نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 144

موضوع: سینوهه ، پزشک مخصوص فرعون

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3164
    Array

    پیش فرض

    در حالی که جنازه‌ها در اطراف معبد و خیابان‌ها بود هر روز شب عده‌ای جدید بر لاشه‌ها افزوده میشد. زیرا سربازان سیاهپوست و جنگحویان شردن بر اثر بوی خون و لذت چپاول و خوردن اغذیه و اشربه زیاد طوری انضباط را زیر پا گذاشته بودند که افسرانشان نمی‌توانستند جلوی آنها را بگیرند.
    یک مشت آدم کش و دزد که در گذشته از بیم آمون و گزمه جرئت نداشتند که قبرها و خانه‌ها را مورد دستبرد قرار بدهند و بزنها تعرض نمایند از بیغوله‌ها و کلبه‌های دور افتاده کنار شط نیل خارج شدند و هر یک از آنها یک صلیب خدای جدید را روی سینه نقش کردند و بعنوان این که پیرو خدای نوین هستند شروع به قتل و هتک و سرقت خانه‌ها و قبرها نمودند و حتی از قبور فراعنة مصر هم نگذشتند.
    کاهنان معبد آمون از بالای حصار برای فرعون و خدای جدید او نفرین میفرستاند و می‌گفتند این مرد دیوانه و خدای دیوانه‌ترش وضعی بوجود آورده‌اند که تا پنجاه سال دیگر نمیتوان ویرانی‌های آن را ترمیم کرد. و هر شب از خانه‌های طبس آتش حریق به آسمان شعله می‌کشید و کسی نبود که آتش‌ها را خاموش کند.
    محله‌ای که خانه من در آن بود یعنی محله فقراء پناهگاه عده‌ای کثیر از مردها و زنها و اطفال شد زیرا مردم بعد از اینکه شنیدند که هورم‌هب در خانه من سکونت کرده بآن محله آمدند تا این که در پناه هورم‌هب از شر دزدها و سربازان سیاهپوست و جنگجویان شردن ایمن باشند. زیرا با این که سربازان رشته انضباط را گسسته بودند باز از رئیس سابق خود می‌ترسیدند و از ترس وی جرئت نمی‌کردند که به محله ما دستبرد بزنند و شاید هم چون محله ما مسکن فقرا بود فکر می‌نمودند که هرگاه مبادرت به یغما نمیاند چیزی نصیبشان نخواهد گردید.
    هورم‌هب در خانه من لاغر می‌شد و با این که غذاهای موتی زن خدمتکار مرا می‌پسندید اشتهای غذا خوردن نداشت و بمن میگفت سینوهه اگر كسي بتواند جلوي طغيان رود نيل را بعد از اينكه طغيان شروع شد بگيرد مي‌توان جلوي سربازاني را كه از تحت انضباط خارج شده‌اند گرفت. و من چند سال مواظبت كردم تا اين كه سربازان من داراي انضباط شوند و مانند جانوران درنده وحشي نباشند ولي اين فرمانده جديد و احمق كه فقط در فكر گربه‌هاي خود مي‌باشد در ظرف چند روز سربازان مرا مثل جانوران درنده كرد و اكنون من اگر بخواهم انضباط را بر قرار كنم چاره ندارم جز اينكه صدها نفر از سربازان را به قتل برسانم زيرا طور ديگر نميتوان آنها را وادار باطاعت و انضباط كرد.
