صفحه 3 از 12 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 117

موضوع: مطالب جالب و داستان های طنز آمیز

  1. #21
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    میدونید چرا منشی ام رو اخراج كردم

    صبح كه داشتم بطرف دفترم می رفتم سكرترم ژانت بهم گفت: ” صبح بخیر آقای رئیس، تولدتون مبارك!“


    از حق نمیشه گذاشت، احساس خوبی بهم دست داد از اینكه یكی یادش بود.


    تقریباً تا ظهر به كارام مشغول بودم. بعدش ژانت درو زده و اومد تو و گفت:” میدونین، امروز هوای بیرون عالیه؛ از طرف دیگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشین با هم برای ناهار بریم بیرون، فقط من و شما!“


    ” خدای من این یكی از بهترین چیزهائی بوده كه میتونستم انتظار داشته باشم. باشه بریم.“


    برای ناهار رفتیم و البته نه به جای همیشه گی برای نهار بلكه باهم رفتیم یه جای دنج و خیلی اختصاصی. اول از همه دوتا مارتینی سفارش داده و از غذائی عالی در فضائی عالی تر واقعاً لذت بردیم.


    وقتی داشتیم برمی گشتیم، ژانت رو به من كرده و گفت:” میدونین، امروز روزی عالی هست، فكر نمی كنین كه اصلاً لازم نباشه برگردیم به اداره؟ مگه نه؟“ در جواب گفتم: ” آره، فكر میكنم همچین هم لازم نباشه.“ اونم در جواب گفت:” پس اگه موافق باشی بد نیست بریم به آپارتمان من.“


    وقتی وارد آپارتمانش شدیم گفتش:” میدونی رئیس، اگه اشكالی نداشته باشه من میرم تو اتاق خوابم... دلم میخواد تو یه جای گرم و نرم یه خورده استراحت كنم.“


    ”خواهش می كنم“ در جواب بهش گفتم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود یه پنج شش دقیقه ای برگشت. با یه كیك بزرگ تولد در دستش در حالی كه پشت سرش همسرم، بچه هام و یه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز ” تولدت مبارك “ رو می خوندند.


    ... در حالیكه من اونجا... رو اون كاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد!!!وتمام جمعیت مشغول !!!


    به نظر شما،در اون لحظه چه کاری میشه کرد؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #22
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مردسالاری

    حوالی سال 1230 ه.ش:
    مرد: دختره‌ خير نديده! تا نكشمت راحت نميشم!
    زن: آقا ، حالا يه غلطی كرد! شما بگذر. نامحرم كه تو خونه مون نبوده. حالا يه بار بلند خنديده!
    مرد: بلند خنديده؟! اگه الان جلوشو نگيرم لابد پس فردا ميخواد بره بقالی ماست بخره! همش تقصير توئه كه درست تربيتش نكردی. نخير نميشه. بايد بكشمش! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می‌بخشه!)
    زن: آقا خدا سايه شما رو هيچوقت از سر ما كم نكنه.
    نيم قرن بعد ، سال 1280:

    مرد: واسه من می‌خوای بری مدرسه درس بخونی؟! می‌كشمت تا برات درس عبرت بشه!
    زن: آقا ، آروم باشين. يه وقت قلبتون خدای نكرده می‌گيره‌ها! شكر خورد. ديگه از اين شكرها نمی‌خوره. قول ميده!
    زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرين. منو به جای اون بكشين! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می‌بخشه!)
    زن: خدا شما رو تا ابد واسه ما نگه داره.
    يك قرن بعد از اولين رويداد ، سال 1330:

    مرد (بعد از گرفتن كمی زهر چشم و شكستن چند تا كاسه و كوزه!): چی؟! دانشسرا؟! دختره چشم سفيد حالا می‌خوای بری دانشسرا؟! مردم از فردا نميگن آقا رضا غيرتت كو؟!
    زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو كنترل كنين. خدای نكرده سكته می‌كنين! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می بخشه!)
    زن: آقا الهی صد سال سايه تون بالای سر ما باشه.
    حوالی سال 1360:

    فرياد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر ميرسه كه: بله؟! ميخواد بره سر كار؟! يعنی من ديگه انقدر بی غيرت و بدبخت شدم كه دخترم بره سر كار ؟!
    زن: حالا تو عصبانی نشو. دوستاش يادش دادن اين حرفا رو! خدا تو رو برای ما حفظ كنه.
    همين چند سال پيش ، سال 1380:

    مرد: كجا؟! می‌خوای با اين مانتو آستين كوتاه و شلوارك (شلوار برمودا) بری بيرون؟! می‌كشمت! من ، تو رو ، می‌كشم! زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نكن بابا. الان ديگه همه همينطورين!
    مرد: من اينطوری نيستم! دختر ، لااقل يه كم اون شلوارو پایين‌تر بكش كه زانوتو بپوشونه! نه ، نه ، نمی‌خواد! بدتر شد! همون بالا ببنديش بهتره!
    زن: مرد خدا عمرت بده كه دركش كردی!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #23
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    آموزش مردم آزاري !!! ( از زبان يك مارمولك )

    نمي دونم چه مرگمه؟
    هر چند وقت يه بار اين جوري مي شم، حدوداً دو ماهي يه بار. حال انجام هيچ كاري رو ندارم،و تنها كاري كه حالشو دارم انجام بدم صحبت كردن با محمده ، اونم تلفني، اونم در حالت دراز كش. الان هم دقيقا در يكي از اين موقعيت ها هستم .
    امروز نشستم، كلي فكر كردم كه چه مه؟ آخر به اين نتيجه رسيدم كه مي خوام زنم رو طلاق بدم، كشف جديدم رو به مامانم گفتم در جواب گفت :"اين حرف ها حتي گفتنش هم زشته خجالت بكش."(اين دقيقاً همون چيزيه كه مادرم بهم گفت) به خواهرم گفتم:"گفت من از اولش هم مي دونستم اين جوري مي شه."(اين دقيقاً اون چيزي نيست كه خواهرم بهم گفت، فحشم داد).
    ولي من ديگه تصميم خودم را گرفته بودم، ديگه از اين وضعيت خسته شدم. خيال نكنيد من از اون آدم هاي بي وفا و نامرد هستم كه بخوام شريك زندگيم رو به خاطر يه هوس، طلاق بدم. ولي واقعا از اين وضعيت خسته شدم . تاكي توهين؟ تا كي تحقير؟
    واقعاً نمي دونم چي كار كنم؟به خصوص اين كه من اصلاً زن ندارم.

    معذرت مي خوام اين نمونه اي از آنفولانزاي مارمولكي بود
    چي ؟ آموزش مردم آزاري ؟ آره من گفته بودم ولي عجله نكنيد در تاپيك هاي بعد شروع مي كنم ( نصيحت مارمولكي = هر كاري مقدمه اي داره )

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #24
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بله واقعيت داره اكثريت مارمولك ها هيچ سمي در هيچ كجاي بدنشون ندارن، فقط در امريكاي جنوبي يك گونه بسيار محدود از مارمولكها هست كه در بدنش سم كشنده اي وجود داره.
    چي؟ باور نمي كنين؟ آره، اون قضيه رو خودم هم شنيدم. البته خود خودم كه نه، ولي يكي از همكارهاي خاله م مي گفته كه يه مارمولك افتاده بوده تو كتري چايي پسر عمه ي همسايه شون و همه خانواده اون ها مسموم شدن و مردن.(اون هم به طرز فجيعي)
    اين داستان حقيقت نداره و فقط شايعه اي بوده كه مارمولك ها درست كردن.
    و آدم اين اشرف مخلوقات، اين به قول خود رام كننده طبيعت؛ فريب اين شايعه رو خورده. دليلش هم اين عادت عجيب آدم هاست." اون ها وقتي چند نفر يه نظري،هرچه قدر احمقانه، ارائه مي دن؛ از روي تنبلي، بي درنگ اون نظر رو قبول مي كنن تا مجبور به كار سخته فكر كردن نشن. به اين صورت طرفداران ساده لوح اين نظريه زيادتر مي شن. و وقتي باوري به اين مرحله مي رسه، هواداري از اون به وظيفه تبديل مي شه." بعد از اين، افراد كمي هستند كه فكر مي كنند و راي مستقلي دارند ودر ضمن ساكت هم نمي مونن. و اون ها بودن كه در طول تاريخ، مارمولك درونشون همصدا با ارسطو، افلاطون و گاليله فرياد زده:
    «زندگي ات را وقف حقيقت كن.»
    حس مي كنم دارم لقمه هاي بزرگ تر از دهن يه مارمولك برمي دارم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #25
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    راستشو بخوايد توي اين مناظره ( آخ ببخشيد تو اين پست ) مي خوام افشا كنم درست كردن اين شايعه ها چه فايده اي به حال مارمولك ها داشته .
    واما 5 افشا گري مهم :

