اگه منصور بخواد به من نزدیک بشه، من چه خاکی به سرم کنم؟ این فکرها رو که نکردی
    چرا کردم .یه بهونه ای بیار ، دو شب باهاش قهر کن، برو اتاق من
    روزها رو چکار کنم روابط شما که ماشاءا.... روز وشب نداره . یکسره همدیگر رو بغل کردین ول نمی کنین .می خندی دیوونه؟
    تو از کجا آمار روابط ما رو داری؟
    جلو ما که اینه وای بحال وقتهای دیگه
    همین دیگه، بالاخره یه کاری که نیاد طرفت .حالا اگر هم آمد که چه بهتر
    برو گیتی. خجالت بکش من زیر بار این بی عفتی نمی رم. بابا را نبینی بهتره تا منو بی آبرو کنی
    حالا اگه خدای ناکرده به اون جاها کشید حقیقت رو بگو .فوقش کتک نوش جان میکنم .ولی می ارزه.تو رو خدا، خواهش میکنم گیسو، نگو نه. بگذار من برم بابا رو ببینم .دلم یه ذره شده بخدا

    سکوت کرد

    چی شد؟
    فکرهام رو میکنم جواب می دم
    الهی قربونت برم. می دونم تا تو رو دارم غم ندارم
    هندونه زیر بغلم نده که حال ندارم
    از دور می بوسمت .تا شب بهم خبر بده .فردا میخوام برم
    فردا؟
    آره دیگه، دلم شور بابا رو میزنه
    خداحافظ
    خداحافظ

    شب گیسو تماس گرفت. سلام گیتی

    سلام چطوری گیسو جان؟
    گیسو دیگه کیه ، مگه قرار نیست گیتی باشم؟
    آه ، بله بله! خوشحالم کردی
    منصور اونجاست
    آره اینجا نشسته .داره کتاب میخونه
    سلام برسون
    مرسی سلامت باشی
    خدا بگم چیکارت کنه گیتی ، من خیلی میترسم
    بخدا توکل کن
    برنامه چیه؟
    منصور جان میشه خواهش کنم از کتابخانه کتاب حافظ رو بیاری عزیزم؟
    می خواین فال بگیرین؟ تو عاشقی یا گیسو؟
    هردومون .من عاشق تو ، گیسو عاشق معاون تو
    آفرین! بدبخت فرهان چه شانسی داره .عزا دار شد مادر مرده! و رفت کتاب را بیاورد
    چرا آبروی منو می بری .من کی عاشق فرهانم .خل دیوونه
    فردا به بهانه کاری از خونه از خونه میام بیرون. ساعت یک سر کوچه ما باش تا جامون رو با هم عوض کنیم
    لباس چی. نمیشه تو خیابون عوض کنیم که
    آخ یادم نبود. یه کار دیگه می کنیم .تو صبح بیا اینجا تا بهت بگم
    من که صبح سرکارم
    باید مرخصی بگیری
    من تازه مرخصی گرفتم و دیگه روم نمیشه
    خب باید جای من خونه باشی .نمیشه که بری شرکت
    گیتی از خیرش بگذر . این کار عاقبت نداره
    صبح منتظرم
    ببینم چی میشه
    بلیط یادت نره در اولین فرصت بخر
    گیسو رحم کن
    تو رحم کن
    بیا گیتی جان اینم کتاب حافظ
    ممنون، نیت کن گیسو.
    کردم
    این شعر آمده: مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید که زانفاس خوشش بوی کسی می آید

    زغم هجر مکن ناله وفریاد که دوش زده ام فال و فریاد رسی می آید

    نیتت چی بود؟
    گرفتم ببینم دیوونه بازی تو به کجا میکشه
    فریاد رسی دیگه . خوب اومد نگران نباش
    کاری نداری ؟ برم بخوابم که می دونم دو روز از شدت اضطراب خواب به چشمم نمیاد
    نترس، خداحافظ
    خداحافظ
    چی شده گیتی جان. گیسو از چی میترسه؟
    حال عموم خوب نیست .نگرانه .می گفت می ترسم به منصور بگم مرخصی میخوام
    می خواین سه تایی با هم بریم؟ مگه تو نمیخوای عموت رو ببینی
    نه، گیسو فردا می ره خبر میاره
    فردا؟ اونکه تازه شیراز بود، هزارتا گرفتاری داریم
    پس بذار من برم
    تنها که نمیشه .میخوای با هم بریم
    تو که می گی گرفتاری؟
    خب، چکار کنم ، باید به تو برسم یا نه؟
    ممنونم منصور، بذار گیسو بره ، بهتره
    چند روزه میخواد بره؟
    دو روزه
    خیلی خب بره
    ممنونم الان بهش خبر می دم
    منصور خوابیده اما خوابم نمیبرد .خودم هم نگرانم ، ولی چاره اینیست . به ریسکش می ارزد .بیچاره گیسو چه حالی دارد .حتما او هم الان بیدار است. خدایا گیسو را از دست این منصور بد پیله به تو سپردم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #108
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد اول) - قسمت پنجاه و سوم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

