نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: قیام امام حسین(ع)،فضاشکنی سیدالشهدا در اظهار حق

  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    قیام امام حسین(ع)،فضاشکنی سیدالشهدا در اظهار حق

    جلسه اول قیام امام حسین(ع)/


    اهرم‌ حکومتها برای تشکیل و بقا / دلایل شایعه ارتداد مسلم


    خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت‌الله مجتبی تهرانی در نخستین جلسه مباحث قیام و انقلاب امام حسین(ع) که طی دهه اول محرم هر شب برگزار می‌شود به تشریح اهرمهای مختلف حکومتها برای تشکیل و بقا اشاره کرد و به تبیین دلایل شایعه ارتداد مسلم پرداخت .

    طرح بحث
    در چند سال اخیر، روش معمول ما در ایام دهه اول محرم این بود که محور بحثمان را پیرامون قیام و حرکت امام حسین(ع) می‏گذاشتیم. جهت این کار هم این است حرکت و قیام حضرت، صحیفه کاملی است که در آن، درس‏هایی در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، به ابناء بشر داده شده است.
    سال گذشته طبق آنچه که از خود حضرت رسیده است گفتیم حسین(ع) مصلحی غیور بود. حضرت در وصیت‏نامه‌ای که در مدینه به برادرشان محمد بن‌حنفیه دادند، نوشتند که قیام من برای اصلاح امت است. حال من می‌خواهم جمله‏ای دیگر به این بحث اضافه ‏کنم که خودش یکی دیگر از ابعاد حرکت امام است. امام مصلحی است غیور و انسانی است ضد غرور. من این تعبیر را ـ‌ان‌شاءالله‌ـ در این جلسات توضیح خواهم داد.

    588184 orig

    نامه یزید برای بیعت گرفتن از امام
    وقتی قیام امام حسین(ع) را با یک دید سطحی و ظاهری نگاه می‏کنیم می‌بینیم حضرت انسانی بود که بر ضد یک حکومت قیام کرد و قصد براندازی آن را داشت. بعد از مرگ معاویه، یزید به «ولید بن‌عتبه» استاندار مدینه نامه نوشت که سه نفر را دستگیر کن و از آنها بیعت بگیر؛ اول «امام حسین» است و بعد هم «عبدالله‌بن‌عمر» است و نفر بعدی هم «عبدالله‌بن‌زبیر».
    به او گفت از این سه نفر فوراً بیعت بگیر! نامه سرِ شب به دست ولید رسید. او هم بلافاصله به دنبال «مروان‌بن‌حکم» استاندار قبلی مدینه که از طرف معاویه استاندار بود فرستاد تا با او مشورت کند. مروان هم به او گفت: معطل نکن؛ تا قبل از آنکه خبر مرگ معاویه منتشر شود، از اینها بیعت بگیر؛ اول از حسین بیعت بگیر که او برای حکومت یزید خطر دارد. ولید هم شبانه به دنبال امام حسین فرستاد. من نمی‏خواهم تمام ماجرا را نقل کنم که چه شد. خلاصه ولید مسئله بیعت گرفتن برای یزید را به امام گفت.

    پاسخ امام به درخواست بیعت
    امام در همان اولین جلسه‏ای که با ولید بن‌عتبه، برخورد داشت سخنانی را ایراد فرمود که از این سخنان، همین معنایی که من عرض کردم به دست می‏آید که حضرت قصد براندازی یک نظام را داشت و بعد هم می‏خواست یک نظام دیگر را جایگزین آن کند. حضرت به ولید فرمود:«أَیُّهَا الْأَمِیرُ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ » در فراز دوم فرمود:« وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ وَ لَکِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَیُّنَا أَحَقُّ بِالْبَیْعَةِ وَ الْخِلَافَة». (بحارالأنوار، ج 44، ص 324)

    مقابله دو جریان «خدا محور» و «شیطان محور»
    اینکه حضرت اول ‏فضائل خاندان خودش را بیان می‏کند که «أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ...» گویای چیست؟ چرا بعد می‏رود سراغ یزید و می‌گوید که او شارب خمر است، آدمکش و فاسق علنی است؟ هدف حضرت از برقراری مقابله بین این دو چیست؟ حضرت در این بیانات دو جنبه مختلف را در مقابل یکدیگر قرار می‌دهد؛ یک جنبه «الهیت» است و دوم جنبه «شیطانیت». حضرت، بحث «خدایی بودن» و «تابع هوای نفس بودن» را مطرح می‌کنند تا از مقابله این دو نتیجه‌گیری کنند.
    لذا بعداً بحث صلاحیت و عدم صلاحیت را مطرح می‏کند که کسی همچون من، با کسی همچون یزید بیعت نمی‌کند. حضرت نمی‏گوید من با او بیعت نمی‌کنم بلکه می‌فرماید مثلِ من با مثلِ او بیعت نمی‌کند. بحث صلاحیت و عدم صلاحیت نوعی را مطرح می‌کنند.

    «براندازی» نه «جانشینی»
    یک وقت کسی می‏گوید من می‏خواهم این فاسق را سرنگون کنم و خودم جای او بنشینم؛ اما امام حسین اصلاً این حرف را نزد. بلکه فرمود مثلِ من با مثلِ او نمی‌تواند بیعت کند. پس بحث اول این است که کسی مثلِ یزید اصلاً صلاحیت این جایگاه را ندارد.

    کاری به اینکه چه کسی باید خلیفه شود نداریم؛ چه کسی صلاحیت دارد بحث دیگری است. الآن آنچه مطرح است این است که یزید و هر که مثل او باشد صلاحیت تصدی این جایگاه را ندارد. حضرت در آن جلسه اصلاً این را مطرح نمی‏کند که چه کسی صلاحیت دارد. تمام حرف، درباره رد یزید است.

    «مثلِ یزید» سزاوار حکومت اسلامی نیست
    من اینهایی که می‏گویم جوابگوی خیلی از شُبهات است. این را توجه کنید؛ آنچه می‏گویم حساب‏شده است. انقلاب‏ها و قیام‏های بشری، حرفشان این است که ما باید در براندازی‏ها، حکومت فعلی را کنار بگذاریم و خودمان به‏جای او بنشینم. اما این تعبیر در هیچ جای سخنان حضرت نیست. حضرت اوّل می‏گوید: ما، خاندان الهی هستیم و وابسته به خداییم، اما اینها وابسته به شیطانند.

    مطلب بسیار روشن و ساده است. بعد می‏فرماید حالا برای زمامداری حکومت جامعه مسلمین کدام سزاوارتر هستند؟ کدام خاندان باید زمام حکومت را در دست بگیرند؟ یعنی بحث صلاحیت را مطرح می‌کنند که اینها با این وضع خراب، نباید در رأس امور باشند.
    حضرت معیارها را مطرح می‌کند؛ دو نظام و دو رژیم را مطرح می‏کند؛ یک رژیم الهی و یک رژیم شیطانی. جامعه مسلمین، رژیم الهی می‏خواهد یا رژیم شیطانی؟ مسلماً رژیمی الهی و اسلامی می‏خواهد. لذا حضرت مسئله صلاحیت را مطرح می‏کند و می‏گوید: «مِثلِی»مثلِ ما، یعنی انسان‏های الهی دستشان را به عنوان تأیید، به دستِ انسان‏های شیطانی نمی‏دهند.

    با یزید، کار اسلام تمام است
    فردای همان شب حضرت در کوچه به همین مروان بن‏حکم که دیشب آنجا نشسته بود، برخورد می‏کند. او شروع می‏کند امام حسین را نصیحت کردن که من صلاح شما را در این می‏بینم که با یزید بیعت کنی! حضرت در آنجا مُستَند حرف خود را به او می‏گوید که چرا درخواست بیعت را نپذیرفت.
    حضرت در جوابش می‏گوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ»؛ یعنیفاتحه اسلام را باید خواند.«إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ» (بحارالأنوار، ج 44، ص 326) به‌خاطر اینکه امت به کسی مثل یزید مبتلا شدند و او سردمدار آنها شده است.

    اینجای سخن مهم است که فرمود: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ (ص) یَقُولُ»؛ خودم شنیدم که پیغمبر ‏فرمود: «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِی سُفْیَانَ فإذا رَأیتُم مُعَاوِیَةَ عَلَی مِنبری فَابقَرُوا بَطنَهُ».خلافت بر خاندان ابی‌سفیان حرام است و اگر دیدید که معاویه بر منبر من نشسته ـ‌کنایه از اینکه او زمام حکومت مسلمین را در دست گرفته‌ است‌ـ شکمش را بدرید!«وَ قَد رَأوهُ أهلُ المَدِینَةِ عَلَی المِنبَرِ فَلَم ‏یَبقَرُوهُ»؛ امااهل مدینه این صحنه را دیدند و شکمش را پاره نکردند.«فَابتَلاهُمُ الله بِیَزِیدٍ الفَاسِقِ».خداوند هم آنها را به یزید مبتلا کرد. خودم این سخنان را از پیغمبر شنیدم، حالا چگونه بیایم و بیعت کنم؟! حضرت صریح می‏گوید که خودم از جدّم شنیدم!

    مقابله با یزید به حکم عقل و نقل
    یک وقت بحث عقلی می‏کنیم، یک وقت بحث نقلی می‏کنیم. هم عقل اقتضا می‏کند که در هر حکومتی، زمامدار باید از قُماش آن حکومت باشد، و هم نقل چنین حکم می‌کند. اگر حکومت الهی است، باید زمامدار آن نیز الهی باشد؛ اگر حکومت شیطانی است، حاکم هم باید شیطانی باشد وگرنه کاری از پیش نمی‌رود.
    ما گام به گام می‏خواهیم پیش برویم. عقل همین را می‏گوید که باید حاکم با حکومت متناسب باشد. نقل هم راجع به این خاندان همین را می‌گوید. حضرت از پیغمبر نقل می‏کند که او این حرف‏ها را گفته است. حالا وظیفه امام چیست؟ «براندازی». اما اینکه می‏خواهم خودم جای او بنشینم، هیچ‏جا چنین حرفی را ما از حضرت نمی‏شنویم. بلکه بحث حضرت این است که او صلاحیّت ندارد و من صلاحیّت دارم. همه اینها کاملاً حساب‏شده است.

    اهرم‌ حکومتها برای تشکیل و بقا
    حالا در اینجا این بحث مطرح است که هر نوع حکومتی چه برای به پاداشتن‏ و چه برای نگاهداشتنش، چه به لحاظ حدوث و چه از نظر بقاء، اهرم‏هایی دارد که متناسب با ماهیت حکومت است و با به‌کارگیری آن اهرم‏ها حکومتی را براندازی می‌کند و خودش بر سر کار می‌آید.
    همچنین با استفاده از این اهرم‌ها که با نوع حکومت و اهداف آن رابطه تنگاتنگ دارد، برای بقای خویش تلاش می‌کند. البته حکومت‌های شیطانی که حرکت و اهدافشان مطابق جهات نفسانی است، اهرم خاص خودشان را دارند و حکومت الهی هم اهرم خاص خود را دارد. هیچ وقت نمی‏شود که ما بتوانیم یک حکومت الهی بر پا داریم، ولی از اهرم‏های شیطانی بهره‏گیری کنیم؛ این نمی‏شود. حکومت‌ها هرکدام ابزار خاص خود را دارند.

    اهرم حکومت شیطانی: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق»
    اهرم حکومت‏های غیر الهی‏، مربوط به هوای نفس شیطانی است. اینها به‌طور معمول و غالب، سه اهرم و وسیله دارند که آنها را به کار می‏گیرند. البته این سه، یک وجه مشترک هم دارند که من اینها را فهرست‏وار می‌گویم: «تطمیع»، «تهدید» و «تحمیق».
    حکومت‌های شیطانی و غیر الهی برای براندازی، بر سر کار آمدن و بقای حکومت خود از این سه اهرم استفاده می‏کنند تا به وسیله آنها بتوانند از مردم سواری بگیرند؛ یعنی مردم را در اختیار بگیرند و بتوانند حکومت کنند.

    شیوه حکومت‏های شیطانی؛ فریب مردم به هر قیمت
    این سه مورد در یک چیز مشترک هستند و به قول ما وجه مشترک دارند. وجه اشتراک آنها این است که همه اینها باعث «غرور» مردم می‌شود. غرور به معنای «فریبی» است که از بی‏خبری و جهل نشأت می‏گیرد. اگر فریب، از بی‏خبری نشأت بگیرد، چه بی‌خبری خودش، چه بی‌خبری دیگران، اسمش «غرور» است. هر سه اهرم حکومت‌های شیطانی باعث غرور می‌شود؛ یعنی این حکومت‌ها با استفاده از جهل و بی‏خبری مردم، آنها را فریب داده و حکومت خود را ادامه می‌دهند. گاهی با تهدید، گاهی با تطمیع و گاهی هم با تحمیق.

    مشخصه حکومت و شخص الهی، مغرور نبودن است
    امام حسین (ع) نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. این مشخصه حکومت الهی است که هیچگاه برای پیشبرد اهدافش از این ابزار استفاده نمی‌کند. در حکومت الهی هیچ خبری از این حرف‌ها نیست. در حکومت الهی اصلاً بحث فریب‏کاری و بهره‏گیری از بی‏خبری مردم و بی‏خبرگذاشتن آنها نیست. این‏ها بحث‏هایی است که انشاء الله ما در آینده خواهیم داشت.

    طمع با مال و مقام، تهدید به گرفتن جان
    این اهرم‏ها، مخصوص ابناء دنیا است؛ ابزار کسانی است که حکومتشان بر محور هواهای نفسانیه، یعنی حکومت شیطانی است. حکومت شیطانی، این اهرم را به کار می‏گیرد تا بر سر قدرت باقی بماند. در بُعد طمع، سرآمد چیزهایی که انسان دوست دارد «مال» و «جاه» است. با پول و ریاست، مردم را فریب می‏دهند. غرور از این‌جا شروع می‏شود.
    در بُعد تهدید، مردم از جانشان می‏ترسند، لذا آنها هم همین را هدف می‌گیرند و هراس از مرگ را در دل مردم می‌اندازند. در بُعد تحمیق، هم از جهل مردم استفاده کرده و آنها را در اختیار می‌گیرند. من بعداً به‌طور مفصّل وارد این مباحث می‌شوم.

    فریب مردم توسط ابنزیاد
    شما اولین جلسه امام حسین با ولید را دیدید؛ حالا اولین برخورد حکومت شیطانی یزید با سفیر امام حسین را هم ببینید و با هم مقایسه کنید. با دقت دو جریان را بررسی کنید! این حکومت یزیدی را ببینید که از چه اهرم‏هایی استفاده می‌کند. ابن‌زیاد وقتی که وارد کوفه می‏شود، با چه قیافه و شکلی می‏آید؟ چگونه مردم را فریب می‏دهد؟!
    در همان گام اول، ابزارش فریب است. اولین منبری که در مسجد کوفه می‏رود، هم به مردم وعده می‏دهد که من برای شما چه کارهایی انجام خوام داد و هم از آن طرف تهدید کرد که اگر کسی با حسین همراهی کند چنین و چنان می‏کنم.

    من اینها را می‏گویم تا مطلب کاملاً برای شما جا بیفتد. هم درِ خزینه را باز می‏کند و مال بیت‏المال را وسط می‌ریزد، هم از این طرف به دروغ می‏گوید لشگر چندین هزار نفره دارد از شام می‏آید. هم تطمیع کرد و هم تهدید. به عمر سعد هم وعده حکومت ری را داد که این تطمیع مالی و مقامی است و از آن طرف هم همه را تهدید کرد که از سپاه شام و برخورد سخت حکومت بترسید!

    شایعه ارتداد مُسلم
    از طرفی دیگر، به سراغ یک سنخ باورهای جامعه اسلامی و توده مردم می‌رود و از جهل آنها برای فریب استفاده می‌کند. من اسم این کار را می‏گذارم «تحمیق» که همان فریب بر محور بی‏خبری است. در بعضی جاها نقل شده که مُسلم را متهم می‏کنند که او مرتد شده است. چرا؟ چون با امیرالمؤمنین مخالفت کرده است.
    شعار ارتداد بر اساس باورهای دینی مردم باعث شد تا بتواند دور مُسلم را خالی کند و حکومت شیطانی و یزیدی‌اش باقی بماند. باور دینی مردم این بود که کسی نباید بر خلاف حکومت اسلامی قیام کند. او در اینجا از تحمیق استفاده می‏کند.

    ابن‌زیاد برای بقای حکومت خود از هر سه عامل استفاده کرد. بدانید حکومت‏های شیطانی هستند که به تطمیع، تهدید و تحمیق متوسل می‏شوند و از این سه اهرم و سه وسیله استفاده می‌کنند که بر جامعه سلطه پیدا کنند. کار آنها این است. اما در حکومت الهی از این حرف‏ها خبری نیست که ـ إن‏شاء الله ـ بعداً وارد می‏شوم.


