بعد از خداحافظی به آدرسی كه از روی اجاره نامه یادداشت كرده بودم نگاهی انداختم و از آپارتمان خارج و سوار ماشین شدم و حركت كردم...به ساعتم نگاه كردم.دیر وقت بود و باید برمیگشتم به خونه...
دلم بی دلیل نگران خونه شده بود!
از رفتن به آدرسی كه نوشته بودم در اون لحظه منصرف شدم و مسیر رو تغییر دادم و به سمت خونه حركت كردم.
وقتی رسیدم جلوی درب؛ماشین مسعود رو دیدم كه جلوی درب پارك شده!!!
به محض اینكه ماشین رو متوقف كردم مسعود از ماشین خودش پیاده شد و به طرف من اومد.
ماشین رو خاموش كردم و در حالیكه به مسعود نگاه میكردم پیاده شدم.
مسعود سلام كوتاهی كرد و گفت:منتظرت بودم...
به ماشین تكیه دادم و نگاهش كردم.
چهره اش گرفته و خسته بود.
او هم به ماشین تكیه داد و سیگاری از پاكت بیرون كشید و آتش زد...دود غلیظی رو به فضا فرستاد و بعد گفت:این وقت شب كجا رفته بودی؟
جوابش رو ندادم و فقط نگاهش میكردم...شاید هم میخواستم با این كار كمی به اعصابم تسلط پیدا كنم!
مسعود ادامه داد:اومدم جلوی خونه از بالای درب نگاه كردم دیدم چراغهای خونه خاموشه و فقط چراغ خواب اتاق امید و اتاق خانم صیفی روشن بود...ماشین تو هم توی حیاط نبود...فهمیدم خونه نیستی...منتظر شدم تا برگردی...
با كلافگی خاصی كه كاملا" در كلامم مشهود بود گفتم:خوب حالا كه میبینی اومدم...
دوباره دود غلیظی رو از دهان خارج كرد و در حالیكه به خونه های رو به رو خیره بود گفت:سیاوش میدونم از دستم عصبانی هستی ولی...
- ولی چی مرد حسابی؟!!!...تو هیچ معلوم هست چه مرگت شده؟...از اهواز برگشتی یكباره اومدی خونه ی من جلوی امید گرفتی سهیلا رو كتك زدی بعدم برداشتی بردیش...معلوم نیست كدوم گوری رفتی...مسعود تو فكر نكردی امید از دیدن این صحنه...
- امید كم از این صحنه ها ندیده...مگه تو با مهشید كم درگیر بودی؟
- احمق من با مهشید با تمام مشكلاتی كه داشت اگرم درگیر بودم هیچ وقت جلوی چشم امید دست روی مهشید بلند نكردم...از همه ی اینها گذشته مسعود تو چرا اینقدر عوض شدی؟...تو چرا حركاتت با منی كه اینقدر خودم مشكل دارم و تو بهتر از هر كسی از مشكلاتم خبر داره مثل دیوونه ها شده؟!!!
- سیاوش...