    صبح سر میز صبحانه دستم را زیر چانه ام زده بودم و یکسره چشمم به صورتش بود. انگار می خواستم تک تک سلولهای پوست و چشم و بینی و لب او را در مغزم حک کنم و قیافه اش را در ذهن بسپارم .دلم نمی آمد از او چشم بردارم . می دانستم که دلم برایش خیلی تنگ میشود

    چرا انقدر نگام میکنی گیتی جان؟
    دارم لذت می برم. چای پرید توی گلویش و افتاد به سرفه

    داشتم فکر میکردم که چه کار خیری کردم که خدا گوهری مثل تو نصیبم کرده، خوشگل، خوش تیپ، مودب، مهربون، تحصیلکرده، پولدار، متشخص ، دوست داشتنی . هیچی کم نداری ماشاءا....
    خودت رو داری می گی عزیزم؟
    دلم برای مادر خیلی تنگ شده منصور
    می گفت شاید زودتر بیام .اگه تو نبودی گیتی، دق میکردم .وقتی تو کنارمی از همه کس و همه چیز بی نیازم
    منصور ازت خواهش میکنم انقدر وابسته نباش
    مگه میخوای ترکم کنی .من که آزاد گذاشتمت
    من تو رو ترک کنم؟ نه قربونت برم، دو دستی چسبیدمت .ولی اگه یه روز من بمیرم چی؟
    اول صبحی چرا از این حرفا می زنی گیتی . خدا نکنه! اونروز منم می میرم .مطمئن باش
    اگه من مردم منصور حواست باشه اشتباه اوندفعه رو تکرار نکنی که ازت نمی گذرم .در ضمن حتما بعد از من ازدواج کن

    منصور صبحانه اش را نیمه رها کرد و بلند شد وگفت: نخیر، امروز اینجا نشستن یعنی اشک ریختن .من رفتم گیتی جان

    خیلی خب ، بشین صبحونه ات رو بخور تا برات حرفهای خوب بزنم

    منصور نشست .یک لقمه براش گرفتم و بهش دادم وگفتم: تصمیم نداری پدر بشی جناب متین؟ دلتون صدای گریه بچه نمیخواد؟
    منصور با لبخند نگاهی به من کرد و گفت: مگه خبریه عزیزم؟

    نه بابا، منظورم بعدهاست
    اتفاقا میخواستم در اینمورد باهات صحبت کنم .درسته جناب عالی بیست و پنج سالتونه ، ولی بنده سی وپنج سالمه و دارم می افتم تو سرازیری .اگر دیر بجنبم زنگوله پای تابوت میشه. اینه که باید محبت بفرمایین به بنده اجازه بفرمایین
    من حرفی ندارم منصور جان هر موقع بچه خواستی بگو تا برات بیارم
    راست میگی یا داری سر به سرم می ذاری؟
    چی لذتبخش تر از اینکه بچه تو رو بغل بگیرم .این یکی از آرزوهام بوده عزیزم.

    منصور بوسه ای به گونه ام زد و گفت : پس تا عصر عزیزم. امروز زودتر میام

    داری می ری؟

    نگاهی به ساعتش کرد وگفت : آره، برم که زود بیام

    خدانگهدار
    امروز که جایی نمی ری
    حالا ببینم .شاید رفتم ترمینال
    مواظب باشین
    باشه، تو هم مواظب باش

    منصور هنوز به در خانه نرسیده بود که دلم برایش تنگ شد .صدایش زدم : منصور!

    جانم

    جلو رفتم دستم را دور گردنش انداختم وگفتم : دوستت دارم! ای کاش می دونستی چقدر زیاد!