    ----------------------------------------------
    منبع: پایگاه اطلاع‏رسانی آیت الله مجتبی تهرانی



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض



    جلسه سوم قیام امام حسین(ع)/


    آگاهی سیدالشهدا از پایان کار / نامه امام حسین(ع) به بنی‌هاشم


    خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با ذکر دلایل و شواهدی مبنی بر اینکه امام حسین(ع) از ابتدا پایان فعالیت و اقدام ارزشی خود را می‌دانست، تأکید کرد: حسین(ع) مغرور نبود و کسی را مغرور نکرد.

    مروری بر مباحث گذشته
    بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین‏(ع) بود. گفته شد این حرکت صحیفه‏ای از درس‏های گوناگونِ معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین(ع) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. این حرکت برای اقامه حکومت الهی و براندازی حکومت شیطانی بود؛ اما جنبه شخصی نداشت و از آن ابزارهایی که برای به‏پاداشتن حکومت‏های شیطانی یا ادامه آن ـ‏چه از نظر حدوثی و چه بقایی‏ـ به‏کار گرفته می‏شود، یعنی تطمیع و تهدید و تحمیق، حضرت از این اهرم‏ها استفاده نکرد، بلکه عکس بود.

    588184 orig

    «غرور» یعنی فریب ناشی از جهل
    جلسه اول عرض کردم که من بیست و پنج سال پیش مفصل راجع به غرور بحث کرده‏ام؛ اما فقط اشاره‏ای کنم که مربوط به مطلب فعلی من است. «غرور» عبارت است از فریب ناشی از جهل؛ چه انسان خودش مغرور شود، چه دیگری را بخواهد مغرور کند. چه من خودم فریب بخورم که این فریب خوردن ناشی از جهل من و بی‏خبری‏ام باشد، چه دیگری را بخواهم مغرور کنم که این هم معنایش همین است که او را فریب بدهم بر اثر جهل و بی‏خبری که او دارد. به این می‏گویند غرور.
    شخص مغرور یعنی فریب‏خورده‏ای که از ناحیه جهلش فریب خورده است. البته این خودش بحثی است که اینجا جهل مطلق نیست؛ بلکه منشاء غرور، جهل مُرکّب است. امّا اینها را چون قبلاً بحث کرده‏ام، نمی‏خواهم وارد بشوم. حتّی حرف‏های کسانی را که اهل کلام بودند، همه را قبلاً مطرح کرده‏ام و اینجا هم جای طرح مجدّد آن مباحث نیست. فقط همین تعریف غرور را می‏خواستم عرض کنم تا برویم به سراغ اصل بحث خودمان.

    حسین(ع) مغرور نبود و کسی را مغرور نکرد
    امام حسین (ع) این‏طور نبود که مغرور باشد، به این معنا که خودش بر اثر بی‏خبری‏ و بی‏اطلاعی‏اش فریب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهایی که با عینک‏های مادّی‏گری حرکت امام حسین‏(ع) را بررسی می‏کنند، چه‏بسا این حرف‏ها را می‏گویند. چرا؟ چون از آن ابزاری که مادی‏گراها و دنیاداران در این مواقع در ربط با حکومت استفاده می‏کنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـ‏نعوذ بالله‏ـ گاهی بی‏شرمانه و گاهی محترمانه به حضرت این چیزها را نسبت می‏دهند.
    نخیر، حسین(ع) نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد. هرگز از این ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومت شیطانی و حکومت رحمانی. حکومت، اگر حکومت شیطانی باشد، سه اهرم اصلی ابزار کارشان است؛ تطمیع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهدید کردن برای اینکه مردم را به سوی خودشان بکِشند یا با شهوت، یا با ترس؛ و تحمیق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهای دینی مردم. این کار، کار آنها است، اما امام حسین(ع) این کار را نکرد، بلکه عکس بود.

    حسین(ع) از ابتدا پایان کار را می‏دانست
    می‏گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست؛ در این قیام و حرکت از همان اول، امام حسین(ع) آخرِ کار را می‏دانست. نه تنها فریب‏خورده‏ای بر اثر بی‏خبری نبود، بلکه از همان ابتدای حرکت، انتهای کار را می‏دانست. چون جلسه اقتضای بحث مفصل را ندارد، من به عنوان نمونه بخشی از نامه‏ها و بخشی از کلمات ایشان را نقل می‏کنم که همه گویای این است که امام حسین‏(ع) به‏طور دقیق سرنوشت ظاهری حرکت خود را می‏دانست.

    * نامه حسین(ع) به بنی‏هاشم
    یکی نامه‏ای است که امام حسین‏(ع) این نامه را به بنی‏هاشم می‏نویسد. در مورد این نامه از نظر اینکه حضرت آن را در مکه نوشت یا بعد از حرکت از مکه، در این مسئله بین مورخین اختلاف است. عده‏ای مثل ابن قولویه و ابن عساکر و ذهبی می‏گویند در مکه بوده، یعنی حضرت در مکه این نامه را نوشت و فرستاد برای بنی‏هاشم به مدینه؛ عده‏ای هم می‏گویند نه، از جمله سید بن‏طاووس از کلینی نقل می‏کند که این نامه بعد از حرکت بود. به هر حال این بحث‏ها مدخلیت ندارد، ما کاری نداریم که از مکه بود یا بعد از حرکت از مکه بود؛ برای ما متن نامه مهم است.

    حضرت می‏نویسد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ».(بحارالانوار، 45، 87)
    از حسین به محمد بن‏علی، یعنی محمد بن‏حنفیه، برادرش که در مدینه بود. می‏فرماید این را بدان، هر کسی از شما بنی‏هاشم که در این سفر به من ملحق شوید، آخرِ کار شهادت است و هر یک از شما که از همراهی من خودداری کنید، بدانید که خبری از فتح ظاهری نیست. تمام شد! بسیار کوتاه و موجز!

    * گفت‏وگوی حسین(ع) با اُم سلمه
    این یک مورد بود. چند مورد هست که من اینها را باید یکی‏یکی بگویم. حتی عجیب است که حضرت تمام خصوصیات مربوط به شهادتش را هم می‏دانست. اُم‏سلمه همسر پیغمبر اکرم بود. وقتی متوجه شد که امام حسین(ع) می‏خواهد حرکت کند، آمد پیش حضرت و به او گفت: «یَا بُنَیَّ لَا تَحْزَنِی بِخُرُوجِکَ إِلَى الْعِرَاقِفَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکَ یَقُولُ یُقْتَلُ وَلَدِیَ الْحُسَیْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِی أَرْضٍ یُقَالُ لَهَا کَرْبَلَاءُ»؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگین نکن؛ من از جدت رسول‏الله شنیدم که فرمود فرزندم حسین در عراق در محلی به نام کربلا کشته خواهد شد.
    اما حضرت چه جواب داد؟ فرمود: «فَقَالَ لَهَا یَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِکَ وَ إِنِّی مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَیْسَ لِی مِنْ هَذَا بُدٌّ»؛ مادر جان، تو فکر کرده‏ای که من نمی‏دانم؟! به خدا قسم من می‏دانم که مرا می‏کُشند. «یَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرَانِی مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَى حَرَمِی وَ رَهْطِی وَ نِسَائِی مُشَرَّدِینَ»...

    ببنید چه کار می‏کند حسین(ع)! اُم سلمه فقط شهادتش را می‏گوید، اما حسین(ع) به آن اضافه می‏کند. می‏فرماید نه تنها اینکه من کُشته می‏شوم، بلکه خدا خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من می‏دانم که به ستم کُشته خواهم شد؛ این را هم می‏دانم که خدا خواسته حرم و اهل بیت من آواره شوند. بعد بالاترش را هم می‏گوید: «وَ أَطْفَالِی مَذْبُوحِینَ»؛ بچه‏هایم هم کشته می‏شوند... «مَظْلُومِینَمَأْسُورِینَ »؛ مظلومانه آنها را به اسارت می‏گیرند... «مُقَیَّدِینَ»؛ همه اینها را می‏بندند.... «وَ هُمْ یَسْتَغِیثُونَ فَلَا یَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِین». (بحارالانوار، 44، 331)
    اینها استغاثه می‏کنند و هیچ کسی هم کمکشان نمی‏کند... چه می‏گویی مادر جان؟! تو خیال کردی من نمی‏دانم؟! تو می‏گویی من را می‏کُشند؟! من همه اینها را می‏دانم.

    * گفت‏وگوی حسین(ع) با برادرش
    در برخوردی که امام حسین(ع) با یکی از برادرهای ناتنی‏اش دارد، بعد از آنکه به اصطلاح می‏خواهد برای حضرت خیرخواهی کند، می‏گوید برادر، برادرم از امیرالمؤمنین برای من نقل کرده که تو را به قتل خواهند رساند؛ من گمان می‏کنم تو به سبب مخالفت با یزید آخرش کشته شوی. حالا ببین امام حسین(ع) به او چه می‏گوید. می‏فرماید: «حَدَّثَنِی أبِی أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِی»؛ می‏گوید پدرم علی(ع) از پیغمبر نقل کرد که فرمود ای علی، تو را می‏کشند و حسینت را هم می‏کشند. «وَ أنَّ تُربَتِی تَکُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ»؛ محل دفن حسین هم نزدیک محل دفن تو است؛ کربلا نزدیک نجف است! ببینید چه چیزهایی را می‏داند! بیایید یک مقدار معرفت پیدا کنیم. «فَتَظُنَّ أنَّکَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ»؛ تو خیال کرده‏ای که یک چیزی می‏دانی که من نمی‏دانم؟! «وَ أنَّه لَا أُعطِی الدَّنِیَّةَ مِن نَفسِی أبَداً».(اللهوف، 26)
    با جود آگاهی‏ام به همه این مسائل، من باز هم تسلیم اینها نمی‏شوم. من صحّه بگذارم پای این حکومت فاسد؟! حالا باز هم می‏گویی امام حسین نمی‏دانست و مغرور بود؟! تو شعور نداری که این نسبت را به حضرت می‏دهی!

    * گفت‏وگوی حسین(ع) با عبدالله بن‏زبیر
    حالا برویم سراغ عبدالله بن‏زبیر؛ می‏دانید که عبدالله بن‏زبیر بعد از آنکه نامه یزید به مدینه آمد و ولید بن‏عتبه از او هم درخواست بیعت کرد، از مدینه گریخت و به مکّه رفت؛ یعنی فرار کرد. در آنجا آمد پیش امام حسین(ع) و به خیال خودش برای حضرت خیرخواهی کرد و نصیحت کرد که همین‏جا در پناه حرم امن است؛ اگر از مکّه بروید، شما را می‏کُشند و چنین و چنان می‏شود؛ حضرت رو می‏کند به او و می‏گوید: «یَا ابْنَ الزُّبَیْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکَعْبَة».(بحارالانوار، 45، 86)می‏فرماید من از اینجا بیرون بروم و در شاطئ فرات که همان کربلا است، آنجا دفن شوم بهتر از این است که اینجا در آستانه کعبه دفن شوم.

    حتی تعبیر این را هم می‏کند که از اینجا یک وجب دورتر شوم بهتر است. «إِنَّ هَذَا یَقُولُ لِی کُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ».(بحارالانوار، 45، 85) یک وجب یا یک زراع بیشتر فاصله داشته باشم بهتر است تا اینکه در اینجا کُشته شوم. چون می‏خواهم حرمت این خانه را نگه دارم. دوباره اینجا همان را می‏گوید. می‏گوید من باید به کربلا برسم. مکانش را می‏داند، آخر کار را می‏داند.

    حرکت آگاهانه حسین(ع)
    امام حسین(ع) نه تنها این را می‏دانست که کشته می‏شود، نه تنها محل دفنش را هم می‏دانست، حتی شیوه کشته شدنش را هم می‏دانست که او را قطعه‏قطعه می‏کنند. شما آن خطبه‏ای که می‏خواهد از مکه حرکت کند را نگاه کنید؛ در آن خطبه می‏گوید این گرگ‏ها به من حمله می‏کنند و من را تکه‏تکه می‏کنند. حضرت همه اینها را می‏دانست. تا آخر کار را می‏دانست. حتی شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اینها با من کار دارند، با شما کاری ندارند؛ هر که می‏خواهد برود، برود.

    حالا آیا باز هم می‏توانی بگویی او مغرور بود؟! آیا می‏توانی بگویی که حسین(ع) می‏خواست دیگران را مغرور کند؟! آیا یک چنین چیزی می‏تواند از دهان تو در آید که ـ‏نعوذ بالله‏ـ بگویی حسین فریب‏خورده‏ای بود بر محور بی‏خبری که دیگران را هم فریب داد؟! کجا در تاریخ چنین چیزی می‏بینید؟! به هر تاریخی که مراجعه کنید دُرُست عکسِ آن است. او همه چیز را می‏دانست و چیزی برای او پوشیده نبود؛ به دیگران هم می‏گفت و کسی را مغرور نکرد. گفت بدانید هر که با من بیاید، آخر کار کشته می‏شود. نه گفت به تو پول و ریاست می‏دهم، بیا با من برویم؛ نه تهدید کرد؛ تحمیق هم نکرد و فریب نداد. هیچ‏کدام از این کارها را نکرد.

    * پاسخ حسین(ع) به عبدالله بن‏عمر
    عبدالله بن‏عمر آمد پیش امام حسین و شروع کرد نصیحت کردن که بیعت کن و از این‏جور حرف‏ها زد. در جواب عبدالله بن‏عمر، حسین(ع) یک نکته‏ای را به او اشاره می‏کند. در آنجا وقتی که عبدالله بن‏‏عمر به اصطلاح برای حضرت خیرخواهی می‏کند، امام حسین(ع) رو می‏کند به او و می‏گوید: «یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَى بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ».(بحارالانوار ، 44، 364) او را به کنیه صدا می‏کند و به او می‏گوید ای عبدالرّحمن، مگر تو نمی‏دانی که از پستی دنیا این بود که سر یحیی(ع) را بریدند و بردند جلوی آن خبیث؟! ببینید چه می‏گوید! با کنایه به او می‏گوید بِدان که سرحسین را هم می‏بُرند و می‏بَرند... چه می‏گویی؟! حسین مغرور نبود؛ فریب‏خورده و بی‏خبر نبود و کسی را هم فریب نداد...



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض



    جلسه چهارم قیام امام حسین(ع)/


    امام حسین(ع) فریب اهل کوفه را نخورد/ حُر بر سر دوراهی دنیا و آخرت



    خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت‌الله مجتبی تهرانی با تأکید بر اینکه بدتر از بد کسی است که آخرت خود را به دنیای دیگری می فروشد، تأکید کرد: امام حسین(ع) فریب اهل کوفه را نخورد.

    مروری بر مباحث گذشته
    بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین(ع) بود.عرض کردم این قیام صحیفه‏ای است که برای ابنای بشرو درس‏هایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی دربردارد. عرض کردم حسین(ع) مُصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود و در این حرکتش نه مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد.
    در جلسات گذشته بحث ما به این­جا رسید که امام حسین(ع) به حسب ظاهر، سرانجامِ این حرکتی را که انجام داد، حتی تمام خصوصیات ظاهری این قیام را می‏دانست؛ یعنی همان طور که می­دانست به هدفی که برای این قیام در نظر گرفته است می‏رسد و شُبهه‏ای هم نیست که به آن هدف رسید، در حرکت ظاهری هم می‏دانست سرانجام کار چیست.

    595025 orig

    جلسه گذشته این مطلب را که حضرت سرانجامِ کار را می­دانست، هم از نامه خود امام حسین(ع) هم از بعضی خطبه‏های حضرت، هم مکالمات با اشخاص متعدد عرض کردم. اینها همه مستند است. البته آن چه گفتیم همه آن نبود، بلکه به عنوان نمونه بود. در اینهایی که نقل کردم اختلافی بین شیعه و سُنّی هم نبود. حضرت به طور کامل می‏دانست که سرانجام حرکتش چیست. حتی می‏دانست کجا به شهادت می­رسد. به عبدلله بن‏عمر با اشاره و کنایه گفت، می‏دانم که سر من را هم کجا خواهند بُرد.

    حسین(ع) فریب اهل کوفه را نخورد
    بنابر این، این‏طور نبود که حضرت ـ‏نعوذبالله‏ـ فردی فریب خورده بر اثر بی‏خبری باشد، چون بعضی‏ها به من گفتند که چه شد؟ مگر حضرت نمی­دانست؟ گفتم نخیر شماها نمی‏دانید. من هم از نوشته‏ها و هم از گفتارها مطلع هستم. این هم که گاهی بعضی می­گویند حضرت فریب اهل کوفه را خورد، اشتباه است. ـ‏إن­شاءالله‏ـ تسامح می‏کنند و مغرض نیستند. آقا این حرف را نزنید. این حرف­ها صحیح نیست، حالا از هر دهانی بیرون بیاید فرقی نمی­کند.
    با همه اینهایی که من جلسه گذشته گفتم، معلوم می­شود این حرف­ها صحیح نیست. این حرف، حرف بسیار زشتی است که کوفیان امام حسین را فریب دادند.

