قدمی دیگه به سمتم برداشت و تا خواست حرفی بزنه به آرومی بازویش رو گرفتم و به سمت درب اتاق بردمش و درب رو باز كردم و گفتم:حالا هم اگه اجازه بدهی میخوام یه دوش بگیرم تا به قول تو بهم ریخته نباشم و بعدش بیام صبحانه و اون دو تا قرص مسكنی كه قراره برام آماده كنی رو بخورم بعدشم كه باید برم شركت...
لحظاتی به صورتم خیره شد و بعد بدون هیچ كلامی از اتاق بیرون رفت و درب رو بست.
بعد از اینكه دوش گرفتم و صورتم رو اصلاح كردم كت و شلواری كه به رنگ نوك مدادی بود و اغلب در جلسات رسمی اون رو به تن میكردم از كمد بیرون آوردم به همراه یك پیراهن طوسی روشن و كراواتی كه كاملا با رنگ پیراهن و كتم همخونی داشت انتخاب كردم...خاطرم بود كه امروز یك جلسه با چهار مهمان از كشور سنگاپور داشتم كه برای عقد قرارداد با شركت به ایران اومده بودن برای همین باید ظاهرم رو مرتب تر از همیشه نشون میدادم...گرچه خودم میدونستم باطنم چقدر افسرده و پر از درد شده...ظاهری كه هیچ همخونی با باطن من نداشت...كی خبر داشت كه باطن سیاوش صیفی برعكس ظاهر جوان و به قول خیلی ها بسیار جذاب اینقدر دردآلود باشه!!!...
وقتی به آشپزخانه رفتم كتم رو روی یكی از صندلیها گذاشتم و برای خوردن صبحانه صندلی دیگه ایی رو عقب كشیدم و نشستم.
اشتهای چندانی به خوردن صبحانه نداشتم برای همین بیشتر از یكی دو لقمه نتونستم بخورم اونهم به خاطر اینكه با معده ی خالی مجبور نباشم اون قرصهای مسكن رو خورده باشم.
وقتی قرصها رو خوردم كتم رو برداشتم و میخواستم از آشپزخانه خارج بشم سهیلا گفت:سیاوش برای ناهار میای خونه؟
كتم رو به تن كردم و در حالیكه از آشپزخانه خارج میشدم گفتم:نه...من هیچ وقت ناهار خونه نمیام...فكر میكنم قبلا" اینو گفته بودم...نگفته بودم؟
حرف دیگه ایی نزد و متوجه شدم از آشپزخانه خارج نشد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)