    من هم دوستت دارم عزیزم. و بوسه ای گرفت وادامه داد: ثانیه ای بی تو بودن یعنی مرگ. همیشه وقتی مجرد بودم فکر میکردم ازدواج پایان عشق و دوست داشتنه ، ولی حالا می فهمم که اشتباه میکردم. ما تازه پله اول عشقیم . روز به روز عاشقترم می کنی گیتی جان

    نوک بینی ام را به نوک بینی اش زدم و گفتم: برو در پناه خدا.آقای پدر

    خدانگهدار.مواظب خودت باش
    خدانگهدار. منصوررفت. وقتی برگشتم یاد حرفش افتادم که گفت: پس تا عصر عزیزم. یکدفعه دو دستی زدم توی سرم ، گفتم ای خدا مرگم بده! گیسو بدبخت شدی! خاک بر سرم کنن چه وقت بچه دار شدن بود؟ اگه......

    ساعت ده سر وکله هوویم پیدا شد. بیچاره از حالا رنگ ورویش را باخته بود. گفتم: از حالا ویارت شروع شده گیسو جان

    زهرمار بمیری ایشاءا...! دل تو دلم نیست .بخدا از دیشب پلک رو هم نذاشتم گیتی، از خر شیطون بیا پایین. من می رم حقیقت رو به منصور میگم، مطمئن باش هیچ اتفاقی نمی افته
    میخوای زندگیمو به هم بریزی؟
    اگه بیاد منو در آغوش بگیره چی
    اگه نداره، خب معلومه که میاید . امروز صحبت بچه دار شدن میکرد.

    گیسو دو دستی بر فرق سرش کوبید وگفت: بدبخت شدم! بی آبرو شدم! من رفتم گیتی .لباسش را کشیدم وگفتم: بشین ببینم

    خدا مرگت نده گیتی. حالا چه وقت این حرفها بود. می خندی؟ آره، بخند! بعدا این تویی که گریه میکنی و من به ریشت می خندم ، وقتی از منصور بچه دار شدم و خانم این خانه شدم و تو شدی ایشاءا... کلفتم، منم دلم رو می گیرم می خندم
    خب بشی، فکر کردی ناراحت شدم؟ به تنها کسی که حساسیت ندارم تویی. چون تو خودمی .خیلی دوست دارم تو رو هم خوشبخت ببینم
    حالا اینو می گی. وقتی دیدی منصور اتاق منو انتخاب کرد .می بینم چه حالی میشی .سیخ شدن موهاتو از حالا می بینم

    ریسه رفته بودم. بلند شو بریم بالا. الان همه می فهمن . انقدر دادو بیداد نکن
    به اتاق خواب رفتیم .او را کمی با وسایلم آشنا کردم .حتی لباس خواب پوشیده ای را هم برای شبش انتخاب کردم

    راستی گیسو یادت باشه خال دستت رو بپوشونی

    می برمش که خیالت راحت باشه

    یه کم کرم سفید کننده بمال ، نمیخواد ببریش. چسب هم بد نیست روش بزنی .بگو بریده .راستی یادت باشه منصور این عطر رو خیلی دوست داره
    یعنی اینو نزنم؟
    بستگی به نظر خودت داره
    دیوونه

    زدم زیر خنده و گفتم: شوخی می کنم بابا، چرا عصبانی میشی. در ضمن من عادت دارم طاقباز بخوابم. پشتت رو به منصور نکنی بدش میاد .بهش احترام بذار

    خدایا! منو بکش! راحتم کن که امشب رو نبینم
    یه چیز دیگه.منصور عادت داره شبها سرش رو می ذاره رو قلب من میخوابه .بعد که خواش می بره سرش رو می ذارم رو بالش .سرش رو مثل توپ بسکتبال نندازی رو بالش
    خیلی بی غیرتی گیتی .نمی دونم چطور راضی میشی منصور رو دست من بسپاری؟
    آخه من به تو اطمینان دارم
    ولی زیاد مطمئن نباش.منصور چیزی نیست که بشه ازش گذشت
    چکار کنم؟چاره ای دارم؟ خب، بابام رو به اندازه منصور دوست دارم
    یه، دروغ پشتش هزار تا دروغه!
    با مستخدم ها زیاد دمخور نشو.مبادا بویی ببرن
    با اصل کاری دمخورم کافیه .اونها رو میخوام چکار
    خب حالا بیا لباسهامون رو عوض کنیم

    با نگرانی نگاهم کرد.