    می‏خواهیم شعور پیدا کنیم و حسین(ع) را بشناسیم
    من هم مکرر گفته‏ام که می‏خواهم جواب‏گوی خیلی از این مسائل باشم. این جلسات باید معرفتی باشد. می‏خواهیم شعور پیدا کنیم و امام حسین را واقعاً بشناسیم. این مسائل مربوط به امام حسین(ع) و مجالس ایشان، گره‏گشا است و اجرها و ثواب‏ها، اینها همه سرجای خودش است، امّا بالاتر از همه اینها شعور پیدا کردن نسبت به حق ائمه(ع) به خصوص حسین(ع) و حرکت او است.

    جمع‏بندی مباحث جلسات گذشته
    می‏خواهم تا اینجا را نتیجه‏گیری کنم. نتیجه‏گیری اول خیلی روشن شد؛ نه حسین(ع) فریب کسی را خورده بود یا بی‏خبر و بی‏اطلاع بود و نه کسی را فریب داد. همچنین از هیچ‏یک از ابزارها و اهرم‏هایی که دنیاداران به خصوص جاه‏طلبان برای رسیدن به اهدافشان استفاده می‏کنند و بهره می‏گیرند، استفاده نکرد؛ یعنی نه کسی را تطمیع کرد، نه تهدید کرد و نه تحمیق کرد و از باورهای دینی مردم سوء استفاده نکرد. حسین(علیه‏السلام)، این کارها را نکرد.

    * با ابزارهای شیطانی نمی‏توان به اهداف الهی رسید
    حالا می‏خواهم بحث اساسی کنم. اولاً یک تذکر بدهم و بعد آن مطلب اساسی را بگویم؛ شما می‏دانید که در باب تعلیم و تربیت، بُرد عمل بیشتر از حرف است. ظاهراً در این شبهه‏ای ندارید که بُرد عمل بالاتر از حرف است. امام حسین(ع) یک درس عملی داد و آن درس این بود که اگر هدفی کلی و الهی داشته باشی، با ابزار مادی و شیطانی به هدف نمی­رسی.

    راه رسیدن به هدف الهی چیست؟ دُرُست عکس است؛ راه رسیدن به هدف الهی، گذشت از این ابزار مادیت است. این خیلی مسئله مهمی است. یک‏وقت این ابزار مادی پیش تو جلوه نکند که خیال کنی با اینها می‏توانی به هدفت برسی؛ یعنی اگر هدف الهی داری، نه باید از تطمیع استفاده کنی و نه تطمیع شوی؛ نه تهدید کنی و نه از تهدید بهراسی؛ نه تحمیق شوی و نه تحمیق کنی.
    نقل کردم آنهایی که مقابل امام حسین(ع) بودند، کارشان یا تطمیع بود یا تهدید بود و یا تحمیق. بعد هم شایعه‏پردازی کردند، از قبیل اینکه ـ‏نعوذبالله‏ـ امام حسین علیه خلیفه قیام کرده است. حتی گفتند خارجی‏ است. دیگر نمی‏خواهم بالاتر از این بگویم. یک دست «بوق» است و یک دست «اسلحه» است؛ با یک دست بوق، یک دست اسلحه کارِ الهی پیش نمی‏رود. مبنای خدا بر این است که این ابزار، ابزار مادّیت است. اینها ابزار مادی است و ابزار مادّی برای رسیدن به اهداف معنوی کاربرد ندارد. این اولین درسی است که ما از عمل امام حسین می‏گیریم.

    * برای رسیدن به هدف الهی باید از «جان» هم بگذری
    این را هم بگویم که از نظر زندگی دنیایی ما، بالاترین و ارزشمندترین چیزی که برای ما هست، جان ما است. دُرُست است که مال، بستگان و سایر علاقه‏های مادی هم هست، اما رأس مخروط برای زندگی و نشئه دنیایی، جان است که امام حسین فاتحه‏اش را خواند! از اول تا آخر گفت هر کسی هدف الهی دارد و بخواهد به هدف الهی‏اش برسد، راهی جز این ندارد که از جان بگذرد. چه در نامه‏اش، چه در خطبه‏هایش، چه مکالمات شخصی‏اش با افرادی که نصیحتش کردند، همین مطلب را مطرح می‏فرمود. ما تعبیر می‏کنیم «بالاتر از سیاهی رنگی نیست». حتی نگفت اگر کُشته هم شوم از هدفم دست بر نمی­دارم، بلکه گفت می‏دانم کشته می‏شوم، می‏دانم قطعه‏قطعه‏ام می‏کنند، می‏دانم سر من را می‏برند، جای قبرم را هم می‏دانم، ولی اینها برای این است که به هدف معنوی و الهی خودم برسم.

    * از جان‏گذشتگی برای اهداف الهی، سنتی الهی است
    این یک اصل معرفتی از معارف الهی است. یک‏وقت می‏گویی از معارف اسلامی است، اما این از معارف الهی است. آیه­ای می‏خوانم که این سنّت الهی را مطرح کرده است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»؛ اوّل رأس مخروط را می‏گوید؛ اول «أنفسَهم» است، بعد می­گوید «أموالَهم»، بعد هم می‏گوید «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّاً فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ». (سوره توبه، آیه 11) یعنی سنت الهیه است و اختصاص به هیچ دین خاصّی هم ندارد. اینجا جای این نیست‏ که بخواهم برای شما آیه را تفسیر کنم، چون در آن یک جنبه معادله‏ای نهفته است.

    * «جاودانگی» و «خوشی» را در نشئه دنیا نخواهی یافت!
    آنهایی که می‏گویند ما اعتقاد داریم، یعنی می‏گویند مبدأ و معاد را قبول داریم، اگر مبدأ و معاد را قبول دارید، نشئه دنیا و آخرت را قبول دارید، این را بدانید که یک تقابل بین نشئتین است. هستی ما در این عالم و خوشی ما در رابطه با این هستی، دو مورد است؛ هم می‏خواهیم باشیم و هم می‏خواهیم خوش باشیم. بدانید اولاً اینجا از آن «بودِ جاودانه» خبری نیست. هستیِ اینجا، هستیِ حقیقیِ واقعی نیست؛ بلکه «نمودی از بود» است. زندگی همیشگی و جاودانه برای آن نشئه دیگر است. به تعبیر قرآنی، «دارِ حَیَوان» آنجا است. از طرف دیگر، می‏خواهی خوش باشی؛ بدان خوشی‏های دنیا، خوشیِ ناخالص است؛ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً».(سوره انشراح، آیه 6) خوشیِ خالص در نشئه آخرت است.

    بعد برای دستیابی به آن بودِ جاودانه و آن خوشیِ خالص، باید از این بودِ موقت که نمودی از «بود» است، دست برداشت و از این لذت آمیخته با درد و از این شیرینی آمیخته به تلخی باید صرف نظر کرد. حسین (ع) آمد به شما این را گفت.
    روایتی می‏خوانم از امام علی(ع) که فرمودند: «فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ مَا أَصْبَحَ فِیهِ أَهْلُ الْغُرُورِ»؛ یعنی فریب آن چیزهایی را نخورید که مغرورین به این حیات دنیوی، فریبش را خوردند. به دو جهت: «فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ»؛ اوّل اینکه این چیزی که می‏بینی، سایه است و نور نیست؛ نمود است و بود نیست.دوم اینکه خیال نکنی این سایه پایان ندارد! بلکه: «إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ».(بحارالانوار، 34، 252) فریب‏خورده‏ها اینها هستند که این ابزارها را به دست می‏گیرند، ولو اینکه به ظاهر هم بگویند ما به مبدأ و معاد معتقد هستیم.

    آیه‏ای که اول جلسه می‏خوانم خیلی گویا است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». اینها دینشان را مسخره کرده‏اند و به مسخره گرفته‏اند؛ می‏گوید مسلمانم، می‏گوید متدیّنم، می‏گوید متشرّع هستم، شعار اسلام هم می‏دهد، امّا مغرور به این زندگی دنیا است؛ چون هم اهل تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق است. این شخص مصداق همین آیه است: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا». حسین(علیه­السلام) آمد این مسأله را عملاً مطرح کرد. این را هم به همه گفت،؛ نه خود مغرور بود نه دیگران را مغرور کرد. حالا اگر انسان بخواهد بفهمد به معنای واقعی و حقیقی دین دارد یا دین ندارد، هر کسی برود بنشیند پیش خودش فکر کند. در روایات ما، این را در یک قالب به اسم دوراهی دنیا و آخرت می‏ریزند.

    * «بدتر از بد» کسی است که آخرتش را به دنیای دیگری بفروشد
    حالا من اینجا این نکته را بگویم؛ یک وقت شما مثلاً ـ‏نعوذ بالله‏ـ به فکر دنیای خودتان هستید و برای دنیای خودتان و ریاست و پول و امثال این حرف‏ها تطمیع می‏شوید. وعده پُست و پول به شما می‏دهند و یا تهدید یا تحمیق می­شوید و از باورهای دینی شما می‏خواهند سوءاستفاده کنند و در دام این فریب‏ها قرار دهند، یا ـ‏نعوذ بالله‏ـ دیگری را فریب می‏دهید که عُمده این است که دیگران را فریب می‏دهید برای اینکه به اهداف شیطانی‏تان برسید. اینها برای خودتان است. امّا یک‏وقت نه، وضع بدتر است؛ و آن جایی است که می‏خواهید برای دیگری پل پیروزی شوید تا او به دنیایش برسد. من دینم را بگذارم برای اینکه دنیای دیگری آباد شود. باید راجع به حماریّت چنین کسی افعل تفضیل درست کرد!

    روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمود: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ»؛ بدترینِ مردم کسی است که آخرتش را به دنیا بفروشد، یعنی آن نشئه جاودانه و خوشی خالص را با نشئه دنیایی که موقت و خوشی‏اش ناخالص است، مبادله کند. «وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیَا غَیْرِه».(بحارالانوار، 74، 46) و بدتر از آن کسی است که بیاید آن نشئه‏اش را بگذارد برای اینکه کسی دیگر به دنیایش، به پول و به ریاست برسد.

    * دین‏دارِ حقیقی، سرِ دوراهیِ دنیا و آخرت دست از آخرت برنمی‏دارد
    اگر می‏خواهی بفهمی واقعاً و حقیقتاً متدینی یا نه، ببین سرِ دوراهی دنیا و آخرت، کدام را انتخاب می‏کنی؛ اگر دیدی از این مواهب دنیایی گذشت کردی و آن طرف را ترجیح دادی، بفهم دین‏داری. اگر این­چنین نبود، برو دین پیدا کن. در روایتی مفصل از امام صادق(علیه­السلام) از آباء گرامی‏شان، از پیغمبر اکرم نقل می‏کنند که حضرت فرمودند: «ألا وَ مَنْ عُرِضَتْ لَهُ دُنْیَا وَ آخِرَةٌ فَاخْتَارَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ لَقِیَ اللَّهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَیْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ یَتَّقِی بِهَا النَّارَ»؛ کسی که سرِ دوراهی دنیا و آخرت برسد و دنیا را انتخاب کند، روز قیامت خدا را طوری ملاقات می‏کند که دیگر حسنه­ای ندارد که بتواند از آتش دوزخ نجات پیدا کند. «وَ مَنِ اخْتَارَ الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْیَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مَسَاوِیَ عَمَلِهِ».(بحارالانوار، 70، 103) اما اگر آخرت را انتخاب کرد، خشنودی خدا را به دنبال دارد.

    حُر، بر سر دوراهی دنیا و آخرت
    تمام این حرکت‏هایی که حسین(ع) کرد برای ابنای بشر خیلی چیزها را روشن کرد. می‏خواهم وارد توسلم شوم. نقل می‏کنند در بین راه به یکی از منازل که رسید، دستور داد آب زیاد بردارید. حرکت کردند. در بین راه یکی از این اصحاب حسین(ع) گفت: «الله اکبر، الله اکبر». امام فرمود چرا تکبیر می‏گویی؟ گفت در این بیابان بی‏آب و علف نخلستان پیدا شده است! این معجزه است! اینجا بیابان بی‏آب و علف چطور نخلستان پیدا شده است؟! یکی از اینها دقت کرد، گفت نه آقا، نخلستان نیست؛ سوارها با سرنیزه‏ها است. چه می‏گویی تو؟! حسین(ع) گفت صبر کنید. ایستادند تا آنها آمدند و نزدیک شدند و بالأخره دیدند حُر است با هزار نفر سوار.

    حسین(ع) گفت آب‏هایی که گفتم بردارید، بدهید به اینها؛ اینها در این بیابان تشنه هستند. واقعاً در ابنای بشر حسین(ع) کارهایی کرده که واقعاً عجیب است. گفت آبشان بدهید، اینها تشنه هستند. حتی دارد یکی از آنها که عقب مانده بود وقتی رسید، خودِ حضرت با دست مبارکش به او آب داد. ما واقعاً چه باید بگوییم؟! آخر این پسر علی است و دیده است پدرش در صفین با معاویه چه کار کرد.
    اینها دشمن‏ هستند، اما حسین به ابنای بشر درس داد و گفت دشمن خونی‏ات هم که آمده و می‏خواهد تو را بکُشد و تو هم می‏خواهی جانش را بگیری، اما برای او از آب دریغ نکن. می‏خواهی بجنگی، بجنگ؛ می‏خواهی بکُشی، بکُش؛ امّا به او تشنگی نده؛ آب به او بده.

    آمدند و آن صحبت‏ها بین حضرت و حُر رد و بدل شد که من دیگر نمی‏خواهم زیاد طول بدهم؛ گذشت تا اینکه موقع ظهر و نماز شد و حسین(ع) به حُر گفت، تو برو با اصحابت نماز بخوان، من هم با اصحابم نماز می­خوانم. حُر گفت نه، من هم می‏آیم خدمت شما، من با شما نماز می­خوانم. همین‏جا آرام‏آرام نشانه‏های سعادت‏مندی حُر دارد نمایان می‏شود. حُر درست است که مَساویِ عمل داشت، نه اینکه نداشت، اما بین دوراهی دنیا و آخرت ببین دارد چه‏کار می‏کند. این اولین دوراهی بود.
    دوراهی دوم وقتی بود که حسین(ع) حرکت کرد و گفت حالا که نمی‏خواهید به کوفه بیایم، من می‏روم. حُر آمد جلوی حضرت را گرفت و گفت من نمی‏گذارم بروی. حسین(ع) به او گفت: «مَا تُرید؟ ثَکِلَتکَ أمُّک»؛ چه می‏خواهی؟ مادرت به عزایت بنشیند! خیلی تند بود! برای عرب خیلی تند است. رو کرد به حسین چه گفت؟ ببین حُرّ سرِ دوراهی دنیا و آخرت چه می‏کند! گفت به خدا قسم، اگر غیر تو این‏طور اسم مادر مرا برده بود، من هم اسم مادر او را همین‏طور می‏بردم؛ امّا چه کنم که مادر تو زهرا(ع) است و چاره‏ای جز این ندارم که نام او را به بهترین وجه ببرم.

    سومین دوراهی روز عاشورا بود. امام حسین با ابوالفضل پیش عمرسعد آمد. حُر هم بود؛ او اولین سردار لشکر عمرسعد است. عمر سعد پیشنهادهای امام حسین را قبول نکرد. حُرّ رو کرد به عمرسعد و گفت پیشنهادهای امام حسین را قبول نمی‏کنی؟ گفت نه، می‏خواهم با او آن‏چنان جنگی کنم که آسان‏ترینِ آن این باشد که دست‏ها از پیکرها و سرها از بدن‏ها جدا شود. اینجا بود که حُر کنار کشید. مهاجر بن‏اوس می‏گوید من دیدم حُر سوار مَرکَب است، اما بدنش دارد می‏لرزد. بین دوراهی دنیا و آخرت قرار گرفته است؛ انتخاب برایش خیلی سخت است. به او گفتم ای حُر، اگر از سردارهای کوفه سؤال می‏کردند، من از تو تجاوز نمی‏کردم؛ این چه حالی است که در تو می‏بینم؟! گفت ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنم می‏بینم. به خدا قسم جز بهشت هیچ چیز را انتخاب نمی‏کنم.

