اختيار دارين
الميرا گفت: خب مترجمشون نبودن، ترجيح دادن حضور نداشته باشن
متين نگاهي به من كرد.هردو كفرمان بالا آمده بود. خانم فرزاد گفت: خواهرتون بهتر شدن؟
بله الحمدالـله ممنونم .الناز پرسيد: خواهرتون چندسالشونه؟
دقيقا همسن خودم .بيست وچهار سال
چه جالب! مگه ميشه؟
خب دوقلوييم
آه ، چه بامزه! شكل خودتون هستن؟
دقيقا
شما ايشون رو ديدين منصورخان؟
بله، سعادتش رو داشتم ، خيلي زيبا هستن
با تعجب به مهندس نگاه كردم.چرا دروغ گفت.او كه گيسو را نديده بود. الناز نگاه چپي به من كرد .پيش خودش مي گفت:يعني گيتي هم زيباست؟
خب، چه خبر گيتي خانم؟
سلامتي مهندس.خواهذم كه بهتر شد.خودم هم خوبم .ماشين هم سالمه
همه خنديدند
متين گفت: خب ماشين از همه مهمتر بود.من فقط ميخواستم همين رو بدونم
باز هم صداي خنده بلند شد.
ببخشيد با اجازه من برم سري به مادرجون بزنم وبيام
الميرا گفت: چه جالب،به خانم متين مي گيد مادرجون؟
اولين نشانه صميميت اينه كه آدم طرف موردعلاقهش رو با صميميت و محبت صدا بزنه .مادرم مرحوم شدن ، اينه كه خانم متين رو واقعا دوست دارم وخودم رو دختر ايشون مي دونم.شما كه خودتون روانشناسي خوندين الميرا خانم.
الميرا صاف نشست وگفت: بله حق با شماست
مهندس نگاه پر تحسينش را نثار من كرد
به طبقه بالا رفتم .مادر را بوسيدم .او هم مرا بوسيد ودستم را گرفت .انگار خدا دنيا را به او داده بود
گيسو مسموم شده بود .بردمش درمانگاه .سلام رسوند .ببخشيد تنهاتون گذاشتم
كتاب مي خوندين؟ ديگه چيزي نمونده تمومش كنين؟
كمي پيش مادر نشستم .بعد به اتاقم رفتم .خيلي خسته بودم .روي تخت دراز كشيدم تا كمي آرامش بگيرم كه با صداي در از خواب پريدم
بله؟
گيتي خانم خوابين؟ ووارد شد و چراغ را روشن كرد.
ساعت چنده ؟ هوا تاريك شده؟
هشت ونيم
هشت ونيم؟ خداي من اصلا نفهميدم چطور خوابم برد. مهمونها رفتن؟
نخير هستن. نيمساعت پيش خواستم بيدارتون كنم آقا گفتن خسته اين بيدارتون نكنم
همه فهميدن من خواب بودم ؟ چه بد شد!
نه خانم، من اومدم بگم بياين براي شام. در زدم جواب ندادين .با اجازه دررو باز كردم .ديدم خوابيدين .بعد آروم به آقا گفتم ، گفتن بذارم نيمساعت ديگه بخوابين .مهمونها نفهميدن ، خيالتون راحت .
آه چه خوب شد .الان ميام
بلند شدم .سر وصورتم را شستم وكمي آرايشم را تجديد كردم و به اتاق خانم متين رفتم .ولي او نبود .از اينكه اجتماعي شده بود خوشحال شدم. از پله ها رفتم پايين ووارد سالن شدم و سلام كردم .همه نيم خيز شدند و اداي احترام كردند
بفرمايين ،خواهش ميكنم
كنار مادرجون نشستم .دستش را در دستم گرفتم وگفتم : مادر جون ديگه تنها تنها مياد پايين .
مادر لبخند زد .متين گفت: اين هم نتيجه زحمات خودتونه، گيتي خانم.
شما لطف دارين
ثريا از ما دعوت كرد براي صرف شام به سالن غذاخوري برويم .شام را صرف كرديم .بعد از شام هم كمي صحبت كرديم و ساعت يازده ميهمانها قصد رفتن كردند .از چشمهاي الناز ميخواندم ازاينكه من شب مي مانم ناراحت است .بعد از بدرقه ميهمانها به سالن برگشتيم .مادر جون را به اتاقش بردم، داروهايش را دادم و به سالن برگشتم
مهندس روي ميز كيفش را باز كرده بود ومشغول حسابرسي دفترهاي دم دستش بود و مرتب با ماشين حساب كار ميكرد .
مهندس؟
شمايين ؟بفرمايين
ممنون، اجازه مي دين برم؟
سرش را به راست و چپ تكان داد و با لبخند گفت:نه! اجازه ندارين .امشب رو بايد بد بگذرونين
خواهش ميكنم ولي.......