    در آن روزها كه در طبس قتل عام و چپاول ادامه داشت كاپتا ثروتمندتر و فربه‌تر مي‌شد و مي‌شنيدم كه از ادامه آن وضع ابراز مسرت ميكرد و مي‌گفت ارباب من اگر اين وضع تا موقع طغيان رود نيل (تا اول پاييز – مترجم) ادامه داشته باشد من يكي از بزرگترين ثروتمندان مصر خواهم شد براي اينكه سربازان زر و سيم و اشياء نفيس را كه بسرقت مي‌برند به ميخانه مي‌آورند و در ازاي بهاي آشاميدني بمن مي‌پردازند و اكنون چند اطاق از اطاق‌هاي خصوصي ميخانه من پر از اشياي مسروق گرديده است و قصد دارم به محض اينكه خروج از طبس آزاد گرديد اين اشياء را بوسيله كشتي به كشورهاي خارج حمل نمايم و در آنجا بفروش برسانم.
    هيچ يك از سربازان سياهپوست و شردن و دزدها و اشرار مصري نميتوانستند در ميخانه كاپتا مبادرت به سرقت نمايند يا اين كه آشاميدني او را برايگان بنوشند براي اين كه ميدانستند كه ميخانه مزبور تحت حمايت سربازاني است كه هورم‌هب آنجا گماشته است و دزدها و سربازان مست بعد از ورود به ميفروشي اول بهاي نوشيدني را مي‌پرداختند و بعد كاپتا و مريت بآنها آشاميدني ميدادند.
    كاپتا هم بخوبي از سربازان كه مستحفظ ميفروشي بودند نگاهداري ميكرد و پيوسته آنها را سير و مست مي‌نمود تا اينكه از روي صميميت حفاظت ميفروشي او را بر عهده بگيرند.
    در سومين روز كشتار بر اثر وفور لاشه‌ها در طبس امراض بروز كرد و آنقدر بيماران بمن رجوع نمودند كه داروهاي من تمام شد و ديگر دارو بدست نمي‌آمد.
    من اگر پنج برابر بهاي داروها زر ميپرداختم نمي‌توانستم دارو بدست بياورم و به بيماران گفتم كه براي معالجه شما دوا ندارم ولي ميتوانم دستورهائي بشما بدهم كه اگر طبق آن عمل كنيد شايد معالجه شويد.
    در شب چهارم از بس افسرده بودم براي نوشيدن به ميفروشي كاپتا رفتم و پس از نوشيدن همانجا خوابيدم. و صبح مريت مرا از خواب بيدار كرد و من باو گفتم زندگي مانند شبي است سرد كه انسان آتش براي افروختن نداشته باشد و در اين شب سرد دو موجود تنها و غمگين كه در كنار هم بسر ببرند ممكن است از حرارت بدن يكديگر استفاده نمايند و گرم شوند ولو چشم‌هاي آنها بدروغ نسبت به ديگري ابراز دوستي كند.
    مريت گفت سينوهه تو چگونه ميداني كه چشم‌هاي من بتو دروغ ميگويد؟ اگر من بتو دروغ مي‌گفتم و بتو علاقه نداشتم ديشب بعد از اين كه تو خوابيدي من كنار تو استراحت نميكردم و من بتو دروغ نمي‌گويم ولي تو به مناسبت اينكه يك مرتبه از زني دروغ شنيدي و او تو را فريب داد حاضر نيستي قبول كني ممكن است زني تو را دوست داشته باشد و اين لجاجت است.
    بعد مريت گفت سينوهه از روزي كه من تو را ديده‌ام حس ميكنم كه تو نسبت به زنها بدگمان هستي و اين بدگماني تو ناشي از اين است كه طبق گفته خودت يك زن زيبا و فلز پرست بتو خيانت كرد و هر چه داشتي از تو گرفت و تو را وادار نمود كه از مصر بروي و چند سال در كشورهاي ديگر زندگي كني و آيا تو نمي‌تواني امروز كه در اين شهر كه هرچيز طور ديگر شده و سقف اطاق جاي كف آن را گرفته و درها معكوس باز مي‌شود حساب گذشته را با اين زن تصفيه نمائي تا اين كه بدبيني تو نسبت به زن‌ها از بين برود؟
    من آن موقع به مريت جواب ندادم ولي وقتي كه از ميخانه خارج شدم تا اين كه به خانه مراجعت كنم و از بيماران بدون دوا مواظبت نمايم گفته آن زن مرا منقلب كرد.