    -1در بدن اكثريت مارمولك ها هيچ سمي وجود نداره.
    -2من عادت دارم هر روز نزديكه 20 دقيقه دمم رو بكنم تو دماغمم وبعدش هم دمم رو مي مالم به زير ميز(اگه نبود صندلي).
    3- من بعضي شب ها يخچال خونمون رو با دستشويي اشتباه ميگيرم.(البته زود ميفهمم ها)
    4- من يه مارمولك با ادب، نجيب، با سليقه، با نزاكت و مهربون هستم، تنها مشكلي كه دارم اينه كه خيلي تنهام. (البته الان فقط قصد ادامه تحصيل دارم، اصرارم نكنيد.) پس به همين دليل دوستان عزيزم: دختري تنها در كنج قفس، منتظره مارمولكي سوار بر اسب سفيد، دختري كه آنجا تنها بود و گوريلي نفهم را به اين بازي دعوت مي كنم.چ
    چي ؟ اين ها چرت و پرت بود ؟ از نظر شما شايد ولي از ديدگاه مارمولي ها خيلي هم مهمه !
    چي؟ آخري چي شد؟ نفهميديد؟ آخري اينه كه من فقط تا 4 بلدم بشمارم !

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #26
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    بگذريم اين دفعه قرار بود به عقب تر برگرديم تا بفهميم كه چرا در بدن (چشم، دم نميدونم هر كي يه چيز ميگه) مارمولك سم وجود داره بدون اين كه اين موجود مهربان، نيش يا عضوي براي انتقال سم به دشمنش داشته باشه.
    يه افسانه مکزیکی قديمي مي گه وقتي خدا زمين وهمه جك وجونورهاي روش رو آفريد خسته شده بود.(خداييش كار سختيه اين همه چيز را آفريدن مخصوصا وقتي دست تنها باشي، حتي از قبول شدن تو كنكور سراسري هم سخت تره) با خودش گفت بهتره براساس جديدترين متدهاي مديريت نوين يه كم تقسيم كار بكنم تا اين آفريدگانم هم يه كم احساس مسووليت كنن. پس ورميداره هر چي سم جور كرده بوده (از ناصر خسرو خريده بوده) رو مي ده به جد اوليه مارمولك ها ميگه: بيا برو اين رو بين بقيه جونورها با عدالت تقسيم كن. جد بزرگواره ما هم ورمي داره هر چي سمه رو با عدالت تقسيم ميكنه بين فك وفاميل هاي خودش والبته براي خودش از همه بيش تر ورميداره. (البته به نظر من كاره خوبي كرد وگرنه خيال كنيد الان ممكن بود خر هم آدم رو نيش بزنه)
    البته خدا هم كه همين جوري الكي نيست(خداست، چيزكمي كه نيست) ورمي داره به عنوان تنبيه نيش مارمولك رو ازش مي گيره و مي گه: حالا برو جلو بوق بزن.
    افسانه ي عبرت آموزي بود و در ضمن خيلي چيزها رو براي ما مشخص كرد. ولي...ولي
    همه اشتباه مي كرديم

