سهیلا سرش رو به یك دست تكیه داده بود و قطرات اشك یكی پس از دیگری به روی گونه های زیباش به رقص در اومده بودن!
هر اشكی رو كه پاك میكرد لحظه ایی بیش طول نمیكشید كه قطراتی دیگه مهمان اون صورت دلنشینش میشدند...
دیدن این حالت از او برای من شدیدا" ناراحت كننده شده بود!
مسعود با صدایی گرفته و ناراحت گفت:سهیلا به قرآن خودمم نمیدونم چی گفتم...اصلا"قصدم خراب كردن اوضاع شما دو تا یا خراب كردن سفر مادرت نبوده...شاید بعضی اوقات توی عصبانیت یه حرفی هم به تو زده باشم ولی به جون خودم به مرگ مادرم هیچ وقت فكرشم نمیكردم توی عالم مستی اوضاع رو اینطوری بهم بریزم...ولی خوب چیكار كنم؟...حرفی رو كه نباید بزنم رو زدم...به خدا از صبح تا الان جرات نكردم دیگه با مادرت تلفنی حرف بزنم...میدونم چقدر نگرانش كردم چقدر باعث تلخی سفرش شدم همه رو میدونم اما خوب چیكار كنم؟...كاری كه نباید بشه حرفی كه نباید زده بشه شده...
سهیلا با گریه گفت:برای خودم فقط نگران نیستم...حالا دیگه نگران سیاوشم هستم...مامان ممكنه با خود من به طور مستقیم برخورد آنچنان بدی هم نكنه گرچه كه اینم بعید میدونم اما مطمئنم با سیاوش رفتار درستی نمیتونه داشته باشه...
رو كردم به سهیلا و گفتم:تو اگه نگران برخورد مادرت با من هستی اینو بدون كه من خودم رو آماده ی هر برخوردی با مادرت كردم...مادرت حق داره...هر چی هم به من بگه حق داره...تو نگران من نباش من خودم رو آماده كردم...تو اونقدر برای من ارزش داری كه بدتر از اینهاشم تحمل میكنم...فقط مسئله ی اصلی اینجا اینه نه تنها ما كه خود مسعودم دقیق نمیدونه چی به مادرت گفته...اگه میدونستیم مطلب رو چطوری به مادرت گفته شاید وضعیت بهتر بود...
مسعود با كلافگی سرش رو بین دو دست كه از آرنج به روی زانوانش گذاشته بود گرفت و گفت:خاك بر سر من كنن كه اگه اون مشروب لعنتی رو نخورده بودم الان...
رو كردم به مسعود و گفتم:بسه دیگه...به جای این حرفا بگو ببینم پیغامهایی كه مادرسهیلا تلفنی برات گذاشته چی بوده؟
- چیز خاصی نمی گفت...فقط گریه میكرد و میگفت كه نمی تونه باور كنه و همه اش تكرار میكرد كه من جواب تلفن رو بدهم وبگم كه دروغ گفتم و شوخی كردم...
سهیلا گریه اش شدت بیشتری گرفت و گفت:خدایا...من جواب مامان رو چی باید بدهم؟
به سهیلا گفتم:دقیقا چند روز دیگه مادرت برمیگرده؟
سهیلا كه سعی داشت اشكهای پشت سرهمی كه از چشمهاش خارج میشد رو پاك كنه گفت:با حساب آخرین تماسی كه باهاش داشتم و تاریخی كه بهم گفت باید هفت روز دیگه برگرده اما ساعت رسیدنش به ایران رو نمیدونم...یعنی خودشم اون موقع دقیق نمیدونست پروازشون به ایران چه ساعتی انجام میشه و قرار بود توی تماس بعدی از رئیس كاروان سوال كنه و به من بگه...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)