    من در آن موقع در فكر ثروت و خانه خود نبودم حتي فكر دارائي پدر و مادرم را نميكردم ولي از يك چيز بسيار متالم بودم و آن اين كه نفرنفرنفر حتي قبور مادر و پدرم را از من گرفت و والدين بدبخت من بعد از اين كه يك عمر براي تربيت من رنج كشيدند عاقبت بدون قبر ماندند و اين درد براي من تسكين‌ناپذير بود و هرچه مي‌كوشيدم كه اين يكي را فراموش كنم از عهده بر نميآمدم.
    در راه تا وقتي كه بخانه رسيدم ميگريستم زيرا نميدانستم كه آيا بايد انتقام خود را از نفرنفرنفر بگيرم يا نه؟
    براي من گرفتن انتقام از آن زن اشكال نداشت و همين قدر كه به چند نفر از سربازان قدري فلز ميدادم آنها ميرفتند و آن زن را بقتل ميرسانيدند ولي من نميخواستم كه وي كشته شود و من قتل آن زن را براي گرفتن انتقام يك قصاص كوچك و بدون اهميت ميدانستم و هر دفعه كه بياد مي‌آوردم كه براي موميائي كردن لاشه پدر و مادم مجبور شدم كه مدتي در خانه اموات‏، من كه پزشك فارغ‌التحصيل دارالحيات بودم شاگردي كنم و عهده‌دار كثيف‌ترين و پر زحمت‌ترين كارها گردم و مسئول اين بدبختي نفرنفرنفر بود خون در عروق من مي‌جوشد.
    من مي‌توانستم از گرفتن انتقام از آن زن صرف‌نظر كنم ولي در آن صورت يك انسان مثل تو اي كسي كه اين كتاب را ميخواني نبودم بلكه مانند خداي تو ميشدم و من نميتوانم خداي تو باشم.
    زيرا كسي كه انسان است روح دارد و كسي كه داراي روح است از خدعه و آزار ديگران رنج مي‌برد و كينه آنها را بردل ميگيرد و نميتواند كينه را فراموش نمايد و فقط خدايان هستند كه ميتوانند رنج ببينند و آزار بكشند ولي كينه نداشته باشند.
    در حالي كه من فكر ميكردم كه چگونه مي‌توانم از آن زن انتقام بگيرم بطوري كه وي ديگر نتواند جوانهاي ديگر چون مرا در عهد شباب فريب بدهد وضع طبس بدتر شد.
    سربازها كه تا آن موقع متعرض مردم مي‌شدند طوري جسور گرديدند كه بصاحب منصبان خود حمله نمودند و شلاق را از دستشان گرفتند و بر فرقشان كوبيدند و طوق زر را از گردنشان خارج كردند و غصب نمودند.
    يكي از صاحب منصبان در صدد برآمد كه براي استرداد طوق زرين خود پيكار كند و سربازهاي سياهپوست با نيزه بوي حمله‌ور گرديدند و لحظه ديگر لاشه صاحب منصب مزبور بر زمين افتاد.
    در همانروز از طرف فرعون مردي بخانه من آمد و به هورم‌هب گفت برخيز و با من به كاخ فرعون بيا زيرا فرعون تو را خواسته است.
    هورم‌هب برخاست و خود را شست و بطرف كاخ سلطنتي روان شد و من از مذاكرات فرعون و هورم‌هب بعد، بر اثر صحبتي كه هورم‌هب نمود مطلع شدم.