    مهاجر می گوید دیدم حُرّ رکاب را زد و حرکت کرد و به سوی خیام حسین(ع)رفت؛ اما جملاتی را هم می‏گوید: «اللّهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَیَّ»؛ خدا تو را انتخاب کردم. می‏دانی مساوی عملم چه بود؟ «فَإنّی فَقَد أرعَبتُ قُلُوبَ أولِیَائِکَ وَ أولَادِ بِنتِ نَبِیِّکَ»؛ من دل دوستان تو را لرزاندم؛ من دل بچه‏های دختر پیغمبرت را لرزاندم؛ من این زن و بچه را ترساندم... نزدیک خیام حسین رسید. اینجا یک جمله از حسین نقل کرده‏اند. وقتی حُرّ پیاده شد، نمی‏دانم صورتش روی خاک گذاشت یا سرش پایین بود که حسین(ع) به او گفت: «إرفَع رَأسَکَ». سرت را بلند کن! خدایا ما را امشب به حُبّ حسین(ع) سربلند کن! به حسین(ع) عرض کرد: «هَل لِی مِن تَوبَة»؟(اللهوف، 102) آقا، آیا خدا توبه من را قبول می‏کند؟ حسین فرمود بله، خدا توبه‏پذیر است...



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض



    جلسه پنجم قیام امام حسین(ع)/


    آشنایی با دو فریبنده اصلی/ مال فدای جان و جان فدای دین


    خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با معرفی دو فریبنده اصلی و تأکید بر اینکه در مکتب الهی هدف وسیله را توجیه نمی‏کند، گفت: جان و مال را باید فدای دین کرد.

    مروری بر مباحث گذشته
    بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود. عرض کردیم این حرکت صحیفه جامعی بود که درس‏های مختلفی را در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی در بر داشت. بالأخره گفتیم که امام حسین(ع) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود؛ یعنی نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد.
    بحث در جلسه گذشته به اینجا رسید که ابنای دنیا در حرکت‏هایی که در ربط با حدوث یا بقای حکومتشان انجام می‌دهند، معمولاً ابزارهای سه‏گانه‏ای را از قبیل تطمیع، تهدید و تحمیق به کار می‏گیرند. در مقابل، آنهایی که ابنای دنیا نیستند و حرکت‏هایشان جنبه‏های الهی دارد، به هیچ وجه از این ابزار استفاده نمی‏کنند. جلسه گذشته من به جهت این مسئله هم اشاره کردم و آن اینکه حرکت‏های الهی با ابزارهای شیطانی همگونی ندارد. یعنی در هر حرکتی باید از ابزارهای متناسب آن استفاده کرد و وسیله با هدف باید تناسب داشته باشد.

    589695 orig

    در مکتب الهی هدف وسیله را توجیه نمی‏کند
    من اینجا به نکته‏ای اشاره کنم که جلسه گذشته هم این را نگفتم. گاهی یک چیزهایی به گوش‏هایتان حتماً خورده است؛ بویژه آنهایی که اهل آن هستند، شنیده‏اند که می‏گویند «هدف وسیله را توجیه می‏کند». به هیچ عنوان در مکتب الهی یک چنین مطلبی نیست که نیست که نیست. هدف وسیله را توجیه نمی‏کند. هدف الهی با ابزار شیطانی تحقق پیدا نمی‏کند. اینکه امام حسین(ع) ابزارهای شیطانی تهدید و تطمیع و تحمیق را به کار نگرفت، به همین جهت بود. چون دو نشئه دنیا و آخرت در نظر حضرت بود. لذا این حرف درست نیست؛ بلکه عکس است. یعنی این ابزار باید فدا و رها شود تا به هدف الهی برسی. این همان چیزی است که جلسه گذشته گفتیم و صراحت آیه شریفه همین بود.

    جان و مالت را فدای دینت کن
    حالا من برای ادامه بحثم یکی دو روایت در ارتباط با این ابزاری که در دنیا در اختیار ما وجود و اهدافی که هست را می‏خوانم. یک روایت از پیغمبر اکرم(ص) و یک روایت از علی(ع) است.
    روایت اول از پیغمبر اکرم است که این روایت را هم مرحوم کلینی نقل می‏کند، هم شیخ صدوق نقل می‏کند، هم شیخ طوسی نقل می‏کند. سندی را که کلینی نقل می‏کند، سند معتبری است. روایت هم از امام صادق‏(ع) نقل شده، هم از امام باقر (ع) نقل شده است. روایت معروفی هم هست که من یک سال در ماه مبارک رمضان، شاید تمام ماه مبارک را راجع به این روایت بحث کردم.

    پیغمبر اکرم سفارش‏هایی به علی(ع) فرمودند؛ از جمله حضرت فرمودند: «یَا عَلِیُّ أُوصِیکَ فِی نَفْسِکَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا عَنِّی»؛ ای علی، من به تو چند سفارش می‏کنم، تو هم اینها را حفظ کن. بعد هم دعا کردند: «اللَّهُمَّ أَعِنْهُ»؛ یعنی خدایا به علی کمک کن که اینها را بتواند انجام دهد. پنجمین سفارش حضرت به علی(ع) این است که فرمودند: «وَ الْخَامِسَةُ بَذْلُکَ مَالَکَ وَ دَمَکَ دُونَ دِینِکَ».(اصول کافی، ج 8، ص 79) یعنی مال و جانت را در راه دینت بده!این یعنی چه؟ یعنی خیال نکنی این مال و جان ابزاری هستند برای اینکه بتوانی از آنها سوءاستفاده شیطانی کنی؛ نه، مال و جان را باید در راه دین فدا کنی. امام حسین هم همین کار را کرد. نیامد ـ‏نعوذ بالله‏ـ دیگران را با پول و ریاست فریب بدهد یا ـ‏نعوذ بالله‏ـ تحمیقشان بکند و فریبشان بدهد. این‏خبرها نبود.

    مال فدای جان، جان فدای دین
    در یک روایت است که امام صادق(ع) فرمودند در سفارش‏هایی که علی‏(ع) به اصحابشان داشتند از جمله فرمودند: «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ‏»؛ یعنی اگر یک سختی برای شما پیش آمد، اموالتان را سپر قرار دهید برای جان‏هایتان؛ یعنی مال را فدا کنید برای حفظ جانتان. بعد در ادامه دارد: «وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُم»؛ اگر بلایی پیش آمد، اینجا جانت را هم فدای دینت بکن. این بلا، بلای سخت است. فرق بین «نازله» و «بلیّه» از نظر لغتی همین است؛ هر دو سختی است اما «نازله» خیلی سخت‏‏تر از «بلیّه» است.

    بعد می‏فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِکَ مَنْ هَلَکَ دِینُهُ وَ الْحَرِیبَ مَنْ حُرِبَ دِینُهُ»؛ یعنی ورشکسته کسی نیست که مالش را دزدیده‏اند؛ ورشکسته و دست‏خالی آن کسی است که دینش را بگیرند و ببرند. نابود شده آن کسی است که دینش از بین رفته باشد. پولت رفت، بگذار برود؛ ریاستت رفت، برود؛ جهنم که رفت! تو به جهنم نرو! در ادامه می‏فرماید: «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا فَقْرَ بَعْدَ الْجَنَّةِ»؛ فقر و دست‏تنگی آنجایی است که بهشت نتوانی بروی؛ آنجا کمبود داری. «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا غِنَى بَعْدَ النَّارِ لَا یُفَکُّ أَسِیرُهَا وَ لَا یَبْرَأُ ضَرِیرُهَا».(اصول کافی، ج 2، ص 216) غنا و ثروتی بعد از اینکه تو را ببرند در آتش وجود ندارد؛ وقتی جهنمی شدی، دیگر غنا یعنی چه؟!
    این جزء معارف ما است. مسئله این است که شما نمی‏توانید از این امور شیطانی مادی استفاده ابزاری کنید برای رسیدن به اهداف الهی؛ بلکه اینها را باید رها کنی تا بتوانی به آن اهداف برسی. یعنی دقیقاً بین اینها تقابل هست. لذا من مکرر این مسئله را تذکر داده‏ام. مثل همین تذکری که دادم که هیچ‏وقت در مکتب الهی هدف وسیله را توجیه نمی‏کند.

    شیطان و دنیا، دو فریب‏دهنده اصلی
    یک مسئله‏ای در باب غرور، به معنی فریب خوردن و فریب دادن است و آن اینکه اصلاً این را بدانید که اولین فریب‏دهنده در عالم وجود «شیطان» است. لذا هیچ‏وقت اولیای خدا ـ‏نعوذ بالله‏ـ نمی‏آیند جای شیطان بنشینند. من می‏ترسم از بحثم منحرف شوم، لذا فقط اشاره می‌کنم؛ قرآن وقتی شیطان را در ماجرای حضرت آدم وحوا معرفی می‏کند، می‏گوید: «فَدَلاَّهُما بِغُرُور» (سوره اعراف، آیه 22) اولین فریب‏دهنده همین شیطان است.

    دومین فریب‏دهنده، «متاع دنیا» است. نه یک آیه، نه دو آیه، نه سه آیه، ببینید چقدر در قرآن بر این مسئله تکیه شده است. منظور از دنیا، یک مجموعه است. یعنی فقط یک چیز نیست. منظور همه امور دنیوی و مادی است. اینها همه فریب‏دهنده‏اند. پس ابزار مادی، ابزار فریب است و لذا آن شیطانِ فریب‏دهنده هم با همین ابزار دنیا فریب می‏دهد. آن اولین فریب‏دهنده ابزاراش چیست؟ همین امور مادی است؛ تطمیع مالی‏ات می‏کند، تطمیع ریاستی‏ات می‏کند، تهدیدت می‏کند که اگر فلان کار را نکنی جانت در خطر است؛ او تو را از همین امور مادی دنیوی می‏ترساند. همه اینها هم جنبه‏های دنیوی دارد. جانت هم مربوط به نشئه دنیوی است که تو را از به خطر افتادن آن می‏ترساند و تهدید می‏کند.

    اگر کسی اهل تحقیق است، برود آیاتش را هم مراجعه کند. در قرآن آیات متعدّدی داریم که اینها همین مسأله را مطرح می‏کند که «شیطان» و «دنیا» را کنار هم می‏گذارد. حالا من یکی دو نمونه را می‏خوانم: «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور».( سوره لقمان، آیه 33) اصلاً شیطان اسمش «غَرور» است؛ غَرور در قرآن یعنی شیطان. بعد راجع به دنیا می‏گوید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ».(سوره حدید، آیه 20) هرچه که در دنیا می‏بینی، همه این چیزهایی که در دنیا هست، اینها همه ابزار فریبند.

    خدا به تو عقل و وحی را داده که فریب شیطان و دنیا را نخوری
    یک مسئله که این را دوباره مجبورم تذکر بدهم، این است که می‏گویند عجب! خدا چرا این ابزارهای فریب‏ را خلق کرد؟! این حرف‏ها چیست عزیز من؟! اینها فریبنده هستند؛ تو فریب نخور. ای با شعور، شعور پیدا کن! به تو عقل دادم، حق را از باطل تشخیص بده و فریب این ابزارهای فریبنده را نخور. نیروی اختیار و انتخاب و همه چیز در اختیار خود تو است. می‏توانی انتخاب کنی؛ ما که مجبورت نکردیم که فریب شیطان و متاع دنیا را بخوری! آیا شیطان می‏آید دست من و تو را می‏گیرد، می‏گوید این معصیت را بکن؟! نخیر، بلکه من با اختیار خودم معصیت می‏کنم؛ خوب نباید بکنم. مگر عقل به تو ندادیم؟ مگر شعور به تو ندادیم؟ هم عقل است و هم وحی است؛ دیگر چه می‏گویی تو؟!

    خدا می‏گوید اینجا چاه است؛ نروی، اگر رفتی، بدان که می‏افتی. حالا این شیطان می‏گوید به‏به! بیا! نمی‏دانی چه جایی است! بعد هم من خودم با اراده خودم انتخاب می‏کنم و می‏روم. تقصیر خود من است،. من انتخاب می‏کنم که در آن چاه بیفتم. فریب‏دهنده هست، اما تو نباید فریبش را بخوری. تطمیع چیست؟ فریب‏دهنده است؛ حالا چه برای پول باشد، چه ریاست باشد.
    چون اینها از نظر درونی است هم‏سو با شهوت و غضب است؛ مال هم‏سو با شهوت است و ریاست هم‏سو با غضب است. اینها با هم سازش دارند. یعنی از مال نیروی شهوت لذت می‏برد و از ریاست نیروی غضب لذت می‏برد. اما در کنار «شهوت» و «غضب»، «عقل» تو هم هست؛ «وحی» هم هست. پس تو نباید فریب بخوری؛ تو نباید از تهدید بترسی؛ تو نباید از نظر باورهای مذهبی‏ات با شعارهای دینی فریب بخوری ئ تحمیق شوی.

    کوفیان اهل فریب بودند اما حسین(ع) فریب آنها را نخورد
    این را هم به شما عرض کنم؛ دوباره مجبورم تذکر بدهم. ممکن است ما در گفتارها ببینیم، حتی این را ممکن است از خاندان حسین(ع) یا دیگران ببینیم که گفته باشند اهل کوفه اهل فریب بودند؛ کوفیان، پیمان‏شکن بودند؛ و امثال این حرف‏هایی که در باب آنها شنیده‏اید. می‏گوییم بله، در آن شُبهه‏ای نیست‏ که اینها پیمان‏شکن و اهل فریب بودند، اما بحث در این است که امام حسین فریبِ فریب‏کاری‏های اینها را نخورد.
    من حالا این جملات حضرت زینب‏(س) را برای شما می‏خوانم. وقتی وارد کوفه می‏شود، بعد از که خطاب می‏کند به اهل کوفه: «یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْل‏».(. بحارالأنوار، ج 45، ص 164) اهل خدعه و مکر و نیرنگ و خذلان؛ یعنی اینها اهل این کارها بودند؛ بله، امّا معنایش این نیست که امام حسین فریب شما را خورد. دنیا فریب‏دهنده است، امّا اولیای خدا که فریب این دنیا را نخوردند.

    علی(ع) آمد یک نگاهی کرد به آن چیزهایی که وارد بیت‏المال شد، گفت: «یَا دُنْیَا غُرِّی غَیْرِی».(وسائل‏الشیعة، ج 15، ص 109) ای دنیا برو دنبال کارت! برای من برق‏برق می‏زنی؟! من که مغرور تو نمی‏شوم؛ من فریب تو را نمی‏خورم. «فَقَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً».(( بحارالأنوار، ج 33، ص 250) برو دنبال کارت ای دنیا، سه طلاقه‏ات کردم! این است برخورد اولیای خدا با مظاهر فریبنده دنیا. آنها فریب دهنده بودند، اما حسین(ع) فریبشان را نخورد و مغرور آنها نشد.
    من اینها را یکی‏یکی می‏گویم تا مسئله برای شما روشن شود.پس بیایید امام حسین را بشناسید، این مسائلی که طرح می‏شود، بیایید دقیقاً بررسی کنید. اصلاً این خبرها نبوده و جایی هم نداریم که چنین چیزی بیان شده باشد که حضرت فریب خورده باشند. مسئله خیلی روشن بود.

    حسین(ع) دعوت به حق کرد ولی کسی را فریب نداد
    مطلب دیگر این است که فرق است بین اینکه کسی بخواهد دیگری را فریب بدهد، با اینکه او را دعوت به حق کند. اینها دو چیز است که نباید با هم خَلط شود. بله، امام حسین هم در خطبه‏هایش، هم در نامه‏هایش، هم در ملاقات‏های شخصی‏اش دیگران را دعوت کرد؛ اما مغرور نکرد. دعوت هم که می‏کرد، وظیفه‏اش بود. باید دیگران را دعوت به حق می‏کرد. هر رجل الهی، وظیفه‏اش چیست؟ وظیفه‏اش این است که دعوت به حق کند. لذا حسین(ع) هم باید همین کار را می‏کرد. اصلاً بر او واجب بود و اگر ـ‏نعوذ بالله‏ـ دعوت نمی‏کرد کارش اشکال داشت. امّا کسی را مغرور نکرد و فریب نداد و کسی را با فریب به دنبال خودش نکشید. اصلاً و ابداً یک چنین کاری نکرد.؛ بلکه عکس آن عمل کرد.

