صفحه 3 از 10 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 99

موضوع: رمان رکسانا (م.مودب پور)

  1. #21
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    مانی-دیگه برای چی خجالت بکشم؟!واسه یه لقمه غذا؟!
    عمه م –چه زحمتی عزیزم!بخدا خوشحال می شم!وقتی شما اینجایین،این خونه انگار توش بهاره!
    بعد برگشت سمت رکسانا و گفت
    -رکسانا جون پاشو عزیزم یه فکری واسه ناهار کن!
    -نه زحمت نکشین!منکه باید حتما برم!
    مانی-راست میگه رکسانا خانم!هامون جز خونه خودش هیچ جا غذا نمی خوره!پاشو هامون جون زودتر برو که ماهاهم به کارمون برسیم!
    -توام باید با من بیای!
    مانی-به اون خداوندی خدا قسم اگه من از اینجا تکون بخورم!آن آن!عمه جون یه پیژامه نداری تو خونه؟
    -خجالت بکش مانی!اصلا یه دقه بیا کارت دارم!
    دستش رو گرفتم و بردمش تو هال و بهش گفتم
    -خوب نیس هنوز بهم نرسیده ناهار بمونیم اینجا!
    مانی-چرا خوب نیست؟
    -خوب خوب نیس دیگه!یعنی باید اونا ازمون دعوت کنن!یا حداقل حسابی اصرارمون کنن!اینجوری زشته!
    مانی-ناهار خونه عمه موندن که دعوت قبلی نمی خواد!
    -حالا دعوت قبلی نه!حداقل چهار تا تعارف که باید بکنن!
    مانی-من بی تعارفم!اگه تو ناراحتی برو!
    -یه دقه بیا این طرف تر کارت دارم!
    دستش رو گرفتم و بردم وسط هال و گفتم
    -میخوام یه چیزی بهت بگم.
    مانی-جونم،بگو!
    -میگم اگه تو تنها اینجای بمونی درست نیست!
    مانی-چرا درست نیست؟
    به دور و ورم نگاه کردم و گفتم
    -بیا این طرفتر کارت دارم!
    یه خورده رفتیم اون ور تر
    مانی-جونم بگو!
    -میگم این رکسانا خانم یه قهوه آورد، منم خوردم!
    مانی-یواشکی خوردی؟
    -یعنی چی؟
    مانی- یعنی راضی نبودن تو بخوری و خوردی؟
    -آروم صحبت کن!
    دوباره آروم گفت
    -یعنی چیز خورت کردن؟
    -نه!میگم این رکسانا خانم رنگ موهاش طبیعیه!
    آروم گفت
    -منو کفن کردی راست میگی؟!
    -آره به جون تو!تازه عمه میگفت دانشگاه سراسریم،با رتبه عالی قبول شده!
    مانی-بگو به مرگ تو!
    -میگم به جون تو!
    مانی-خوب دیگه چی؟!
    -بیا یه خورده اینور ترتر،صدامونو کسی نشنوه!
    دوباره یه خورده رفتیم اون ورتر،ته هال که گفتم
    -تازه باباشم ایرانی نیست!
    مانی-ترو پنج تن راست میگی؟!
    -آره به خدا!گویا باباش فرانسویه!
    مانی-جاسوسی میکنه باباش اینجا؟!
    -نه!
    مانی-جز عوامل ضد انقلابه؟!
    -نه بابا!
    مانی-نیروی اپوزیسیون خارج از کشور ارتباط داره؟!
    -این حرفها یعنی چی؟!
    مانی-یعنی میگم دنبالشن؟!
    -نه!!
    مانی-پس مرتیکه چرا منو آوردی دم مستراح این حرفها رو بهم میزنی؟!
    -ا......!یواش حرف بزن!
    آروم گفت
    -آخه دیگه داریم میریم تو توالت!
    -خب کسی دیگه صدامونو نمی شنوه!
    مانی-چیزی اینجا کشف کردی؟!
    -نه حواست کجاست؟!
    مانی-بجون تو اصلا حالیم نمیشه چه خبره اینجا!
    -میگم خوب نیست تو تنها اینجا بمونی!
    مانی-یعنی میگی برام خطری چیزی داره؟
    -نه بابا!
    مانی-پس چی؟!
    -آروم تر حرف بزن!
    مانی-دیگه صدا مونو خودمونم نمیشنویم!
    -میگم یعنی اگه قراره ناهار اینجا بمونم،جفتمون بمونیم بهتره ها!
    مانی-یعنی موقع خطر از همدیگه دفاع کنیم؟!
    -دفاع یعنی چی؟!همینکه پیش هم هستیم و به همدیگه دلداری میدیم!
    مانی-دارم کم کم میترسم آ!یعنی ممکنه شکنجه ای چیزی در کار باشه؟!
    -ا...!یواش!
    مانی-بابا دیگه صدام داره از ته چاه در می آد!
    -خب!
    مانی- میگم بیا از همین جا یواشکی بزنیم در ریم!دیگه م سراغ ترمه نمیریم!اصلا گور پدرش م کرده!
    -چرا؟!
    مانی-خب اینطوری که تو میگی انگار داره کار بیخ پیدا میکنه!
    -چه کاری؟
    مانی-چی؟!
    -می گم چه کاری؟
    مانی-بلندتر بگو!صدات دیگه اصلا نمی آد!
    یه خورده بلندتر گفتم
    -میگم چه کاری؟
    مانی-همین که اومدیم تو این خونه دیگه!
    -مگه چی شده؟


  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #22
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    مانی-من که خبر ندارم!تو میگی ناهار اینجا نمونیم!
    -من کی گفتم ناهار نمونیم؟!
    مانی-تو مگه نگفتی اینجا خطرناکه؟!
    -نگفتم خطر ناکه!گفتم تنهایی بمونی خوب نیست!
    مانی-خوب من چی کار کنم؟!حال که صحبت کردم و گفتم ناهار می مونم!نمی شه الان بگم ناهار نمی مونم!عجب غلطی کردم!لال شه این زبونم!خدا ذلیل کنه این رکسانا رو که اصلا اومد دنبال ما!
    -ا...!به رکسانا چیکار داری؟!
    مانی-میگم آ!رک بریم به عمه بگیم ما نمی خوایم ناهار اینجا بمونیم!
    -یعنی چی؟!مگه میشه؟!
    مانی_یعنی چی نداره!خب من میترسم!اگه یه چیزی ریختن تو غذامون چی؟!
    -برای چی یه چیزی بریزن تو غذا مون؟!
    مانی-یواش بگو!
    آروم گفتم
    -برای چی چیزی تو غذامون بریزن؟!
    مانی-مگه تو قهوه تو نریختن؟!
    -نه!
    مانی-پس چرا قهوه ات رو نخوردی؟!
    -خوردم!
    مانی-حالت بد شد؟!
    -نه،خیلی خوشمزه بود!
    مانی-رکسانا به زور بهت داد خوردی؟!
    -نه
    مانی-با ناز و عشوه خرت کرد خوردی؟!
    -نه بابا!
    مانی-پس چه جوری وادارت کرد خوردی؟!
    -وادارم نکرد!خواهش کرد،منم خوردم!
    مانی-پس الان از چی می ترسی؟!
    -نمی ترسم!
    مانی-پس چرا میگی تنها اینجا نمونم؟!
    -برا اینکه منم دلم می خواد اینجا بمونم!
    مانی-دستت درد نکنه که منو تنها نمیذاری اما بهتره هر دومون یواشکی فرار کنیم!
    -برای چی؟!
    مانی-خب بریم که برامون اتفاقی نیفته دیگه!
    -مگه قراره چی بشه؟!
    مانی-من نمیدونم!تو به من گفتی!
    -زده به کلت؟!
    مانی-یعنی چی؟!
    -من منظورم این بود که حالا که قراره ناهار اینجا بمونیم،دوتایی بمونیم بهتره!
    مانی-که مواظب همدیگه باشیم دیگه!
    -مواظب همدیگه برای چی؟!
    مانی-چه می دونم!تو گفتی!
    -بابا تو چرا اینجوری شدی؟!قبلا من یه کلمه می گفتم و تو تا آخرش همه چیز رو می فهمیدی!
    مانی-حتما تو قهوه منم چیزی ریختن که عین عقب افتاده ها شدم!
    -این حرفها چیه میزنی؟!
    مانی-بابا تو به من اینا رو گفتی!
    -من کی همچین چیزی به تو گفتم؟!
    مانی-همین اولش که منو آوردی بیرون دیگه!
    -آوردمت بیرون که بهت بگم منم دوست دارم اینجا بمونم!
    مانی-برای چی؟!
    -خب منم چیز شدم دیگه!
    مانی-حالت بد شده ؟!
    -اه...!چرا چرت و پرت میگی؟
    مانی-خوب آخه چت شده؟!
    -چیزیم نشده!میگم منم از رکسانا خوشم اومده!دوست دارم بیش تر پیشش باشم!
    یه خورده نگاهم کرد و بعد دوباره آرام گفت
    -یعنی عاشقش شدی؟
    -عاشقش که نه!اما ازش خوشم اومده!
    اینو گفتم و خندیدم!مانی م خندید و بعد جدی شد و آروم گفت
    -یعنی دو ساعته منو آوردی دم مستراح که بگی از رکسانا خوشت اومده؟!
    بعد دوباره خندید که منم با خنده گفتم
    -آره دیگه

    دوباره جدی شد و آروم گفت
    -پس اون حرفا که می زدی چی بود،همونکه قهوه رو خوردی و اینجایی موندن خطرناکه و این چیزا چی؟
    -منظورم این بود که منم با تو اینجا بمونم!
    دوباره خندید و آروم گفت
    -یعنی در واقع نمی تونستی حرف دلت رو درست به زبون بیاری!
    خندیدم و گفتم
    -آره دیگه!
    دوباره آروم گفت
    -پس چرا این حرفها رو اینجا بهم میگی؟خب یه بارگی میبردی منو تو خود توالت و پرده از این عشق بر میداشتی؟!
    -خب آخه دیگه بد میشد!
    مانی-یعنی ما الان دوساعته اینجا،دم مستراح داریم به همدیگه پچ پچ می کنیم بد نشده؟!
    -خب چرا بد شده!تقصیر توئه دیگه که هر چی میگم نمی فهمی!
    یه نگاهی به من کرد و گفت
    -الهی تیکه تیکه بشی با این عشق نامانوست!آبرومونو جلو اینا بردی!حالا برگردیم بریم اونجا چی بگیم؟!بگیم دوساعته دم توالت چی در گوش همدیگه پچ پچ می کردیم؟؟
    -راست میگی آ!اصلا حواسم نبود!
    مانی-تو حواست به چی هس!خب نمی تونستی همون اول یه کلمه بگی از این دختر خوشت اومده؟!
    -چه می دونم!خجالت کشیدم!
    مانی-از کی؟!از من نره خر که شب و روز با ها تم خجالت کشیدی؟!
    -راست میگی خیلی بد شدآ!
    مانی-حالا دیگه واقعا باید یواشکی از اینجا فرار کنیم!یعنی خجالتامون باید فرار کنیم!
    -خب بیا تا حواس شون نیس در بریم!
    مانی-در بریم که پس فردا بگن این دوتا با همدیگه رفتن دم توالت و یه خورده با هم لاس زدن و بعدشم از خجالتشون فرار کردن؟!
    -خب پس چیکار کنیم؟
    مانی-بیا بریم یه خاکی تو سرمون می کنیم!
    دست منو گرفت و با خودش کشید و برد طرف مهمون خونه و رفتیم تو که دیدیم عمه و رکسانا دارن با تعجب دارن به ما نگاه می کنن!تا رفتیم تو عمه گفت)