    چشم به آموزش هم مي رسيم !!!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #27
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مارمولك گمشده دكتر جانسون
    دكتر جانسون ساعت يك ونيم بامداد به خانه برگشت. ماري مشغول تماشاي تلويزيون بود.
    -« ماري، ماري جون، پاپا اومده. برات قاقا آورده، هشت تا مگس گنده، بچه ها خيلي زحمت كشيدن تا اينا رو گرفتن»
    او به سمت آكواريومي كه در آن محيط طبيعي كوچكي براي راحتي ماري درست كرده بود رفت.
    -«اومدم ماري، آماده هستي خوشگلم؟ اه نه، نه، ماري، ماري كجايي؟ ماري؟»
    ماري كه هنوز چشم اش به صفحه تلويزيون بود تا درگاه اتاق پيش آمد.
    -«چيه دادو بيداد مي كني ؟ زود اومدي؟»
    -«ماري، ماري نيست، نميدوني كجاست؟ نديديش؟»
    -«من اصلا هيچ وقت به اون بچه بزمجه ات نگاه هم نميكنم تا بدونم كجاست»
    -«آخه چي شده؟ كجا رفته؟ كجاست؟»
    -«حواس جمعي كه نداري. حتما در آكواريوم را بازگذاشتي اونم در رفته ديگه»
    -«نه اين امكان نداره، ماري بيا دنبالش بگرديم، دو تايي مون، بيا ، بيا»
    ماري مارمولكي بود كه از اولين روز تولدش در آزمايشگاه تحقيقات ژنتيكي دكتر جانسون پرورش يافته بود. ماري نتوانسته بود برنامه هاي علمي تعيين شده را محقق كند، به همين دليل نيازي به حضور او در آزمايشگاه و ادامه تحقيقات نبود.اما رابطه ي عاطفي ي ويژه اي كه دكتر جانسون با ماري داشت او را واداشت تا ماري را به خانه بياورد.
    -«كابينت ها رو گشتي؟»
    -«آره. نبود. نيست. تو به دست شويي سرزدي؟»
    -«نه... نه... واي خدايا اگه افتاده باشه تو چاه فاضلاب چي؟»
    -«چي؟... همه ي آبا واجدادش از همون تو اومدن بيرون. ترس نداره كه.برگشته به موطن اصليش»
    -« نه ماري از اين شوخي ها نكن من در وضعيت خوبي نيستم.»
    در خانه ي دكتر جانسون جان دار ديگري هم وجود داشت كه با ماري هم نام از آب درآمده بود.ماريان همسر دكتر جانسون كه او هم به اختصار ماري خوانده ميشد.
    -«تو خيلي نگران ماري هستي؟»
    -«آره ماري ،خيلي، خيلي»
    -«آره تو خيلي نگران ماري هستي...»
    تا صبح به دنبال ماري همه خانه را گشتند ولي تنها چيزي كه نيافتند نتيجه بود. دكتر جانسون كه نمي توانست خانه بدون ماري را تحمل كند راهي آزمايشگاه شد. چند ساعت بعد به خانه برگشت، تحمل آزمايشگاه را هم نداشت. بدون اين اشتياق كه وقتي به خانه بر مي گردد، ماري منتظر است هيچ چيز را نمي توانست تحمل كند.
    ماري رو كاناپه ولو بود.دست ها، صورت و چشم هايش زرد شده بودند. با اين كه دكتر در پزشكي انساني هيچ تخصصي نداشت ولي به راحتي توانست بفهمد كه ماري مرده است.جنازه ي ماري كاغذي به دست گرفته بود:
    «جانسون عزيز سلام. من، ديشب قبل از اينكه تو بيايي ماري رو گذاشتم لاي يه چيز برگر و خوردم. تنها چيزي كه ازش حس كردم مزه ي تقريبا تلخ اش بود، جيغ كوتاهي كه تاوقتي زنده بود مي كشيد ودم اش كه توي گلوم ومعده ام تا چند دقيقه تكون تكون مي خورد. ترجيح مي دم علت اين كارم رو برات ننويسم تا تو موقع بي كاري روش فكر كني. خداحافظ – ماري »
    -«اه نه... ماري...ماري نه... نمي تونم باور كنم...ماري يعني ديگه نمي­بينمت... ماري...»
    ***
    امان از اين مكر زنانه، درسته كه در بعضي جاهاي داستان به اين موجود معصوم توهين شده بود ولي نگاه زيركانه ( ع _ ب ) رو به مارمولك ها نشون مي ده.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #28
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    اما شباهتهاي ميان خدمت سربازي و زندگي زناشويي براي آقايان :