    شاهد اول؛ هنگام شنیدن خبر شهادت مُسلم و هانی
    من حالا قضیه‏ای را برای شما نقل کنم. امام حسین(ع) به منزل زباله رسید. آنجا که رسید یک نامه به دست امام حسین‏(ع) رسید. در آن نامه یکی از مربوطین به امام حسین از کوفه نوشته بود که آقا، مسلم شهید شد؛ هانی، شهید شد؛ عبدالله هم شهید شد. این سه نفر شهید شدند. در تاریخ هست؛ طبری دارد که نامه در دست حضرت بود، آمد بین اصحاب و اینهایی که همراهش بودند، ایستاد و شروع کردند این جملات را گفتن: «بسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ أمَّا بَعدُ فَقَد أتَانَا خَبَرٌ فَظِیعٌ»؛ خبر تکان‏دهنده‏ای به ما رسیده است. خبر چیست؟ قتل مسلم. «قَتلَ مُسلِمِ بنِ عَقِیلٍ وَ هَانِی بنِ عُروَةٍ وَ عَبدِ الله بنِ یَقطُرٍ وَ قَد خَذَلَتنَا شِیعَتُنَا فَمَن أحَبَّ مِنکُمُ الإنصِرافَ فَلیَنصَرِف مِن غَیرِ حَرَجٍ لَیسَ عَلَیکُم ذِمَامٌ».(روضةالواعظین، ج 1، ص 179) اینها شهید شده‏اند؛ هر کسی می‏خواهد برود، برود. هر یک از شما که بخواهد، در برگشتن کاملاً آزاد است و از سوی من حقی به گردنش نیست. حالا می‏توانی بگویی حسین می‏خواست دیگران را مغرور کند و فریب بدهد؟! ای بی‏انصاف!

    شاهد دوم؛ شب عاشورا و برداشتن بیعت از اصحاب
    اینکه شما شنیده‏اید و در تاریخ هم روایتی از حضرت سکینه(س) نقل می‏کنند که در شب عاشورا که حضرت بیعت خود را از همراهان برداشت، ده نفر، ده نفر بلند شدند و حضرت را ترک کردند و رفتند. البته این روایت از نظر سندی تمام نیست؛ ولی ماجرای منزل زباله قابل انکار نیست. گفت بروید؛ هر که می‏خواهد برود، برود. باز هم می‏توانی بگویی می‏خواست فریب بدهد؟!

    شاهد سوم؛ هنگام حرکت کاروان از مکه
    یا باز راجع به آن شبی که می‏خواست از مکّه به سمت عراق حرکت کند، اولین خطبه‏ای که حضرت در مکه خواند، فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاة»؛ می‏گوید پایان این حرکت، مرگ است.بعد هم می‏گوید: «کَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلَاءَ»؛ گویا می‏بینم که من را قطعه‏قطعه می‏کنند. شرح ماجرا را می‏گوید و آخر کار هم می‏گوید: «ألا و مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ» (بحارالأنوار، ص 44، ص 366) هر کسی می‏خواهد کشته شود، هر کس می‏خواهد خون قلبش را در راه ما بدهد و با خدا ملاقات کند، با من بیاید. دیگر صفا بالاتر از این؟!

    تصرف انسان برتر در کسانی که زمینه هدایت دارند
    پس حسین(ع) اصلاً و ابداً کسی را فریب نداد؛ اما وظیفه‏اش این است که دعوت به حق کند. هم عقلاً و هم شرعاً واجب است بر امام حسین که دیگران را به این راه حق دعوت کند و اگر این کار را نکند درست نیست و جفا کردن است به حال کسانی که می‏خواهند به آن هدف عالیه خودشان از نظر بُعد معنوی‏شان برسند. چرا من این را محرومش کنم؟! لذا حضرت هم به اهل بصره نامه نوشت و دعوتشان کرد و هم به دیگران؛ هم دعوت به صورت نامه‏ای دارد، هم خطبه‏ای هست و حتی دعوت فردی هم کرد.

    اما یک نکته‏ای را می‏خواستم عرض کنم که دقیقاً حساب‏شده بود و آن اینکه حضرت آنهایی را می‏پذیرفت که از نظر درونی تعلقات دنیایی نداشته باشند. همان اول حرکت از مکه هم همین را گفت. فرمود هر کسی که حاضر است جانش را در راه خدا بدهد، بسم الله! آنجایی هم که می‏دید طرف قابل است و به درد‏بخور است و معاند نیست و مختصر زمینه‏ای برای هدایت دارد، دعوت می‏کرد و دست‏گیری می‏فرمود. جلسه گذشته دیدید که راجع به حُر چه کار کرد. در این‏‏گونه مواقع می‏دانید حسین(ع) چه کار می‏کند؟ او انسان برتر است؛ لذا اول یک تصرف در طرف مقابل می‏کند و تعلقاتش را قطع می‏کند. وقتی قطع کرد، او دیگر خودش به دنبال حسین می‏دود. لازم نیست دیگر امام حسین او را با خود ببرد؛ او خودش دنبال امام حسین می‏دود.

    تصرف حسین(ع) در زهیر
    زهیر در تاریخ شخصیت بزرگی است؛ تشکیلاتی داشته، خَدَم و حَشَمی داشت برای خودش؛ ولی چون عثمانی مسلک بود، راوی می‏گوید مقید بود که هر جا امام حسین در منزلی اُتراق می‏کند، ما آنجا نباشیم که برخوردی با امام حسین نداشته باشیم. ببینید، عجیب است واقعاً! عثمانی مسلک هم بود؛ حسینی مسلک و علی مسلک نبود. می‏گوید دیگر مجبور شدیم در منزلی نزدیک کاروان حسین اُتراق کنیم؛ ما این طرف و آنها آن طرف بودند. راوی می‏گوید نشسته بودیم و داشتیم غذا می‏خوردیم که یک دفعه دیدیم قاصد حسین(ع) آمد و گفت: «یَا زُهَیر أجِب أبَاعَبدِالله»! از آنچه فرار می‏کرد، گرفتار شد، بیا، حسین تو را خوانده است.

    راوی می‏گوید ما به قدری مبهوت شدیم که حتی از حرکت افتادیم! «کَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِنَا الطَّیْر»؛ گویا پرنده روی سرِ ما نشسته بود! تکان نمی‏خوردیم؛ لقمه‏ها همین‏طور در دست‏ها مانده بود، چه کار کنیم؟! در این بین آنکه سکوت را شکست، همسر زهیر بود. گفت: سبحان الله! پسر پیغمبر تو را خوانده است، آن‏وقت تو نشسته‏ای؟! چه می‏شود بلند شوی بروی آنجا، حرف‏هایش را گوش کنی، ببینی چه می‏گوید، بعد هم برگردی؟! زهیر حرکت کرد و رفت. وقتی انسانِ برتر ببیند زمینه در کسی آماده است، اول یک تصرف می‏کند و تعلقاتش را قطع می‏کند. چون جملات زهیر گویای همین است.

    رفت وارد خیمه حسین‏(ع) شد. می‏نویسند: «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً»؛ یعنی یک توقف کوتاهی کرد. نه اینکه صحبت زیادی کرده باشد؛ فقط یک توقف کوتاه در خیمه حضرت داشت و برگشت؛ امّا «قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُهُ»؛ این زهیر، آن زهیرِ چند لحظه پیش نیست. چهره‏اش یک تلألؤ خاصی پیدا کرده است. اولین جمله‏اش این بود که به همراهانش گفت همه‏تان بروید. اول قطع تعلقات کرد. چرا؟ چون تعلق به مادیت و این ابزار مادیت نمی‏گذارد که با حسین(ع) همراه شوی. گفت همه بروید. به او گفتند یا زهیر، چه شده است؟ چرا این‏طوری شدی؟ گفت: «قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَیْنِ».ن می‏خواهم دنبال حسین بدوم؛ تمام شد دیگر! من تصمیم گرفته‏ام که از حسین جدا نشوم دیگر.

    به همسرش هم گفت تو هم با همین قوم و خویش‏ها برو. همسرش گفت من هم بروم؟! من سبب این سعادت تو شدم؛ کجا بروم؟! چه‏طور شده که تو می‏خواهی در قیامت پیش پیغمبر اکرم سرفراز باشی، من پیش زهرا(س) سرفراز نباشم؟! کجا بروم من؟! همسر زهیر با غلامشان هم آمدند. زهیر هم از حسین جدا نشد تا رسیدند به کربلا...



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض



    جلسه ششم قیام امام حسین(ع)/

    تشریح هدف اصلی قیام امام حسین(ع)/ یک هشدار جدی به مدعیان دینداری


    خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با تشریح هدف اصلی قیام امام حسین(ع)، بر علم امام به سرنوشت خود و یارانش تأکید کرد و به مدعیان دینداری هشدار داد.

    مروری بر مباحث گذشته
    بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین‏(ع) بود. گفته شد این حرکت صحیفه‏ای است که درس‏هایی را در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی، برای ابنای بشر در بر دارد. عرض کردم که امام حسین‏(ع) مصلحی غیور و انسانی ضدغرور بود. یعنی در این قیام و حرکتش، نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور می‏کرد. نه خود فریب‏خورده بود و نه دیگران را فریب داد. بالأخره عرض کردم که امام حسین سرانجام ظاهری حرکت خود را می‏دانست و می‏دانست هدفی که مورد نظرش است، محقق می‏شود.




    597304 orig



    بقای اسلام؛ هدف اصلی قیام امام حسین(ع)
    سال‏های گذشته من راجع به هدف از قیام امام حسین این را عرض کرده بودم که هدف حضرت «بقای اسلام» بود. چون ایشان می‏دید که اگر این حکومت ادامه پیدا کند، دیگر از اسلام هیچ‏چیز باقی نخواهد ماند. این حرف را ایشان همان روز اول فرمود.

    بعد از مرگ معاویه همان شب اول که ولید بن‏عتبه استاندار مدینه حضرت را خواست و آن حرف‏ها را زد و پیشنهاد بیعت کرد، فردای همان روز، یعنی شاید بیست‏وچهار ساعت هم نگذشته بود که حضرت به مروان بن‏حکم برخورد کرد؛ او آمد حضرت را نصیحت کرد و گفت بیا بیعت کن! حضرت این‏طور جوابش را داد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید».(بحارالانوار، 44، 326) معلوم شد دیگر که هدف حضرت چیست؛ یعنی اگر من با این بیعت کنم، باید فاتحه اسلام را خواند.
    پس هدف حضرت «بقای اسلام» بود. لذا اگر خاطرتان باشد، سال گذشته من ابتدای هر جلسه این جمله را می‏گفتم: «إنَّ الإسلامَ بَدؤُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقَاؤُهُ حُسَینیٌّ».

    یعنی اصلاً بقای اسلام به همین حرکت امام حسین بود. البته حضرت به هدفش هم رسید. امام حسین هدفش همین بود که اسلام باقی بماند؛ هدفش این نبود که برود جای یزید بنشیند. اینها همه را قبلاً توضیح داده‏ام. امّا بعضی‏ها اشتباه می‏کنند. از نظر ظاهری هم سرانجام این حرکت را می‏دانست و همه ماجرا را هم قبلاً به او اِخبار کرده بودند. خودش هم تمام خصوصیات ظاهری حرکت را به دیگران می‏گفت.

    یک سنت الهی: هر حرکتی اثر وضعی دارد
    حالا می‏خواهم مطلب دیگری را در این جلسه مطرح کنم. ابتدا مقدمه‏ای را عرض کنم و بعد وارد آن مطلب می‏شوم. ببینید امام حسین(ع) تا کجای ماجرا را خوانده بود. آن مقدمه که خودش بحث مستقلی هم هست، این است که آن کسانی که در این عالم مدعی هستند که مُتدین‌ هستند و مبدأ و معاد را قبول دارند، اینها باید بدانند هر عمل و حرکتی که انجام می‏دهند و هر کاری که می‏کنند اثر وضعی دارد؛ چه حرکت فردی باشد و چه حرکت اجتماعی باشد. یعنی حرکت آنها بازدهی دارد.
    یکی از سنتهای خداوند همین است . یکی از سنت‏های خدا این است که حرکت اگر حرکت الهی باشد، اثری دارد و اگر حرکت دنیاییِ مادیِ شیطانی هم باشد، آن هم اثر وضعی خاص خود را دارد.

    یک هشدار جدی به مدعیان دینداری
    من فقط برای اینکه مطلبم را مستند کرده باشم، این روایت را می‏خوانم. در روایتی از علی(ع) است که حضرت فرمود: «لَا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْیَاهُمْ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ».(نهج البلاغه، کلمات قصار 106) مردم ترک نمی‏کنند امری از امور دینی‏شان را برای آباد کردن دنیایشان، مگر اینکه خدا دری را به روی آنها باز می‏کند که ضررش بیشتر از آن نفعی است که گمان می‏کردند به آن می‏رسند.
    اینجا حضرت «ترک وظیفه دینی» و کَفِّ نفس از انجام واجبات دینی را مطرح فرموده‏اند. طرف به وظیفه دینی‏اش عمل نمی‏کند، برای اینکه می‏خواهد دنیایش را آباد کند! این روایت ضربِ یک قانون الهی کلّی است. استثناء از نفی هم کرده که خودش به معنای تأکید مطلب است. می‏فرماید مردم امری از امور دینی‏شان را برای اینکه دنیایشان را آباد کنند، ترک نمی‏کنند مگر اینکه خدا به روی اینها دری را باز می‏کند که ضررش بیشتر از آن نفعی است که می‏خواستند از راه بی‏دینی به آن برسند.

    ضرر ترک دنیا کمتر از ضرر ترک دین است
    مثلاً برای به دست آوردن ده تومان، واجبی را ترک کردی؛ اینجا خدا یک چاله بر سر راه تو می‏کند که بیست تومان به تو ضرر بخورد تا مجبور شوی ده تومان دیگر هم روی آن بگذاری. لذا تعبیر می‏فرماید به «أضرّ» یعنی ضررش بیشتر است. اگر از آن ده تومان گذشت می‏کردی، اگر دین‏داری می‏کردی، آنجا شاید به نظر خودت زیان مادی می‏دیدی، اما دینت را خراب نمی‌کردی و مرتکب گناه نمی‌شدی؛ اما حالا که آن واجب را برای آباد کردن دنیایت ترک کردی، خداوند این کار را می‏کند که در همین دنیا یک ضربه شدیدتر به تو می‏زند.

    خدا با دینداران کار دارد
    ما درباره متدینین داریم صحبت می‏کنیم؛ آنهایی که مدعی دین‏داری هستند و می‏گویند ما متدینیم و مسلمانیم! برای اینها یک قانون کلی وجود دارد. اگر دست از دینتان بردارید، چه به صورت فردی و چه اجتماعی، این را بدانید که در همین دنیا ضرر خواهید کرد. این یک سنت الهی است. گویا علی(ع) می‏فرماید این قانون کلی را بدان که اگر برای آبادی دنیایت، دست از بخشی از دینت برداری، مثلاً یک حکم الهی را ترک کنی و به آن عمل نکنی تا ضرر دنیایی به تو نخورد، خدا ضرر دنیایی بدتر از آن را به تو خواهد زد.
    این یک قانون الهی برای دین‏دارها است؛ وگرنه خدا به بی‏دین‏هایی که اصلاً اعتقادی به دستورات الهی ندارند، کاری ندارد. بحث آنها جدا است. اینجا بحث درباره کسانی است که به دین مقید هستند. طرفِ این کلام تو هستی که می‏گویی من دین را قبول دارم. خدا می‌گوید من با تو این کار را می‏کنم.

    علم امام به سرنوشت خود و مخالفینش
    این یک مقدمه بود؛ اما حالا می‏خواهم اصل بحث را بگویم. امام حسین(ع) نه تنها سرانجام حرکت و پایان کار خودش را می‏دانست، بلکه سرانجام ظاهری مقابلین خود را نیز می‏دانست که چه بر سر آنها خواهد آمد. این خود یک بحث بسیار مهم است که امام بالاتر از سرنوشت خویش یعنی پایان و عاقبت کار آن‏هایی را می‌دانست که برای استصلاح دنیاشان، با او مقابله کردند.
    حرف‌های من را خوب گوش کنید، من هم روایت خواندم، هم مطلب را گفتم؛ خودتان اینها را کنار هم بگذارید و منظور مرا بفهمید. امام بر اساس همین قانون کلی الهی می‏دانست عاقبت آن‏هایی که با او در افتاده‏اند و برای اصلاح دنیایشان از مسائل دینی چشم‏پوشی کرده‌اند، چه خواهد شد. حالا به هر دلیلی که باشد فرق ندارد.؛ تطمیع شده بودند، تهدید شده بودند یا تحمیق شده بودند. این مسئله بود که اینها برای امور دنیوی خودشان، دست از مسائل اخروی و دینی برداشتند. آن وقت امام حسین آمد و سرانجام همه آن‏ها را گفت که چه بر سرشان خواهد آمد.

    پیشبینی عاقبت مخالفین
    یک وقت می‏گویی امام به صورت کلی مطالبی را بیان کردند؛ اما نه، می‌بینیم حضرت سرانجام کار اینها را به‌طور شفاف و روشن بیان می‌کنند. من دو تعبیر از امام حسین (ع) را نقل می‏کنم که یکی با اشاره به این مسئله اشاره دارد که جنبه مقایسه‏ای داشت و این امت را با امت دیگر مقایسه کردند، یکی هم خیلی شفاف، درباره اهل کوفه و عاقبت اینها است.

