در همون موقع بوي سرخ شدن سوسيس از آشپزخانه هم به مشام مي رسيد و فهميدم خانم گماني حالا داره براي ناهار سوسيس سرخ ميكنه چون ديگه چيزي از غذاي ناهار نمونده بود!
ميدونستم اميد سوسيس خيلي دوست داره بنابراين گفتم:اميد...غذاي مورد علاقه ي من رو كه ريختي روي زمين...ولي مثل اينكه بدم نشد چون به قول تو((سهيلا جون))حالا داره سوسيس سرخ ميكنه...
اميد به من نگاه كرد و گفت:ميخواي دعوام كني؟
- نه...تا ندونم دليل كارت چي بوده كه بيخودي دعوات نميكنم...ديگه ميدونم مثل دفعات قبل نبايد زود عصباني بشم...چون ممكنه ايندفعه هم تقصير اصلي متوجه تو نبوده...مثل دفعه ي قبل كه خانم سعيدي پرستار قبلي اينجا بود و بهت گفته بود تو نبايد نوشابه بخوري و عصباني شده بودي و اون كار رو كردي..يادته؟
اميد با حركت سرش جواب مثبت بهم داد كه يعني همه چيز رو خوب به خاطر داره...بعد ادامه دادم:ببينم...ايندفعه از چي عصباني شدي؟
نگاهي بهم كرد كه فهميدم بغض كرده و چشماش پر از اشك شده...براي لحظه اي فكر كردم خانم گماني بهش حرفي زده...از جايم بلند شدم و گفتم:باشه...اگه خانم گماني باعث عصبانيتت شده همين الان ميرم بهش ميگم از اينجا بره...
و بعد به سمت درب اتاقش رفتم كه گفت:بابا؟
- جونم بابا؟
- نه...نگو بره...اون چيزي بهم نگفت...
- ايستادم و برگشتم نگاهش كردم و گفتم:پس چرا اين كار رو كردي؟
با گريه گفت:نميدونم...
و با صداي بلند شروع كرد به گريه كردن!
خواستم به طرفش برم كه چند ضربه ي ملايم به درب اتاق خورد و درب باز شد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)