    ۱- چه در خدمت سربازي و چه در زندگي زناشويي ، چه بخواهي و چه نخواهي كچل خواهي شد و يا بعبارت بهتر ، كچلت خواهند كرد ! البته اين كچلي در خدمت سربازي توسط ماشين اصلاح و در زندگي مشترك توسط عواملي چون : استرس شديد ، سوء تغذيه ، كندن بصورت لاخ لاخ توسط همسر ، چپ شدن ماهيتابه روغن داغ روي سر و ... صورت مي گيرد ! نا گفته نماند كه اين كچلي در آقايان به نسبت نوع مو ، جنس ريشه مو ، عوامل ارثي و ... متفاوت است ولي به هر حال به قول معروف : دير و زود داره ولي بالاخره هممون كله پا مي شيم !


    ۲- شباهت بعدي در زمينه داشتن فرمانده و بعبارتي ، فرمانبردار شدن است ! به محض ورود به پادگان


    ۵- از ديگر شباهتها مي توان به اين نكته اشاره كرد كه اكثر سربازي رفته ها و اكثر مردان متاهل متفق القول هستند كه در اين ايام ، هر روز به اندازه يكسال براي آنها مي گذرد و ثانيه ها حكم ساعت را پيدامي كنند كه به احتمال زياد دليل آن ، مواردي مشابه موارد فوق مي باشد !


    ۶- و در نهايت اينكه چند ماه پس از آنكه كارت پايان خدمت يا قباله ازدواج را دريافت كرديد ، صداي خواندن اين شعر معروف در گوشتان خواهد پيچيد كه : ( گول خوردي آي گول خوردي ! )زيرا آن موقع است كه تازه دوزاريتان جا مي افتد كه با اين كارت و قباله نه كاري به آدم مي دهند و نه وام ازدواج و نه خيلي از چيزهاي ديگر كه شما را به بهانه آنها در اين راه وارد كرده بودند ، پس متوجه خواهيد شد كه تنها مورد استفاده اي كه براي شما خواهند داشت اين است كه مي توانيد از آنها براي امانت دادن به كلوپ جهت كرايه فيلم استفاده نماييد !!!

    و يا منزل مسكوني مشترك ( خانه بخت ) ، هر مردي يك فرمانبردار بي چون و چرا محسوب مي شود كه اگر طالب جان و سلامتي جسمي و روحيش مي باشد ، بايد تمام فرامين فرمانده و يا همسر خودرا بر روي تخم چشمانش بگذارد و هر گونه تخطي از دستورات فرمانده و همسر ، پاسخي جز گلوله ، حبس ، اضافه خدمت ( در خدمت سربازي ) و افتادن توي سماور پر از آب جوش ، هدف قرار گرفتن با ساتور ، رفتن دست توي چرخ گوشت ، پرت شدن از پنجره طبقه هفتم به بيرون ، گشنگي و تشنگي كشيدن و ... ( در زندگي زناشويي ) نخواهد داشت!

    ۳- شباهت سوم در اين نكته اقتصادي خلاصه مي شود كه چه سرباز و چه مرد متاهل ، ميزان پولي كه در آخر برج به دست او خواهد رسيد ، فقط به ميزانيست كه كفاف بر طرف كردن نيازهاي اساسي او را بدهد و چيزي جهت پس انداز كردن و يا خرج كردن در زمينه هايي غير از نيازهاي اساسي نخواهد ماند و در اين ميان ، سرباز و مرد متاهل ، هر چقدر هم كه جان بكنند و عرق بريزند ، فرقي به حال فرمانده يا همسرش نخواهد كرد و باطبع تاثيري در جهت افزايش مستمري آنان نخواهد داشت ، بعبارت بهتر ، در هر دو جا يكي بايد كار كنه تا اون يكي حال كنه!

