فصل بيست و هشتم - تشويش مردم طبس براي آينده
آن شب كه كاپتا اين حرف را زد من بمناسبت اين كه در طبس فقرا را مجاني معالجه كرده بودم شادمان بودم و غذا و آشاميدني هم شادماني مرا زيادتر كرد.
بهار بود و گل‌هاي اقاقيا هوا را معطر مي‌كرد و از اسكله رود نيل بوي كالا‌هاي سوريه بمشام ميرسيد و از منازل عمومي موسيقي سرياني شنيده مي‌شد و جغدها خوانندگي مي‌كردند و من روح خود را مشعوف مييافتم و بهمين جهت به كاپتا اجازه دادم كه در يك جام سفالين براي خود نوشيدني بريزد و باو گفتم كاپتا قبل از اين كه تو از من بخواهي كه من تو را آزاد كنم من در باطن تو را آزادكرده بودم.
آزادي تو از روزي شروع شد كه من و تو ميخواستيم از اين شهر فرار كنيم و من فلز نداشتم و تو مجموع پس‌انداز يك عمر خود را بمن دادي تا اينكه بتوانيم بگريزيم.
آن روز من تصميم گرفتم بمحض اينكه ثروتمند شدم تو را آزاد كنم و بعد بتو بگويم اگر مايل هستي مثل يك خادم (نه غلام) نزد من بمان وگرنه هر جا كه ميخواهي برو.
اينك هم بتو ميگويم كه آزاد هستي و براي مزيد اطمينان تو فردا بوسيله كاتب نوشته‌اي خواهم نوشت كه تو اطمينان داشته باشي كه آزاد ميباشي ولي چون گفتي كه من از سود زر خود زندگي خواهم كرد بگو چگونه زر بمن سود ميرساند و مگر تو بطوريكه من گفته بودم طلاهاي مرا در معبد آمون بوديعه نگذاشتي؟
كاپتا با يگانه چشم خود مرا نگريست و گفت نه سينوهه. اينك كه من آزاد هستم بتو ميگويم كه من دستور تو را اجرا نكردم و طلاي تو را در معبد آمون بوديعه نگذاشتم براي اينكه دستور تو دور از عقل بود و من دستورهاي منافي با عقل را اجراء نمي‌كنم و چون ميدانم كه ممكن است يكمرتبه خشمگين شوي براي احتياط عصاي تو را پنهان كرده‌ام كه مبادا ضربات عصا را روي شانه‌ها و پشت من فرود بياوري. و اما براي اينكه بداني چرا دستور تو را اجرا نكردم ميگويم كه فقط ابلهان طلاي خود را بمعبد مي‌سپارند زيرا بوديعه گذاشتن زر در معبد دو عيب بزرگ دارد.
اول اينكه كاهنان و در نتيجه فرعون مصر به ميزان ثروت تو پي ميبرند و مي‌فهمند كه تو چقدر زر داري و يكي از كارها كه دليل ديوانگي ميباشد اين است كه انسان ميزان دارائي خود را باطلاع ديرگان برساند.
دوم اينكه وقتي تو طلاي خود را بمعبد ميسپاري تا اينكه در خزانه معبد بماند بايد هر سال مقداري از همان زر را بابت حق‌الزحمه خزانه داري بمعبد بدهي و در نتيجه سال بسال از ميزان طلاي تو كاسته ميشود.
اين است هنگامي كه تو از خانه بيرون رفتي تا اين كه در شهر گردش كني و دوستان قديم را ببيني من در شهر بحركت در آمدم كه بدانم چگونه مي‌توان طلا را بكار انداخت تا اينكه انسان از سود آن بهره‌مند شود و بدون اينكه كاري انجام بدهد و زحمت بكشد سود ببرد. من فهميدم كه در شهر طبس ديگر هيچ كس طلاي خود را به معبد آمون نمي‌سپارد براي اينكه اعتماد ندارد و مي‌ترسد كه طلاي او از بين برود و چون براي سپردان طلا نمي‌توان به معبد اعتماد كرد لاجرم در سراسر مصر جائي مطمئن وجود ندارد كه انسان بتواند طلاي خود را بآنجا بسپارد.
ديگر اينكه ضمن اطلاعاتي كه كسب كردم مطلع شدم كه خداي آمون زمين‌هاي خود را مي‌فروشد.
گفتم دروغ مي‌گوئي و خداي آمون يعني معبد آمون هرگز زمين نمي‌فروشد بلكه پيوسته زمين خريداري مي‌كند و هر سال بر ثروت خود ميافزايد.
كاپتا گفت ولي اكنون معبد آمون پنهاني زمينهاي خود را مي‌فروشد و اراضي مزبور را مبدل به زر و سيم ميكند و آنها را در خزانه خود جا ميدهد. و از بس معبد آمون زمين‌ها را فروخته و زر و سيم جمع‌آوري كرده اكنون در مصر سيم و زر كمياب شده است.