    ای بابا! مگه نمیخوای لباسمون رو عوض کنیم. از همین حالا باید شروع کنیم دیگه .بلیط برای کی گرفتی؟
    ساعت دو
    ساعت دو؟ ای خدا مرگت نده، پس چرا نمی گی؟ زود باش، زود باش لباستو در آر بده به من

    لباسهایمان را با هم عوض کردیم. مدل موهایمان را هم بر عکس کردیم بلیط را از گیسو گرفتم و پایین آمدیم. محبوبه ما را دید. سلام گیسو خانم!
    گفتم: سلام محبوبه خانم، حال شما؟

    ممنونم چه عجب؟
    ما که همیشه مزاحمیم
    اختیار دارین

    گیسو بجای من گفت: محبوبه خانم ما می ریم ترمینال .گیسو میخواد بره شیراز .میبرم برسونمش

    بفرمایین. خیر پیش. سوییچ ماشین را به گیسو دادم .گفتم: گیتی جان خودت بشین دیگه .من میترسم پشت ماشین شما بشینم
    بشین گیسو سرم درد میکنه حال رانندگی ندارم

    راه افتادیم .از اینکه محبوبه به نیرنگ ما پی نبرد خوشحال شدم . ساعت دوازده ونیم در ترمینال بودیم. با هم ناهار خوردیم .سفارشات لازم را به گیسو کردم و راهی شدم. من به شیراز رفتم و گیسو بخانه برگشت .دفترچه خاطراتم را هم به او دادم تا این چند روز را او بجای من بنویسد و من هم از قضایا باخبر باشم.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #109
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد اول) - قسمت پنجاه و چهارم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

    غروب دو روز بعد که از سفر بخانه برگشتم اضطراب بدی به جانم افتاده بود اما هرطور بود ایستادگی کردم و سکانس آخر را خوب بازی کردم . گیسو هم با رنگ و روی پریده اش صبوری کرد و تا آخرین لحظه خوب بازی کرد .
    منصور من را بسیار تحویل گرفت و سپس گفت: گیسو خانم خواهشا دیگه گیتی رو تنها نذاری . نیس دوقلوئین ، هیچ طاقت دوری شما رو نداره .این دو روز قبرستون رو جلوم آورد.
    بیچاره م کرد بخدا. انقدر بد خلقی کرده ، که دارین رنگ و روش رو می بینین .هیچ ازش راضی نیستم و دیگه هرگز بهتون مرخصی نمی دم. با عرض معذرت والسلام نامه تمام .با اجازه

    کجا تشریف می برین منصور خان
    می رم پیش مرتضی زود بر میگردم .شما هم کمی نصیحتش کنین تا طلاقش نداده ام
    متاسفم ، اما من بی تقصیرم
    شما چرا متاسفید؟ ایشون باید تاسف بخوره که دو روزه رفته تو اتاق خودش رو حبس کرده .زندگی رو به ما زهر کرده
    آه خدای من اینجا چه خبر بود ، من برم بعدا بیام بهتره
    گیسو جان آدم یک موقع بخواد تو حال خودش باشه اشکالی داره؟
    اشکالی نداره خواهر من ، اما چرا درست وقتی که من رفتم پیش بابا، چرا من رو خراب می کنی . ببین دیگه بهم مرخصی نمی دن

    با نگاه گیسو قلبم فرو ریخت و از کلمه ای که از دهانم پرید وحشت کردم
    منصور با تعجب پرسید : بابا؟ رفته بودین پیش پدرتون؟
    نگاهی به گیسوی بدبخت که مثل میت روحش در پرواز بود کردم و سریع گفتم: هر چند عمو هم جای پدرمونه ، اما من منظورم اصطلاح اون بابا بود منصور خان

    کدوم بابا؟
    ای بابا، یعنی اون بابا، اون عمو ، اون بدبخت ، یک اصطلاحه .مثلا می گن رفتیم پیش یک بابایی
    آهان ، این مگه اعصاب واسم گذاشته .حواس ندارم بخدا ، ببخشید .من الان بر می گردم

    وقتی منصور رفت گیسو چشمهایش را در حدقه گرداند، نفسی پر گله بیرون داد، روی مبل ولو شد، دست روی قلبش گذاشت وگفت: خفه نشی الهی گیتی، گیسو. نه گیتی

