دست مومیایی ملكه 3 هزار ساله مصر زنده می شود و انتقام خود را از كاهنان می گیرد.عكس هایی كه همسر لویی هامان سیاح معروف فرانسوی از روح ملكه عصیانگر مصر گرفته و بازوبندهای اهدایی وی ، در موزه لندن موجوداست . در یك جلسه سخنرانی كه در حضور ملكه انگلستان برگزار می شد، ملكه الیزابت از لردهالیفاكس خواست كه یكی از خاطرات عجیب خود را بازگو كند. او نیز از دوست خود لویی هامان كه همیشه همراه او در سفرها بوده ،خواست ماجرای دست خونین ملكه مصر را بیان كند. لویی هامان گفت : تا چند سال پیش دست مومیایی شده توتان خامون یكی از 7 دخترفرعون را در اختیار داشته . او اظهار كرد: این دست مومیایی شده را پاشا خدیو اسماعیل (یكی از پادشاهان مصر) در ازای درمان بیماری مالاریاكه توسط من صورت گرفت ، اهدا كرد. او گفت :این دست مومیایی شده باارزش ترین شی ء درمصر می باشد; از آن به خوبی نگهداری كن . توتان خامون ملكه عصیانگری بوده و علیه پدرش برخاسته و جنگیده . پس از شكست پدردستور می دهد كاهنان با شمشیری دست او راببرند و سپس او را بكشند.
تابوت توتان خامون كنار در فراعنه قرار داده شد و برای اینكه مجازات شود، دستش به همراه خودش دفن شد و مدت 30 قرن دست به دست گشت تا بالاخره به پاشا خدیو اسماعیل رسید و اونیز آن را به من هدیه داد. من هر كجا می رفتم ،آن دست مومیایی را از ترس دزدیده شدن همراه خود می بردم . در ضمن ، به دست یك بازوبند قیمتی نیز بسته شده بود. یك روز در خانه ام نشسته بودم كه ناگهان متوجه شدم
دست مومیایی كه به سختی یك چوب بود، تغییر وضع داده وانگشت سبابه اش با وضع معناداری به طرف سقف اتاق نشانه رفته است . من با فشار زیاد، انگشت را به حالت قبل برگرداندم . روز بعد، با صدای جیغ یكی از خدمه به سوی تالار دویدم و با كمال تعجب دیدم كه گوشت و عضلات دست نرم شده واز رگ هایش خون جاری می شود. واقعا وحشت كردم اما از خدمه و همسرم خواستم كه موضوع رابا كسی در میان نگذارند.
بار دیگر در ماه می سال بعد، این اتفاق روی داد و دست شروع به زنده شدن كرد.
وقتی به تقویم مراجعه كردم ، متوجه شدم این اتفاق دقیقا در 22 می هر سال اتفاق می افتد ودست مرده زنده می شود. دست را نزد پزشكان پزشكی قانونی بردم . آنان تایید كردند كه این دست متعلق به 3 هزار سال پیش است . وقتی درآرشیو پلیس اسكاتلند یارد، وقایع شب تا صبح 22 می سه سال اخیر را بررسی كردم ، متوجه شدم دست مومیایی شده به سراغ چند نفر مصری در نقاط مختلف كشورهای جهان رفته و آنها را به قتل رسانده و پلیس ردپایی از قاتل نیافته ; لذاقاتل را دست نامرئی نامیده است .
در ماه اكتبر همان سال به علت بروز انقلاب درایرلند، زندگی در آن كشور دشوار شد. من وهمسرم تصمیم گرفتیم ایرلند را ترك كنیم و برای مدتی ساكن انگلیس شویم . پس همه وسایل خودرا جمع كرده و به تدریج به لندن فرستادیم .
شبی كه می خواستیم ایرلند را ترك كنیم ،همسرم متوجه شد دوباره دست زنده شده و ازآن خون می ریزد. ما چگونه می توانستیم یك دست خون آلود را همراه خود ببریم . خب ،پلیس اگر جلوی ما را می گرفت و دست رامی دید، فكر می كرد ما آدم كشته ایم . همسرم پیشنهاد كرد كه دست را در آتش شومینه بیندازیم و از شر آن خلاص شویم . در حالی كه همسرم دعامی خواند دست را در شومینه سوزان انداختیم .
لویی هامان در حالی كه لرزه به بدنش افتاده بود و رنگ به صورت نداشت ، جرعه ای آب نوشید و ادامه داد:
واقعا عجیب و باورنكردنی بود وقتی دست رادر آتش انداختیم ، واقعه ای شگفت آور روی دادكه تا به حال كسی به چشم خود ندیده بود ونمی تواند هم باور كند; زیرا با عقل درست درنمی آید. اما این حادثه رخ داد و من دروغ نمی گویم . ابتدا شیشه های تالار منزلمان با صدای مهیبی شكست . ما در ابتدا تصور كردیم انقلابیون به خانه مان هجوم آورده اند. اما خبری ازانقلابیون نبود. ناگهان در بزرگ خانه از جاكنده شد و وسط خانه پرتاب شد.
در باز شده بود و باغ خانه زیر نور ماه نمایان بود. روی سكوی باغ ، زنی كه فقط سر وشانه هایش پیدا بود، بی حركت نشسته بود. وقتی مارا متوجه خود دید، از جا برخاست و وارد تالارشد و به سوی شومینه رفت .
در روشنایی آتش شومینه چراغ ، او را به خوبی دیدیم . او تاجی زرین روی سرش داشت وگرداگرد آن ماری عظیم روی تاج چمبره زده بود.
از كلاه و جواهرات كمربندش اشعه ای نورانی می درخشید كه نور چراغ و آتش را تحت تاثیرقرار داده بود.
همسرم پشت سر هم از او عكس می گرفت . آن زن در مقابل شومینه ایستاد و خم شد و بازوی چپ خود را در آن آتش سوزان فرو برد و دست راستش را كه ما در آتش انداخته بودیم ، برداشت .ما در وضوح كامل دیدیم كه دست خود را بالای سربه هم متصل كرد. نمی دانم او شبح شاهزاده خانم بود یا خودش ; به هر صورت واقعی بود.نزدیك در خروجی شد و نگاهی به ما انداخت و باصدایی لرزان گفت : دوران 30 قرن مجازات من تمام شد. من انتقام خود را از اعقاب كاهنانی كه مرا مجازات و اذیت كردند گرفتم . حالا به آرامگاه خود باز می گردم . سپس دو بازوبند یكسان را ازبازوان خود باز كرد و به سوی ما انداخت و رفت وناپدید شد.
لویی هامان عكس ها و بازوبندها را به ملكه الیزابت تقدیم كرد و با گزارش های ضمیمه به موزه ملی انگلستان هدیه شد. در حالی كه هنوزهم عده ای از حاضرین ، این داستان را غیرواقعی و زاییده تخیل می دانستند، لویی هامان با قاطعیت و پافشاری آنچه دیده بود، حقیقت محض می دانست .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)