مانی-دیگه برای چی خجالت بکشم؟!واسه یه لقمه غذا؟!
عمه م –چه زحمتی عزیزم!بخدا خوشحال می شم!وقتی شما اینجایین،این خونه انگار توش بهاره!
بعد برگشت سمت رکسانا و گفت
-رکسانا جون پاشو عزیزم یه فکری واسه ناهار کن!
-نه زحمت نکشین!منکه باید حتما برم!
مانی-راست میگه رکسانا خانم!هامون جز خونه خودش هیچ جا غذا نمی خوره!پاشو هامون جون زودتر برو که ماهاهم به کارمون برسیم!
-توام باید با من بیای!
مانی-به اون خداوندی خدا قسم اگه من از اینجا تکون بخورم!آن آن!عمه جون یه پیژامه نداری تو خونه؟
-خجالت بکش مانی!اصلا یه دقه بیا کارت دارم!
دستش رو گرفتم و بردمش تو هال و بهش گفتم
-خوب نیس هنوز بهم نرسیده ناهار بمونیم اینجا!
مانی-چرا خوب نیست؟
-خوب خوب نیس دیگه!یعنی باید اونا ازمون دعوت کنن!یا حداقل حسابی اصرارمون کنن!اینجوری زشته!
مانی-ناهار خونه عمه موندن که دعوت قبلی نمی خواد!
-حالا دعوت قبلی نه!حداقل چهار تا تعارف که باید بکنن!
مانی-من بی تعارفم!اگه تو ناراحتی برو!
-یه دقه بیا این طرف تر کارت دارم!
دستش رو گرفتم و بردم وسط هال و گفتم
-میخوام یه چیزی بهت بگم.
مانی-جونم،بگو!
-میگم اگه تو تنها اینجای بمونی درست نیست!
مانی-چرا درست نیست؟
به دور و ورم نگاه کردم و گفتم
-بیا این طرفتر کارت دارم!
یه خورده رفتیم اون ور تر
مانی-جونم بگو!
-میگم این رکسانا خانم یه قهوه آورد، منم خوردم!
مانی-یواشکی خوردی؟
-یعنی چی؟
مانی- یعنی راضی نبودن تو بخوری و خوردی؟
-آروم صحبت کن!
دوباره آروم گفت
-یعنی چیز خورت کردن؟
-نه!میگم این رکسانا خانم رنگ موهاش طبیعیه!
آروم گفت
-منو کفن کردی راست میگی؟!
-آره به جون تو!تازه عمه میگفت دانشگاه سراسریم،با رتبه عالی قبول شده!
مانی-بگو به مرگ تو!
-میگم به جون تو!
مانی-خوب دیگه چی؟!
-بیا یه خورده اینور ترتر،صدامونو کسی نشنوه!
دوباره یه خورده رفتیم اون ورتر،ته هال که گفتم
-تازه باباشم ایرانی نیست!
مانی-ترو پنج تن راست میگی؟!
-آره به خدا!گویا باباش فرانسویه!
مانی-جاسوسی میکنه باباش اینجا؟!
-نه!
مانی-جز عوامل ضد انقلابه؟!
-نه بابا!
مانی-نیروی اپوزیسیون خارج از کشور ارتباط داره؟!
-این حرفها یعنی چی؟!
مانی-یعنی میگم دنبالشن؟!
-نه!!
مانی-پس مرتیکه چرا منو آوردی دم مستراح این حرفها رو بهم میزنی؟!
-ا......!یواش حرف بزن!
آروم گفت
-آخه دیگه داریم میریم تو توالت!
-خب کسی دیگه صدامونو نمی شنوه!
مانی-چیزی اینجا کشف کردی؟!
-نه حواست کجاست؟!
مانی-بجون تو اصلا حالیم نمیشه چه خبره اینجا!
-میگم خوب نیست تو تنها اینجا بمونی!
مانی-یعنی میگی برام خطری چیزی داره؟
-نه بابا!
مانی-پس چی؟!
-آروم تر حرف بزن!
مانی-دیگه صدا مونو خودمونم نمیشنویم!
-میگم یعنی اگه قراره ناهار اینجا بمونم،جفتمون بمونیم بهتره ها!
مانی-یعنی موقع خطر از همدیگه دفاع کنیم؟!
-دفاع یعنی چی؟!همینکه پیش هم هستیم و به همدیگه دلداری میدیم!
مانی-دارم کم کم میترسم آ!یعنی ممکنه شکنجه ای چیزی در کار باشه؟!
-ا...!یواش!
مانی-بابا دیگه صدام داره از ته چاه در می آد!
-خب!
مانی- میگم بیا از همین جا یواشکی بزنیم در ریم!دیگه م سراغ ترمه نمیریم!اصلا گور پدرش م کرده!
-چرا؟!
مانی-خب اینطوری که تو میگی انگار داره کار بیخ پیدا میکنه!
-چه کاری؟
مانی-چی؟!
-می گم چه کاری؟
مانی-بلندتر بگو!صدات دیگه اصلا نمی آد!
یه خورده بلندتر گفتم
-میگم چه کاری؟
مانی-همین که اومدیم تو این خونه دیگه!
-مگه چی شده؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)