شوخی


دانش آموزی همراه پروفسوری از دانشگاهی که در آن درس میخواند، قدم میزد. همین که کمی دور شدند یک جفت کفش کهنه میبینند که متعلق به کشاورز فقیری بود. پسر فکری به ذهنش میرسد و به پروفسور میگوید: بیا کفش های این مرد را برداریم و پشت آن بوته ها قایم شویم و ببینیم عکس العمل این مرد چیست.
پروفسور گفت من فکر بهتری دارم. به جای اینکه کفش هایش را برداری در هر لنگه یک سکه بگذار و بعد منتظر بمان و ببین چه میشود.
پسر همین کار را کرد. وقتی کشاورز آمد و پایش را درون کفش کرد متوجه چیزی شد. سکه را برداشت داخل جیبش گذاشت و بعد زانو زد و رو به آسمان کرد و با صدای بلند از خداوند تشکر کرد و در همان حین از بیماری همسرش و از نداشتن نان برای سیر کردن شکم بچه هایش صحبت کرد. و از دستان بخشنده ی آن ناشناس به خاطر نجات دادن به موقع زندگی اش تشکر کرد.

پسر که این صحنه ها را دید تحت تاثیر قرار گرفت. پروفسور رو به پسر گفت: "حالا این احساس، بهتر از آن کاری که اول میخواستی انجام بدهی نیست؟

پسر گفت: " شما درسی را به من دادی که هیچ وقت فراموش نمیکنم. حالا معنی آن کلمات را میفهمم که قبلا از درک آن عاجز بودم. "دادن (بخشش) خیلی زیبا تر و خداپسندانه تر از گرفتن است.

----------------------------------------------------------------------------------------------------


چكاره ايم تو اين دنياي كثيف ...

1. خداوند از تو نخواهد پرسيد كه چه اتومبيلي سوار مي شدي، بلكه از تو خواهد پرسيد كه چندنفر را كه وسيله نقليه نداشتند به مقصد رساندي؟
2. خداوند از تو نخواهد پرسيد زيربناي خانه ات چندمتر بود، بلكه از تو خواهد پرسيد به چند نفر در خانه ات خوشامد گفتي؟
3. خداوند از تو نخواهد پرسيد كه چه لباس هايي در كمد داشتي، بلكه از تو خواهد پرسيد به چند نفر لباس پوشاندي؟
4. خداوند از تو نخواهد پرسيد بالاترين ميزان حقوق تو چقدر بود، بلكه از تو خواهد پرسيد آيا سزاور گرفتن آن بودي؟
5. خداوند از تو نخواهد پرسيد عنوان و مقام شغلي تو چه بود، بلكه از تو خواهد پرسيد آيا آن را به بهترين نحو انجام دادي؟
6. خداوند از تو نخواهد پرسيد چه تعداد دوست داشتي، بلكه از تو خواهد پرسيد براي چندنفر دوست و رفيق بودي؟
7. خداوند از تو نخواهد پرسيد در چه منطقه اي زندگي مي كردي، بلكه از تو خواهد پرسيد چگونه با همسايگانت رفتار كردي؟
8. خداوند از تو نخواهد پرسيد پوست تو به چه رنگ بود، بلكه از تو خواهد پرسيد كه چگونه انساني بودي؟
9. خداوند از تو نخواهد پرسيد چرا اين قدر طول كشيد تا به جست و جوي رستگاري بپردازي، بلكه با مهرباني تو را به جاي دروازه هاي جهنم، به عمارت بهشتي خود خواهد برد.
10. خداوند از تو نخواهد پرسيد كه چرا اين مقاله را براي دوستانت نخواندي، بلكه خواهد پرسيد آيا از خواندن آن براي ديگران در وجدان خود احساس شرمندگي مي كردي؟


(۱ سوال!!: وقتی این مطلب رو خواندید موهایه بدنتون سیخ نشد؟)
------------------------------------------------------------------------------------------------------

wol error

قورباغه ها

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!

--------------------------------------------------------------------------------------------------------
259crko

.........

نمی دونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو...

نمی دونم چرا قسمت میکنم روزهای خوب زندگیمو...

چرا تو اول قصه همه دوسم دارن...

وسط قصه میشه سربه سر من می زارن...

تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام می زارن...

میتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم...

میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یه نیش زبون بترکه خراب بشه...

تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه...

میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی...

میتونم درست کنم ترس دل و دلواپسی...

میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم...

میتونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم...

ولی با همه این حرفا باز منم مثل اونام...

یه دروغ گو میشم و همیشه ورد زبونا...

یه نفر پیدا بشه به من بگه چی کار کنم...

با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم...

من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره...


146 توی دنیا اصلا عشقی وجود داره…؟