در حدود3ساعت بی هدف و گیج رانندگی میكردم...گاهی كنار خیابون و گاهی كنار یك بزرگراه توقف میكردم و باز دوباره راه می افتادم... با هر كی تماس میگرفتم هیچكس پاسخ تلفنم رو نمیداد...نه خانم افشار و نه مسعود!!!...موبایل سهیلا هم كه خاموش بود!!!
بار دیگه جلوی منزل مریم خانم رفتم...اما هیچكس در منزل نبود!!!...سهیلا تو كجایی؟!!!
ناامید و مستاصل دوباره به طرف منزل مسعود راهی شدم...
وقتی از ماشین پیاده شدم قبل اینكه زنگ درب رو بزنم یك بار دیگه با موبایل مسعود تماس گرفتم...بعد از زدن دو بوق گوشی رو برداشت!!!
- الو؟...مسعود؟
- بیا بالا...خونه ام...
و بعد بلافاصله درب حیاط رو با اف.اف باز كرد...فهمیدم از پنجره ی خونه اش ماشین من رو دیده...!
از پله ها بالا رفتم و وقتی جلوی درب خونه اش رسیدم دیدم درب هال بازه!!!
رفتم داخل و درب رو بستم...دود سیگار فضای هال رو پر كرده بود...مسعود روی یكی از مبلهای پذیرایی نشسته بود و به من نگاه میكرد!
به دیوار تكیه دادم وسرم رو به دیوار گذاشتم و گفتم:مسعود...سهیلا رو برام پیداش كن...خواهش میكنم...
- چرا باید این كار رو بكنم؟
- امروز مهشید اومده بود شركت...مسعود...سهیلا دچار سوتفاهم شد...به كمكت احتیاج دارم...فقط برام پیداش كن...
مسعود دود غلیظی از سیگاری كه بهش پك زده بود رو به سمت سقف فرستاد و گفت:مهشید شركت تو چه غلطی میكرد؟...سهیلا كجا بود؟...سوتفاهم برای چی؟
- مهشید چند تا عكس از امید میخواست...بردمش خونه عكسها رو بگیره و بره گورش رو گم كنه...نمیدونم چقدر باید بدشانس باشم كه وقتی وارد خونه شدیم دیدم سهیلا اونجاس...
- بدشانس؟...چرا؟...برگشتن سهیلا به خونه ات از بد شانسیت بوده؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)