صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 24

موضوع: دانستنی های عاشوراى حسينى

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    جَوْن بن حَوى (غلام ابوذر غفارى)

    جون كه غلام ابوذر غفارى بود، پس از شهادت او به مدينه بازگشت و به خدمت امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام درآمد. او با امام حسين عليه‏السلام به كربلا رفت. امام آزادش كرد و به او اذن داد كه برود، ولى جون با وجود سن بالايش، ماند و به امام گفت: «گرچه نسبم، پست؛ بويم، ناخوش و چهره‏ام، سياه است، ولى مى‏خواهم به بهشت روم و شرافت يابم و روسفيد شوم. از شما جدا نمى‏شوم تا خون سياهم با خون شما آغشته شود.» جون پس از دلاورى بسيار به شهادت رسيد. امام بر بالينش دعا كرد: «خدايا! رويش را سفيد و بويش را معطر كن و او را با نيكان محشور گردان.» امام باقر عليه‏السلام از امام سجاد عليه‏السلام روايت فرمود كه پس از عاشورا، آن‏گاه كه بنى‏اسد براى دفن شهدا به ميدان آمدند، پس از گذشت چند روز، پيكر جون را در حالى يافتند كه بوى مشك مى‏داد.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    نماز ظهر عاشورا

    آفتاب عاشورا در وسط آسمان بود و هنگام نماز ظهر؛ آخرين نماز امام و يارانش. ابوثُمامه صائدى از وقت نماز با امام سخن گفت و درخواست كرد آخرين نماز را به جماعت و به امامت پيشوايشان بخوانند. حضرت در پاسخ فرمود: «نماز را ياد كردى؛ خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد.» سپس در ميان رگبار تير و نيزه، به راز و نياز پرداختند. زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفى جلو جماعت ايستادند و خود را سپر امام در برابر تيرهاى دشمن كردند. وقتى پس از رشادت‏هاى بسيار، سعيد بن عبدالله به زمين افتاد، امام به بالينش آمد. وى از امام پرسيد: «آيا حق وفا را به‏جا آوردم؟»



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    زُهَير بن قَين بِجلى

    زُهير عزم كربلا نداشت و از حج بازمى‏گشت. در منزل‏گاهى در كنار كاروان امام حسين عليه‏السلام فرود آمد. امام برايش پيغام فرستاد و او را به سوى خود خواند. ابتدا توجهى نكرد، ولى همسرش از او خواست به حضور امام برود. زهيرى كه به خيمه امام وارد شد، با زهيرى كه از آن خارج گرديد، فرق مى‏كرد. از آن پس، وى به كاروان كربلا پيوست. شب عاشورا از كسانى بود كه حمايت و اخلاص خود را به امام نشان داد و گفت: «اگر هزار بار كشته شوم و زنده گردم، هرگز دست از يارى پسر پيامبر برنخواهم داشت.» روز عاشورا، فرماندهى جناح راست سپاه به وى سپرده شد و پس از امام، نخستين كسى بود كه به نصيحت دشمن پرداخت. ظهر عاشورا همراه سعيد بن عبدالله به دفاع در مقابل امام ايستادند تا نماز ظهر عاشورا خوانده شود. پس از نماز به ميدان تاخت و دليرانه جنگيد تا به فيض شهادت رسيد. امام به بالينش آمد، او را دعا و كشندگانش را نفرين كرد.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    حَبيب بن مَظاهر اَسَدى

    حبيب، پيرترين دلاور عاشورا، از اهالى كوفه و از ياران رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. در جنگ‏هاى صفين، نهروان و جمل در ركاب مولايش على عليه‏السلام جنگيد و امير مؤمنان على عليه‏السلام ، او را كه از حاملان علوم بود، از آنچه بعدها اتفاق خواهد افتاد، آگاه ساخت. در كربلا، امام، او را فرمانده جناح چپ سپاه خويش كرد. وى بسيار كوشيد تا يارانى از بنى‏اسد را به يارى حسين بياورد، ولى سپاه اموى مانع پيوستن آنها به ياران سيدالشهداء شدند.
    سرانجام حبيب در حالى كه رجز مى‏خواند به ميدان رفت. نبرد سختى آغاز شد. شخصى از بنى‏تميم به او حمله كرد و شمشيرى بر سرش زد و شخصى ديگر چنان نيزه بر او زد كه بر زمين افتاد. حبيب خواست برخيزد، ولى حصين بن تميم شمشيرى بر سرش زد و سر را از تن جدا كرد. شهادت حبيب بر امام حسين عليه‏السلام بسيار سخت بود.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    نوبت به آل رسول رسيد

    امام حسين عليه‏السلام شب عاشورا فرمود: «اصحابى بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم پيدا نكردم.» اين سخن در وصف اصحابى است كه تا جان در بدن داشتند، با عشق و ايمان، خود را فداى امام عصر و خاندانش كردند و اجازه ندادند تا زنده‏اند، از فرزندان پيامبر كسى رو در روى دشمن قرار گيرد. يارانى كه آرزو داشتند در ركاب امامشان كشته شوند و باز زنده گردند تا بجنگند و دگرباره كشته شوند. آن‏گاه كه همه از جام شهادت نوشيدند، نوبت به فرزندان پيامبر رسيد: على‏اكبر، قاسم، عباس علمدار، عبدالله و... .