  4. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #23
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    -چی شده عمه جون ؟!طوری شده؟
    مانی- نه عمه جون داشتیم دم مستراح با همدیگه مشورت می کردیم که چه گهی بخوریم! یعنی غذا چی بخوریم !
    رکسانا و عمه زدن زیر خنده منم شروع کردم به خندیدن که عمه م گفت
    -هامون از چیزی ناراحته؟
    مانی- نه اصلا اتفاقا هاپو خوشحال خوشحال!
    برگشتم بهش چپ چپ نگاه کردم که رکسانا با خوشحالی اومد جلو و به من گفت
    -شمام می مونید ؟
    -راستش دلم می خواد بمونم اما خونه کار دارم.
    مانی-ا... باز یادت رفت من دیگه دم مستراح بیا نیستم ا!
    رکسانا- ترو خدا بمونین!
    این جمله رو چنان از ته دل گفت که بی اختیار مات شدم بهش شاید حدود پونزده ثانیه بیست ثانیه همینجوری بهش نگاه می کردم که یه سقلمه اومد تو پهلوم و حواسم جمع شد برگشتم طرف مانی که زود گفت
    -داری نفس تازه می کنی؟
    -چی؟!
    مانی-میگم داری خستگی در می کنی خب جواب بده دیگه می مونی یا نه!
    -توکه میدونی من امروز تو خونه کار دارم!
    مانی- بعله من کاملا میدونم طفل معصوم این رکسانا خانم نمیدونه!
    بهش چشم غره رفتم که گفت
    -می گم چطوره تموم کارهای عقب افتاده امروز رو موکول کنی به فردا.
    برگشتم دوباره به رکسانا نگاه کردم اونم داشت منو نگاه می کرد.یادم رفت جریان صحبت چی بود که مانی گفت
    -زنگ بزنم خونه و بگم برنامه امروزت رو بندازن فردا؟!
    همونجور که داشتم به رکسانا نگاه میکردم گفتم
    -چه برنامه ای رو؟
    مانی- بازدید از صنایع پتروشیمی و واگذاری آن به شرکتهای بیگانه!
    -چی؟!
    مانی-آقا لره، مگه امروز شما کلی تو خونه گرفتاری نداشتی؟!
    تازه حواسم جمع شد و زود گفتم
    -چرا چرا چقدر کار مردم تو دستم مونده!
    مانی- میگم ا خدا رو خوش نمیاد کار عقب مونده مردم رو ول کنی و واستی اینجا زل بزنی به رکسانا خانم!
    یه مرتبه عمه م و رکسانا زدن زیر خنده انقدرخجالت کشیدم اومدم یه چیزی به مانی بگم که خودش زود گفت
    -البته کارای مردم رو می شه فردا انجام داد رکسانا خانم این پسره هامون امروز اینجا موندگاره شما بهتره به فکر ناهار باشید.
    رکسانا- ناهار حاضره فقط یه خرید کوچولو دارم که باید بکنم.
    مانی- خب بگین چی می خواید ما میریم می خریم!
    رکسانا- نه باید حتما خودم برم!
    مانی- حالا ناهار چی هس؟
    رکسانا- دلمه دوست دارین؟
    مانی- چرا دوست نداریم.
    بعد برگشت طرف من و گفت
    -شمام دوست دارین؟
    -خود دلمه اس؟!
    مانی -نخیر از اقوام دلمه است!
    عمه و رکسانا زدن زیر خنده که گفتم
    -منظورم چیز دیگه ای بود!
    مانی- خود دلمه س یعنی چی دلمه دلمه س دیگه!
    -منظورم این بود که چه دلمه ایه اصلا به تو چه که من چی میگم!
    مانی- خیلی خب هاپو خون خودش رو کثیف نکنه اصلا امروز خود دلمه کار داشته بیاد وکلیش رو فرستاده!
    رکسانا که می خندید راه افتاد طرف هال و گفت
    -من الان بر میکردم مایه اش رو گرفتم حاضره نیم ساعته آماده می شه!
    عمه م- رکسانا جون پس سر راه این نسخه منم سر راه از دوا خونه بگیر!
    رکسانا- چشم عمه خانم.
    اینو گفت و در حالیکه روپوشش دستش بود برگشت تو مهمونخونه و به من گفت
    -زود بر می گردم.
    دوباره همچین نگاهم کرد که نتونستم جوابش رو بدم که خودش خندید و رفت
    عمه م- بیاین یه دقه بشینین تا یه سیگار بکشیم برگشته.
    مانی -عمه جون بذارین ماهم یه کمکی بکنیم!
    عمه م -همه چیش رو حاضره کرده!
    مانی -خب باشه ماهام میز رو می چینیم شما برین استراحت کنین بیا هامون بیا حداقل هنر میز آرایی رو نشون بدیم نگن این آقایون فقط بلدن بخورن و بخوابن!
    دست منو گرفت و کشید طرف آشپز خونه و همونجور که با خودش می برد آروم گفت
    -بیا یه خورده کمکش کنیم.
    -چه کمکی؟
    مانی- بیا ببینیم چیکارا میتونیم بکنیم.
    رفتیم تو آشپز خونه که مانی یه نگاه به اجاق گاز کرد و گفت
    -هیچیش که حاضر نیست!
    -از کجا میدونی؟
    مانی -خب قاعدتا باید یه قابلمه ای چیزی رو گاز باشه!
    -شاید تو یخچاله!
    رفت سر یخچال و یه خرده نگاه کرد و بعدش یه کاسه از توش در آورد بیرون و گفت
    -ایناهاش مایه دلمه س.
    -میشناسیش؟