    اِ الان که کسی اینجا نیست
    باشه باید احتیاط کنیم .دیدی داشتیم خرابکاری می کردیم. خدا رحم کرد
    همین که تا الان جنازه نشدم خیلیه .یعنی یک معجزه است. خدا بگم از رو زمین برت داره، ده دقیقه زودتر بدنیا اومدی ببین چه بساطی از سر ما در آوردی
    اِ چقدر نفرین میکنی حالا تو عمرت یک کار واسه ما کردی ها .هی بکوب تو سرم
    بابا چطور بود؟
    سُر ومُروگنده.چیزیش نبود .بیخود تو منو ترسوندی
    اون حالش خوب نیست
    خب آره.اما از قدیمها خیلی بهتره .فقط دیگه بریده، هی میگه میخوام بیام پیش شما
    تو باید هرچه زودتر حقیقت رو به منصور بگی .گیتی من میخوام بابا رو بیارم پیش خودم .
    عمرا ، من این دو روز از دوریش پر پر زدم به جان خودش ، چطور کاری کنم که طلاقم بده
    طلاقت نمی ده .اون خیلی انسانه و خیلی عاشقتر از این حرفها
    درسته، اما الان واسه گفتن حقیقت خیلی دیره .بهش بر میخوره .بازیش دادم
    گیتی همینطور گند رو گند می زنی و دست ما رو می ذاری تو حنا .دیگه به حرفت گوش نمی کنم .بیا بریم بالا لباسهامون رو عوض کنیم .دیگه میخوام خودم باشم. مُردم
    خب بریم ، چه بد اخلاق شدی .حق داره بیچاره .واسه چی دو روز خودت رو حبس کردی ، مگه مالیخولیا گرفتی؟
    مالیخولیا نگرفتم آبجی ، نخواستم چشمم به چشمهای دلفریبش بیفته .نخواستم خواهرم رو بدبخت کنم .نخواستم به نجابتم آسیبی بخوره . اونم که فکر کرده ماشاءا... هجده سالشه . بگو مرد، سی واندی سالته ، دیگه پات لب گوره
    پشت سر شوهر من غیبت نکن ها ، حسودیت میشه؟
    نخیر، غبطه میخورم .فقط همین. خیلی تو رو دوست داره
    باریکلا، دستم درد نکنه ، چی تربیت کرده م.
    بیا این گوشواره ت، اینم دستبند وگردنبندت آویزون کن به خودت
    انگشترم رو هم بده
    بگیر بابا خیس
    چیزهای من قابل تو رو نداره.میخوام منصور شک نکنه گیسو جان زود باش لباسها رو هم بده بپوشم
    چه بدبختی گیر کردیم خدا! برم به همون کیارستمی جواب مثبت بدم برم سر زندگیم که دیگه تو بزرگترم نباشی
    قربونت برم الهی. یه ماچ دیگه هم بده گیسو جان که آروم بگیرم
    بگو که آروم بگیری
    حالا هر دوش

    گیسو غرغر زنان در حالیکه لباسش را عوض میکرد می گفت: بچه گول میزنه، فکر کرده منم منصورم با یه ماچ سرم شیره بماله

    حالا یعنی باید با منصور قهر باشم؟ من نمی تونم دلم یه ذره شده بخدا
    خواهشا لوس بازی در نیار، آروم آروم خودت درستش کن.
    آخه چه جوری ؟ منصور خیلی توپش پره . چرا با زندگی من اینطوری کردی؟ ما با هم مودبانه دعوا می کنیم ، بگو ببینم بهش توهین که نکردی
    واقعا که
    نه جان ، روش رو که باز نکردی.
    یه چیزی رو بهونه کردم ، دیگه اونم دادش رفت آسمون که تو عوض شدی، چته انگار نباید بهت آزادی می دادم. یه فرودگاه رفتی اومدی عوض شدی. منم گفتم خدا رو شکر که بهم تهمت زدی .رفتم تو اتاق در رو بستم .چهار پنج ساعت بعد اومد گفت بیا شام بخوریم .گفتم کوفت بخوریم بهتره، اونم دیگه رفت و نیومد .انگار از کوفت خوشش نمیاد
    کوفت چیه، وای خدا روش باز شد، دیگه زندگیم از دست رفت
    من که می دونم تو چه ننه قمری هستی ، چرا واسه من فیلم بازی می کنی گیتی؟
    نه به جان تو، ما به هم دشنام نمی دیم. فقط بحث می کنیم
    خب مال ما به بحث هم نکشید. خیالت راحت
    نمی شد یه جور دیگه ازش دوری میکردی
    میگی چکار میکردم که جلو خدای خودم رو سپید باشم هان، خیلی بد پیله س
    آره به هر حال ببخشید. من نباید این رو ازت میخواستم .اما دلم واسه بابا یه ذره شده بود ، کسی هم به اندازه تو شکل من نیست.اخلاق وتعصب منصور هم که دیدی
    حالا دیگه تموشد .الحمدالـله بخیر گذشت .بریم پایین کم کم اخلاقت رو خوب کن.خودمونیم خیلی نازنینه، قدرش رو بدون
    تو دعامون کن
    خوشحالم که خواهرم خوشبخته ، یعنی واقعا مفتخرم از وجود همچین دامادی در خونواده مون
    انشاءا... یکی مثل منصور هم نصیب تو بشه. واسه خدا کاری نداره قربونش برم
    تا ببینیم خدا واسه قلت چی میخواد.بریم پایین