شما نذر دارين؟
چطور مگه؟
كه هي اين راه رو برين و بياين؟
كاش همه نذرها به اين آسوني بود
با لحن قشنگي گفت: بمونين گيتي خانم
نتونستم مقاومت كنم وگفتم: چشم. مزاحم ميشم
اختيار دارين ،بفرمايين بشينين
ممنونم
امروز فوق العاده شده بودين
چشمهاي زيبا ، زيبا مي بينن
نه الحق زيبايين.من اصولا موهاي بلند باز دوست ندارم .يعني احساس ميكنم مدام مو مي ريزه، ولي موهاي شما جعد قشنگي داره ، حتي موهاي صاف هم بهتون مياد
شما لطف دارين
از هيجان حرارت زيادي روي گونه هايم حس ميكردم
ثريا؟
بله آقا
قبل از اينك بري دو فنجون قهوه براي ما بيار
چشم
ميتونم يه سوال ازتون بپرسم؟
البته
چرا امروز نگفتين من پرستار مادرتونم .از محبتتون شرمنده شدم در ضمن شما كه گيسورو نديدين ، پس چرا گفتيد ديدين ؟
وقتي روانشناسيد، چرا بايد بگم پرستاريد . وقتي با هم دوستيم .چرا بايد بگم غريبه اين ووقتي گيسو خانم درست مثل شما هستن ، چرا بايد بگم ايشون رو نديدم .شما رو كه ديدم ، انگار ايشون رو ديدم
ممنون
وقتي گفتم شما دوست جديد خونوادگي ماهستين ، نمي شد بگم گيسو خانم رو نمي شناسم ، درسته؟
آه،بله
از اينكه الميرا بي پروا صحبت ميكرد معذرت ميخوام .اون همينطوره ولي الناز با اون فرق داره .بنظرتون اينطور نبود؟
راست بگم يا رودربايستي كنم؟
معلومه ، راست بگيد .
خب الناز هم خواهر الميرا خانمه ودرست مثل ايشونه، ولي سياستمدار
جدي؟
بگذريم ،ميترسم سوء تفاهم بشه و فكر كنيد غرضي دارم
نه،چنين فكري نميكنم شما كه وقتش رو ندارين
كمي بهش خيره شدم و لبخند زدم .خب راستش نگاه هردو يكي بود. بنظر من الميرا زبون النازه، ولي بعدها زبون الناز هم باز ميشه .
بلند زد زير خنده وگفت: بعدها يعني كي؟
ثريا با سيني قهوه وارد شد و به ما تعارف كرد .
برو بگير بخواب ثريا.خسته شدي .من فنجونها رو تو آشپزخونه مي ذارم
چشم آقا،ممنون. شب بخير!
خب، ادامه بدين
بگذريم مهندس
نه، خواهش ميكنم .اصلا ميخوام با يه روانشناس مشورت كنم
پس شما هم دوستش دارين؟
اينطور فكر مي كني؟
البته
خب، بعدا يعني كي؟
اي بابا ول كن نيست.
وقتي شما رو تصاحب كرد .فعلا پشت يك چهره زيبا و دوست داشتني پنهون شده تا بعد چهره واقعي خودشو نشان بده .البته اين نظر منه . شايد اشتباه مي كنم
اميدوارم اشتباه كرده باشين
شما به صحبتهاي من توجه نكنين ، من فقط نظرم رو گفتم .انشاءا... خوشبخت مي شين .
ممنون
حال خودم را نمي فهميدم .داشتم از حسادت مي تركيدم .البته نظري كه دادم از روي حسادت نبود. واقعيت را گفتم .ولي خدايا غصه هايم كم بود كه اين هم اضافه شد؟
فنجان قهوه را برداشتم وكمي نوشيدم .او هم همين كار را كرد .به دفتر دستكش اشاره كردم و گفتم : كمكي از دست من برمياد؟
اگر حسابداري هم بلد باشين چرا كه نه؟
خب، راستش پدرم هميشه حساب كتابهاي آخر سالش رو به من و گيسو مي داد تا براش انجام بديم، از خودش ياد گرفتيم
چه خوب! خوش بحال چنين پدري با چنين فرزنداني! خدا رحمتشون كنه
ممنون .پدرم و مادرم هميشه متعقد بودن زن مدير كسييه كه از هر كاري سررشته داشته باشه.
چه پدر فهيمي!راستش حساب كتابا باهم نميخونه .هر كاري ميكنم نودهزار تومان كسر ميارم
نود هزار تومان؟
بله
مي خواين كمكتون كنم؟
زحمتي براتون نيست؟
ابدا.آخرين قلپ فنجانم را سر كشيدم و بلند شدم روي مبل كنار متين نشستم وكمي مبل را جلوي ميز كشيدم
مي خواين شما ارقام رو بخونين ، من حساب كنم
موافقم
و شروع كرد .من هم تند تند به ماشين حساب وارد كردم
درسته صد هزار تومان كم مياد .ميتونم نگاهي به دفترتون بندازم؟
بله بفرمايين
دفتر ساليانه رو هم مي دين؟
بله، اين هم دفتر ساليانه اين شش ماه اول . اين هم شش ماه دوم
نگاهي به دفاتر كردم و چند سوال كردم. احساس ميكردم منصور رفتار مرا زير نظر دارد وهرازگاهي به چهره ام دقيق ميشود .معذب شدم و با لبخند گفتم: ميشه خواهش كنم شما يه جوري خودتون رو مشغول كنين؟ وقتي بالا سرم هستين نميتونم كار كنم.
منصور لبخندي زد و گفت:حق با شماست من كتاب ميخونم، شما حساب كنيد ومارو از اين گرفتاري نجات بدين
انشاءا....
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)