    ۴- از ديگر شباهتهاي موجود ميان اين دو قشر آسيب پذير جامعه ، شباهت در آرزو كردن است! بدين معنا كه هر پسري پس از ورود به پادگان و خانه بخت است كه قدر زندگي در خانه پدري را مي فهمد از اعماق وجودش و با تمام اعضا و جوارحش آرزو مي كند كه اي كاش هنوز هم در كنار پدر و مادرش بسر مي برد و ايضا خودش را نيز لعنت خواهد كرد كه چرا قدر آن روزهاي شيرين را ندانسته است ! چرا كه در پادگان و خانه مشترك ديگر كسي غذاي مفت به او نمي دهد ، لباسهايش را نمي شويد و اتو نمي زند ، كسي نازش را نمي كشد و ... و فقط خود اوست كه مسئول انجام تمام كارهاي شخصي اش و نيز كارهاي چند نفر ديگر مي باشد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #29
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مدرسه رفتن دختر و پسرها

    دخترها

    صبح ساعت 6 از خواب پا میشن
    تخت خوابشون رو مرتب می کنن ،
    به پدر و مادر سلام می کنن ،
    صورتشون رو می شورن ،
    مسواک می زنن ،
    صورتشون رو خشک می کنن و بعد می رن سر میز صبحانه صبحانشون رو می خورن
    و بعد از مادرشون به خاطر صبحانه ی مفصلی که آماده کرده بود تشکر می کنن
    بعد می رن تو اطاقشون و لباسشون رو می پوشن
    و خودشون رو تو آینه نگاه می کنن و مقنعه شون رو صاف می کنن
    کیفشون رو بر می دارن
    دوستشون می یاد دنبالشون و با هم می رن مدرسه
    سر ساعت 30 : 7 به مدرسه می رسن
    آخی چقدر این دخترا مرتب هستن

    پسرها

    صبح ساعت 30 : 7 از خواب مادرشون با لگد بیدارشون می کنه
    5 دقیقه ی بعد از جاشون بلند می شن
    یه نگاه به تخت خواب می کنن انگار توش جنگ جهانی سوم بر پا بوده می گن ولش کن مامانم مرتبش می کنه
    پدر و مادر بهشون سلام می کنه یواش می گن سلام
    می رن که صورتشون رو بشورن می گن ولش کن تمیزه چشه به این قشنگیه
    اسم مسواک تا حالا به گوششون نخورده
    می رن سر میز بشینن یه نگاه به ساعت می کنن می بینن دیرشون شده سریع یه لیوان چایی می خورن می رن تو اطاقشون دنبال شلوارشون می گردن بعد بالای کمد پیداش می کنن
    پیرهنشونم که افتاده تو سطل زباله
    حالا نوبت جورابه وای وای وای مامان دوباره این جوراب من رو کجا انداختی از دست تو آخه مگه این جورابا چکارت دارن بعد از نیم ساعت جورابشون رو لای کتاب ریاضی پیدا میکنن حالا تازه اولشه این یه لنگش بود از اینور به اونور اطاق می رن و هی فحش میدن ساعت شده 50 : 7 اون یکی لنگه ی جورابشون رو توی آشپز خونه تو یخچال پیداش می کنن .
    جورابا که پیدا شد از بوی خوشش یک دقیقه سرشون گیج میره بعد که به خودشون میان تازه باید کتاباشون رو برای امروز آماده کنن
    دوستشون زنگ می زنه بهش میگن 2 دقیقه وایسی سیم ثانیه اومدم ساعت 5 : 8 کتابها رو یکی یکی از تو جا نونی ، زیر مبل ، تو گلدون ، و جاهای متفاوت خونه پیدا میکنن
    دوستشون نیم ساعته که دم در منتظره زنگ می زنه می گه من رفتم خودت تنها بیا و چندتا فحش آب کشیده و نکشیده به هم میدن و خداحافظی میکنن
    ساعت شده 35 : 8 میرن جلوی آینه سرشون رو پر ژل و روغن ترمز و واسگازین میکنن
    به مدل موی مورد علاقشون که رسید تازه یادشون میفته که امروز بعد از مدرسه با دوست دخترشون قرار دارن شروع می کنن به شستن سر و صورت و مسواک زدن
    دوباره می رن تو اطاق تا ادکلن به خودشون بزنن ادکلون رو که می زنن سرشون گیج میره به ادکلن نگاه می کنن می بینن که به جای ادکلن حشره کش به خودشون زدن بعد کل ادکلن رو روی لباسشون خالی می کنن تا بوی حشره کش از بین بره
    به ساعت نگاه می کنن 45 : 8 شده می گن وای امروزم دیر میرسم مدرسه دوباره ناظممون برامون کسر انضباط منظور میکنه
    سریع می دون کفششون رو می پوشن می دون که برن مدرسه دم در با سر میرن تو باغچه پا میشن 4 تا فحش میدن یه نگاه به کفششون می کنن می بینن که بنداش رو تا به تا بستن
    بعد کفششون رو درست می پوشن و میرن به طرف مدرسه و ساعت 9 به مدرسه می رسن و یک کسر انضباط به اونای دیگشون اضافه می شه .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #30
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سیر تکامل در دانشگاه از اول تا آخر