    آنشب گیسو هر طور بود ما را با هم آشتی داد. وقتی آخر شب او را به منزلش رساندیم ، کنار در خانه به من سپرد که مسواکش را در جیب حوله من جا گذاشته .وقتی به خانه برگشتیم تا منصور رفت مسواک بزند دفتر خاطرات را زیر پیراهنم پنهان کردم و وقتی او برگشت به دستشویی رفتم در را قفل کردم پشت در نشستم و آنچه را گیسو نوشته بود خواندم تا بدانم چه اتفاقی افتاده آمادگی داشته باشم، با خودم گفتم خدا رحم کرد.اگر دو سه روز دیگه طول کشیده بود شوهرم رو ضبط کرده بود مادر کرده .چه دوره زمونه ای شده! نمیشه به کسی اعتماد کرد. بعد لبخندی زدم وگفتم .دوستت دارم گیشو .خیلی باوفایی خواهر خوبم! از همون ساعت اول که اومدی خونه دعوا به پا کردی و به قهر رفتی اتاق پرستار و دو روز بیرون نیومدی که مبادا اتفاقی بیفته؟ چقدر پاکی دختر بهت افتخار مسکنم .حقا که خواهر خودمی! وچقدر خدا مهربونه که دعای تو دختر نجیب رو مستجاب کرده و غرور منصور رو حفظ کرده که برای آشتی پیشقدم نشه! آخه اصلا امکان نداره من و منصور یکساعت هم بتونیم با هم قهر بمونیم .ببین چقدر بهش برخورده که صبر پیشه کرده. باید هر چه زودتر حقیقت رو به منصور بگم .اون پدر بیمارم رو می پذیره و سرزنشم نمی کنه. خدایا منو ببخش که دروغ گفتم. می دونم کار درستی نکردم که گفتم پدر ندارم یا گیسو رو جای خودم گذاشتم ، اما دلم برای پدرم پر می کشید .خدایا منو ببخش .خودت جو رو طوری درست کن که بتونم پدرم رو به منصور ومادرش معرفی کنم.خدایا شکرت .خدایا بازم دستم رو بگیر و رهام نکن
    به حمام رفتم دوشی گرفتم و به اتاق خواب برگشتم

    اومدی عزیزم
    آره، رفتم دوش گرفتم ، اعصابم آروم بشه. دو روزه اعصاب تو رو هم به هم ریختم. نمی دونم چم بود منصور
    موهات رو با سشوار خشک کن سرما نخوری

    داشتم موهایم را خشک میکردم که پرسید: چرا مسواک رو تو جیب حوله ت گذاشتی ؟

    میگم حالم خوب نیست باور نمی کنی؟ مسواک رو گذاشتم تو جیبم لااله الاالـله.

