سلام من سهيل يكي از علاقه مند به ماوراح و ارواح هستم
از كودكي علاقه شديدي به ديدن مناطق جن زده داشتم
از وقتي كه فارق التحصيل شدم بهمراه دو دوست صميمي ام
فرشيد و مينا كه همدانشگاهي هم بوديم و بعدا فرشيد و مينا
ازدواج كردن به سفرهاي گروهي ميريم و راجب ارواح تحقيق ميكنيم...
صبح به آرامي بيدار شدم و دست و صورتم رو شستم در آيينه نگاهي
به خودم انداختم ، تلويزيون رو روشن كردم در يك دستم كنترل و در دست
ديگرم ليوان چايي ام گرفته بودم كه يكدفعه صداي جيغ زنانه و بلندي از
اتاقم بلند شد از شدت شوك تكاني خوردم و چايي روي پام ريخت
صداي داد من و جيغ باهم قاطي شده بود
بدو بدو به داخل اتاق دويدم اما كسي آنجا نبود
نگاهي به موبايلم انداختم كه صدا از داخلش مي امد
آرام قدم برداشتم اسم فرشيد روي گوشي افتاده بود
نفس راحتي كشيدم و فوشي نثارش كردم و برداشتم:
الو...سلام سهيل جون...نترسيدي كه ...
سريعا گفتم: نكبت اين صداي مزخرف چي بود؟
خنده اي كرد و گفت: ديروز بلوتوث كردم بعد گذاشتم
رو زنگت تا يه شوكه باحال بهت بدم!!
همين كه امدم يه فوش نون و آبدار بهش بدم
گفت: راستي...يه سوپرايز برات دارم
يادته گفتم مينا چند وقته خواب يه كلبه رو ميبينه
گفتم: آره .. چطور؟
فرشيد با هيجان بيشتر ادامه داد: ديشب هم باز اون خوابو ديد
تا اينكه اتفاقي فهميدم اون كلبه واقعا وجود داره
توي دهكده مادربزرگش تو حاشيه كرج هستش
با كنجكاوي گفتم : خوب...
ادامه داد: اهالي روستا ميگن جن زدس
هر ماه يكروز صداي جيغ و داد از كلبه مي آيد
هركي هم واردش شده ديگه برنگشته!!
مادربزرگش ميگفت همين ديشب يكي از اهالي
كه خوابگرد بوده بطور اتفاقي بسمت كلبه ميرفته
كه يك هيزم شكن كه داشته از اونجا رد ميشه
بيدارش ميكنه...اونم يادش نمي اومده كه چه خوابي ميديده
ميگن هركيو ميخواد بگيره به خوابش مياد و ميكشونش اونجا
گفتم: خوب ... حالا ميخواي چيكار كني!؟؟؟
فرشيد بلافاصله گفت: خوب اين كه سئوال نداره
چه سوژه اي بهتر از اين ...خيلي وقته تجسس نكرديم
لبم رو پيچوندم و گفتم : خيلي خوب باشه
از جا بلند شدم لباسم رو پوشيدم
از راه پله داشتم پايين مي رفتم كه خانم
ملكي پيرزن همسايه گفت: مادر ميشه كمكم كني
اين زنبيلو برام بياري بالا ...بعد بدون اينكه منتظر جواب شه
زنبيل و گذاشت زمين و راه افتاد
سري از تاسف تكان دادم و زنبيلو برداشتم
بقدري سنگين بود كه انگار يه كاميون بار توشه
وقتي رسيدم جلو در خانه از شدت نفس نفس زدن
داشتم خفه ميشدم ...
دوباره برگشتم پايين و سوار ماشين شدم
از پاركينگ بيرون زدم يكدفعه يك گربه
پريد جلوي ماشين ترمز كردم
گربه چپ چپ نگاهم كرد ورد شد
پوزخندي زدم و به راهم ادامه دادم
بلاخره رسيدم
هنوز زنگو نزده فرشيد خندان درو باز كرد
با پيژامه گل گلي كه پاش كرده بود شبيه
دلقكهاي سيرك شده بود
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:‌از صداي ترمزت فهميدم خودتي
وارد خانه شدم مينا با دوتا چايي وارد خانه شد
سلامي بهش كردم ...فرشيد گفت: پنجشنبه خوبه ؟
گفتم: چطور؟؟؟ مينا گفت: براي رفتن به كلبه ديگه!!!
سريع گفتم: مگه تو هم ميخواي بياي؟
مينا اخماشو در هم كشيد و گفت: ما هميشه 3 تايي تجسس ميكرديم