افشین و ارشان تا ویلا مسابقه گذاشتند،نسیم در صندلیش فرو رفت و گفت:تو رو خدا یواش برو،هر چی خوردم کوفتم شد.
اما اشکان و نازنین عقب ماشین افشین را تشویق می کردند و از هیجان سرعت ماشین با صدای بلند می خندیدند و لذت می بردند.بالاخره افشین زودتر رسید ویلا،بچه ها یکی یکی پیاده شدند،همه حالشان بد بود.
دکتر موحد،مگه شماها عقل تو سرتون نیست؟
افشین با خنده گفت:چرا پدر ولی داماد عقل تو سرش نیست.
سرهنگ گفت:داماد؟
نسیم:بله بابا،ارشان داماده.
مهندس صبوری:به به،مبارکه،جناب نادری ما باید خبر عروسی پسرت را از بچه ها بشنویم؟
سانیا:خوب دیگه،ما جوونا بیشتر همدیگر رو درک می کنیم.
مهندس نادری:ای بابا،حالا هنوز نه به باره نه به دار،شلوغش نکنید.
خانم ها هم مشغول ادامه ی بحث شدند و فریبا خانم از عروسش تعریف می کرد.
سانیا:خاله فری،معلومه که خیلی دوستش دارید.
فریبا:معلومه،فقط امیدوارم برای ارشیا هم یه عروس خوب پیدا کنم.
مروا:پس من چی مامان؟
همه از این حرف مروا به خنده افتادند.
افشین مروا را بغل کرد و گفت:خوب تو عروس من می شی.
مروا کمی افشین را بررسی کرد و گفت:نه،آخه تو خیلی گنده ای،من ازت می ترسم.
ارشیا:متاسفم افشین،مقبول واقع نشدی.
ارشان:خوب دیگر بچه ها،بهتره همه بریم بخوابیم.
هر کس به اتاق خودش رفت.نسیم و نازنین هم به اتاق انتهای راهرو رفتند.
نازنین:نسیم بین و تو و سانیا چه اتفاقی افتاده؟
نسیم:چطور؟
نازنین:آخه مدام با هم بحث می کنید و تیکه می اندازید.
نسیم:نمی دونم،سونیا از من خوشش نمیاد،ولی اصلا برایم مهم نیست.در اتاق مجاور سونیا درست همین سوال ها را از سانیا می پرسید.
سانیا:نسیم دختر خودخواهیه،فکر می کنه از همه جداست،مگه هر کسی قیافه داشته باشه یعنی...
سونیا حرفش را قطع کرد و گفت:ولی جدا صورت قشنگی داره،من با ارشیا موافقم مثل هندی هاست.سونیا نمی دانست که با این حرف ها آتش کینه سانیا را بیشتر می کند.
سانیا غلتی زد و پشت به سونیا به فکر فرورفت،وقتی در راه از مادرش شنید که نسیم گفته به این مسافرت نمی اید و می خواهد درس بخواند کلی خوشحال شده بود،فکر می کرد می تواند تمام مدت با افشین باشد و نظرش را جلب کند اما وقتی رسیدند از خاله آذر شنیده بود که دکتر موحد رفته دنبالش و از او خواسته حتما همراهشان به این مسافرت بیاید و مدتی استراحت کند.
سانیا از ارشیا خوشش نمی امد ولی برای اینکه خودش را نبازد و کم نیاورد مجبور بود به او نزدیک شود و تنها نماند.فکر می کرد اینطوری بیشتر می تواند نظر افشین را به خودش جلب کند.به هر زحمتی بود سانیا خوابش برد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)