    لباس خواب سرخابی رنگی پوشیدم و آمدم کنار منصور دراز کشیدم و گفتم: خیلی دوستت دارم .تازه فهمیدم که چقدر .بالاتر از بی نهایت!
    منصور مرا در آغوش گرفت و گفت: به به. گیتی جان خودتی عزیزم؟ سردت نیست؟

    نه امشب گرممه
    خود خوتی
    خودم هستم عشق من
    بالاخره یه بچه واسه ما می آری یا نه؟
    نخیر تا مادر بیاد
    بابا ایها الناس، آخه به مادر چه مربوطه؟ اونکه از خداشه. دیشب سراغ کوچولومون رو می گرفت
    حالا ببینم، جوانب رو بسنجم بعد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #110
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    الهه ناز (جلد اول) - قسمت پنجاه و پنجم - رمان الهه ناز - جلد اول ,

    عید نوروز با گیسو ومنصور و فرهان به شمال رفتیم و خیلی خوش گذشت .گیسو انقدر با فرهان با احترام و با رودربایستی اما خود گیسو نظرش این بود که تا نامزد نکرده اند اینطور بهتر است و البته حق با گیسو بود .مردها هم اینطور دخترهای سنگین و باوقار را بیشتر می پسندند. دو روز است از سفر برگشته ایم .پانزده فروردین ماه است و امروز فهمیدم که بار دارم. حال عجیبی دارم. انگار مادر شدن انرژی را صد برابر کرده . البته کمی حالت تهوع دارم .منصور خیلی خوشحال است و از من بیشتر مراقبت می کند.گل بود به سبزه نیز آراسته شد.

    ****************************
    هفده فروردین ماه مادر تماس گرفت و مژده داد که تا اواسط اردیبهشت به ایران برمیگردد. روز بعد با منصور به پزشک مراجعه کردیم تا تحت نظر باشم .صدای ضربان قلبش به من نوید زندگی زیباتری داد.
    *****************************
    مدتی است حال وحوصله نوشتن ندارم.ویارم شدیدتر شده و همه اش دوست دارم بخوابم .ثریا خانم که می گوید بچه ام دختر است، چون تنبل شده ام. ولی منصور دعا می کند که پسر باشد. چون معتقد است که اینهمه ثروت و دسترنج او نباید به دست داماد بیافتد .سر این مسئله کلی با او بحث کردم.
    امشب مادر آمد. آنقدر خوشحالم که اندازه ندارد .وقتی خبر بارداری ام را شنید بی نهایت خوشحال شد. اشک چشمهایش شادی درونش را نشان می داد.برای مادر، دختر وپسر فرقی ندارد .تازه گفت دختر بهتر است .شروع ماه دوم بار داری ام دوباره با منصور به مطب پزشکم رفتیم .باید کمی منتظر می ماندیم. کنار دختری ساده ولی زیبا وبلوند نشستیم. مجله زن روز را از روی میز برداشتم و قسمت بر سر دو راهی را آوردم تا مطالعه کنم .در حال خواندن بودم که آن دختر چشم سبز موبور گفت: ای کاش آدم اصلا بدنیا نمی اومد که بخواد بر سر دو راهی بمونه
    نگاهی به او کردم و با لبخند گفتم: چرا خانم ناشکری می کنین؟
    · ای خانم ، آدم وقتی قرار باشه هی زجر بکشه ، چرا باید به دنیا بیاد .اومدیم از غصه پر بشیم و بمیریم. بعد هم بریم جهنم و بسوزیم. آخه این کجاش عدالته؟
    · شما دختر به این زیبایی باید نگاه زیبایی هم به زندگی داشته باشین
    · هزار تا مشکل دارم خانم. چطور دید زیبا داشته باشم. بگید خوشبختی کجاست ، پول کجاست؟
    · پل خوشبختی نمیاره خانم عزیز
    · از سر و وضع شما معلومه که وضع مالی تون خیلی خوبه. ببینم خانم، شما خوشبخت نیستین؟
    · خیلی، انقدر که باورم نمیشه
    · پس پول خوشبختی میاره
    · خوشبختی من از مادیت نیست. از وجود آدمیه که درکم میکنه و دوستم داره ومنم دوستش دارم . و به منصور اشاره کردم و ادامه دادم : اگه وضع مادیش به صفر هم برسه، باز هم دوستش دارم
    · خدا این عشق رو زیادتر کنه
    · انشاءا.... ! میتونم بپرسم مشکلتون چیه؟ شما هم تو راهی دارین؟
    · نه خانم، شوهر ندارم که تو راهی داشته باشم .بار غصه دارم .ولی بار بچه نخیر .اومدم ببینم آقای دکتر مستخدمی ، کارگری چیزی نمیخوان .یکی منو معرفی کرده
    · ازدواج نکردین؟
    · یکبار کردم پشیمون شدم. شوهرم معتاد بود، طلاق گرفتم .دو ساله در به درم .نه مادر پدر دارم .نه دلسوز .خواهر و برادرم فکر زندگی خودشونند .فعلا خونه پدریم زندگی میکنم ولی خرجی ندارم، اینه که دنبال کار میگردم
    · سواد دارین؟
    · بله، سیکل دارم
    بقدری دلم براش سوخت که آتش گرفتم : اسمتون چیه؟