    فرعون وقتي هورم‌هب را ديد باو گفت سكنه شهر طبس را مانند مرغابي بقتل مي‌رسانند و بسياري از زنها مورد تجاوز سربازهاي سياهپوست قرار گرفته‌اند و اينك كار بجائي كشيده كه سربازان افسران خود را ميزنند و بقتل مير‌سانند و از فرمانده ارتش براي جلوگيري از آنها كاري ساخته نيست و من ترا مثل گذشته فرمانده ارتش ميكنم تا اين كه امنيت و انضباط را برقرار نمائي.
    هورم‌هب گفت اي اخناتون تو خود خواستي كه اين طور شود و اينطور شد.
    فرعون گفت من نميخواستم كه اين طور شود و من نگفته بودم كه مردم را بقتل برسانند واموال آنها را به يغما ببرند و بزنها تجاوز كنند بلكه گفته بودم كه بدون خون‌زيزي آمون را سرنگون نمايند.
    هورم‌هب گفت وقتي تو بيك نفر ميگوئي كه يك خمره شراب بنوشد ولي مست نشود حرفي ميزني كه دور از عقل است زيرا وي بعد از اينكه يك خمره شراب نوشيد مست خواهد شد. و اينطور هم كه تو ميخواستي آمون را سرنگون نمائي نتبجه‌اش همين است كه مي‌بيني.
    اخناتون گفت اينك برو و امنيت و انضباط را برقرار كن.
    هورم‌هب گفت اين كار از من ساخته نيست مگر اين كه براي مدت ده روز بمن اختيارات كامل يعني اختياراتي مانند اختيارات خود بدهي.
    فرعون گفت آيا خداي آمون را سرنگون خواهي كرد؟ هورم‌هب گفت سرنگون كردن خداي آمون براي ادامه سلطنت تو لازم مي‌باشد چون تو اگر او را سرنگون نكني بعد از اين نخواهي توانست در مصر سلطنت نمائي و وقايع چند روز اخير وضعي بوجود آورده كه يا تو بايد سلطنت كني يا آمون خدائي كند.
    فرعون گفت پس مواظب باش هنگامي كه به معبد آمون حمله ميكني كاهنان آن معبد بقتل نرسند.
    هورم‌هب گفت من قبل از اينكه به معبد حمله كنم بايد سربازان را كه وحشي شده‌اند بر جاي خود بنشانم و پس از اين كه نوبت حمله به آمون رسيد بتو خواهم گفت چه خواهم كرد.
    فرعون طوق و شلاق فرماندهي را به هورم‌هب داد و امر كرد كه ارابه مخصوص وي را بسواري فرمانده ارتش اختصاص بدهند.
    هورم‌هب قبل از اين كه شروع به كار كند يكصد نفر از سربازاني را كه مي‌شناخت براي جلادي انتخاب نمود و بدست هر يك از آنها يك شمشير داد و بعد آنها را در محلات شهر تقسيم كرد بطوري كه بهر محله پنج جلاد رسيد.
    سپس امر نمود كه نفير بنوازند و تمام سربازها را احضار كنند. عده‌اي از سربازان كه نسبت به هورم‌هب وفادار بودند پس از اينكه شنيدند كه وي فرمانده ارتش شده بعد از شنيدن صداي نفير اطراف هورم‌هب جمع شدند و وي داراي پانصد نفر سرباز شد.
    ولي اين پانصد نفر داراي ارابه‌هاي جنگي هم بودند و بعد هورم‌هب با اين عده در شهر بحركت در آمد و هر سربازي را كه در حال غارت ميديد در همان حال بوسيله جلادان بچوب مي‌بست و هر سرباز كه مرتكب قتل ميشد بيدرنگ بوسيله يكي از جلادها سر از پيكرش جدا مي‌گرديد.
    بهر نسبت كه هورم‌هب در شهر جلو ميرفت دسته‌هاي سرباز كه از غارت صرف‌نظر ميكردند باو ملحق ميشدند و او در عقب خود در خيابانها و چهارراهها ساخلو مي‌گماشت و ميگفت كه بقيه اشرار و غارتگران را كه در آن محله بودند دستگير كنند و قاتلين را بي‌درنگ به قتل برسانند.