  6. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #24
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    مانی-آره بابا!
    -خوب حالا چیکار بایدبکنیم؟؟
    مانی-الان بهت میگم
    دوباره رفت سر یخچال و چند تا دونه بادمجون وگوجه فرنگی و فلفل دلمه ای در آورد و گذاشت رو میز؛بغل مایه ی دلمه وگفت:
    -اینارو هنوز خرد نکرده!
    -از کجا میدونی باید خرد بشن؟
    مانی-خب معلومه دیگه!
    -آخه از کجا معلومه؟
    مانی – دلمه س دیگه آپولو که نیست!چهار تاچیزو با همدیگه قاطی می کنن میشه دلمه!همین!فقط چیزی که هس باید نمک و فلفل به قاعده باشه!آشپزی که دستش خوبه یعنی اندازه ی نمک و فلفل تو دستشه!یه چاقو از اونجابده ببینم!
    - خراب میکنی غذا رو ها!
    همون جور که داشت دستاشو میشست گفت:
    -تو فکر میکنی این خانما چی کار میکنن؟؟فکر میکنی واقعا این قدر که میگن اشپزی براشون سخته؟نه خره!اینطوری میگن که کارو بزرگ جلوه بدن!آقایون هم که حوصله ی پخت و پز ندارن ؛همین جوری قضیه رو قبول میکنن!اصلا تا حالا حواست بوده تو آشپزخونه رو نگاه کنی؟
    نه؛تا حالا نگاه کردی؟یکی از لوازم ضروری هر آشپزخونه یه آینه س!اگه گفتی چرا؟
    دستاشو شست و رفت رو یه صندلی پشت میز آشپزخونه نشست و چاقو روور داشت و گفت:
    -برای این که خانم خونه بادمجون و لپه و عدس و گوشت و میریزه تو قابلمه میذاره سر بار!بعدش میره جلو آیینه تا سر ظهر!سر ظهر که میشه غذاهه خودش آماده س!
    بعدشم میکشه تو دیس و میاره با هزار تا منت میذاره جلوی آقای خونه!آقا هم که خبر نداره بیچاره!یه نگاه تو غذا رو میکنه و میبینه اه...!بادمجون هس ؛گوجه هس؛گوشت هس؛لپه هس؛عدس هس؛سبزی هس!خوب با خودش چی فکرمیکنه؟میگه هر کدوم از اینا اگه یه ربع هم وقت گرفته باشه می شه سه ساعت!بد بخت نمیدونه که این خانما همه ی اینارو با هم میریزن تو قابلمه و زیرش رو کم میکنن که"کون جوش" بزنه!
    -چی بزنه؟
    مانی- کون جوش!
    -برو گم شو!
    مانی-به جون توراست میگم!خودم هم از عزیز اینو شنیدم هم از زری خانم!حالا بگو چرا زیرش رو زیادنمیکنن؟چون نیم ساعته حاضر میشه و معلوم میشه که غذا پختن کاری نداره!اصلا این یه رازه بین خانوما که هیچکدومم "لوش"نمیدن!البته به آقایون لو نمیدن!اصلا تو بیا بشین خودت یه نیگا کن!
    یه بادمجون چاق رو ورداشت و شروع کرد به خرد کردن تو مایه یدلمه.
    -مانی خرابش میکنیا!!
    مانی-آخه چیزی نیس که خراب بشه!خودتم بخوای خراب بشه نمیشه!مثل یه خیابونه که هرکاری کنی آخرش می رسه به یه جا!
    -آخه از کجامیدونی که باید اینارو خرد کرد تو مایه ی دلمه؟
    مانی-خب خودت نیگا کن دیگه!این بادمجونارو ببین !تخمش رو در آوردن!این فلفلارو ببین !تخماش دراومده!گوجه فرنگیاروببین!اینام تخماش دراومده!اصلا کار آشپزی ضد هرچی تخمه!یعنی توش هرجا تخم دیدی بایددر بیاری بریزی دور که غذارو خراب نکنه!
    همه ی اینارو خرد میکنیم اما نه درشت درشت!یکی از ظریف کاریای آشپزی اینه که همه چیزو ریز خرد کنی که نیاد زیر دندون!ریزکه خرد کردی ؛همه رو با هم قاطی میکنی و حسابی هم میزنی که ورز بیاد!این ورز اومدن هم یه ظریف کاری دیگه س!وقتی همه چیزخوب با همدیگه قاطی بشه؛موقع پختن آبش نمیره یه طرف دونش بره یه طرف دیگه!یاد بگیر اینا رو که پس فردا زن گرفتی هی آشپزیش رو توسرت نزنه!مرد باید از هر چی یه خرده بلد باشه.
    -خب بعدش!!
    مانی-نمک وفلفل!اصل کاری نمک و فلفل غذاس که بهش طعم می ده!این دوتا اگه دستت باشه دیگه تمومه!یعنی میشه گفت یه پا آشپزی!ببین !همه رو ریز ریز میکنم!البته حالا این فلفل سبزش یه خرده بگی نگی زیاده!یعنی معمولا تو یه مایه دلمه؛چهار تا فلفل سبز درشت نمیریزن!البته آشپزیا مختلفه!سلیقه ایه دیگه!یکی فلفلش رو زیاد میکنه یکی گوجه شو!ببین همه رو دارم ریز ریز خرد میکنم!غذانباید زیر دندون معلوم بشه!یادبگیر!
    -آخه اینقدر ریزم که نمیشه کرد!
    مانی-اونم سلیقه ایه!اما اصلش باید ریزریز باشه!
    -بعدش چیکار باید کرد؟
    مانی-بعد از اون ورزی که بهت گفتم باید همه رو بریزی تو ماهیتابه یا یه قابلمه و یه تفتش بدی.
    -مطمئنی یا همین جوری میگی؟
    مانی –آره به جون تو!خودت تا حالا از عزیز نشنیدی؟؟صبح که میشه زری خانم میاد بهش میگه"خانم فلان غذارو چی کار کنم؟"اونم میگه مثلا"عدس و لوبیا و فلان وفلان رو بریز تو ماهیتابه و یه تفتش بده!"اصلا این اصطلاح تفتش بده جزو اولین فوت وفن های اشپزیه!میدونی م چی هس که؟
    -نه!
    مانی- پس تو چی بلدی؟به خدا پس فردازنت بیچاره ت میکنه ها!یه خرده وایستا این چیزارو یاد بگیر!
    -من حوصله ی این چیزارو ندارم!
    مانی-نمیخواد که کاملا بلد باشی!همینقدر که ازش سر دربیاری که برات گنده ش نکنن و کلاه سرت نره ،کافیه!ببین!اینا الان آماده س!فقط مونده ورزش بدی!باید خوب ورز بیاد!
    شروع کرد بادست همه رو با هم قاطی کردن و یه خرده بعدگفت:
    این آماده س دیگه!فقط بهت گفتم چی؟
    -نمک و فلفل!
    مانی-آفرین !یادگرفتی! غذا اگه زهر مار باشه با نمک و فلفل به قاعده میشه ماه!نگذر از این نمک وفلفل!
    بلند شد و یه خرده نمک و فلفل ریخت تو مایه ی دلمه و دوباره ورزش داد وگفت:
    -تموم این کارا که کردیم یه طرف ؛این نمک و فلفل یه طرف!
    -حالا اون تفت که گفتی چیه؟
    مانی-آهان اون مال موقعی یه که مثلا خانم خونه دیر از خواب بلندشده یا به هر دلیل باید زودتر غذارو آماده کنه!البته نباید آدمانقدر بدبین باشه که همیشه بگه خانم خونه دیر از خواب بلند شده!اون نمک رو بده انگار نمکش کمه!
    -شورش نکنی!
    مانی-نه بابا اندازه دستمه!
    -خب؟
    مانی -آره نباید یه همچین ذهنیتی از خانم خونه داشت!البته گاهگداری اینطوری میشه اما نه همیشه!گاهی م میشه که مثلا آقای خونه قراره زودتر از اداره برگرده!اون موقع س که جای همون"کون جوش"که بهت گفتم بایدغذارو یه تفتش داد!یعنی درواقع عمل پختن با تفت دادن ؛تسریع میشه و حدودا یک چهارم زمان اصلی رو میبره!
    حالا قابلمه هاشون کجاس؟
    -حتما تو کابینته دیگه!
    مانی- بگرد پیدا کن بده من!
    -اندازه قابلمه مهم نیست؟
    مانی- سلیقه ایه دیگه!یعنی میدونی قابلمه ی بزرگ جلوه ش بیشتره و بیشتر میاد تو چشم!ابهتشم بیشتره!یعنی آقای خونه که مثلا یه سر میاد تو آشپزخونه و یه قابلمه ی بزرگ میبینه رو گاز ؛فرق میکنه تا اینکه یه قابلمه ی کوچیک رو رو گاز ببینه!!به خدا اینارو که من دارم بهت میگم هیچکس بهت نمیگه!
    -دستت درد نکنه!
    مانی- قربانت!پیداکردی؟
    از تو کابینت یه قابلمه ی بزرگ بزرگ درآوردم دادم بهش که گفت:
    -آهان این باشکوه ترین قابلمه ایه که تا حالا دیدم!!آقای خونه اینو که رو گاز ببینه دیگه صداش در نمیاد!بدش من ببینم!
    همه ی مایه ی دلمه رو ریخت توش و رفت طرف گاز وگفت:
    -حالا پختن !یادت باشه وقتی با گاز کار میکنی؛اول کبریت رو روشن کن بعد شیرگازو باز کن!حالا خودمونیم آشپزی به این شلی ها هم نیستا!یه ریزه کاریایی همداره!یکیش همین گاز!اگه اول شیر گازو وا کنی بعد بری دنبال کبریت بگردی؛فرداش محضری واسه طلاق!
    گازو روشن کردو قابلمه رو گذاشت روش و گفت:
    -گازشون کوچیکه!یعنی برای این قابلمه کوچیکه !
    -یعنی نمیشه کاری کرد؟
    مانی-چرا بابا!اونم راهداره!باید بذاریمش رو دوتا شعله!
    -تو اینارو از کجا یاد گرفتی؟
    مانی –کاری نداره که!هردفعه مثلا میری توآشپزخونه؛یه نگاه بکن!ده دفعه بیس دفعه که نگاه کردییاد میگیری!فقط باید گوشاتو هم تیز کنی که حرفایی که مثلا بین خانم خونه با احیانادخترش؛خواهرش ؛مادرش رد و بدل میشه،بسپری به ذهنت!
    -روغن اینانمیخواد؟
    مانی-نه!روغن مال قابلمه های معمولیه که غذا توش میچسبه!ظرف اگه تفلون باشه روغن نمیخواد!تازه ابم نمی خواد!
    -این قبلمه هه تفلونه؟
    مانی-اره دیگه!بیا نیگاش کن؛بشناسش!توش که این جوری باشه بهش میگن تفلون!
    -حالاچی؟
    مانی- حالا دیگه ولش میکنی خودش درست بشه!دیگه با خیال راحت برو جلوآیینه!برو به خودت برس!آرایش کن!یه دستی تو موهات ببر!این داره کارشو میکنه!نیم ساعت دیگه حاضره!ببین تو یخچال چیز دیگه جانمونده بریزیم توش؟؟
    -مگه باید چیزدیگه م میریختیم؟
    مانی-سلیقه ایه دیگه!بعضیا توش سبزی م میریزن بعضیا گردو م میریزن!میگم سلیقه ایه دیگه!
    -اونوقت جریان غذا های دیگه چی میشه؟؟
    همونجور که داشت دستاشو میشست گفت
    مثلا چی
    -باقالیپلو


  8. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #25
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    مانی- حالا نمیخواد توام غذاهای سخت سخت رو یادبگیری همین آسونا رو بلد باشی کافیه
    -بالاخره آدم که ازدواج کرد باقالی پلوام میخوره دیگه
    مانی- خب البته اونام جزو غذاهای ایرانیه دوتا سیگار روشن کن تا برات اونارو هم بگم
    دوتا سیگارروشن کردم و یکیش رو دادم بهش و دوتایی پشت میز آشپزخونه نشستیم که گفت
    ببیندبعضی از غذاها از همدیگه مشتق شدن
    -یعنی چی؟
    مانی- مثلا همین باقالی پلو این باقالی پلو از خانواده کوفته شیوید باقالی و آشه اما ریشه ش همون باقالی پلویه
    ببین برنج و میریزی باقالی و شیویدم میریزی میذاری سربار سر ظهر در قابلمه رو ورمیداری اگه دیدی درست درست شده که میشه باقالی پلو اگه دیدی سفت و قلمبه قلمبه مثل توپ تنیس شده که توام یه دستی توش میبری میشه کوفته شیوید باقالی اگرم دیدی شلو ول شده که یه لیوان آب توش میریزی میشه آش
    البته اینا مال اول زندگی که مثلاعروس خانم هنوز قاعده دستش نیومده بعدا دیگه اندازه ها میاد دستش موضوع مهم توآشپزی اینه که هیچوقت خودتو نبازی و دستت رو رونکنی
    ی-عنی چه جوری؟
    مانی -مثلااگه شل و ول شد و جای باقالی پلو آش از کار در اومد سر ظهر که آقای خونه به هوای باقالی پلو اومد سرمیز چی بهش میگی میگی مثلا بهرام جون انقدر امروز هوس آش کرده بودم که نتونستم جلوی خودمو بگیرم و آش درست کردم
    اون موقع ذائقه آقای خونه آماده میشه برای آش دیگه م ایراد نمیگیره چرا چون در زمان مجردی انقدر ساندویچ وپیتزا سق زده که آش براش یه رویاس یا مثلا اگه سفت و محکم و توپ مانند شد بازم خودتو نمیبازی و همچنین دست پیش رو میگیری که تازه آقای خونه خودشو مسئول و گناهکاراحساس میکنه
    -چه جوری؟
    مانی- هیچی تا رسید خونه و نشست سر میز تند و با حالت توپ وتشر بهش میگی بهرام ما از دست تو نباید تو این خونه یه کوفته بخوریم اونم خودشو جمع و جور میکنه و میگه من کی گفتم کوفته نمیخورم خانم خونه زود میگه اول نامزدی مون دیگه مگه نگفتی کوفته دوست نداری آقای خونه م که حواسش هس تو دوران نامزدی چه چاخانایی به خانمش گفته صداش دیگه در نمی آد و زود میگه آره آره البته هم طبع من عوض شده و هم دست پخت تو اونقدر خوبه که کوفته هات مثل استیک در میاد
    -بابا دیگه اینطوریم نیست
    مانی- چرا به جون تو بذار زن بگیری اون وقت خودت میفهمی همه اش مثله تلقینه با تلقین میشه همه چی رو در ذهن طرف مقابل جا انداخت
    -حالا آشپزی رو بگو
    مانی -دیگه چی رو میخوای بدونی؟
    -خورشت و این چیزادیگه
    مانی- اونا که از همه راحتره ببین تو تموم خورشتا گوشت هس حالا اگه مثلاسبزی خوردن جعفری اضافه اومده میریزی توش و میشه قورمه سبزی اگه یه چیز دیگه اضافه اومده میریزی توشو میشه خورشت کرفس چهارتا آلو تو خونه داری میریزی توش میشه آلواسفناج همه ش مشتق شده از همدیگه س
    -خوش بحالت من اصلا این چیزا رو نمیتونم یادبگیرم
    مانی- یاد میگیری تو این همه درس و فرمول و هزارتا چیز سخت رو یاد گرفتی ودانشگاه رو تموم کردی اینا دیگه چیزی نیس
    فقط همون که بهت گفتم نمک و فلفل یادتنره
    -نه اینو دیگه دادم تو ذهن م
    مانی- یه چیز دیگه م هس
    -چی؟
    مانی- ابتکاریعنی هر غذایی درست کردی میتونی چیزای اضافه م بریزی توش ۴ تا دونه گوجه سبز و یه نصفه هویج جونم برات بگه یه تکه کالباس دوتا دونه سوسیس یه نصفه هلو
    اینا رو بهش میگن ابتکار هرکدوم رو که ریختی تو غذا یه اسم جدید براش میذاری رولت سوسیس کیویسکی کالباس پاته میوه سوفله هویج
    -تو اینارو دیگه از کجا بلدی؟
    مانی -کاری نداره بابا فقط اسماش دهن پرکنه خودش همون غذاهای خودمونه حالا کم کم همه شونو بهت یادمیدم فعلا بلندشو ببین تو یخچال چی اضافه هس بده بریزم تو دلمه
    بلندشدم و رفتم سر یخچال و دیدم تو یه بشقاب چند تا سر بادمجون و گوجه فرنگی و فلفله درشون آوردم ونشون مانی دادم و گفتم :

