اختيار داريت
خيلي ممنون ، آرايشگر ماهري هستين
مادرجون خودشون زيبا هستن
نه، مثل اينكه واقعا مي خواين ما رو به اصلمون برگردونين
انشاءا....
من برم دست و صورتم رو بشورم .لباسهام رو عوض كنم ، بيام ناهار بخورم كه خيلي گرسنه هستم
بله، عجله كنين، چون ما هم خيلي گرسنه ايم مهندس
شما هم غذا نخوردين؟
نخير، منتظر شما بوديم
ممنونم الان ميام
مشغول صرف غذا بوديم كه به من گفت: رنگ پليورتون خيلي قشنگه ، خانم رادمنش.
چشماتون قشنگ مي بينه
به درد اتاق من ميخوره
زديم زير خنده پرسيد: خودتون موهاتون رو بافتين؟
گاهي اوقات آرايشگرها هم نياز به آرايشگر دارن، مهندس
آرايشگر شما كي بوده كه انقدر ماهر بوده؟
هم سلوليم ، گيسو
بهتون مياد، بزنم به تخته كه چشم نخورين
ممنونم
حالا تا چند روزي بوي رنگ مياد .وامصيبتا!
عوضش قشنگ و تميز ميشه .درو پنجره هاي سفيد اين خونه رو دلبازتر مي كنه.
بله همينطوره
غذا را صرف كرديم و كمي در سالن نشستيم و بعد براي استراحت به اتقهايمان رفتيم . عصر كه مهندس بيرون رفت ، كاست شادي را داخل ضبط صوت گذاشتم .خودم كه رقصم گرفته بود ، خانم متين را نمي دانم . ولي افسوس كه خجالت مي كشيدم بلند شوم برقصم .ثريا خانم وارد سالن شد تا بساط پذيرايي را جمع كند كه گفت: آخيش خانم، خدا خيرتون بده ! دلشادمون كردين مدتهاست تو اين خونه از اين آهنگها نشنيديم
بهتر ديدم يقه ثريا خانم را بگيرم ، گفتم: پس خواهش ميكنم كمي برامون برقصين
اوا، خدامرگم بده ! من با اين سن وسال برقصم
مگه چه عيبي داره؟
شما خودتون بلند شين برقصين ، ما فيض ببريم
با اينكه خيلي دلم مي خواست گفتم: اول شما، حق تقدم با بزرگترهاست
رقص ما جوونهاست، گيتي خانم بلند شين
صداي شاد موسيقي محبوبه خانم را هم به سالن كشيد
محبوبه خانم افتخار بدين
من؟اوا! خاك عالم! و با دست تو صورتش زد
بيايين وسط، آهنگ تموم شد
من بلد نيستم
مگه مي شه كسي رقص بلد نباشه
آخه جلو خانم خوب نيست
ايشون ناراحت نمي شن. مگه نه مادرجون؟
مادر با لبخند سر تكان داد و با دست به محبوبه تعارف كرد كه وسط بيايد .بالاخره محبوبه خانم وسط آمد. حالا بايد يكي را پيدا ميكرديم كه خانم را بنشاند .ثريا وصفورا را هم رقصيدند .كم كم خودم هم بلند شدم و رقصيدم و مادر را هم بلند كردم .آرام و زيبا مي رقصيد .خلاصه ساعت شادي را ترتيب داديم و روحيه ما عوض شد كه ناگهان مهندس وارد شد و با تعجب به ما چشم دوخت .از خجالت مرديم و زنده شديم .آنقدر صداي ضبط صوت را بلند كرده بوديم كه صداي ماشينش را نشنيديم . اصلا فكر نميكردم به اين زودي برگردد.مهندس با لبخند به يك يك ما نگاه ميكرد كه حالا هركدام گوشه اي ايستاده بوديم .نمي دانم از شدت فعاليت بود يا خجالت كه آنقدر سرخ شده بودند وعرق كرده بودند .خيلي خودم را كنترل كردم كه نخندم ، ولي نتوانستم .مادرجون آرام وخونسرد رفت روي صندلي نشست .من هم خواستم بروم بالا كه گفت: ادامه بدين چرا متوقف كردين؟ به او قشنگي داشتين مي رقصيدين ، خانم رادمنش!
يه ساعتي بود مي رقصيديم .ديگه كافيه مهندس .ببخشيد با اجازه و با لبخند بالا رفتم تا چند پله با نگاهش مرا بدرقه كرد شنيدم به مادر مي گفت: كاش قايم مي شدم .برم به آقا نبي بگم كلاهش رو بذاره بالاتر . و زد زير خنده
يك ساعت بعد شام را صرف كرديم و آخرشب هم دوباره با مرتضي بمنزل برگشتم