    هورم‌هب تا بامداد در محلات طبس گردش ميكرد و بهر نسبت كه جلو مي‌رفت محلات قرين امن و آرامش مي‌گرديد و هر چه بامداد نزديك‌تر ميشد دسته‌هاي دزدان و اشرار مثل سياهي شب نزديك طلوع فجر رو به كاهش مي‌نهاد.
    وقتي روز دميد هورم‌هب بوسيله جارچي‌ها اخطار كرد كه شب قبل فقط كساني كه مرتكب قتل مي‌شدند اعدام ميگرديدند ولي از اين به بعد اگر كسي مبادرت به سرقت كند يا اينكه نسبت بزني تجاوز نمايد به قتل خواهد رسيد.
    تا نيمه روز هم جلادان سرهاي سياهپوستان را از پيكر جدا ميكردند زيرا سربازان سياهپوست هنوز حاضر نبودند قبول كنند كه وضع عوض شده و دوره خود سري گذشته است. ولي بعد از نيمه روز سربازان سياه متوجه گرديدند كه چاره‌اي غير از تسليم و مراجعت به خانه سربازها (سرباز خانه – مترجم) ندارند. معهذا هر سرباز را قبل از ورود به سرباز خانه معاينه ميكردند و اگر ميديدند كه لباس وي خونين است او را به جلاد مي‌سپردند تا اينكه سر از پيكرش جدا كند.
    من يقين دارم كه هورم‌هب فقط براي برقراري انضباط سياهپوستان را اينطور به قتل نمي‌رسانيد بلكه چون يك مصري بود از اينكه سياهپوستان مصري‌ها را قتل‌عام ميكردند بر خود مي‌پيچيد و ميخواست كه از آنها انتقام بگيرد.
    آن روز وقتي شب فرا رسيد طبس امن و آرام شد، ولي طوري كشتار و غارت و ويراني مردم را متاثر كرده بود كه چراغها را نيفروختند و از خانه‌هاي عمومي صداي موسيقي سرياني بگوش نرسيد.
    ولي ميخانه‌هائي در آن طغيان و ناامني ويران نشده بودند آن شب خوب كسب كردند و كاپتا درست ميگفت كه شغل او كسبي است كه هرگز تعطيل نميشود زيرا مردم هم هنگام شادي مي مينوشند و هم موقع بدبختي.
    از بامداد روز ديگر هورم‌هب كشتي ساز و نجارها را احضار كرد و عده‌اي كثير از كارگران را مامور نمود كه يك قسمت از خانه‌هاي نيمه ويران اغنياء را خراب كنند و كشتي‌هاي فرسوده را اوراق نمايند تا اينكه از چوب خانه‌ها و كشتي‌ها بتوان براي ساختن منجنيق و نردبان و برج متحرك استفاده كرد.
    چون هورم‌هب ميدانست كه بعد از اينكه كاهنان معبد آمون دانستند كه فرعون شكست خورده و نتوانسته معبد آنها را بگيرد و خدايشان را سرنگون كند مذاكره با آنها فايده ندارد. زيرا چنان مغرور شده‌اند كه محال است راضي به تسليم شوند و چاره‌اي نيست جز اينكه مطابق فن جنگ معبد را مورد حمله قرار بدهد و حصار مزبور را بگشايند.
    آن روز تا بامداد روز ديگر از شهر طبس صداي كلنگ و چكش برخاست و بهر نسبت كه كارگران از كشتي‌ها چوب مياوردند نجارها و كشتي‌سازها مبادرت به ساختن نردبان و منجنيق و برج متحرك و قوچ سر ميكردند. (قوچ سر عبارت بود از تيرهاي بزرگ و سنگين كه سر آنها را مثل سر قوچ يا گاو ميتراشيدند و از ده تا بيست نفر تير مزبور را ميگرفتند و ميدويدند و محكم به دروازه‌ها ميكوبيدند تا آنها را بشكندند و وارد قلعه شوند – مترجم).
