از ساختمان خارج و سوار ماشین كه شدم بلافاصله با دوستم كه در حراست فرودگاه بود تماس گرفتم...روزهای كاریش رو میدونستم و مطمئن بودم اون شب هم در فرودگاه هست...بعد از چند بوق گوشی تلفنش رو پاسخ داد...بعد از سلام وعلیك كوتاهی خیلی سریع اسم و فامیل سهیلا رو بهش دادم و گفتم بگه در سالن پچ كنن و بخوان این شخص به دفتر اطلاعات فرودگاه مراجعه كنه ولی هیچ حرفی بهش زده نشه و اسم منم نبرن جلوش تا من برسم اونجا!
دوستم كه از این حركت من بی نهایت تعجب كرده بود گفت:مهندس؟!!!...اتفاقی افتاده؟!!!...این خانم كیه؟...خلافی چیزی كرده؟
در حالیكه عصبی شده بودم در حین رانندگی كه سعی داشتم با سرعت به سمت فرودگاه حركت كنم با حالتی تند و فریاد گونه گفتم:فقط كاری كه گفتم رو بكن...دیگه اینهمه سوال جوابم چرا میكنی؟...نخیر این خانم خلافی نكرده فقط من باید حتما ببینمش...
كسی كه پشت خط بود فهمید دیگه جای هیچ پرسشی نیست!
سابقه نداشت تحت هیچ شرایطی من با اون اینطوری صحبت كرده باشم...! پسر بامعرفتی بود همیشه اگه توی پروازهای من چه داخلی چه خارجی هر مشكلی پیش می اومد بلافاصله با نفوذ بالایی كه در سطح فرودگاه داشت به كارم رسیدگی كرده بود اما حالا مطمئن بودم با رفتاری كه از من دیده و شناخت قبلی كه از من داره این برخورد براش عجیب و باور نكردنیه...بنابراین سعی كردم كمی به اعصابم مسلط بشم و با صدایی آروم تر گفتم:نوكرتم...منو ببخش...یه مشكل خانوادگیه...فقط زحمت بكش بگو صداش كنن بیاد اطلاعات...من همین الان دارم میام فرودگاه...
اون هم دیگه هیچ سوالی نكرد و اطمینان داد كه همین الان این كارو میكنه.
حدود نیم ساعت بعد وارد فرودگاه مهرآباد شدم...به علت ترافیك در مدخل ورودی فرودگاه نمیشد با ماشینم تا جلوی ساختمانهای اصلی برم برای همین بدون كسب اجازه سریع ماشین رو به سمت پاركینگ كاركنان فرودگاه بردم و از اونجایی كه در ورود به پاركینگ هیچ مكث و تعللی هم نداشتم و به سرعت واردشده و پارك كرده بودم مسئول نگهبانی پاركینگ گمان كرد باید یكی از كاركنان فرودگاه باشم...خیلی جدی و قاطع بعد پارك ماشین از اون پیاده شدم و بدون دادن هیچ توضیح و حرفی به نگهبانی درست مثل سایر كاركنان فرودگاه از پاركینگ خارج و به سمت ساختمانهای اصلی راه افتادم!