    آذر کاظمی
    اگر کاری براتون پیدا کنم می یایین؟
    آره خانم ، از خدامه .هر کاری باشه قبول میکنم .کلفتی، آشپزی ، رختشویی
    شماره تماستون رو به من بدین .البته قول نمی دم ، ولی در فکر هستم
    ممنونم خانم، خیر از زندگی تون ببینین. و دست تو کیفش کرد تا خودکار و کاغذ در بیاورد.

    منصور گفت: گیتی جان نوبت ماست عزیزم، بلند شو بریم

    باشه منصور جان

    شماره را نوشت و به من داد. ازش خداحافظی کردم ووارد مطب شدیم. وقت برگشتن منصور پرسید: دختره چی می گفت؟

    بنده خدا دنبال کار می گشت .مردم چقدر بدبختن منصور
    بله ما باید خیلی شکرگزار باشیم
    منصور؟
    جانم
    من میگم بیارریمش وردست ثریا خانم.ثواب داره
    گیتی جان، دلرحمی خوبه ، ولی نباید به این زودی به کسی اطمینان کنی .ثریا وصفورا و محبوبه شناخته شده بودن. ثریا که از یکسالگی من اینجاست .صفورا رو هم ثریا آورد. محبوبه هم کارگر خاله م بود. وقتی اونها آلمان رفتن پیش ما اومد
    حق با توئه منصور ، ولی آخه گناه داره .برای خرجی روزانه لنگه
    خب، از نظر مادی بهش کمک کن
    اون پول هم تموم میشه. بالاخره چی؟
    گیتی، کار درستی نیست
    خب برو د موردش تحقیق کن .منصور تو که دلرحم تر از منی
    دل رحم هستم ولی ساده نیستم .با اینحال بخاطر گل رو تو چشم. مرتضی رو میفرستم بره تحقیق کنه .آدرسش رو بگیر بده من
    باشه، ممنونم
    قربون اون دل نازکت برم که توش ثمره عشقمون وول وول میزنه!
    وول وول نمیزنه منصور، تازه دو ماهشه

    خب تصحیح میکنم .قربون اون دل نازکت برم که توش ثمره عشقمون یه ماه دیگه وول وول میزنه

    از دست تو! و زدم زیر خنده
    منصور، نمی دونی چقدر خوشحالم که بچه تو رو در وجودم پرورش می دم. غرور خاصی بهم دست میده
    منم غرور خاصی دارم، الهه نازم ، فرشته مهربونم

    بعد از کسب اجازه از مادرجون به آذر زنگ زدم و آدرس گرفتم. منصور مرتضی را برای تحقیق فرستاد .هرچه گفته بود درست بود، همه همسایه ها و کسبه او را تائید کرده بودند.بالاخره با موافقت مادر ومنصور، آذر به خانه ما آمد و وردست ثریا شد. از روز اول منصور خیلی جدی باهاش برخورد کرد و تمام سنگها را باهاش واکند .وقتی منصور آنطور جدی و محکم با آذر صحبت میکرد، یاد روز اولی افتادم که به این خانه آمده بودم. بنظر من آذردختر خوبی است اما مادر جون می گوید : نمی دونم چرا با تمام زیباییش ازش خوشم نمیاد ، به دلم نمیشینه.منهم این را به حساب وسواس بیش از حد مادر منصور می گذارم
    روزها پشت سرهم می گذرند. سه ماهگی را تمام کرده ام ، ویارم کم شده و حالم بهتر است ، ولی به خواست منصورو مادر باید استراحت کنم. منصور روزی دوبار با من تماس میگیرد. می فهمم دلشوره دارد. انگار باورش نمیشور دارد پدر میشود. شبها کلی قربون صدقه بچه اش می رود و نوازشش میکند .بعد هم نوبت مادر بچه میشود.حیف که سجده کردن برایم سخت شده وگرنه روزی ده هزار مرتبه در پیشگاه خدا سجده میکردم که چنین همسری به من عطا کرده است .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 11 از 20 نخستنخست ... 789101112131415 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/