    در يك شبانه روز پنج برج جنگي و مقداري نردبان و چهار منجنيق و چند قوچ سر ساخته شد و روز بعد سربازان هورم‌هب از پنج طرف عليه معبد آمون شروع به حمله نمودند.
    كاهنان معبد كه پيش‌بيني نمي‌كردند كه معبد آنها مورد محاصره قرار بگيرد خود را براي راندن مهاجمين آماده نكرده بودند. و در اين گونه مواقع از بالاي حصار بر سر مهاجمين آبجوش و روغن داغ فرو مي‌ريزند ولي كاهنان در آنموقع نه آب جوش داشتند و نه روغن داغ.
    وقتي درهاي معبد بر اثر ضربات قوچ سر طوري لرزيد كه كاهنان دانستند درهم شكسته خواهد شد نفير زدند تا اين كه اطلاع بدهند كه ديگر مردم مقاومت ننمايند زيرا ميدانستند كه آمون بقدر كافي قرباني دريافت كرده و بقيه مردم بايد زنده باشند تا اينكه در آينده بتوانند باز خداي آمون را زنده كنند.
    زيرا اگر همه مومنين از بين بروند ديگر كسي باقي نميماند تا اينكه خداي مزبور را زنده كند.
    بعد از ترك مقاومت درهاي معبد را گشودند و مردم كه از توقف در معبد به تنگ آمده بودند با خوشوقتي بخانه‌هاي خود رفتند.
    باين ترتيب هورم‌هب بدون خونريزي معبد آمون را اشغال كرد و اطباي دارالحيات را به شهر فرستاد تا اين كه بيماران را معالجه نمايند ولي وارد خانه اموات كه آنهم يكي از موسسات معبد بود نشد براي اينكه افراد زنده نبايد وارد خانه مرگ شوند مگر آنهائي كه جزو كاركنان خانه مزبور هستند يا اينكه اموات خود را مي‌آورند كه موميائي كنند يا لاشه‌هاي موميائي شده را تحويل بگيرند.
    بعد از اين كه دروازه‌هاي معبد مفتوح شد كاهنان با عده‌اي از نگهبانان معبد كه بآنها ماده مخدر تزريق كرده بودند تا اينكه درد را احساس نكنند در قسمتي كه مجسمه آمون آنجا بود مقاومت نمودند.
    آنوقت جنگ در معبد بين نگهبانان و كاهنان از يك طرف و سربازان هورم‌هب شروع شد و اين جنگ تا عصر ادامه يافت.
    تمام نگاهبانان معبد بقتل رسيدند و عده‌اي از كاهنان نيز مقتول شدند و فقط كاهنان درجه اول باقي ماندند.
    آنوقت هورم‌هب نفير زد و جنگ را متوقف كرد و به كاهنان گفت من با خداي شما خصومت ندارم زيرا مردي هستم سرباز و مرا با خدايان نه دوستي است نه دشمني. من فكر ميكنم كه اگر مجسمه خداي شما در اين معبد بدست نيايد بهتر است و خود شما مي‌توانيد كه مجسمه او را از بين ببريد و در اين صورت من متهم بقتل خداي شما نخواهم گرديد. و من باندازه يك ميزان بشما وقت ميدهم كه در اين خصوص فكر كنيد و تصميم بگيريد. و بعد از آن مبادرت بحمله خواهم كرد براي اينكه من سرباز هستم و بايد امر فرعون را اجراء كنم و اگر شما بعد از يك ميزان مجسمه خداي خود را از بين ببريد و بخواهيد از معبد خارج شويد هيچ كس مزاحم شما نخواهد گرديد و فقط ما دقت مي‌كنيم كه شما زر و سيم معبد را كه متعلق به خداي فرعون است با خود نبريد.