    اینا چیه؟
    اومد جلو یه نگاه بهشون کرد و گفت

    مانی-هان ایناچیزی نیس بریزشون دور
    -انگار یه چیزی هس آ مثل اینکه سر این بادمجونا و فلفل آ وگوجه فرنگی هاس
    مانی- ببین یه چیزایی مثل باد مجون و گوجه و فلفل رو باید حتماسرشون رو که چوب داره بگیری و بندازی دور اینا تو غذا پخته نمیشه و غذا رو هم خرابکنه بریزشون دور
    -؟مانی اشتباه نمیکنی
    مانی -نه به جون تو بریزشون دور
    -ولی اینا رو خیلی قشنگ بریدن آدم وقتی میخواد چوب بادمجون رو بگیره که انقدر دقت نمیکنه بعدشم که نمیذاره تو یخچال
    یه نگاه دیگه کرد و گفت
    هرچند که مطمئنم اما یه سوال که ضرری نداره بذار برای خاطر جمعی که شده از عمه بپرسم ولی میدونم که باید بریزیشون دور
    اینو گفت و رفت سراغ عمه و ۲ دقیقه بعد برگشت و گفت
    ببین هامون جون تموم اونایی رو که بهت گفتم همه همونه اما تنها اشتباه ما که اصلا مهم نیس این بوده که جای اینکه اینارو خرد کنیم و بریزیم تو مایه دلمه باید مایه دلمه رو میرختیم تو اینا
    اهمیتی م نداره ها ریشه یکی یه هیچ فرقی در اصل نمیکنه یعنی آخرش باید تموم اینارو بخوریم حالا این تو اون باشه یا اون تو این یکی
    -پس ایناچیه؟
    مانی- وقتی مایه دلمه رو میریختیم تو بادمجونا و گوجه ها وفلفل ها اینا روهم میذاشتیم درشون دیگه
    همونجوری که بشقاب دستم بود نگاهش کردم که گفت
    متوجه نشدی؟
    -نه
    مانی -منظورم اینه که بیچاره شدیم هامون الان آبرومون جلو اینامیره
    -چرا؟
    مانی- خره این دلمه اون دلمه نیس که این دلمه باد مجون و فلفل و گوجهاس
    یه نگاه بهش کردم و گفتم
    اون وقت که از رکسانا میپرسم تو هی مسخره میکنی
    مانی- من چه میدونستم فکر کردم دلمه برگه فکر کردم رکسانا رفته برگ مو بخره حالام طوری نشده اون درس که بهت دادم یادت نره خودتو هیچ وقت نباز و همیشه دست پیشرو بگیر
    -چه جوری دیگه؟
    مانی- تا من میرم میام تو همه اینارو بریز تو یه کیسه زباله و بذارشون دم در به به رکسانام بگو من و مانی همه این مایه دلمه رو ریختیم توبادمجونا و فلفل آ . گوجه فرنگی آ اما تا کارمون تموم شد سینی برگشت و همه ریخت زمین ماهم ریختیمشون دور من رفتم
    -کجا؟
    مانی- چلو کباب بگیرم بیام راحترین آشپزی همینه چلو کباب پیتزا ساندویچ سرشونو گرم کن من اومدم
    -ببین اون ۲تا دوستای رکسانام هستنا
    مانی- باشه باشه تو آثار جرم و از بین ببر
    اینو گفت و دویید طرفدر راهرو منم از تویه کشو یه کیسه زباله در آوردم و اومدم مایه دلمه رو بریزم توش که دیدم همه چسبیده ته قابلمه هرکاری کردم ته قابلمه پاک نشد مجبور شدم قابلمه روهم وردارم و بذارم دم در حالا چه جوری بردم
    که عمه نفهمه خدا میدونه کارم که تموم شد ۱۰ دقیقه بعدش رکسانا و مریم و سارا برگشتن خونه
    بعد سلام و احوالپرسی واین چیزا رکسانا رفت سر یخچال که مایه دلمه رو دربیاره منم به هوای اینکه کمی هوابخورم رفتم تو حیاط حالا هی ساعت رو نگاه میکنم و تو دلم به مانی فحش میدم که یه خرده بعد زنگ درو زدن و از تو خونه درواکردن
    و مانی با هفت هشت ده پرس چلو کباب اومد تا منو دید گفت
    تو حیاط چیکار میکنی تبعیدت کردن؟
    -گم شو با این درس آشپزیت تموم مایه دلمه ها چسبیده بود ته قابلمه
    مانی- خب چیکارشون کردی؟
    -چیکارشون میکردم با قابلمه گذاشتمشون دم در
    مانی- قابلمه به اون با شکوهی روگذاشتی دم در؟
    -آخه هرکاری کردم تهش کنده نشد
    مانی- حالا کجا گذاشتی؟
    -اون گوشه که معلوم نباشه
    مانی زود رفت و قابلمه رو ورداشت آورد و گذاشت گوشه حیاط و دوتایی رفتیم تو خونه و تارسید یه سلام و احوالپرسی با مریم و سارا کرد که عمه م با تعجب گفت اینا چیه عمه
    مانی- عمه جون انقدر دلمون سوخت
    عمه -دل دشمنت بسوزه عمه مگه چیشده
    مان-ی تموم مایه دلمه ها رو ریختیم تو بادمجونا و گوجه ها و فلفل آ اومدیم بذاریمشون تو یخچال که پامون گرفت به این صندلی وامونده و همه پخش زمین شد مجبوری رفتم و غذا از بیرون گرفتم
    عمه- فدای سرتون چرا رفتی غذا گرفتی همینجا یه چیزی درست میکردیم خب می اومدی به من میگفتی یه کاریش میکردیم
    مانی- حالا ولش کنین من به بادمجونم حساسیت دارم بیبین الان چلوکبابا یخ میکنه
    رکسانا زود چلو کبابا رواز مانی گرفت و برد تو آشپزخونه و من ومانی م با عمه رفتیم مهمونخونه و ۱۰ دقیقه بعد رکسانا اومد و صدامون کرد ماهام بلند شدیم و رفتیم تو یه اتاق دیگه که میزناهار خوری بود ۳تایی خیلی قشنگ میزرو چیده بودن نشستیم و شروع کردیم به خوردن که مریم گفت بوی سوختنی می اومد
    مانی- آره آره بیرونم می اومد انگار دارن قیر آبمیکنن
    عمه -دلمه ها کجا ریخت زمین باید خوب پاکش کنیم که مورچه جمع نشه
    مانی-خودمون حسابی پاکش کردیم
    عمه- با چی؟

  10. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #26
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    مانی -با دستامون دیگه بعدشم دستمال کاغذی رو خیس کردیم و حسابی جاش و پاک کردیم
    عمه- خدا منو مرگ بده حالا یه روز اومدین اینجا و این همه کار کردین
    مانی- فدای سرتون کار مال مرده دیگه بخورین یخ میکنه
    دوباره شروع کردیم به خوردن اما من دیدم رکسانا هیچی نمیگه و ناراحته یه آن فکری رفت تو ذهنم اما هیچی نگفتم تا غذا تموم شد و من و مانی و عمه رفتیم تومهمونخونه و رکسانا اینام شروع کردن به جمع کردن میز ده دقیقه یه ربع بعدش مریم برامون چای اورد و کمی بعد سارا و رکسانام اومدن تو مهمونخونه و نشستن مانی شروع کرد به حرف زدن و سر به سر عمه گداشتن و عمه م غش و ریسه رفته بود اما اونای دیگه فقط لبخند میزدن فهمیدم که حدسم درسته دلم میخواست یه جوری رکسانا رو ببرم بیرون وجریان رو براش تعریف کنم برای همین بهش گفتم
    ببخشین رکسانا خانم دستشویی کجاست؟
    تا رکسانا اومد حرف بزنه مانی گفت
    همونجا که امروز دم درش واستاده بودیم وداشتیم تصمیم میگرفتیم که ناهار چی بخوریم
    همه شروع کردن به خندیدن یه چپ چپ بهش نگاه کردم و از جام بلند شدم و به رکسانا گفتم میشه نشونم بدین
    تا رکسانا خواست از جاش بلند شه که مانی زودتر بلند شد و همونجور که می اومد طرف من گفت
    بازداشت یه دقیقه به ما خوش میگذشت و تو توالتت گرفت بیا بهت نشونش بدن ببینم این نوع توالت رو میپسندی یا نه
    یه چپ چپ بهش نگاه کردم و از مهمونخونه رفتم بیرون اونم همونجور که حرف میزد اومد دنبالم
    مانی- توالت کاملا چینی یه با کف سرامیک احیانابا دوتا شیر آب سرد و گرم امیدوارم مورد قبولتون واقع بشه
    تا اومد بیرون بازوشرو گرفتم و کشیدم وسط هال و بهش گفتم
    همه ش شوخی کن آ
    مانی- یعنی چی؟
    -حالیت نیس اینا بهشون برخورده ؟