    عاقبتی همچون بنی اسرائیل
    اما نقل اول؛ وقتی اما حسین (ع) با عبدالله ابن عمر روبه‏رو شد و او امام را نصیحت کرد، حضرت در پاسخ او فرمود: «یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَى بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ» ای اباعبدالرحمان! آیا از پستی دنیا نزد خداوند خبر نداری که سر یحیی فرزند زکریا را به یکی از نابه‌کاران بنی اسرائیل هدیه دادند؟! حضرت تا اینجا اشاره کرد به اینکه سر ما را هم در این راه می‏برند. «أَ مَا تَعْلَمُ» آیا نمی‌دانی، «أَنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانُوا یَقْتُلُونَ مَا بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِینَ نَبِیّاً» که بنی اسرائیل در فاصله میان طلوع فجر و طلوع خورشید، هفتاد پیغمبر را کشتند، « ثُمَّ » و پشیمان هم نشدند، «یَجْلِسُونَ فِی أَسْوَاقِهِمْ» و به دنبال کسب درآمد به بازار رفتند، «یَبِیعُونَ وَ یَشْتَرُونَ»، کاسبی می‌کردند، «کَأَنْ لَمْ یَصْنَعُوا شَیْئاً»، گویی که هیچ اتفاقی نیافتاده است! کأنّ هیچ کاری نکرده‌اند، چیزی نشده و آب از آب تکان نخورده است، «فَلَمْ یُعَجِّلِ اللَّهُ عَلَیْهِمْ» و خدا نیز آنها را فوراً به عذاب گرفتار نکرد؟! اینطور نشد که خدا، به‌خاطر این اعمال خلاف و این بی‏دینی عجله کند و آنها را سریع به سزایشان برساند، «بَلْ أمهَلَهُم» بلکه به آنها مهلت داد، «وَ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ أَخْذَ عَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ» (بحارالأنوار، ج 44، ص 364) و بعد از چند سالی، تمامشان را مقتدرانه عذاب کرد.

    «سنت خدا» سوخت و سوز ندارد
    اینکه حضرت اشاره دارد به این که اینها این کارها را کردند و بعد هم دنبال کار خودشان رفتند ـ‌کَأن لَم یَکُن شَیئاً مَذکُوراًـ گویا اصلاً اتفاقی نیافتاده است، ولی خدا بعد از مدتی آنها را گرفت، «فَلَمْ یُعَجِّلِ» و عجله نکرد، معنایش این است که سنت الهی دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد. حضرت این سنت الهی را به او گفت و به نوعی به او تنبه داد که بدان اینها من را می‏کشند، سرم را هم برای یک فاسق می‏فرستند، اما خیال نکنی که خدا اینها را رهایشان می‏کند. بعد از مدتی آنها را سخت عذاب خواهد کرد.

    کشته شدن، خواری و ذلت
    در یک مورد هم حضرت به طور شفاف و صریح عاقبت کار اینها را بیان کردند. همه تاریخ‏های معتبر سنی و شیعه، با کمی اختلاف این قضیه را بیان کرده‌اند که مردی از اهالی کوفه از مکه برمی‏گشت که به سرعت خودش را به وطنش برساند. در بین راه چند خیمه دید. پرسید این خیمه‏ها برای کیست؟ به او گفتند: اینها متعلق به حسین بن‏علی(ع) است. تا این حرف را شنید، به سمت خیام حسین حرکت کرد. گویا او از کسانی بوده که حضرت را می‏شناخته است، لذا با آن اشتیاق به زیارت پسر پیغمبر رفت.
    او نقل می‏کند که من به سراغ خیمه اختصاصی حسین(ع) رفتم. چون خیمه‏ها متعدد بود. سراغ آقا را گرفتم. بر حضرت وارد شدم. چهره‏اش را نگاه کردم. دیدم او یک مردی است که نشانه‌های دوران پیری در چهره‏اش آشکار شده‌و مشغول قرآن خواندن است. قرآن می‏خواند و همین‌طور اشک می‏ریزد. اشک‌هایش از روی گونه‏ و محاسنش می‏ریزد.

    عرض کردم: پدر و مادرم فدایت یا ابن رسول الله! «جُعِلتُ فِدَاکَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی!»، ای فرزند دختر پیامبر! چه انگیزه‏ای شما را به این بیابان بی‏آب و علف کشاند؟ چه شد که به اینجا آمدی؟ حضرت به من جواب دادند: «إِنَّ هَؤُلَاءِ أَخَافُونِی» این سردمداران حکومت شیطانی، من را تهدید کردند. «وَ هَذِهِ» از این طرف هم «کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَةِ»، اینها نامه‌های اهالی کوفه است که مرا به سوی خویش خوانده‌اند.

    حضرت هم آن طرف قضیه را گفت و هم این را، هر دو طرف را کنار هم گذاشت. اولی اشاره به جریانی داشت که در مدینه اتفاق افتاد که ولید ابن عتبه استاندار مدینه خواست که حضرت با یزید بیعت کند و یزید هم به او امر کرده بود که اگر بیعت نکرد گردنش را بزن! در همین جلسه حضرت را تهدید به مرگ کردند. «وَ هَذِهِ کُتُبُ أَهْلِ الْکُوفَةِ» این هم دعوت‌نامه‏های اهل کوفه است. امّا بدان، «وَ هُمْ قَاتِلِی إِلَّا انْتَهَکُوهُ»؛ همین اهل کوفه من را می‏کشند. «فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ وَ لَمْ یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً» وقتی اینها مرا کشتند و به حرام الهی احترام نگذاشتند، خدا بر اینها کسی را برانگیزاند «بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِمْ مَنْ یَقْتُلُهُمْ حَتَّى یَکُونُوا أَذَلَّ مِنْ فِرامِ المَرأهِ» (تاریخ ابن عساکر، ص 211) و چنان خدا اینها را ذلیل و خوار بکند که آنها از کهنه‏پاره‏ای که زن‏ها در ایام عادت به خود برمی‏دارند هم پست‏تر شوند.

    پایان بی احترامی به احکام الهی
    اینجا دیگر بحث اشاره و کنایه نیست. حضرت در بین راه، صریح به اهالی کوفه اشاره می‌کند و این چیزها را می‏گوید. سرانجام کسانی که با او مقابله می‏کنند، این خواهد شد. مردم کوفه من را خواستند و آن‏ها هم که من را تهدید کردند و چون اینها دست به این جنایت بزنند و احترام خدا را هم درهم بشکنند، خدا هم کسی را بر آنها مسلط خواهد نمود که آن‏ها را به قتل برساند و آن‌چنان خوار و ذلیلشان کند که ذلیل‏تر از کهنه‏پاره نجس شوند.

    سرنوشت «سران»؛ قیام مختار
    حالا امام حسین(ع) در اینجا، چون این حرف را نسبت به همه آنها می‏گوید، لذا به دو چیز اشاره دارد می‏کند؛ یک: سرنوشت سران اینها مثل عمر سعد، عبید الله ابن زیاد و ... و دو: سرنوشت خود مردم کوفه. سرنوشت سرانشان که شما خوب می‏دانید که چه شد. اگر بخواهیم از نظر تاریخی نگاه کنیم، این قضیه برخورد این شخص با امام اواخر ذیحجه سنه شصت است، یا نهایتاً اول محرم سال شصت و یک است. قضیه مختار مربوط به سران اینها است که در سنه شصت و شش است. کار خدا دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. البته این زود بود و هنوز دیر نشده بود.

    سرنوشت «مردم»؛ حکومت حجاجبنیوسف
    اما خود مردم کوفه، بین سنه هفتاد و پنج تا نود و پنج حجاج ابن یوسف ثقفی حاکم بر اینها شد. از طرف خلیفه اموی حاکم عراق شد و از بصره راه افتاد، به کوفه آمد و وارد مسجد کوفه شد. در اولین اجتماع مردم، در روز جمعه، خطبه خواند. «بسم الله» را نگفته خطبه‏اش را شروع کرد. جملاتی را که به اهل کوفه، خطاب کرد شنیدنی است. به آن‏ها گفت: «ای مردم عراق! ای اهل شقاق و نفاق!» حالا ببینید آن جلاد تاریخ به اینها چه می‏گوید! «ای اهل شقاق و نفاق! و صاحبان بدترین صفات! به خدا سوگند من در میان شما گردن‏ها و سرهایی را می‌بینم که برافراشته شده و هنگام درو کردنش فرا رسیده است.» حساب همه شما را خواهم رسید. «و این کاری است که از من ساخته است. ای مردم کوفه! بدانید به خدا سوگند من نه از لغزش شما درمی‏گذرم و نه عذر شما را می‏پذیرم.» بعد هم دستور داد که بیرون شهر جمع شوند و قضایایی اتفاق افتاد که من نمی‏خواهم وارد مسائل تاریخی شوم.

    کشتار و زندانی کردن
    من فقط همین را می‏خواستم بگویم. می‏دانید با آن‏ها، غیر جنگ‏هایی که در عراق به راه انداخت، چکار کرد؟ در تاریخ نوشته‌اند تعداد کسانی را که حجاج، خارج از جنگ کشته است، از همین اهل عراق، صد و بیست هزار نفر بود. صد و بیست هزار نفر را کشت. وقتی که مُرد، پنجاه هزار مرد در زندان‌های او بودند، سی‏هزار زن در زندان بودند. ده‏هزار نفر از این زن‏ها عریان بودند و لباس نداشتند. زندان‏ها هم اینطوری بود که سقف نداشت؛ لذا نه روز از گرمای آفتاب در امان بودند و نه شب از سرما. خوراکشان هم جو بود. جو را آرد می‌کردند، خاکستر و نمک در آن می‌زدند و به زندانی‌ها می‌دادند.

    هشدار؛ خواری در دنیا
    وای بر حال کسانی را که دین را رها کنند و سراغ دنیایشان بروند. چنین افرادی بدانند که بطور حتم سزای کارشان را در همین عالم خواهند دید. چه فرد باشد و چه اجتماع باشد؛ خدا سزای کارش را به او نشان خواهد داد. این یک سنت الهی است. چهار صباح سرخوش می‌شوی، اما به تو بگویم، اینها همه حساب شده است، در همین دنیا عقاب خواهی شد. بحث آخرت جدا است. ما داریم از نظر دنیایی بحث می‏کنیم. امام حسین هم سرانجام حرکت خود را می‏دانست و هم سرانجام حرکت آن‏ها را. سرنوشت خود را گفت، عاقبت آن‏ها را هم گفت و هر دو تحقق پیدا کرد.

    مغرور نعمت و مهلت خدا نشو
    نفس این‌طوری است که انسان را فریب می‌دهد. یابوی نفس چموش نشود و فکر نکنی که اگر چهار صباح سرخوش ‏شدی، دیگر نجات پیدا کرده‌ای و اتفاقی نخواهد افتاد. خدا چنان تو را به تمام قد، زمین بزند که دیگر نفهمی چه کار باید بکنی! فریادت به هیچ جا نخواهد رسید. من به طور کلی گفتم و خواستم همه را مستند مطرح کرده باشم. اینکه برخی می‌گویند امام حسین(ع) نمی‏دانست چه خواهد شد و فریب دعوت کوفیان را خورد؛ نشان می‌دهد از همه چیز عقب هستند.

    نفرینهای امام حسین
    من بروم سراغ بحثی که شاید جلسه آینده آن را باز کنم. امام حسین هم سرانجام کار خودش را و هم سرانجام کار آن‏ها را اخبار کرد. هر دو مورد را اخبار کرد و هر دو هم تحقق پیدا کرد. لذا امام حسین روز عاشورا، در چند مورد نفرین کردند. من به یک موردش اشاره می‌کنم که در آن موارد دل حسین‏(ع) خیلی سوخت. یعنی صحنه، برای حسین (ع)، صحنه جان‏گدازی بود که اینها را نفرین کرد. با اینکه می‏دانست انجام کارشان چیست، باز هم آنها را نفرین کرد. در یک عبارت گفت: «اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِوَاحرِمهُم بَرَکَاتِکَ اللَّهم لاتَرضَ عَنهُم أبَداً» ( بحارالأنوار، ج 45، ص 9) خدایا بارش آسمان را از آنان بازدار؛ از برکت‏هایت محرومشان کن؛ بار خدایا! هرگز از این مردم خشنود نشو...


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض



    جلسه هشتم قیام امام حسین(ع)/

    اصلاح باطنی در حرکت امام حسین(ع)/ سیدالشهدا بدنبال نجات فریب ‏خورده‏ها


    خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با تشریح تفاوتهای اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی و تأکید بر اصلاح باطنی در حرکت امام حسین(ع)، یادآور شد: سیدالشهدا بدنبال نجات فریب ‌خورده‌ها بود .

    مروری بر مباحث گذشته
    بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود که صحیفه‏ای بود که درس‏هایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی برای ابنای بشر در بر داشت. بالأخره تعبیری که نسبت به حضرت کردم این بود که امام حسین(علیه‏السلام) مُصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود.

    «اصلاح امت» برای «بقای اسلام»
    من در این جلسه می‏خواهم وارد مطلب اساسی دیگری شوم؛ من در سال‏های گذشته گفتم که هدف از قیام و حرکت و اساسِ کار حضرت «بقای اسلام» بود. این را در گذشته و اخیراً ضمن صحبت‏هایم بحث کردم و گفتم حضرت به هدفش هم رسید.
    از طرف دیگر، حسین(ع) حرکت خود را تحت عنوان «اصلاح امت» معرفی فرمود. یعنی اینکه از مدینه به سوی مکه آمد و از مکه به سوی عراق، این حرکت را برای اصلاح امت انجام داد و هدف اساسیِ این حرکت اصلاحی «بقای اسلام» بود. لذا من عرض کردم که حضرت، مصلحی غیور بود.

    این مسئله در وصیت‏نامه امام حسین است که صحبت و خطبه نیست؛ بلکه سند است. سندی است که در تاریخ ثبت است که حضرت به برادرش محمد بن‏حنفیه نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّةِ»؛ بعد در ادامه می‏نویسد: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»؛ که سال گذشته من فقط روی این جمله از وصیت‏نامه بحث کردم. بعد بلافاصله می‏فرماید: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ».(بحارالانوار، 44، 329)

    اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی
    در باب اصلاح، چه اصلاح فرد و چه اصلاح جامعه یا امّت که امام حسین(ع) مطرح فرمود، دو نوع اصلاح داریم؛ یکی «اصلاح ظاهری» است و دیگری «اصلاح باطنی» است.
    اصلاح ظاهری به این معنا است که آداب ظاهری شرع رعایت شود؛ بنابر این اگر امام حسین بخواهد امت را اصلاح کند از نظر ظاهری، باید امت اسلامی را به آداب اسلامی مؤدب کند. لذا حضرت در این وصیت‏نامه‏شان بلافاصله بعد از آنکه می‏فرماید: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی»، می‏نویسند: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر». یعنی خیلی زیبا منظور خود از اصلاح را بیان می‏فرمایند.

    اینجا حضرت مُرادشان از اصلاح، «اصلاح ظاهری» است؛ یعنی می‏فرمایند من می‏خواهم کاری کنم که این مردمی که مدعی اسلامند، اینها از نظر روش رفتاری‏شان به احکام الهی و دستورات اسلامی در سطح جامعه عمل کنند. حالا از چه طریقی می‏توان به این اصلاحِ ظاهری رسید؟ با «امر به معروف و نهی از منکر». بنابر این اگر بخواهیم این امت اسلامی را از نظر ظاهر اصلاح کنیم باید کاری کنیم که اینها روش رفتاری‏شان به گونه‏ای باشد که به احکام اسلام عمل کنند.

    اصلاحِ روش و اصلاحِ بینش
    بنابر این دو گونه اصلاح داریم، یک اصلاح ظاهری و یک اصلاح باطنی، اصلاح درون است نه بیرون. اصلاح ظاهری مربوط به «روش» است، اما اصلاح باطنی مربوط به «بینش» است. بینش مهم‏تر از روش است. باطن را اصلاح کردن، یعنی اصلاحِ بینش به‏طوری که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد.
    تشخیص دقیق حق از باطل با اصلاح بینش ممکن است. اما امام حسین در وصیت‏نامه‏اش می‏فرماید می‏خواهم امت را اصلاح کنم، بعد بلافاصله می‏رود سراغ اصلاحِ ظاهری؛ چرا اصلاحِ ظاهری را مقدم می‏دارد؟ البته این‏طور نیست که حضرت به دنبال اصلاحِ باطن و بینش نباشند؛ بلکه مسئله چیز دیگری است که عرض می‏کنم.

    تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمی‏شود
    من اخیراً بحثی را در باب تربیت مطرح کردم و آن این بود که تا ظاهر اصلاح نشود، باطن اصلاح نمی‏شود. این مسئله از آن چیزهایی است که برای اهلش و از نظر آنهایی که در علم تربیت وارد هستند، تقریباً مُسلم است. من جملاتی را از امام(رضوان‏الله‏تعالی‏عل یه) برای شما می‏خوانم؛ عین عبارات ایشان را می‏خوانم.
    البته ایشان هم این مطلب را از جد بزرگوارش امام حسین(ع) گرفته است. ایشان می‏فرماید: «بدان که هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی‏شود، مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت و تا انسان مؤدب به آداب شریعت حقه نشود، هیچ‏یک از اخلاق حسنه از برای او به حقیقت پیدا نشود»؛ این برای فضایل انسانی بود؛ در ادامه بُعد معنوی را مطرح می‏فرماید: «و ممکن نیست که نور معرفت الهی در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود»؛ آن بُعد انسانی بود، این بعد الهی بود.

    حالا فرض کن کسی ظاهر را درست کرد، بعد هم باطنش درست شد؛ اینجا می‏فرماید: «و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود و از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود». دیگر صریح می‏گوید که این حرف‏ها از روی نفهمی و بی‏شعوری است. لذا می‏فرماید: «از این جهت دعوی بعضی باطل است که به ترک ظاهر علم به باطن پیدا شود یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهری احتیاج نباشد؛ و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت». یعنی هم بُعد معنوی را مطرح می‏کند، هم انسانیت را.

    اصلاح ظاهری در حرکت امام حسین(ع)
    بنابر این مسئله این است؛ این را بدانید که راه رسیدن به «بینش درونی» منحصر است به اینکه «روش بیرونی» را اصلاح کنید. امام حسین این را می‏دانست لذا آنجا بلافاصله بعد از مطرح کردنِ بحثِ «اصلاح امت» می‏گوید می‏خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم؛ یعنی اصلاحِ ظاهری را مطرح می‏فرماید. چون تا ظاهر مؤدب به آداب اسلامی نشود، باطن هیچ‏گاه به معارف اسلامی نخواهد رسید.
    تا زمانی که «روش» اصلاح نشود، «بینش» در درون حاصل نمی‏شود تا فرد یا جامعه بتواند حق را از باطل تشخیص دهد. لذا امام حسین می‏گوید می‏خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. یعنی اول می‏آیم سراغ اصلاحِ ظاهریِ این امت تا مؤدب به آداب اسلامی شوند تا بعد نوبت برسد به اصلاحِ باطنی و درونی آنها. این راه‏گشا است.

    اگر انسان بخواهد از نظر درون «بینش» پیدا کند، به این معنا که جهلش از بین برود و مغرور نشود، باید ابتدا بیرون و «روش» را اصلاح کند. ریشه غرور «جهل» بود. من اشاره هم کردم که اصلاً غرور از شاخه‏های جهل است؛ جهل مرکب هم هست. ریشه غرورها جهل است و امام حسین نه خود مغرور شد و نه دیگران را مغرور کرد؛ یعنی این‏طور نبود که بر اثر بی‏خبری فریب بخورد، بلکه انسانی ضد غرور بود.
    حضرت می‏خواست آنهایی را که بر اثر جهلشان فریب خورده‏اند، جهل اینها را برطرف کند تا غرورشان از بین برود و فریب نخورند و از آنها سوءاستفاده نشود. اصلاً سوءاستفاده از شخص آنجا است که کسی را فریب بدهند؛ فریب دادن هم متوقف بر نفهمی او است.

    «جهل» موجب مرگ و «بینش» موجب حیات امت است
    امام حسین دنبال این بود که امت اسلامی را اصلاح کند؛ هم ظاهر و هم باطن امت را می‏خواست اصلاح کند. البته برای اصلاح باطن، از راه ظاهر باید وارد شویم. گام اول این است تا راه برای گام دوم باز شود. به تعبیر دیگر «جهل» است که موجب مرگ شخص و موجب مرگ امت و جامعه است؛ و «بینش» است که به فرد حیات می‏دهد و به اجتماع و امت حیات می‏دهد. امام حسین می‏خواست این امت مُرده را زنده کند.
    من یکی دو روایت از علی(ع) می‏خوانم که خیلی گویا است. حضرت می‏فرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ بَینَ الأَحیَاءِ»>( غررالحکم، 75)انسانِ جاهل، مُرده‏ای است بین زنده‏ها.

    در تعبیر دیگر می‏فرماید: «الجَاهِلُ مَیِّتٌ وَ إن کَانَ حَیّاً»>(غررالحکم، 75) دیگر بهتر از این؟! می‏فرماید انسان جاهل، هر چند زنده باشد، باز هم مُرده است! امام حسین هَمّش اصلاح امت بود، اما در دو رابطه؛ هم ظاهری، هم باطنی. اما راه رسیدن به اصلاح باطنی، اصلاح ظاهری بود. تا امت مؤدّب به آداب اسلامی نشود، باطنش اصلاح نمی‏شود. تا این روش اصلاح نشود، بینش صحیح حاصل نمی‏شود که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد و از آن نفهمی و جهالت بیرون بیاید.
    در ذیل آیه شریفه «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً»،(سوره مائده، آیه 32)

    چند روایت داریم که هم‏سو هستند که گاهی هم تعبیر به تأویل می‏شود. یک روایت از سماعه بن‏مهران است که این آیه را نزد امام صادق(ع) می‏خواند و عرض می‏کند منظور از این آیه چیست؟ حضرت در جواب می‏فرماید: «مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فَقَدْ أَحْیَاهَا»؛ یعنیاگر تو بتوانی یک نفر را از گمراهی و نفهمی و بی‏شعوری نجات دهی و به او شعور بدهی، مثل این است که زنده‏اش کرده باشی. از آن طرف هم: «وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًى إِلَى ضَلَالٍ فَقَدْ وَ اللَّهِ أَمَاتَهَا».(بحارالانوار، 2، 16) یعنی اگر کسی امری را بر دیگری مُشتبه کند و موجب شود که او اشتباه کند، مثل این است که او را کشته باشد. بنابر این «موت و حیات» در این آیه به معنی «جهل و بینش» است.

    در این مضمون چند روایت داریم؛ آنهایی که اهل تحقیق هستند، مراجعه کنند. از امام باقر(ع) داریم، دوباره روایتی از امام صادق(ع) هم هست؛ این روایات چه می‏خواهند بگویند؟ می‏گویند زندگی و حیاتِ شخص به بینش او و فهم او و شعور او است؛ پس به او تعقل بده، به او تفکر بده؛ آنجا است که زنده‏اش کرده‏ای. نباید راه تفکرش را ببندی. اگر هم می‏خواهی به او تعقل و بینش اسلامی بدهی تا بتواند حق را از باطل تشخیص دهد، راهش منحصر به روشِ رفتاری دادن است. پس اوّل به او روش اسلامی بده، تا بتواند به بینش اسلامی دست پیدا کند.

    اصلاح باطنی در حرکت امام حسین(ع)
    حالا می‏آییم سراغ امام حسین(ع)؛ چون بحثمان درباره امام حسین بود. حضرت چه فرمود؟ فرمود من می‏خواهم اصلاح کنم؛ لذا اول اصلاحِ طاهری را شروع کرد که روشِ رفتاری دادن به جامعه بود. اما بینش دادنش چه‏طور بود؟ به زیارت اربعین امام حسین(ع) مراجعه کنید که از امام صادق(ع) روایت شده است. ابتدا می‏فرماید: «السَّلَامُ عَلَى وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِه»؛ بعد خطاب به خدا می‏کند: «وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ »؛ میراث تمام پیامبران را به حسین عطا کردی. «وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ»؛ به او از جانشینان پیغمبر، حجت خود بر خلقِ دنیا را عطا کردی. «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ»؛ او هم بر خلق‏ اتمام حجّت کرد و با اندرز و نصیحت و عطوفت و مهربانی از امت رفع عذر کرد.

    بعد می‏فرماید: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ»؛ یعنی حسین(ع) پایِ انجام مأموریت الهی‏اش ایستاد، تا آنجا که خون مقدسش را در راه تو به خاک ریخت. چرا؟ «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَةِ»؛ این همان هدف دوم، یعنی اصلاح بینش‏ها است. امام صادق(ع) می‏فرماید حسین(ع) قیام کرد و شهید شد تا بندگان تو را از جهالت و گمراهی نجات دهد و به آنها بینش دهد تا حق را از باطل بشناسند. بعد می‏فرماید: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا».این همان بحث بنده است. کسانی که اهل تحقیق هستند، بروند این روایات و ادعیه را فحص کنند تا بفهمند که قضیه چیست. می‏دانید مردمی که مغرور دنیا شده بودند، چه کار کردند؟ «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِی هَوَا».(بحارالانوار، 98، 331) یعنی آخرتشان را به یک متاع ناچیز دنیا فروختند.

    شعور تحمیلی نیست
    بنابر این، حرکت اصلاحی و امر به معروف و نهی از منکر امام حسین(علیه‏السلام) مقدمه بود برای اینکه به امّت شعور بدهد. حضرت می‏گوید خودت باید بفهمی، نه اینکه من به تو تحمیل کنم. اصلاً شعور تحمیلی نیست. ما همه شعور داریم، عقل داریم، فکر داریم، امّا این را باید به کار بیندازیم تا خودمان حق را از باطل تشخیص بدهیم.
    می‏دانید که آب مایه حیات است؛ «مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ».(سوره انبیاء، آیه 30) اما همین آب را اگر یک جایی بریزی که چند وقت بماند، گندآب می‏شود. شعور هم این‏طور است؛ یعنی تحمیلی نیست. باید مثل قنات‏هایی که تنقیه می‏کنند، موانع را از سر راهش برطرف کنی و شرایط را برایش مساعد کنی تا خودش بجوشد.

    حسین(ع) بدنبال نجات فریب‏خورده‏ها
    امام حسین(ع) این چنین شخصیتی بود. شما خیال می‏کنید کار کوچکی بود که حضرت می‏خواست انجام دهد؟ نه‏خیر، امام حسین مصلح غیور و انسان ضد غرور بود. می‏خواست اینهایی را که فریب خورده دستگاه بنی‏امیه هستند، این فریب خورده‏ها را نه آنهایی که مغرض بودند، می‏خواست اینها را آگاه و بیدارشان کند تا خودشان حق را از باطل تشخیص دهند.
    این را بدانید که انسان یک چنین موجودی است که اگر واقعاً حق را از باطل تشخیص دهد و موانعی بر سر راهش نباشد، خودش دنبال حق می‏دود و همه دنیا را هم اگر به او بدهند، رها خواهد کرد. انسان یک چنین موجودی است؛ یعنی حق‏طلب است، خداجو است، خداخواه است، اهل فطرت است؛ انسان این چنین است. بحث موانع، بحث دیگری است؛ گاهی مانع بر سر راه او است که نمی‏تواند حق را تشخیص دهد؛ وگرنه فطرت انسان حق‏طلب است و اگر حق را تشخیص دهد، جانش را هم فدای حق می‏کند. عمده این است.

    حسین(ع) در مسیر حق
    حسین(ع) ظاهراً از قصر بنی‏مقاتل که حرکت کرد، سوار بر مَرکب کمی خوابید. علی اکبر(سلام‏الله‏علیه) در این سفر خیلی مراقبت پدرش بود. همیشه دوشادوش پدر می‏آمد. سوار مرکب بودند که یک‏وقت دید امام حسین شروع کرد کلمه استرجاع را جاری کردن و حمد خدا را گفتن؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون وَ الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِینَ». من در یکجا دیدم که حضرت سه مرتبه این جمله را تکرار کردند. فرزندش، علی‏اکبر جلو آمد و گفت: «یَا أبَةِ مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْتَ»؛ پدر جان، چرا حمد خدا را گفتی و آیه استرجاع را خواندی؟ چون معمولاً «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» را جایی می‏گویند که مصیبتی در کار باشد و «الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین» هم برای خوشی است؛ آن‏وقت اینجا امام حسین(ع) هر دو را با هم می‏گوید.

    حضرت در جواب به پسرش می‏فرماید: «یَا بُنَیَّ إِنِّی خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ لِی فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ وَ هُوَ یَقُولُ الْقَوْمُ یَسِیرُونَ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ إِلَیْهِمْ»؛یعنی من سرم را گذاشتم روی جلوی زین اسب و مختصری خوابم برد که در خواب دیدم هاتفی از عقب دارد ندا می‏دهد این جمعیت در این هنگام شب در حرکتند و مرگ نیز در تعقیب آنها است. بعد می‏فرماید: «فَعَلِمْتُ أَنَّهَا أَنْفُسُنَا نُعِیَتْ إِلَیْنَا»؛من فهمیدم که دیگر کار ما تمام است. خوب، معلوم شد که حضرت برای چه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» گفتند؛ «الحَمدُ لله» هم معلوم شد که به‏خاطر شهادت در راه خدا است.

    «استفهام اقراریِ» علی‏اکبر از حسین(ع)
    اینجا حضرت علی‏اکبر عرض می‏کند: «یَا أَبَتِ لَا أَرَاکَ اللَّهُ سُوءاً»؛ یعنی پدر جان، حادثه بدی برای شما پیش نیاید! بعد سؤال می‏کند: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ یعنی آیا ما بر حق نیستیم؟ اینجا یک توضیح ادبی باید بدهم؛ ما در باب استفهام، یک «استفهام انکاری» داریم، یک «استفهام اقراری» داریم و یک «استفهام حقیقی» داریم.
    این استفهام حضرت علی‏اکبر، استفهام اقراری است. می‏خواهد از امام حسین اقرار بگیرد! می‏گوید پدر جان، نه اینکه نمی‏دانم؛ می‏دانم راهی که داریم می‏رویم راه حق است؛ اما می‏خواهم این را از دهان شما هم بشنوم! لذا می‏گوید: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما می‏رویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: بله، این مسیر، مسیر حق است. بلافاصله علی‏اکبر می‏گوید: «إِذاً مَا نُبَالِی أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ». یعنی حالا که ما بر حق هستیم، دیگر باکی نداریم که در راه حق بمیریم.

    اگر در راه حقیم، از مرگ باکی نداریم
    آن‏قدر این جوان زیبا جواب داد که امام حسین(ع) علی‏اکبر را دعا کرد؛ گفت: «جَزَاکَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَیْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ». (بحارالانوار، 44، 379) لذا انسان وقتی که حق را تشخیص داد و مانعی هم سر راهش نبود، همه چیزش را برای حق و در راه حق می‏گذارد؛ جانش را هم می‏گذارد. می‏گوید دیگر ما غصه‏ای نداریم. در راه حق می‏رویم و کشته هم که بشویم، شهیدیم. اسلام این است. حسین(ع) هم می‏خواست امت اسلامی را این‏طور تربیت کند.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7107
    Array

    پیش فرض



    جلسه نهم قیام امام حسین(ع)/


    شیوه اصلاحی امام حسین(ع)/ فضاشکنی سیدالشهدا در اظهار حق


    خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: حضرت آیت الله مجتبی تهرانی با تشریح شیوه اصلاحی امام حسین(ع)، فضاشکنی سیدالشدا در اظهار حق را مورد تأکید قرار داد و گفت: "بینش" فرمایشی و تحمیلی نیست.

    مروری بر مباحث گذشته
    بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود. عرض کردم این حرکت صحیفه‏ای از درس‏های گوناگون معنوی و معرفتی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی و اُخروی، فردی و اجتماعی بود و امام حسین(ع) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود؛ یعنی در این حرکت و قیام نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد، بلکه از این هم بالاتر بود؛ و آن اینکه می‏خواست مغرورین را آگاه کند. چون منشأ غرور جهل است. یعنی آنگاه انسان فریب می‏خورد که بی‏خبر باشد. اگر انسان خبردار شود، کلاه سرش نمی‏رود.

    595025 orig

    شیوه اصلاحی امام حسین(ع): اصلاحِ روش برای اصلاحِ بینش
    تعبیری که در وصیت‏نامه امام حسین(ع) بود که در مدینه به برادرش محمّد بن‏حنفیّه نوشت و حرکت کرد، این بود که: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی».(بحارالانوار، 44، 329)
    جلسه گذشته عرض کردم که اصلاح دو گونه است؛ اصلاح ظاهری و اصلاح باطنی. امام حسین(ع) به هر دو نوع اصلاح نظر داشت. البته اصلاح ظاهری بر اصلاح باطنی مقدم است؛ به این معنا که اصلاً اصلاح ظاهری زمینه‏ساز اصلاح باطنی است. لذا حضرت بلافاصله بعد از آنکه فرمود می‏خواهم امّت را اصلاح کنم، اول مسئله امر به معروف و نهی از منکر را مطرح فرمود. چرا؟ چون امر به معروف و نهی از منکر اصلاح ظاهری است.

