صدای تلفن منزل مسعود بلند شد...مسعود نگاهی به صفحه ی نمایش شماره كه روی میز كنار ما بود انداخت و گفت:گوشی رو بردار...سهیلا پشت خطه...ببین حاضره تو رو ببینه یا نه؟
یقه ی مسعود رو رها و به گوشی تلفن نگاه كردم...شماره ایی كه روی نمایشگر تلفن نشون داده میشد مربوط به یك شماره ی تلفن موبایل اعتباری بود!
گوشی رو برداشتم و گفتم:الو...سهیلا؟
- الو...الو...؟
- الو سهیلا سلام...كجایی تو؟
- الو مسعود...مسعود صدات نمیاد...نمیدونم تو صدای منو میشنوی یا نه؟...پروازتهران شیراز سه ساعت تاخیر داره...خواستم بهت بگم من هنوز توی فرودگاهم...الو؟
فهمیدم سهیلا صدای من رو نداره و از اینكه فهمیده بودم حالا كجاست كمی خیالم راحت شده بود اما نمی خواستم مسعود متوجه بشه...بنابراین با علم بر اینكه میدونستم سهیلا صدای من رو نمیشنوه گفتم:برای چی از خونه رفتی؟
سهیلا كه اصلا" متوجه ی حرفهای من نمیشد در ادامه ی صحبتش گفت:الو؟...مسعود؟...اینجا خوب آنتن نمیده...شنیدی چی گفتم؟...من مجبورم تا سه ساعت دیگه توی فرودگاه باشم...الو؟
و بعد تماس قطع شد...ولی من وانمود كردم كه هنوز با سهیلا در حال صحبت هستم و گفتم:اما سهیلا ما كه با هم صحبت كرده بودیم...قرار این نبود...باشه...باشه...خیلی خوب...
و بعد رو كردم به مسعود و با حالتی عصبی و ساختگی گفتم:قطع كرد!!!
مسعود كه گمان كرده بود سهیلا حرف آخرش رو به من زده نیشخندی زد و گفت:بهت كه گفته بودم...حالا چی میگی؟...دیدی نخواست باهات حرف بزنه...برو سیاوش...برو...دیگه تو خوابت سهیلا رو ببینی...دستت به سهیلا نمیرسه...رفت...
در حالیكه كاملا میدونستم سهیلا در اون لحظه كجاست وانمود كردم بی اطلاعم و گفتم:مسعود یعنی واقعا نمیخوای بگی سهیلا الان كجاس؟
مسعود به سمت آشپزخانه رفت...درب یكی از كابینتهای انتهایی رو باز كرد و شیشه مشروب دیگه ایی رو بیرون كشید و گفت:نه...خودش خواسته بهت نگم...حالا هم از خونه ام برو بیرون...باور كن سیاوش به معنی واقعی حالم داره دیگه از ریختت بهم میخوره...
گوشی تلفن رو به عمد طوری سرجاش قرار دادم كه تماس اشغال بمونه تا اگه احتمالا سهیلا بار دیگه تماس گرفت شماره ی منزل اشغال باشه...ولی حواسم بود كه جوری تلفن رو قرار ندهم كه مسعود متوجه ی این موضوع بشه...سپس گفتم:باشه مسعود...مرده شور تو و رفاقتت رو ببرن...بهم میرسیم...
دیگه معطل نكردم و به سرعت از منزل مسعود خارج شدم و درب هال رو به شدت بهم كوبیدم اما از درون خوشحال بودم كه بعد رفتن من مطمئنا"مسعود بار دیگه مشغول خوردن مشروب خواهد شد و بعدشم طبق عادتی كه داشت به خوابی عمیق می رفت...از تلفن منزلش خیالم راحت بود چون خودم اشغال قرارش داده بودم و سهیلا نمی تونست با منزل تماس بگیره اما نگران گوشی همراه مسعود بودم!...اگه به گوشی همراهش زنگ میزد چی؟!!!
قبل از هر اتفاقی باید عجله میكردم...باید با سرعت به فرودگاه مهرآباد سالن پروازهای داخلی می رفتم...مطمئن بودم حالا می تونم سهیلا رو ببینم...قبل از اینكه واقعا بره...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)