    كاهنان گفتند بسيار خوب و ما يك ميزان ديگر جواب خود را خواهيم گفت.
    بعد از اينكه يك ميزان گذشت كاهنان از مكان خود خارج شدند و به هورم‌هب گفتند كه وارد شود و وي بعد از ورود مجسمه خداي آمون را نديد و دانست كه كاهنان مجسمه مزبور را در هم شكسته قطعات آن را با خويش از معبد خارج ميكنند تا اينكه بتوانند بگويند كه آمون غيبت كرد ولي در آينده آشكار خواهد شد.
    هورم‌هب درهاي گنج معبد را مهرموم كرد و حجاران را مامور نمود كه اسم آمون را از روي سنگهاي معبد حذف كنند و بجاي آن نام آتون را بنويسند.
    بعد بوسيله جارچيان باطلاع مردم رسانيد كه آمون از بين رفت و بجاي او آتون از امروز ببعد خداي مصر است.
    مردم بعد از اينكه دانستند كه جنگ و خون‌ريز تمام شد از منازل خارج گرديدند و هنگام شب طبس مثل موقعي كه امنيت برقرار بود با چراغ‌ها روشن شد.
    بر اثر برقراري امنيت و صلح و آغاز خدائي آتون تفاوت بين سفيد و سياه از بين رفت و من خود بارها ديدم كه اغنياء سياهپوستان را به خانه خود دعوت ميكردند. همان شب هنگامي كه براي مراجعت بخانه از شهر عبور ميكردم دو واقعه را ديدم كه فراموش نميكنم.
    يكي اينكه مشاهده كردم مردي از طبقه اشراف در كوچه‌اي از سياهپوستي دعوت ميكند كه به خانه او برود و با او غذا تناول نمايد و ديگر اينكه يكي از نگهبانان معبد آمون را مشاهده كردم كه مجروح كنار خيابان افتاده بود و نام آمون را بر زبان مي‌آورد ولي مردم ريختند و مغزش را با سنگ متلاشي كردند و زنها اطراف لاشه او رقصيدند و همان‌ها كه مغز سر آن مرد را با سنگ متلاشي كردند كه چرا نام آمون را بر زبان آورده ده روز قبل اگر كسي به آمون توهين مي‌كرد او را بقتل مي‌رسانيدند.
    من هنگامي كه مي‌خواستم بسوي خانه خود بروم اين دو منظره را ديدم و سر را با دو دست گرفتم و بفكر فرو رفتم چون فهميدم محال است روزي خدائي بيايد كه بتواند جهالت و حماقت مردم را از بين ببرد و آنوقت بجاي اين كه بطرف خانه بروم عازم دكه دم تمساح شدم.
    آنشب شبي نبود كه من بتوانم بخانه بروم زيرا از جهالت نوع بشر و اعتقاد سست آنها بسيار متاثر بودم و راه دم تمساح را پيش گرفتم كه با نوشيدن و صحبت با مريت خود را تسلي بدهم. وقتي آنجا رسيدم سربازاني كه مستحفظ ميكده بودند و از مناسبات دوستانه من با هورم‌هب اطلاع داشتند اطرافم را گرفتند و بمن گفتند مريت بما گفته كه تو بايد از يك نفر انتقام بگيري و نظر باينكه ميدانيم كه تو از دوستان هورم‌هب هستي و چون ميخانه به غلام سابق‌ تو كاپتا تعلق دارد حاضريم كه انتقام تو را بگيريم.
    من از مريت سوال كردم كه آيا تو باين‌ها گفتي كه براي گرفتن انتقام خود را در دسترس من بگذارند؟
    آن زن گفت بلي و من عقيده دارم كه اگر امشب بگذرد و تو انتقام خود را از آن زن كه گفتي تو را فريب داد و بدبخت كرد نگيري ديگر اين فرصت را بدست نخواهي آورد براي اينكه از فردا وضع طبس عادي ميشود ولي امشب هنوز غير عادي است و هر كس كه با ديگري خصومت دارد ميتواند از وي انتقام بگيرد.