گفتم آيا تو زر مرا دادي و زمين خريداري كردي؟
كاپتا گفت نه ارباب من‏، من زر تو را ندادم و زمين خريداري نكردم براي اينكه نه من از زراعت اطلاع دارم و نه تو و اگر طلاي تو را ميدادم و زمين خريداري ميكردم مباشرين و زارعين و غلامانيكه در مزارع كار ميكنند محصول مزارع تو را از من ميدزديدند در صورتي كه اينك من در شهر طبس ميدزدم يعني ديگران را فريب ميدهم.
ديگر اينكه من حس كردم كه فروش زمين از طرف معبد آمون يعني از طرف معبدي كه بيش از صدها سال است كه زمين خريداري ميكند بدون علت نیست و معبد مزبور میداند که نمی‌تواند در آینده مقابل خدای جدید مقاومت نماید و باید از بین برود و لذا پیشاپیش زمین‌های خود را میفروشد که این زمینها نصیب خدای جدید فرعون ما نشود. لذا خرید زمین‌هائی که معبد آمون می‌فروشد خطرناک می‌باشد. زیرا ممکن است خدای جدید دعوی کند که تمام اراضی خدای گذشته که از طرف او بمردم فروخته شده بوی تعلق دارد و تمام زمین‌هائی را که مردم از معبد آمون خریداری کرده‌اند ضبط نماید بدون اینکه بهای آنها را بمردم بپردازد.
گفتم اینها که گفتی مسائل متفرقه بود و من از تو پرسیدم که طلای مرا چه کردی و بچه مصرف رسانیدی که میگوئی سود آن عاید من خواهد گردید.
کاپتا گفت نظر باین که معبد آمون زمین‌های کشاورزی خود را می‌فروشد و طلا و نقره جمع‌آوری میکند بطوری که گفتم زر و سیم در مصر کم شده است و کمیابی زر و سیم سبب گردیده که بهای خانه اعم از خانه مسکونی و چند محل بازرگانی خریداری کردم و تو این منازل را اجاره خواهی داد و هر سال اجاره آنها را دریافت خواهی کرد و پیوسته خانه‌های تو باقی است و بتو سود میدهد و چون من فکر میکردم که از طرف تو برای خرید این خانه‌ها اختیار تام دارم بدون مهر تو آنها را خریداری کردم و اگر خریداران بمن هدیه‌ای بعنوان حق‌الزحمه بدهند بتو مربوط نیست بلکه مربوط به حماقت خودشان است زیرا در این عمل من چیزی از تو نمی‌دزدم بلکه از خریداران هدیه‌ای دریافت میکنم و اگر تو هم مایل باشی که هدیه‌ای به غلام سابق خود بدهی خواهم پذیرفت.
گفتم کاپتا من بتو هدیه‌ای نخواهم داد برای اینکه میدانم که تو در این کار نفع خود را در نظر گرفته‌ای و پیش‌بینی میکنی که از راه گرفتن کرایه و نیز از راه خرج‌تراشی بعنوان لزوم مرمت خانه‌ها خیلی از من خواهی دزدید.
کاپتا گفت اشتباه میکنی و اگر تو یک ارباب ستمگر و ممسک بودی من این فکر را میکردم و پیش‌بینی مینمودم که چگونه در آینده از این خانه‌ها استفاده کنم.
ولی تو اربابی هستی رئوف و کریم و لزومی ندارد که من این حسابها را نزد خود بکنم برای اینکه هرچه تو داری زیر دست من است و من مال تو را مال خودم میدانم و وقتی رعایت منافع تو را می‌نمایم در واقع رعایت منافع خود را کرده‌ام و بهمین جهت با قسمتی دیگر از طلای تو مقداری غله بطور پیش خرید از زارعین خریداری کردم.
گفتم کاپتا برای چه غله خریداری کردی؟
کاپتا گفت این نزاع که اکنون بین دو خدا در مصر شروع شده بطور حتم برای ملت مصر عواقب وخیم خواهد داشت. برای اینکه هر وقت خدایان با یکدیگر نزاع میکنند مثل مواقعی که بزرگان نزاع مینمایند وبال آن عاید مردم میشود و ملت باید برای نزاع خدایان و بزرگان قربانی بدهد من فکر میکنم که بر اثر نزاع این دو خدا در مصر اوضاع قرین هرج و مرج خواهد گردید و بی‌نظمی و درهم ریختگی مزارع را مبدل به صحرای لم یزرع خواهد کرد. از این گذشته امروز هر کس که قدری زر و سیم دارد از بیم نزاع خدایان زمین خریداری مینماید برای اینکه میداند که زر و سیم را بسرقت میبرند ولی زمین را نمیتوان بسرقت برد.