سونیا:حالا نوبت افشینِ.
افشین:من فعلا پا در هوا هستم.
ارشیا:چطور؟
افشین:فعلا دندونپزشکی می خونم اما در نظر دارم ادامه ی تحصیلم رو در خارج از کشور بگذرونم،بعد بر می گردم و می شم دندانپزشک خانوادگی دوستان خوبم.نوبت خودته ارشیا.
ارشیا:خوب من هم دندانپزشکی می خونم،اما ترجیح می دم همین جا ادامه بدم،در ضمن من چون ایران درس خوندم عوضش پول کمتری می گیرم پس همه مریض خودم بشین،تو بگو ارشان.
ارشان:من دیگر سن و سالی ازم گذشته،درسم تموم شده و مشغول به کارم.فکر کنم قبلا همه اینارو براتون گفتم،فقط یه چیزی مونده،اونم این که ممکنه به زودی شیرینی عروسی بخورید.
بچه ها همه هیجان زده با هم حرف می زدند و می خندیدند.
افشین:به به،آقا داماد،کدوم دختری رو بدبخت کردی؟
ارشان:دلتون هم بخواد،کی می خواست پیدا کنه از من بهتر؟
نسیم:خوب حالا اون دختر به قول خودت خوشبخت را از کجا گیر آوردی؟
ارشان:مهماندار یکی از هواپیماهایی که هر ماه باهاش پرواز دارم،دختر خوبیه اسمش سیندخته.
نازنین:چه اسم جالبی،چقدر اصیل و کلاسیک.حالا کی عروسیه؟نکنه عروسی را توی تخت جمشید شیرازی بگیری؟
ارشیا:چقدر عجولی،تو حالا برو لباس بدوز،خرید بکن.
نازنین:لوس نشو ارشیا.منظورم این بود یه وقت تو امتحانات ما عروسی نگیری!؟
ارشان:نه،قبلش زنگ می زنم از تو وقت می گیرم.
دوباره خنده ی بچه ها بلند شد.
افشین:بارون دیگه بند آمد بچه ها،ممکنه بابا اینا نگران بشن،بلند شید بریم و همه به سمت در رفتند.
ارشان:کجا؟مثل اینکه اینجا شام خوردیم ها.نمی خواید حساب کنید.
سانیا:پس داماد چه کاره س؟
ارشان:حالا کو؟
نسیم:بالاخره حرفشو که زدیم،دست به کار شو.
ارشان:ولی این بدجنسیه.
ارشیا:آخه برادر من حالا وقت داماد شدن بود؟
افشین در حالی که آخرین نفر بود که رستوران را ترک می کرد گفت:هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه.
ارشان به صورت حساب نگاهی انداخت و گفت:اون هم چه لرزی؟هم قیمت لباس عروسه!
نازنین و اشکان با افشین و نسیم برگشتند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)