    مانی- کی آ؟
    -رکسانا اینا
    مانی- چی بهشون برخورده؟
    -چلو کباب گرفتیم
    مانی- یعنی میخوان پولش رو بهمون بدن
    -تو چراامروز اینطوری شدی؟
    مانی -به جون تو نمیدونم چی میگی
    -بابا رکسانا چون مسلمون نیس فکر میکنه ما نخواستیم از غذایی که درست کرده بخوریم
    مانی یه لحظه رفت توفکر و بعدش گفت
    چطور تو با همه خریتت اینو فهمیدی و من نفهمیدم
    زهرمار من الان میرم همه جریان و براشون تعریف میکنم
    دوتایی برگشتیم تو مهمون خونه و تانشستیم من گفتم : راستش امروز یه اتفاقی افتاده که باید به شما بگیم
    عمه- چی شده عزیزم
    -مانی بگو
    مانی سه تا سیگار روشن کرد و داد به من و عمه وبعدش گفت : چیزمهمی نیس بابا اما گفتیم نکنه سوتفاهم بشه اینه که میخواییم اعتراف کنیم؟
    عمه -چیرو اعتراف کنین
    مانی -جنایتی رو که ۱ ساعت پیش تو آشپزخونه مرتکب شدیم
    همه ساکت شدن و به مانی نگاه کردن که گفت
    من و همدستم هامون قاطی کردیم و همه شونوریز ریز کردیم و بعدشم سوزوندیم شون یعنی اول ریزشون کردیم و بعد قاطی کردیم
    همه فقط مانی رو نگاه میکردن که خندید و گفت
    بابا وقتی امروز رکسانا خانم رفت برای خرید من و هامون خواستیم کمکی کرده باشیم رفتیم سر یخچال مایه دلمه رو دیدیم فکرکردیم کارای رکسانا خانم همینجوری مونده ماهام زود بادمجونا و فلفل و گوجه رو خردخرد کردیم و ریختیم تو مایه دلمه و باهم قاطی کردیم و بعدشم نمک وفلفل و به قاعده زدیم و ریختیم تو قابلمه و گذاشتیم سربار کارامون که تموم شد خوشحال و خندون رفتیم از عمه جون در مورد عمل مون استسفار کردیم و فهمیدیم که گند زدیم در همین هنگام چون مایه دلمه سو خت و ته گرفت و چسبید ته قابلمه و بردیم گذاشتیم دم در ومنم رفتم غذااز بیرون گرفتم این بود جریان اعتراف ما الان م قابلمه تون با ته سوخته گوشه حیاط برین ورش دارن
    آخیش بار گناهامون سبک شد
    اینو که گفت یه مرتبه همه زدن زیرخنده انقدر خندیدن که اشک از چشاشون می اومد
    یه خرده بعد برگشتم طرف رکسانا وآروم بهش گفتم
    یه فکر بدی در مورد ما کردین مگه نه؟
    آروم سرشو تکون دادوخندید

    ساعت نزدیک ۱.۳۰ بعد از نصفه شب بود که دوتایی یواش از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف خونه ترمه همینجور که میرفتیم به مانی گفتم
    بد نیس ماهام باهاش میریم

    مانی-خودش خواسته
    -آخه جریان چیه ؟
    مانی -بابا ترمه دختر خوشگلیه درسته
    -خب آره
    مانی -تقریبا با همون یه فیلم معروفم شده
    -درسته خوب که چی ؟
    مانی -خب نداره دیگه بقیه اش رو خودت بگیر برو جلو یه دختر خوشگل وقتی هنرپیشه
    میشه و خیلی معروف یعنی چی یعنی پول وقتیم که تنهاس ده تا چشم دنبالشه همه شونم میدونن تا چند وقت دیگه انقدر معروف میشه که سالی ۴ یا ۵ تا فیلم بازی میکنه برای همین تو کلشون فکرای ناجور میکنن حالا نمیگم همه شون اما بالاخره همه جا یه آدم ناجور هستن میفهمی که
    -آره
    مانی - همه فقط به فکر اینن که ازش سواستفاده کنن حالا ما دوتا باید مواظبش باشیم
    و هرجا میره باهاش بریم که همه بدونن تنها نیس و نتونن ازش سو استفاده کنن
    -خب بالاخره چی؟
    مانی - هیچی دیگه اونوقت که اونا ناامید شدن و دست از فکرای ناجور ورداشتن خودمون ازش سواستفاده میکنیم
    -زهرمار تو آدم نمیشی
    مانی - آخه چیز به این سادگی رو نمیفهمی
    -منظورم اینه که عاقبت چی؟
    مانی - شاید میگم شاید اگه زیاد بهم اصرار کرد و ازم بسیار خواهش کرد باهاش ازدواج کردم
    -اون وقت میذاری بازم تو فیلم بازی کنه؟
    مانی - اون موقع باید بیشتر فعالیت کنه که خرج منم در بیاره
    -مرده شورت رو ببرن مانی
    مانی - چرا فحش میدی
    -برای اینکه نمیشه دو کلمه جدی باهات صحبت کرد
    مانی - آخه نه به داره نه به باره اسمش خاله موندگاره بذار اول ببینم دختره از من خوشش اومده بعد بهش بگم بشین تو خونه فعلام جلوش از این حرفا نزن که خودم هنوز تکلیف خودم و با خودم نمیدونم
    -در هر صورت فکر باباتم بکن
    مانی - یعنی فکرم زن براش باشم
    -فکر مخالفتش باش
    مانی - راست میگی اینا انگار باهمدیگه پدر کشتگی دارن حالا خدا بزرگه ببینم چی میشه تو چی؟
    -من چی چی؟
    مانی - چی چی یعنی چی؟
    -آخه گفتی تو چی منم گفتم من چی چی؟
    مانی - بعله منم گفتم چی چی یعنی چی؟

    -منظورم اینه که تو چی یعنی چی؟
    مانی - آهان در واقع یه اصطلاح لغویه تو چی درد به گور پدرت یعنی معنی دیگه شم اینه که یعنی خر خودتی
    -بی تربیت
    مانی - برای منم آره ؟ من بودم که ظهری گفتم رکسانا خانم دستشویی کجاس
    -میخواستم به این هوا ببرمش بیرون باهاش حرف بزنم
    مانی - دم توالت چه شاعرانه چه طبع روونی داری تو اگه شیکمتم به این روونی باشه
    که دیگه عالیه یعنی از رکسانا خوشت نیومده؟
    -خب البته نمیشه گفت که خوشم نیومده نمیشم گفت خوشم اومده میفهمی چی میگم
    مانی - آره بابا یعنی درواقع الان به حالت خنثی در طبیعت مواد به سه حالت وجود دارن
    اسیدی بازی خنثی تو حالت سومی الان حالا کی باز بشی خدا میدونه
    -زهرمار
    مانی- آخه این چه جملیه ایه نمیشه گفت که خوشم اومده نمیشه گفت که خوشم نیومده
    -جمله م خیلیم درسته
    مانی- ببین جملت مثل اینه علی به مدرسه رفت علی به مدرسه نرفت
    حالا روشن کنید تکلیف علی بیچاره را احتمالا علی یه قصد رفتن به مدرسه از خانه بیرون اومده اما وسط راه واستاده
    -تو این چیزا رو نمیفهمی
    مانی - لطفا شما که فهمیدین به بنده بگین در حال حاضر علی کجاس
    آهان فکر کنم از خونه اومده بیرون خورده به پست بچه های بد و رفته دنبال الواطی
    اصلا از نظر دستور زبانیم که بخوای جملت غلطه
    -غلطه که غلطه اصلا به تو چه مربوطه که من جمله مو چه جوری میگم
    -حواست رو بده به رانندگیت
    مانی - چشم هاپو خونسرد
    -همه ش تو کار این و اون دخالت میکنی
    مانی - چشم دیگه دخالت نمیکنم فقط میشه ازت یه خواهش بکنم
    -بفرمایین
    مانی - لطفا اول تکلیف علی رو معلوم کن که وسط خیابون واستاده بعد برو سراغ رکسانای بیچاره
    -خدا شاهده همینجا پیاده میشم آ
    مانی - چشم غلط کردم هاپو گذشت هاپو ببخشش
    خیابونا خلوت بود وتقریبا ۲۰ دقیقه بعد جلو خونه ترمه بودیم مانی زنگ خونشون رو زد که یه دقیقه بعد اومد بیرون و با مانی سلام و احوالپرسی کرد و مانی راه افتاد که یه خرده بعد ترمه گفت
    میدونم مزاحمتون شدم اما خودم خیلی خوشحالم که شماها با مام هستین
    مانی - این حرفا چیه مزاحمت یعنی چی
    ترمه- چرا مزاحمت دیگه این وقت شب همه گرفتن خوابیدن اون وقت شما باید مراقب من باشین
    مانی- البته درست میگین ما دوتا معمولا ساعت ۱۰ . ۱۰.۳۰ شب بعد از خوردن یه لیوان شیر برای خواب راحت و مسواک زدن دندون ها برای بهداشت دهان و دندان به همه شب بخیر میگیم و میریم تو تختخواب مونو و تا صبح راحت میخوابیم حالا اشکال نداره که چند شب برنامه مون عوض بشه اما به شرطی که فقط چند شب باشه که به سلامتی ما لطمه وارد نشه
    یه مرتبه من زدم زیر خنده که برگشت یه نگاه به من کرد گفت
    هاپو زهرمار هاپو خنده بی موقع
    ترمه-جدا ساعت ده میگیرین میخوابین؟
    مانی- البته به استثنای شبایی که درس زیاد داشتیم
    ترمه-اصلا بهتون نمیاد هرکی شمارو ببینه فکر میکنه که.......
    مانی-بیخود فکر میکنه اصلا این فکرا از ریشه غلطه
    من دوباره خندیدم که باز یه نگاه به من کرد و گفت
    هاپو امشب زیاد مسرور
    ترمه-حتما داری دروغ میگی که هامون خان میخنده
    مانی-هارون خان گهگاهی سیمش اتصالی میکنه و کشکی میخنده
    ترمه-هارون مگه اسمشون هامون نیس؟
    مانی-چرا یعنی هامون مینوسن هارون میخونن
    برگشتم یه چپ چپ بهش نگاه کردم که ترمه گفت
    هامون خان جدا شما شبا ساعت ۱۰ میخوابین؟
    -شبایی که میخوایم مثل امشب ساعت ۱۲ ۱ از خونه یواشکی بریم بیرون
    ترمه همینجور منو نگاه میکرد که گفتم
    این جور شبا مانی هی میگه ا ... چرا امشب انقدر خوابم گرفته
    بعدشم هی خمیازه میکشه و ساعت ۱۰ هردو بلند میشیم میریم تو اتاقامون به هوای ما اون شب همه زودتر میرن میخوابن بعدش مانی دوتا متکا میذاره زیر پتو و ماهوت پاکنم میذاره رو بالش مثلا موهامونه بعدشم میاد سراغ من و همینکارم اونجا میکنه و دوتایی یواش از خونه میریم بیرون ماشینم اون شب نمیاره تو خونه دوتایی سوار میشیم و میریم
    ترمه شروع کرد به خندیدن که مانی گفت
    به خدا تو اگه زن بگیری بیچاره میشی حالا ببین من کی گفتم
    ترمه - دروغ میگه هامون خان مردی که راستگو باشه زنش همیشه عاشقش میمونه
    مانی-د بدیش همینه دیگه زن آدم باید همون سال اول عاشق آدم بمونه از سال دوم باید از شوهرش متنفر بشه هرشب از خونه بیرونش کنه که شوهره بتونه یه نفسیم بکشه
    ترمه-اون وقت این زندگی میشه؟
    مانی-برای زن نمیدونم اما برای مرد آره مثلا اگه من با تو عروسی کنم کاری میکنم که حداقل هفته ای یه شب منو از خونه بیرون کنی که منم بتونم به کارای عقب افتاده م
    برسم
    تا مانی اینو گفت ترمه از پشت سر با کیفش کوبید تو سرش
    من زدم زیر خنده که مانی زد رو ترمز و از ماشین پیاده شد و گفت
    من با تو نمیام زنی که دست بزن داشته باشه آدم باهاش زندگیش نمیشه
    ترمه-به درک

