شهادت امام حسين عليه‏السلام

شمر به سوى خيمه حسين عليه‏السلام رفت، آن را با نيزه‏اى دريد و فرياد زد: آتش بياوريد تا خيمه را با ساكنانش بسوزانيم. حسين عليه‏السلام گفت: «اى پسر ذى‏الجوشن! آتش مى‏طلبى تا خانواده‏ام را بسوزانى؟ خدايت در آتش بسوزاند.» شَبَث، شمر را بر اين كار سرزنش كرد و شمر خجالت‏زده بازگشت. صالح بن وهب با نيزه چنان بر پهلوى امام زد كه بر زمين افتاد. امام دوباره برخاست و نبرد را ادامه داد. زينب عليهاالسلام از خيمه بيرون آمد و گفت: «آه برادرم، آه سرورم، آه اهل بيتم! كاش آسمان ويران مى‏گشت و كوه‏ها ريز ريز مى‏شد و بر صحرا مى‏ريخت.» شمر بانگ زد: درباره اين مرد منتظر چه هستيد؟
از همه طرف به امام حمله‏ور شدند. زَرعة بن شَريك ضربتى به شانه چپ حسين عليه‏السلام زد، ولى امام با ضربه‏اى كارش را ساخت و به خاك افكندش. ديگرى با شمشير، ضربه محكمى بر گردن امام زد كه حضرت را نقش زمين كرد. سِنان بن اَنس نخعى نيزه‏اش را يك‏بار در ترقوه امام فرو برد و ديگر بار در قفسه سينه، و تيرى نيز در گلوى حسين عليه‏السلام نشاند. امام تير را از گلو خارج و دستان را خونى كرد و بر چهره و محاسن ماليد و فرمود: «دوست دارم با پيكرى آغشته به خون و حقى ربوده شده به ديدار پروردگار بروم.» خولى بن يزيد اصبحى پيش رفت تا سر امام را از پيكر جدا كند، ولى نتوانست. سرانجام سنان بن انس نخعى عزم اين كار كرد، در حالى كه مى‏گفت: «به خدا قسم، سرت را از بدن جدا خواهم كرد، در حالى كه مى‏دانم تو پسر رسول خدايى و پدر و مادرت بهترين مردمانند».