    امام حسین به دنبال این بود که هم «روشِ رفتاری» به امت اسلامی بدهد و هم «بینشِ درونی» برای تشخیص حق از باطل بدهد. اگر این بینشِ درونی بیاید، دیگر انسان مغرور نمی‏شود و فریب هم نمی‏خورد. اما حضرت اول روشِ رفتاری را مطرح می‏کند. چون تا روشِ رفتاری نباشد، بینشِ درونی برای انسان حاصل نمی‏شود. جلسه گذشته کلمات استادم(حضرت امام خمینی(ره) را هم نقل کردم که ایشان هم می‏فرماید تا انسان مؤدب نشود به آداب شریعت، یعنی تا احکام ظاهری را عمل نکند، به آن بینش معنویِ درونی نخواهد رسید. اصلاً گام اول این است.

    علت تقدم اصلاحِ روش بر اصلاحِ بینش
    حالا دلیلش را عرض کنم. انسان مجموعه‏ای از قُوا است؛ یعنی «عقل» دارد، «شهوت» دارد، «غضب» دارد، «وهم» دارد. اینها قُوای رئیسه‏ای است که در انسان هست. هر کدام از این قُوا کارکرد خاصّ خودشان را دارند. قوه عقل باید حاکم بر مجموعه قُوای حیوانی باشد.
    چون اگر بنا باشد انسان از شهوت و غضب و وهم به طور گسترده و افسارگسیخته بهره‏گیری کند و اینها هیچ کدام مهاری نداشته باشند و مثل یک حیوان عمل کند و مانعی ارادی بر سر راه آنها نباشد، اینها بر سر راه عقل مانع می‏شوند و موجب می‏شوند انسان نتواند تعقل صحیح داشته باشد. یعنی شهوت و غضب و وهم جلوی تعقل صحیح انسان را می‏گیرند. ولی اگر اینها مثل حیواناتی که به آنها دهنه می‏زنند مهار شوند، اینجا است که آن راکب، یعنی آنکه روی این حیوان نشسته است، می‏تواند خوب تصمیم‏گیری کند.

    مهارِ شرع بر حیوانِ نفس
    مهاری که در اینجا مطرح است، مهار «شرع» است. یعنی همین آداب و احکام ظاهری است که این قُوای حیوانی را مهار می‏کند و به عقل کمک می‏کند که بر آنها مسلط شود. عمل به این احکام شرعی جلوی شهوت افسارگسیخته و غضب افسارگسیخته را می‏گیرد و این حیوان را مؤدب به آداب شرع می‏کند. اینکه استاد ما هم فرمود «ظاهر شریعت» مُرادشان همین است. تازه اینجا است سرِ عقل می‏آیی! تازه اینجا است که می‏توانی تفکر صحیح داشته باشی. اینجا است که می‏توانی حق را از باطل تشخیص دهی. امیدوارام که این مقدمه برای شما گویا بوده باشد.

    سرگردانی روح بین عقل و هواهای نفسانی
    روایتی از علی(ع) را می‏خوانم که حضرت فرمودند: «الْعَقْلُ صَاحِبُ جَیْشِ الرَّحْمَنِ»؛ عقل همراه لشکر الهی است. یعنی هم‏گام با آن بُعد معنوی انسان است. «وَ الْهَوَى قَائِدُ جَیْشِ الشَّیْطَانِ»؛ هوای نفس، یعنی همان شهوت و غضب و قُوای حیوانی، راهبر لشکر شیطان است. «وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَةٌ بَیْنَهُمَا»؛ روح انسان هم هنگام تصمیم‏گیری بین این دو قرار گرفته است. «فَأَیُّهُمَا غَلَبَ کَانَتْ فِی حَیِّزِهِ». (مستدرک الوسائل، 12، 113) یعنی هر یک از عقل و هوا که بر دیگری غلبه کند، روح تحت سلطه همان قرار می‏گیرد.
    اگر عقل بر هوا چیره شد، قهراً روح تحت سلطه او قرار می‏گیرد؛ اما اگر شهوت و غضب بر عقل غلبه کرد، نفس انسان هم در اختیار قُوای حیوانی‏اش قرار می‏گیرد. اینجا راکب و مرکوب داریم؛ اگر راکب بتواند این مرکبِ نفس را مهار کند، او است که غلبه کرده و بر این حیوان سوار شده است؛ امّا اگر نتوانست، این حیوان نفس است که ؟بر عقل مسلّط می‏شود. یعنی ماجرا وارونه و سر و ته می‏شود.

    «تقوا» ثمره عمل به آداب ظاهری شریعت؛ «بینش» ثمره تقوا
    این مطلب را در قرآن هم داریم. وقتی انسان مؤدب شد به آداب ظاهری شریعت، آنجا است که سرِ عقل می‏آید. کسانی که مؤدب به آداب ظاهری شریعت هستند، یعنی حرام را ترک می‏کند و عمل به واجب می‏کنند، یکی از آثارش این است که «ملکه تقوا» در آنها حاصل می‏شود. تقوا یک ملکه است؛ من در گذشته به‏طور مفصل درباره تقوا بحث کرده‏ام. تقوا ملکه حاصله از «ایمان مستمر» و «عمل مکرر» است. وقتی به‏طور مکرر واجبات را انجام ‏می‏دهی و ترک محرمات می‏کنی، یک ملکه قُدسی درونی پیدا می‏شود که اسم آن را «تقوا» می‏گذارند.
    این ملکه قُدسی که حاصل شد، آن وقت می‏توانی بین حق و باطل فرق بگذاری. قرآن کریم می‏فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً». (سوره انفال،آیه 22) ای کسانی که ایمان آورده‏اید، تقوای الهی پیشه کنید تا خدا به شما بینش و قدرت تشخیص حق از باطل عطا کند. پس چه کسی می‏تواند تمییز بین حق و باطل بگذارد؟ چه کسی می‏تواند بینش پیدا کند؟ آن کس که اهل تقوا باشد.

    اصلاح ظاهری امت، زمینه‏ساز اصلاح باطنی آن می‏شود
    امام حسین(ع) خیلی دقیق دارد عمل می‏کند. می‏گوید من می‏خواهم امت جدم را اصلاح کنم؛ هم از نظر ظاهر در سطح جامعه، هم از نظر باطن که بتوانند بین حق و باطل تمییز بدهند. اما این اصلاح امت یک روند خاص دارد. لذا بلافاصله بعد از این جمله که در وصیّت‏نامه‏اش نوشته بود: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی» می‏فرماید: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر».
    اول اصلاح ظاهری امت در سطح جامعه را مطرح می‏فرماید. حضرت می‏خواهد اول جلوی این لااُبالی‏گری‏ها را بگیرد. می‏فرماید وقتی جلوی این لااُبالی‏گری‏ها را گرفتم و مهار شد، آنجا است که این امت سرِ عقل می‏آیند و خودشان می‏توانند حق را از باطل تشخیص دهند.

    لذا شما دقت کنید در این خطبه‏ای که حضرت فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا یُتَنَاهَى عَنْهُ». (بحارالانور، 44، 381) حضرت بحث حق و باطل را پیش می‏کشد. می‏فرماید آیا نمی‏بیند که به حق عمل نمی‏شود و از باطل نهی نمی‏شود؟ چرا حضرت چنین می‏فرماید؟ جهتش این بود که حضرت می‏دید آن قبلی‏ها ـ‏امثال معاویه‏ـ باز مقداری ملاحظه می‏کردند و ظواهر شریعت را رعایت می‏کردند؛ اما این یزید که بر سرِ کار آمده، نه تنها اهل این نیست که جلوی لااُبالی‏گری را بگیرد، بلکه خودش رأس لااُبالی‏ها و سرآمد لاابالی‏ها است.
    لذا همان اول کار حضرت به مروان بن‏حکم چه گفت؟ فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» ؛ (بحارالانور، 44، 326) یعنی اگر یک چنین آدمی در رأس حکومت قرار بگیرد، فاتحه اسلام را باید خواند. حضرت دید با روی کار آمدنِ یزید کار به جایی می‏رسد که معروف و منکر جابه‏جا می‏شوند. یعنی در سطح جامعه معروف، منکر می‏شود و منکر، معروف می‏شود. امام حسین به این نکته توجه داشت که فرمود می‏خواهم امّت را اصلاح کنم.

    اصلاحِ فردی هم متوقّف بر عمل به ظواهر شرعی است
    البته درباره فرد هم همین است؛ هر کس بخواهد قوه تمییز حق از باطل پیدا کند، راهی جز این ندارد. اول باید خودت را مؤدّب کنی به آداب اسلامی؛ یعنی واجبات را عمل کردن و ترک محرمات کردن و مدتی به این شیوه ادامه دادن تا آنجا که ملکه تقوا حاصل شود. وقتی ملکه قُدسی تقوا حاصل شد، نورانیّت درونی هم می‏آید و خدا هم دستت را می‏گیرد و حق را از باطل تمیز می‏دهی و به چه کنم، چه کنم هم نخواهی افتاد.

    کارِ عملی بر کارِ فرهنگی مقدم است
    این را هم بدانید که اینهایی که می‏گویند ما بدون رعایت آداب ظاهری به حق می‏رسیم، اینها به تعبیر امام ـ‏رضوان الله تعالی علیه‏ـ آدم‏های جاهلی هستند. این حرف‏ها هم از روی جهل و نفهمی‏شان است. برای رسیدن به حقیقت راهی جز عمل به شریعت نیست؛ اصلاً و ابداً.
    این‏طور نیست که کسی بتواند بدون مؤدب شدن به آداب ظاهری شرعی به این مقام برسد. این روشی است که در اسلام بوده و جزء معارف ما است. حالا اخیراً اسم آن جنبه بینشی را «کار فرهنگی» می‏گذارند؛ نخیر، کارِ عملی مقدم بر کارِ فرهنگی است.
    اگر می‏خواهی کار فرهنگی اثر کند و جامعه بینش اسلامی پیدا کند، باید بروی سراغ اینکه روش رفتاری بدهی و کارِ عملی کنی. وگرنه فاتحه کار فرهنگی را باید بخوانی، چون بدون کارِ عملی و روش رفتاری دادن، یک گوش در است و دیگری دروازه، پس این حرف‏ها بگذارید کنار؛ امام ـ‏رضوان الله تعالی علیه‏ـ می‏گوید اینها حرف‏های جاهلانه است که بعضی می‏زنند.

    علت سکوت اهل بصیرت در مقابل باطل
    مطلب دیگر اینکه همه افراد جامعه که این‏طور نیستند که لااُبالی باشند؛ در همان زمان امام حسین(ع) هم در بین مردم افرادی بودند که حق را می‏شناختند، ولی جرأت نمی‏کردند از حق دفاع کنند. بله عده‏ای بودند که اینها بر اثر همین لااُبالی‏گری‏ها و امثال اینها مغرور و فریب‏خورده بودند و قوه تمیز حق از باطل را نداشتند؛ اما یک عده این‏طور نبودند. اینها حق را می‏شناختند، ولی جرأت نمی‏کردند در مقابل باطل بایستند.
    هنر و عظمتی که حسین(ع) داشت این بود که هم حق را تشخیص داد و هم پای حق ایستادگی کرد.

    حالا من این را روایت از پیغمبر اکرم را می‏خوانم که فرمودند: «ألَا لَا یَمنَعَنَّ رَجُلاً مَهَابَةُ النَّاسِ أن یَتَکَلَّمَ بِالحَقِّ إذَا عَلِمَه ألَا إنَّ أفضَلَ الجِهَادِ کَلِمَةُ حَقٍّ عِندَ سُلطَانٍ جَائِرٍ». (کنزالعمال) هان آگاه باشید، ترس از مردم مانع نشود شخص را از اینکه حق را بگوید آنگاه که آن راتشخیص می‏دهد. حق را می‏داند، اما می‏ترسد بگوید. از چه کسی می‏ترسد؟ از مردم؛ «مَهَابَةُ النَّاس». «مَهابت» یعنی ترس و بیم و وحشت. یعنی به جهت بیم از مردم حق را نمی‏گوید. بلافاصله حضرت می‏فرماید آگاه باشید که بافضیلت‏ترین جهاد گفتار حق است نزد حاکم ستمگر.

    نقش خفقان حاکم بر جامعه در سکوت اهل بینش
    حالا می‏رویم سراغ آن زمان و جو حاکم بر آن زمان؛ بنی‏امیه آن‏چنان در اجتماع فضاسازی و جوسازی کرده بودند و یک حالت خفقان به وجود آورده بودند که بعضی از آنهایی که بینش هم داشتند و حق را می‏توانستند تشخیص دهند هم جرأت دفاع از حق نداشتند. تا زمان عمر بن‏عبدالعزیز بود که علی(ع) را در نماز جمعه‏ها سَب می‏کردند. حتی نقل روایاتی از پیغمبر را منع کردند و کاری کردند که هر کسی نتواند نقل حدیث کند.
    همه گونه در جامعه جو خفقانی درست کردند که آنهایی که حق را می‏دانستند هم جرأت نمی‏کردند که بگویند. یعنی این‏گونه جوسازی شده بود که از ترس مردم و از ترس اینکه آنها را «هو» کنند، جرأت نمی‏کردند حق را بگویند. یعنی آنها با آن ابزارهای شیطانی‏تطمیع و تهدید و تحمیق‏، جامعه را چنان احاطه کرده بودند که آنکه حق را می‏داند جرأت گفتن حق را پیدا نکند.

    فضا شکنی امام حسین(ع) در اظهار حق
    در چنین جو خفقان‏زده‏ای امام حسین چه کار کرد؟ حضرت فضاشکنی کرد. این خیلی مهم است. ایشان جَوشکنی کرد. یعنی آن فضا و آن خفقانی را که اینها درست کرده بودند که کسی جرأت نمی‏کرد حق را بگوید، حضرت آن جو را شکست. لذا بعد از امام حسین حرکت‏ها شروع شد. اگر آن جوشکنی نشده بود، این قیام‏ها و حرکت‏های بعدی هم پیش نمی‏آمد.
    این را هم بدانید که انسان اگر تحت تصرف غضب یا شهوت قرار بگیرد، عقلش کار نمی‏کند؛ حتی اگر قبلاً هم کار کرده بود و به حق رسیده بود و تشخیص داده بود، اگر عقلش تحت سیطره هواهای نفسانی باشد، جرأت نمی‏کند حق را بگوید. بنابر این، یک‏وقت هست می‏گویی فلانی بینش ندارد، اما یک‏وقت می‏گویی بینش دارد، ولی جرأت ندارد بینشش را اظهار کند. اینها دو چیز است.
    حق را بگو، هرچند تلخ باشد
    یک روایت از سفارش‏های علی(ع) به امام حسین(ع) است که می‏فرماید: «یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ فِی الْغِنَى وَ الْفَقْرِ وَ کَلِمَةِ الْحَقِّ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ».(بحارالانوار، 74، 238) پسرم، یک‏وقت نکند مسائل نفسانی بر تو چیره شود و مانع بیان حق شود. اگر تقوا داشته باشی، همیشه عقلت بر شهوت و غضبت غلبه دارد.
    روایت دیگر از امام باقر(ع) است که می‏فرماید: «لَمَّا حَضَرَتْ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَیْ بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ»؛ امام باقر(ع) می‏گوید وقتی هنگام وفات پدرم زین‏العابدین(ع) رسید، من را به سینه‏اش چسباند و به من فرمود پسرم، می‏خواهم به تو یک سفارش کنم.

    آن همان سفارشی است که پدرم حین وفاتش به من فرمود. یعنی حسین(ع) هم روز عاشورا در آخرین لحظات به زین‏العابدین همین سفارش را فرموده است. «وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ»؛ معلوم می‏شود که امام حسین هم این سفارش را از پدرش علی‏(ع) گرفته است. اما آن وصیت چه بود؟ فرمود: « أَیْ بُنَیَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً».(بحارالانوار، 67، 184) ای پسر من، پای حق بایست، گرچه تلخ باشد.

    بینش فرمایشی و تحمیلی نیست
    پس امام حسین به دنبال اصلاح امت جدش بود؛ اصلاح هم در دو بُعد ظاهری و باطنیِ امت بود. اصلاحِ ظاهری هم مقدمه اصلاحِ باطنی بود. یعنی حضرت هم می‏خواست روشِ رفتاری به جامعه بدهد و هم می‏خواست بعد از آنکه زمینه مُهیا شد، بینش باطنی به آنها بدهد تا مردم خودشان حق را از باطل تمیز بدهند.
    این را بدانید که بینش فرمایشی و تحمیلی نیست. راه گم نکنید. اگر بدون روش رفتاری دادن بخواهی کار فرهنگی کنی و بینش بدهی، هر چه هم بگویی فایده هم ندارد. راه بینش‏دهی به جامعه همین است که عرض کردم و این جزء معارف ما است.


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/