  12. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #27
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    تا اینو گفت مانی سرش و اورد تو ماشین و گفت
    ترمه تا حالا کسی بهت گفته قیافت شبیه ایرنه پاپاش در نقش هند جیگرخوره
    ترمه-بیا سوارشو دیرمون میشه
    مانی-سوار میشم اما بدون که با تو ازدواج کردن جز مشاغل سخت حساب میشه و باید در هفته حداقل ۳ روز تعطیلی داشته باشم
    ترمه-حالا کی خواست با تو ازدواج کنه اصلا من خیال ازدواج ندارم من فعلا با شغلم ازدواج کردم
    مانی-ا....؟! خدا به پای همدیگه پیرتون کنه عین عجوزه پس لطفا تشریف بیارین پایین و دست شغلتون و بگیرین و دوتایی با همدیگه برین سر فیلم برداری
    ترم- خودتو لوس نکن مانی دیرم میشه
    مانی-صدا نمیاد
    ترمه-خواهش میکنم سوار شو
    مانی-این یعنی غلط کردم
    ترمه خندید و گفت
    زهرمار
    مانی-صدا نمیاد
    ترمه-بابا الان دیر میشه کارگردان یه چیزی بهم میگه
    مانی-ببخشین خان ترمه لوپز هواتاریکه چهرتون معلوم نیس
    ترمه-جون من سوار شو مانی
    مانی-خوب حالا این یه حرفی
    اینو گفت و سوار شد و حرکت کرد ترمه گفت
    بیچاره اون دختری که زن تو بشه
    مانی-خدا از ته دلت بشنوه
    اینو که مانی گفت ترمه روش رو کرد اون طرف و خندید که من گفتم
    امشب جریان فیلمبرداری چیه؟
    ترمه-اول باید همون صحنه دیشب رو بگیریم
    -داستان چی هس؟
    ترمه-یه زنه که با شوهرش اختلاف پیدا میکنه و میخواد ازش جدا بشه
    مانی-چه زن فهمیده ایه و چه شوهر خوش اقبالی دست راست و چپ شوهره زیر سرما
    ترمه-گم شو اول ببین کسی میخواد با تو ازدواج کنه بعد فکر جدایی باش
    مانی-حالا کجا بریم همون جای دیشبی
    ترمه-آره فقط جلو نرو ماشین رو کمی دورتر پارک کن
    ۱۰ دقیقه یه ربع بعد رسیدیم و مانی ماشین رو کمی دورتر پارک کرد و پیاده شدیم باز مثل دیشب مردم جمع شده بودن مانی یه نگاه به جمعیت کرد و بعد به ترمه گفت
    ما همینجا هستیم تو برو
    ترمه-برای چی ؟
    مانی-برو راحت به کارت برس
    ترمه-اصلا شماها باید حتما پیشم باشین
    بعد یه نگاه به مانی کرد وخندید و گفت
    حالا اگه هامون خان براشون سخته عیبی نداره اما تو باید هرجا من میرم باهام بیای
    مانی-قرعه فال به نام من دیوانه زدن
    ترمه-دوباره خندید و گفت مگه نمی خوای باهام ازدواج کنی؟
    مانی-احتمالش ۵٪ بیشتر نیس
    ترمه-پس باید دنبالم بیای
    اینو گفت و یه نگاه دیگه به مانی کرد و با یه خنده به راه افتاد که مانیم با ریموت در ماشین و قفل کرد و گفت
    آی به چشم
    بعد دست منو گرفت و کشید سه تایی رفتیم طرف جمعیت که حواسشون به صحنه فیلم برداری بود
    یه خورد بعد رسیدیم بهشون و آروم از وسطشون رد شدیم و رفتیم جلو تا رسیدیم به همون جایی که دیشب جلومون و گرفته بودن نگهبانه که تاچشمش افتاد به ما خندید و سلام واحوالپرسی کرد و زود حفاظ و برداشت و تا مردم بخوان بفهمن که ترمه اومده و مثلا ازش امضا بگیرن ۳تایی وارد شدیم
    و نگهبان دوباره حفاظ رو گذاشت و در همین موقع کارگردان اومد جلو و با همدیگه سلام واحوالپرسی کردیم و به ترمه گفت که بره زودتر آماده بشه و بعدشم به یه نفر گفت که برای ما دوتا صندلی و چایی بیاره من و مانی ازش تشکر کردیم و رفتیم یه گوشه وایستادیم یه خرده بعد برامون ۲ تا صندلی و چای وکیک اوردن ماهم نشستیم و منتظر ترمه شدیم تا خواستیم چایمون رو بخوریم که همون هنرپیشه که نقش شوهر ترمه رو بازی میکرد اومد جلو و سلام کرد دوتایی بلند شدیم و باهاش سلام و احوالپرسی کردیم که گفت :

    ببخشین رفتار دیشبم خیلی بد بود
    مانی-اختیار دارین شما باید منو ببخشین کار منم خیلی بد بود اما فقط یه شوخی بود
    پسره خندید و گفت :

    اما نظر کارگردان چیز دیگه ایه
    مانی - یعنی چی ؟
    یه بسته سیگار از جیبش در اورد و بهمون تعارف کرد ماهام یکی یه دونه ورداشتیم مانی با فندک برامون روشن کرد دو تا پک زد که گفت
    حتما میدونین که من تازه معروف شدم قراردادم تو این فیلم مشروطه راستش دستمزد این فیلم خیلی خوبه سناریوشم عالیه یعنی برام خیلی مهمه که تو این فیلم بازی کنم متوجه میشین که
    مانی-حتما بازی میکنین
    -آخه الان مسئله شما پیش اومده منم دیشب یه خورده زیاد روی کردم و پریدم به گارگردان اونم ازم دلخور شده و ممکنه که.......
    مانینذاشت حرفش تموم بشه و گفت
    این حرفارو بذار کنار برادر فکرتو بده به بازیت
    خندید و گفت :

    آخه راستش شما دیشب خیلی خوب بازی کردین خیلیم خوش تیپ و خوش چهره این هردوتون
    دوباره خندید وگفت :

    انگار کارگردان میخواد به شما یه پیشنهادی بده
    مانی-پیشنهاد و دیشب داد
    یه مرتبه رنگ پسره پرید و گفت

    دیشب ؟
    مانی- آره منم ردش کردم حالا با خیال راحت برو برس به بازیت
    یه نگاهی به ماها کرد و بعدش دستش و جلو آورد و با هردومون دست داد و گفت ممنونم
    اومد یه چیز دیگه هم بگه صداش کردن و رفت وقتی تنها شدیم گفتم تقصیر توئه دیگه هرجا میریم باید خودتو بندازی جلو آخه به تو چه مربوط که یارو بلده بازی کنه یا نه
    مانی-تقصیر من چیه عالم هنر از دور استعداد و کشف میکنه من چیکار میتونم بکنم
    -به خدا اگه بخوای امشب بری جای این پسره بازی کنی نه من نه تو دیگه اسم منو نیار مگه نمیبینی ممکنه کارش و از دست بده
    مانی-بابا تا حالا دیدی من نون کسی رو ببرم
    -میگم یعنی
    مانی-خیالت راحت باشه بشین چایمون رو بخوریم
    دوتایی دوباره نشستیم که ترمه از تو یه کانتینر اومد بیرون لباسشو عوض کرده بود و یه آرایش خیلی قشنگ تا مارو از دور دید اومد طرفمون ماهام از جامون بلند شدیم تا رسید گفت
    راحتین؟
    مانی-آره بابا برو به کارت برس
    ترمه-جایی نرین آ
    مانی-خیالت راحت برو خیلی م خوشگل شدی
    خندید و گفت

  14. #28
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    مرسی
    بعدشم رفت طرف صحنه فیلم برداری من و مانی دوباره نشستیم سر جامون و تا خواستیم چایمون و بخوریم که این دفعه کارگردان اومد جلو دوباره بلند شدیم و بهش خسته نباشید گفتیم که مانی رو کشید اونطرفتر و یه خرده باهاش حرف زد و بعدش دوباره برگشتن پیش من و کارگردان عذر خواهی کرد و رفت وقتی تنها شدیم گفتم: چیکارت داشت؟
    مانی-پیشنهاد داد به جفتمون
    -تو چی گفتی؟
    مانی-قبول کردم دیگه
    -زهرمار راست میگی؟
    مانی-نه بابا یعنی سر دستمزد اختلاف داشتیم من میگفتم ۲۰ میلیون میگرم بازی میکنیم اون میگفت به جفتتون بیشتر از ۲۰ هزارتومن نمیدم
    -ا لوس نشو
    مانی-بابا پیشنهاد بازی داد منم گفتم نه .حالا بشین این چایی وامونده رو کوفت مون کنیم
    دوباره نشستیم و تا خواستیم چایمون رو بخوریم همون هنرپیشه هه اومد جلو گفت
    ببخشین دوباره مزاحم شدم
    بازم دوتایی از جامون بلند شدیم و مانی گفت
    مزاحم چیه عزیزم
    پسره یه خنده ای کرد و گفت
    راستش یه سوالی ازتون دارم اما خجالت میکشم بپرسم
    مانی-خجالت برای چی جونم بگو
    اومد جلوتر و آروم گفت
    شما دیشب چه طوری وقتی از در خونه اومدین بیرون خودتونو اونقدر طبیعی زدین زمین
    مانی-خب این که کاری نداره یه پاتو شل بده
    پسره این ور و اون ور و نگاه کرد وبعدش آرومتر گفت
    آخه مصنوعی میشه امتحان کردم یعنی تو خونه خیلی امتحان کردم اما هرکاری کردم طبیعی نشد
    مانی-والا چی بگم من که دیشب همین کارو کردم وشد
    پسر یه نگاه به مانی کرد و بعد با یه حالت مظلوم گفت
    خیلی ممنون حالا تو این صحنه بازم سعی میکنم ممنون
    دلم خیلی براش سوخت تا اومد بره گفتم
    آقای... چند لحظه صبر کنین
    بعدش به مانی گفتم
    خب یه کاری بکن دیگه
    مانی-من چیکار کنم آخه
    -چه میدونم یه کاری بکن که ایشون تا از در خونه می آمد بیرون و بخوره زمین
    مانی-عجب حرفی میزنی آخه من از این دور چیکار میتونم بکنم که ایشون از همون دوره بخوره زمین مگه اینکه برم جلو در خونه و تا اومد بیرون براش پشت بگیرم
    پسره خندید که من گفتم
    تو اگه بخوای میتونی یالا
    مانی یه نگاه به من کرد و بعد به پسره گفت
    میتونی یه دو دقیقه اینارو معطل کنی
    -آره بیشترم بخوای میتونم
    مانی-نه همون ۲ دقیقه کافیه شما برو تو خونه اما آروم برو که ۲ دقیقه بیشتر طول بکشه برو
    اینو که گفت پسره راه افتاد طرف خونه و مانی ام راه افتاد طرف ماشینش و دو سه دقیقه بعد با یه قوطی روغن ترمز برگشت و گفت
    خدا آخر عاقبت امشب رو بخیر کنه من رفتم واسه جلوه های ویژه