    من بی گناه هستم گفته باشم


    سال اول پسرها با کیف سامسونت به دانشگاه می آیند ولی سال آخر با خود هیچ چیز نمی آورند! ( حتی خودشان را!)
    - سال اول همیشه برای نشستن در صندلی های جلو بین دانشجویان رقابت است ولی سال آخر برای نشستن در صندلی های عقب!
    - سال اول پسرها دنبال دخترها ی دانشگاه هستند ولی سال اخر دختر ها دنبال پسرها!
    - در سال اول همه گمشده ی خود را فقط در داخل ورودی خود جستجو می کنند ولی سال اخر همه گم شده ی خود را همه جا جستجو می کنند به جز ورودی خود!
    - در سال اول پسر ها، دخترهای ورودی خود را ناموس خود می دانند ولی در سال آخر طفیلی خود!
    - سال اول اکثر دخترها به علت چندش آور بودن حتی از کنار سرویس های بهداشتی دانشکده هم عبور نمی کنند ولی در سال اخر اکثر وقت خود را در جلوی آینه ی همان سرویس می گذرانند!

    - در سال اول هر پسری که ازدواج کند بقیه پسر ها او را تیز و موفق می دانند و به حال او غبطه می خورند ولی در سال اخر هر پسری که ازدواج کند همه او را احمق و بیچاره می دانند و به حال او گریه می کنند!
    - در سال اول اگر دختری به پیشنهاد ازدواج پسری جواب رد بدهد بقیه دخترها او را تحسین کرده و قهرمان ملی خود تلقی می کنند ولی در سال آخر اگر پسری پیدا شود که به یک دختر پیشنهاد ازدواج بدهد بقیه دختر ها آن دختر را تحسین کرده و قهرمان ملی تلقی می کنند!
    - سال اول دخترها با چند جزوه و یک کیف کوچک برای مداد و خودکار به دانشگاه می آیند ولی سال آخر با یک کیف بزرگ محتوای آرایشگاه همراه!
    - در سال اول اگر کسی به کار تحقیقاتی و علمی یا حتی فرهنگی بپردازد یا در انجمن ها ی دانشگاه فعالیت کند همه او را فعال و نمونه می دانند ولی در سال آخر اگر کسی این سوسول بازی ها را کند او را احمق و بیکار و علاف می دانند!
    - در سال اول همه (مخصوصا دختر خانم ها) آرزوی گرفتن نمره ی بیست را از اساتید دارند ولی در سال اخر همه ی دانشجویان برای نمره ی ده حاضرند به مستخدم دانشکده هم التماس کنند!
    - در سال اول همه ضمن خوشحالی از ورود به دانشگاه رویای ادامه ی تحصیل تا مقطع دکترا و چه بسا بالاتر را در سر می پرورانند ولی در سال آخر همه برای اتمام دوره شان لحظه شماری می کنند!
    - سال اول همه ی دانشجویان اساتید خود را افرادی نابغه فعال و نمونه می دانند و آنها را به عنوان الگوی خود قرار می دهند ولی در سال آخر ، اساتید خود را افراد معمولی ای که یا شانس داشتند و یا پارتی می شناسند!
    - سال اول دانشجویان دانشگاه را محیطی می دانند که در آن می توانند علم خود را کامل کنند و به مدارج بالای علمی برسند ولی سال آخر متوجه می شوند همان اندک علمی را که در دوران قبل از دانشگاه آموخته بودند از دست دادند وفقط یک مدرک بی ارزش بدست آوردند!

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 3 از 12 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/