خانم افشار با نگراني نگاهي به من و سپس به او كرد و دوباره به سمت من برگشت و گفت: به خدا من خيلي بهشون گفتم كه شايد شما امروز اصلا تشريف نيارين شركت ولي خودشون گفتن كه تا ساعت آخر اداري منتظر ميمونه...
نگاهي به اون خانم كردم...
ظاهرش بالاي50سال نشون ميداد و چهره ايي بسيار خسته و كسل داشت؛از اون چهره هايي كه به هر چيزي شبيه هست جز يك پرستار!
ميدونستم با اون اخمي كه در چهره داره آدم كاملا" بي حوصله ايي بايد باشه و مادر من بيماري بود كه به يك پرستار با شرايطي ويژه نياز داشت؛شرايطي كه با همون نگاه اول ميشد فهميد اون خانم فاقد اونهاست.
گفتم:ميدونم خيلي وقته انتظار كشيدين...ولي من الان واقعا" نمي تونم شرايط شما رو بسنجم...بهتره فردا بياين...
اون خانم كه معلوم بود به شدت عصبي و بي حوصله شده با عصبانيت گفت:لازم نكرده...متوجه شدم...فردا هم بيام حتما" به منشي خودتون از قبل سپردين كه جوابم كنه...
و بعد بدون هيچ حرف ديگه ايي پشتش رو كرد و از دفتر خارج شد.
خانم افشار نفس عميقي كه حاكي از به دست آوردن آرامش بود كشيد و گفت:باور كنيد آقاي مهندس...مطمئن بودم حتي اگه باهاش حرفم ميزدين اون رو براي پرستاري از مادرتون قبول نميكردين.
به خانم افشار نگاهي كردم وگفتم:چطور؟
- چون اصلا" شخصيت خوبي نداشت...توي همين چند ساعتي كه اينجا بود كلي اعصابم منم خورد كرد...وقتي هم برگه ي فورم مشخصات رو بهش دادم تا پركنه كلي غر غر ميكرد..بعدشم كه خوندم فهميدم شوهرش سابقه زندان داشته و در حال حاضرم معتاد...و اين درست چيزهايي بود كه ميدونستم شما روشون خيلي حساسين...
- پس چرا همون موقع ردش نكردي بره پي كارش؟!!!...بايد رك بهش ميگفتي با شرايطي كه داره من نمي پذيرمش...از اين به بعدم بار آخرت باشه كسي كه چنين مشكلاتي داره رو معطل ميكني...وقتي ميدوني من روي چه چيزهايي حساسم پس ديگه معطل كردن نداره...سريع بايد طرف رو جواب كني بره پي كارش...متوجه شدي؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)