    اینو گفت و رفت طرف ترمه که همون وسطا داشت با یه خانم حرف میزد داشتم از دور نگاهش میکردم یه چیزایی آروم به ترمه گفت و یه جایی رو جلوی در خونه بهش تشون داد وبعد رفت طرف خونه دیگه ندیدم چیکار داره میکنه اما ۵ دقیقه بعد برگشت و گفت
    خدا کنه ترمه حواسش و جمع باشه وگرنه امشب بیمارستانیم و فیلمبرداریم تعطیله حالا دیگه بشین این ice tea رو با دل راحت بخوریم تو همین موقع کار گردان با بلندگو دستی شروع کرد به حرف زدن و همه ساکت شدن و هرکی رفت سرکارش و همه آماده فیلم برداری شدن که کارگردان به دوربین و صدا و هنرپیشه حرکت داد
    یه خرده بعد یه مرتبه در خونه واشد و ترمه با حالت عصبانی از توش اومد بیرون که مانی آروم در گوش من گفت : یا باب الحوائج خدا کنه پاشو رو روغنا نذاره
    تازه فهمیدم چیکار کرده اومدم یه چیزی بگم که ترمه سریع اومد و رد شد و هیچ طوریش نشد
    بلافاصله پشت سرش اون هنرپیشه هه اومد بیرون و همونجور که مثل دیشب مانی با حرارت ترمه رو صدا میکرد دویید پشت سرش که یه مرتبه پاش لیز خورد و محکم و طبیعی خورد زمین و دوباره بلند شد و دویید و اومد طرف ترمه
    ترمه دیگه سوار شده بود و در ماشین رو قفل کرده بود پسره چندتا زد به شیشه اما ترمه ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد و رفت تو همین موقع م کار گردان کات داد یه لحظه همه ساکت شدن و بعدش اول کارگردان براشون دست زد و بعدم بقیه .از دور صورت پسره رو میدیدم خیلی خوشحال بود
    برگشت طرف ما و تا چشمش به مانی افتاد خندید مانی م بهش خندید . به نگاه مانی کردم گفتم
    اگه سر مرش به جایی خرده بود چی؟
    مانی-اونوقت دیگه طبیعی طبیعی میشد شایدم اسکار میگرفت
    -مرد حسابی این چه کاری بود کردی؟
    مانی-تو گفتی دیگه
    -من گفتم روغن ترمز بریز اونجا؟
    مانی-پس چیکار باید میکردم میزدم پس کله اش که با سر بخوره زمین باید همین کارو میکردم دیگه به اینا میگن جلوه های ویژه
    تو همین موقع پسره اومد جلو و تا رسید به ما گفت
    عالی بود
    مانی-دیگه باید ببخشین همین کار از دستم بر می اومد دردتون که نیومد
    پسره خندید وگفت
    یه خرده اما واقعا عالی بود اگه بهم گفته بودین مصنوعی میشد اما چون خودم خبر نداشتم خیلی طبیعی شد واقعا ازتون ممنونم نمیدونم چرا این یه صحنه برام سخت شده بود و نمیتونستم درست درش بیارم
    مانی-حالا که بخیر گذشت
    تو همین موقع همه شروع کردن به جمع کردن وسایل که پسره گفت
    تشریف بیارین تو خونه سکانس بعدی تو خونه گرفته میشه من با اجازتون میرم که آماده بشم
    مانی-جریان فیلم چیه
    پسره آروم گفت
    یه زن و شوهرن که دارن از همدیگه جدا میشن یعنی صحرا تقاضای طلاق کرده
    مانی-چرا؟
    پسره خندید و گفت
    این کم کم معلوم میشه یعنی تقصیر منه در حقیقت
    مانی-بابا صلوات بفرستین زندگیتونو بکنین
    پسره دوباره خندید و گفت
    صحرا تازه فهمیده که شغل من چیه برای همینم میخواد ازم جدا بشه
    مانی-به زن چه مربوطه که شغل مرد چیه خرج خونه میخواد که شمام میدی ببینم درآمدت که خوبه
    پسره-عالی این خونه مثلا مال منه
    توهمین موقع کارگردان پسره رو صدا کرد و اونم عذرخواهی کرد ورفت یه دقیقه بعدترمه اومد
    پیشمون و همونجور که میخندیدگفت
    عجب کاری کردی مانی
    مانی-تو که حواست بود
    ترمه-آره من از بغل روغنا رد شدم
    مانی-خب خدارو شکر
    ترمه-بیاین بریم تو خونه بقیه فیلم برداری اونجاس سه تایی راه افتادیم طرف خونه که کارگردانرسید بهمون و یه خنده ای به مانی کرد و گفت :

    روغن م بعضی وقتا چیز خوبیه ها
    مانی خندید که کارگردان گفت :

    تو اصلا ساخته شدی برای هنرپیشگی فقط حیف که پولداری و احتیاج به پول نداری و گرنه حتما می آوردمت تو این کار
    اینو گفت و رفت مانی یه نگاهی به من کرد و گفت
    حالا تو شاهد باش و ببین این چقدر منو انگولک میکنه ها
    -تو خودتم بدت نمی آد
    مانی-من بدم نمی آد که یکی انگولکم کنه
    -آره دیگه
    مان- دست شما درد نکنه
    ترمه-راستی مانی چرا قبول نمیکنی اگه قبول کنی میتونیم فیلم بعدی رو با همدیگه بازی کنیم
    مانی-من با کمتر از نیکول کیدمن بازی نمیکنم بیخودی م اصرار نکن
    ترمه-بروگم شو خیلی از خودراضی ایی ها
    مانی-خودم که از خودم راضی م هیچی خیلی های دیگه م ازم راضی ن
    ترمه-تو ماشین یادت رفت چیکارت کردم
    مانی-بیا همه ش خشونت اونوقت میگن آقایون خشنن
    -ترمه خانم این قسمت که میخواین فیلمبرداری کنین داستانش چیه؟
    ترمه-صحرا قراره از سید جواد جدابشه
    مانی-سید جواد
    ترمه-اسم شوهر من تو فیلم سید جواده البته دوستاش اینطوری صداش میکنن اما زنش اسم اصلیش رو که تو شناسنامه شه بهش میگه
    مانی-اسم توشناسنامه ش چیه ؟
    ترمه-کامبیز

  15. #29
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    پس سید جواد چیه؟
    ترمه-اسم درگوشی شه
    -اسم در گوشی چیه؟
    مانی-همونکه دختر خانما وقتی پای تلفن با یه غریبه صحبت میکنن درگوشی تلفن میگن معمولام دخترخانما بیشتر اسامی یه درگوشی دارن
    -باز چرت و پرت گفتی؟
    ترمه-بعضیا دو تا اسم دارن یکی شناسنامه ای یکی در گوشی
    مانی-مثل خود توهامون جون اسم شناسنامه ایت هامونه و همیشه من در گوشی هاپو صدات میکنم
    ترمه زدزیر خنده برگشتم یه نگاه بهش کردم که زود خودشو جمع و جور کرد و گفت
    ببخشین هامون خان تقصیر این مانیه
    برگشتم یه نگاهم به مانی کردم که سرش رو انداخت پایین و گفت
    بجون تو قفط میخواستم شیر فهمت کنم
    تو همین موقع کارگردان ترمه رو صدا کرد و۳ تایی رفتیم تو خونه که خیلی قشنگ و شیک تزیین شده بود یه خونه دوبلکس بزرگ با وسایل گرون قیمت و یه پیانو وسط سالن و یه بار مشروب خالی یه گوشه و چیزای قشنگ دیگه.
    یه ربع بیست دقیقه بعدهرکی سرجای خودش واستاد و همه ساکت شدن و آماده فیلم برداری ترمه و همون هنرپیشه هه با یه خانم مسن که مثلا مادرترمه بود وسط سالن واستاده بودن و آماده که شروع به بازی کردن کارگردان یه خرده ازنور پردازی ایراد گرفت که درستش کردن و بعدش دوباره همه ساکت شدن و کارگردان حرکت داد و یه مرتبه ترمه با حالت عصبانی شروع کرد به داد زدن و گفت
    صحرا-تو اونجاچیکار میکردی کامبیز؟
    کامبیز-چرا داد میزنی؟
    صحرا-دلم میخواد بگو اونجا چیکارمیکردی؟
    کامبیز-تو خودت اونجا چیکار میکردی؟
    صحرا-من با مردم بودم
    کامبیز-خوب منم بودم
    صحرا-سوار موتور؟ اونم با صدتا موتور دیگه؟
    مادر-صحرا خب مادرحتما با دوستاش بوده
    صحرا-آره با دوستاش بوده حتما بوده
    مادر صحرا-خب مادرمگه چه عیبی داره؟
    صحرا-هیچی هیچی
    مادر صحرا-خب پس صلوات بفرستین تمومش کنین دیگه
    صحرا-حتما تمومش میکنیم اما بعد از اینکه فهمیدم این اون شب با اون دوستای عجیب غریبش اونجا چیکار میکرده
    مادر صحرا-خب حتما اونم رفته بوده دانشجوها روتماشا کنه
    صحرا-تماشا کنه یا ....
    بعد یه مرتبه عصبانی تر شد و سر همون پسره داد زد و گفت
    اونجا چیکار میکردی چرا همه دوستات دور و ورت بودن و هی سید جوادسید جواد میکردن جواب بده بگو اینو گفت و از روی بار مشروب یه گیلاس خالی رو ورداشتو پرت کرد طرف همون هنرپیشه که اونم جا خالی داد و گیلاس پرت شد و شکست بلافاصله کارگردان کات داد بعدشم دوباره اونایی که اونجا بودن برای ترمه دست زدن و بعدش کارگردان گفت که صحنه رو دست نزنن و یه ربع بعد دوباره فیلمبرداری میکنن تو همین موقع دو سه نفر با چند تا سینی که توش چایی و شیرینی بود اومدن طرف ماها ترمه م اومد پیش ما و۳تایی رفتیم رو چند تا مبل نشستیم که مانی گفت
    تموم شد؟
    ترمه-نه یه خرده دیگه مونده
    مانی-معمولا هرشب چقدر فیلمبرداری میکنین؟
    ترمه-حدود ۲دقیقه
    مانی-راست میگی این که خیلی کمه
    ترمه-نه اگه هرشب بتونیم ۲ دقیقه فیلمبرداری مفید داشته باشیم عالیه نگاه به این صحنه نکن این شانسی خوب در اومد معمولاسر یه صحنه گاهی وقتا ۲ ساعت معطل میشیم حالا بگو کارم چه جوری بود؟
    مانی-نه واقعا عالی بود
    ترمه-ممنون عجب یه تعریف کردی
    مانی-خب وقتی خوب بازی میکنی باید ازت تعریف کرد دیگه
    ترمه-مرسی
    مانی-تو جدا خیلی خوب تونستی تقش یه زن فوضول و دیونه رو بازی کنی انگار اصلا خود خودتی
    ترمه-زهرمار
    مانی-مخصوصاهمون لحظه که گیلاس رو پرت کردی دقیقا انگار همون لحظه از دیوونه خونه آورده بودنت اینجا واقعا عالی بود
    ترمه-تو چه میفهمی بازی طبیعی چیه هامون خان شما بگین بازیم چطور بود
    -خیلی خوب بود طبیعی و با احساس
    ترمه-ممنون شما خیلی فهمیده این
    مانی-چون ازت تعریف کرد فهمیده س حالا اگه یه ایراد ازت میگرفت میشد خرنفهم
    -بی ادب
    ترمه-هامون خان چایی یخ کرد ولش کنین این بی سلیقه رو
    توهمین موقع کارگردان دوباره همه رو صدا کرد و ترمه م بلند شد و رفت سرجای اولش واستاد کامبیزم سرجاش واستاد و نور وصدا و چیزای دیگه رو درست کردن که کارگردان حرکت داد داشتن از بقیه داستان فیلم برداری میکردن صحرا با همون حالت عصبی رفت طرف یه میز و سوییچ و از روش برداشت و رفت طرف کامبیز و جلوش واستاد و سرش دادکشیدو گفت