    به سربازان گفتم با من بيائيد ولي بهوش باشيد كه شما امشب از فرمان هورم‌هب اطاعت مي‌كنيد و اگر بخواهيد بر خلاف فرمان او رفتار نمائيد سرهاي شما از پيكر جدا خواهد شد و من امشب فقط امر هورم‌هب را به شما ابلاغ مينمايم.
    اين حرف را زدم كه سربازان بترسند و از اطاعت امر من سرپيچي ننمايند. سربازها گفتند مطمئن باشد كه ما بر خلاف دستور شما كه ميدانيم امر هورم‌هب است رفتار نخواهيم كرد گفتم ديگر اينكه كسي نبايد مرا ببيند و بشناسد و شما ماذون نيستيد كه نام مرا بر زبان بياوريد بلكه اگر از شما توضيحي خواستند بگوئيد كه از جانب خداي آتون آمده‌ايد تا اينكه از دشمنان او انتقام بگيريد اينك قدري صبر كنيد تا يك تخت روان بياورند و من سوار آن بشوم و با شما بيايم.
    كاپتا غلام سابق من شخصي را براي آوردن تخت‌روان فرستاد و بعد از يك ميزان يك تخت‌روان آوردند و من سوار شدم و باتفاق سربازان براه افتادم تا اينكه بدرب خانه نفرنفرنفر رسيدم.
    در آنجا من بسربازان گفتم در اين خانه زني است كه از همه زنهائي كه آنجا هستند زيباتر است و شما در نظر اول او را از زيبائي و شكوه وي خواهيد شناخت و بشرط اينكه بعد از مشاهده سر تراشيده‌اش عاشق او نشويد برويد و او را اين جا بياوريد و اگر مقاومت كرد يك كعب نيزه باو بزنيد كه سكوت كند و دست از مقاومت بردارد ولي زنهار كه نسبت باو بدرفتاري ننمائيد و اگر هورم‌هب بداند كه شما با اين زن بدرفتاري كرده زيبائي او را از بين برده‌ايد همه را بقتل خواهد رسانيد.
    از درون خانه نفرنفرنفر صداي آواز و ساز بگوش ميرسيد و عده‌اي از مشتريان مست در آن خانه كه يك خانه عمومي بود عربده مي‌كشيدند.
    وقتي سربازها در زدند خدمه خانه نخواستند كه در را بروي آنها بگشايند زيرا فكر كردند كه سربازان مزبور قادر بتاديه فلز براي تفريح با زنها نيستند. ليكن سربازها باجبار وارد خانه گرديدند و آنهائيكه در خانه مشغول تفريح بودند گريختند و طولي نكشيد كه من ديدم يكي از سربازها نفرنفرنفر را در يك پارچه سياه پيچيده بطرف تخت‌روان من مي‌آورد.
    و قتي من آن زن را با پارچه سياه ديدم تصور كردم كه وي مرده و سربازان لاشه او را نزد من مي‌آورند ولي بعد از اينكه زن را در تخت روان كنار من گذاشتند و من او را معاينه كردم ديدم زنده است ولي بي‌هوش شده و مثل گذشته زيبا ميباشد و سر تراشيده‌اش ميدرخشد.
    بهريك از سربازها قدري سيم دادم و آنها را مرخص كردم و قصدم اين بود كه سربازها ندانند كه من كجا ميروم.
    آنگاه بغلاماني كه حامل تخت‌روان بودند گفتم كه مرا بخانه‌ام كه در خياباني نزديك معبد خداي سابق آمون است برسانيد. و خانه من آنجا نبود ولي ميخواستم كه آدرس عوضي بغلامان بدهم و بعد آنها را مرخص كنم.

  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/