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    على‏اكبر عليه‏السلام

    بزرگ‏ترين فرزند سيدالشهدا بود. بنا به قولى در كربلا 25 سال داشت. از نظر صورت و اخلاق و گفتار، كاملاً شبيه پيامبر بود. پس از شهادت ياران امام، از پدرش اذن طلبيد و چند بار به ميدان رفت و شجاعانه جنگيد. در حالى كه تشنه بود و مجروح، مى‏جنگيد تا اينكه به دست مُرّة بن مُنقذ عَبدى به شهادت رسيد. پيكر پاكش را با شمشير قطعه قطعه كردند. زمانى كه امام به بالينش رسيد، جان باخته بود. در اين حال، امام صورت بر چهره خونين على‏اكبر نهاد و دشمن را نفرين كرد.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    قاسم بن حسن عليه‏السلام

    روز عاشورا، قاسم حتى به سن بلوغ نرسيده بود، ولى هيچ چيز نتوانست او را از رفتن به ميدان بازدارد؛ زيرا مرگ برايش از عسل شيرين‏تر بود. از امام خويش اذن خواست. حضرت نگاهى به صورت برادرزاده افكند. در آغوشش كشيد و گريست. سپس اجازه داد. قاسم به ميدان رفت و دليرانه جنگيد تا به شهادت رسيد و اباعبدالله پيكرش را در كنار ديگر شهداى اهل‏بيت عليهم‏السلام قرار داد.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    على‏اصغر عليه‏السلام

    على‏اصغر، طفل شيرخوار امام حسين عليه‏السلام بود. روز عاشورا در حالى كه از تشنگى بى‏تاب شده بود، امام او را بر روى دست بلند كرد و فرمود: «از ياران و فرزندانم كسى جز اين كودك نمانده است. نمى‏بينيد چه‏طور از تشنگى بى‏تاب است؟» در همين حال، حرمله، تيرى از كمان رها كرد كه گوش تا گوش، حلقوم على‏اصغر را دريد. حسين عليه‏السلام خون گلوى طفلش را به آسمان پاشيد. على اصغر، يعنى درخشان‏ترين چهره كربلا، بزرگ‏ترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت. چشم تاريخ، هيچ وزنه‏اى را در تاريخ شهادت، به چنين سنگينى نديده است.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    حضرت عباس عليه‏السلام

    حضرت عباس در روز عاشورا، پرچم‏دار سپاه حسين عليه‏السلام بود و سقاى خيمه‏ها. آن‏گاه كه از حسين عليه‏السلام اذن ميدان طلبيد، حضرت از او خواست براى كودكان تشنه آب بياورد. پس به فرات رفت و مَشك را پر آب كرد، ولى خود قطره‏اى ننوشيد. آن‏گاه كه به خيمه‏ها بازمى‏گشت، فرات را در محاصره دشمن ديد. دليرانه جنگيد. دو دستش قطع شد و به شهادت رسيد.
    كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام
    شد در اين قبله عشاق دو تا تقصيرم
    دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشد
    چشم من داد از آن آب روان تصويرم
    بايد اين ديده و اين دست دهم قربانى
    تا كه تكميل شود حج من و تقديرم



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    حسين عليه‏السلام ره‏سپار ميدان نبرد

    پس از شهادت عباس عليه‏السلام ، امام به لشكر دشمن يورش برد و دلاورانه جنگيد تا آن‏گاه كه دشمن، ميان حسين عليه‏السلام و خيمه‏ها قرار گرفت. امام فرياد زد: «واى بر شما اى پيروان خاندان ابى‏سفيان! اگر دين نداريد و از روز بازپسين، شما را پروا نيست، دست‏كم در دنياى خود آزاده باشيد. اگر به گمان خود، عرب‏نژاديد، به شئون نژادى خود بازگرديد.» شمر پرسيد: اى پسر فاطمه! چه مى‏گويى؟ فرمود: «من با شما جنگ مى‏كنم و شما با من، زنان را در اين ميان گناهى نيست. تا زنده‏ام نگذاريد اين خيره‏سران و نادانان و ستم‏گران متعرض حرم من شوند.» شمر گفت: اى پسر فاطمه! پيشنهادت را مى‏پذيريم.
    نبردى ناعادلانه بود. 72 زخم بر پيكر امام وارد شد. در اين حال، حضرت براى استراحتى اندك ايستاد. سنگى به پيشانى‏اش خورد. دامن برگرفت تا خون از پيشانى بزدايد. ناگاه تير سه‏شعبه زهرآگينى بر قلبش نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملة رسول الله.» آن‏گاه سر به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! خود مى‏دانى اينان كسى را مى‏كشند كه تنها بازمانده دختر پيامبر تو بر روى زمين است.» هيچ كس نمى‏خواست به امام نزديك شود؛ چون مى‏ترسيدند خون حسين عليه‏السلام به گردنشان بيفتد. سرانجام فردى پيش آمد و زبان به دشنام گشود و چنان شمشيرش را بر سر امام فرود آورد كه دستار را دريد و فرق امام را شكافت. امام پارچه‏اى طلبيد، سر را بست، كلاهى بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/