    تا من نفهمم شغل تو چیه نمیتونم باهات زندگی کنم
    اینو گفت وبرگشت طرف در خونه و دوسه قدم تند برداشت و انگار دوباره پشیمون شد و برگشت طرف کامبیز و یه مرتبه خیلی سریع پیراهن کامبیز رو که رو شلوارش انداخته بود رو شلوارش زد بالا و از زیرش یه چیزی شبیه یه موبایل بزرگ با یه آنتن نسبتا بزرگ رو در آوردوتا کامبیز خواست جلوشو بگیره محکم پرتش کرد طرف دیوار یه مرتبه مادرش زد توصورت خودش و بلند داد زد
    چیکار میکنی دختر زده به کله ت؟
    صحرا یه چپ چپ به مادرش نگاه کرد و دویید طرف در خونه و وازش کرد و رفت بیرون که کارگردان دوباره کات داد و فیلمبرداری قطع شد و همه به همدیگه خسته نباشین گفتن که کارگردان به یه نفرگفت یادت نره یه پلان چند ثانیه ای از جلو دانشگاه بگیری موقع تعطیل دانشجوآ برو که یه شلوغی طبیعی باشه بعدشم صحنه کامبیز و چندتا موتورسوار و دوستاش رو مونتاژ کنین روش دو سه تا چوب م دستشون باشه بعدش دوباره صحنه رو آماده کردن و کارگردان حرکت داد و یه تیکه کوتاه بود کامبیز بعد از یه لحظه نگاه کردن به اون موبایل آنتن بلندکه شبیه بیسیم بود و افتاده بود رو زمین دویید طرف درو از خونه اومد بیرون وکارگردان کات داد و فیلم برداری تموم شد و من ومانی رفتیم و به کارگردان خسته نباشید گفتیم که ترمه یه خرده بعد لباس شو عوض کرد و اومد پیش ما و از اون هنرپیشههه و بقیه خداحافظی کردیم و مانی رفت ماشینش رو آورد جلو خونه و من وترمه سوار شدیمو حرکت کردیم و از محوطه فیلم برداری اومدیم بیرون که ترمه به مانی گفت

    خب چطور بودآقای منتقد؟
    مانی-واقعا عالی بود کاشکی نیکولاس کیج و نیکول کیدمن هردو اینجابودن و نیکولاس بازی کامبیز و نیکول بازی ترو بعدش با خجالت برمیگشتن هالیوود ودیگه م سرشونو جلو مردم بلند نمیکردن من جای هیات داوران بودم جای سیمرغ بلورین چهل مرغ بلورین به شما میدادم تازه برای این بازی چهل تا کمه دروغ نگفته باشم برای همین یه صحنه ۶۰ یا ۷۰ تا مرغ لازمه اون وقت میگن چرا سینمای ایران گیشه نداره خب به هنرپیشه هامون مرغ نمیدن بخورن جون بگیرن و درست بازی کنن
    ترمه-اسم مرغ روبردی گرسنه م شد
    مانی-خب اگه قرار باشه تو هرشب بعد از فیلم برداری گشنه ت بشه و هوس مرغ بکنی دیگه موقع تقسیم جوایز مرغ نمیمونه که سی تاش و بدن به تو
    ترمه-جدی یعنی انقدر بد بازی کردم؟
    ترمه-خانم این عادتشه که چرت و پرت بگه وگرنه بازی شماخیلی خوب بود
    ترمه-ممنون هامون خان کاشکی شما جز هیات داوران بودین
    مانی-توغصه نخور فعلا بازیت رو بکن من به ضرب پول وپارتی بازی برات خود سیمرغ واقعی رو ازقله قاف میگیرم ومی آرم میدم بهت
    ترمه-دیگه اینکارو نمیشه با پول کرد
    مانی-تو خبر نداری امروز روز با پول میشه مرده رو زنده کرد دخترجون
    ترمه-من سیمرغ واقعی رو نمیخوام همون سیمرغ بلوری رو اگه بهم بدن برام کافیه
    مانی-اونم راه داره فعلا بذار یه سیخ جوجه از نوادگان همون سیمرغه بهت بدم که در حال حاضربرای آدم گشنه از صدتا سیمرغ بلوری بهتره
    -کجا میخوای بری؟
    مانی-همین نزدیکیا یه اغذیه فروشیه کوچیکه اما غذاش خوبه و شبانه روزیم هس الان میرسیم
    اینو گفت وپیچید تو یه خیابون و از اونجا انداخت تو خیابون اصلی
    یه خرده که رفتیم جلو دیدیم که ته خیابون رو بستن و دارن ماشین ها رو می گردن!مانی سرعت را کم کردو گفت:

  16. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #30
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    مردشور این شغلت رو ببرن ترمه!بیا!حالا باید امشب رو تو بازداشتگاه به صبح برسونیم!آخه اینم کاره که تو داری؟!
    برگشتم به طرف ترمه که دیدم رنگش پریده!آروم بهش گفتم:
    -ناراحت نشو چیزی نیس!
    ترمه-اگه بگیرنمون چی ؟!
    مانی-اگه بگیرن؟!دل خوش داری آ؟!با دست بند ترتیبمون رو می دن!البته با یه خورده ادویه وچاشنی!
    ترمه-با چی؟
    مانی-فحش خواهر مادرو بقیه چیزا!
    ترمه-نمیشه از همین جا دور بزنیم و برگردیم؟
    مانی-فکر کردی که این فیلمه که کامبیز خان یه دور آرتیستی بزنه و فرار کنه و هیچ کسم نتونه بگیردش؟ می دونی تا من بخوام یه دور بزنم با یه بی سیم زدن و چهار تا از اون موتورا که اونجاس گرفتنمون و اون وقت دیگه جای چاشنی ساده یه پیاز داغ نعنا داغی برامون درست می کنن که نگو!
    اینو گفت و یه گاز دادو رسید همونجا که خیابون رو بسته بودن ترمز کرد که یه پسر جوون اومد جلو ماشین و به مانی سلام کردو گفت: لطفا مدارک ماشین.
    مانی از تو داشپورت ماشین مدارک رو د آوردوبهش داد. یه نگاه سر سری بهشون انداخت و بلافاصله گفت:
    -ببخشین کجا تشریف می برین؟
    مانی- والا گشنمون شده داریم می ریم چهار تا سیخ سیمرغ بخوریم. یعنی جوجه کباب بخوریم.البته اگر لطف شما شامل حال ما بشه!
    پسره یه خنده ای کردو گفت:
    -شما با خانم چه نسبتی دارین؟
    مانی- خواهر برادر! من برادر این خانمم،این آقا برادربنده است! شما برادر این خانمین،بنده برادر شمام و الی آخر!یعنی در واقع غریبه نیستیم با هم دیگه!
    پسره خندید و از همونجا داد زدو یه نفردیگه رو صدا زد و با خنده به مانی گفت
    -کار گیرپیدا کرد!
    مانی- ببخشین گیرش چند پیچه اس؟
    - به اندازه کافی پیچ داره!
    آروم به مانی گفتم:

    سربه سرشون نزار! دیوونه ای آ!؟
    ترمه ام که خیلی ترسیده بود آروم و با التماس گفت:
    مانی تروخدا باهاشون درست و مودب صحبت کن!منم دارم تند تند دعا می خونم!حتما ولمون می کنن! بهش بگو دختر عمه پسر دایی هستیم!
    مانی-می گم ولی اگه بادعا می شد کاری کردبا نفرین الان ترتیبشو داده بودم!
    اینو گفت و از تو ماشین پیاده شد.تو همین موقع یه مرد دیگه جلو اومد و با اون پسر جوونه یه خرده صحبت کرد و یه دستی به ریشش کشید واومد جلو به مانی گفت:
    -خوب جوون این وقت شب با خانم کجا دارین می رین؟
    مانی- اولا سلام عرض کردم!
    -سلام علیکم!
    مانی- دوما خسته نباشین!
    خندیدو گفت:سلامت باشین!
    مانی-سوما عرضم به خدمتتو که بنده مسافر کشم!
    - با این ماشین!؟ این هیچی هیچی سیصد ملیون قیمتشه؟!
    مانی- عرض می کنم به خدمتتون!بنده گاه گداری مسافر کشی می کنم!امشب داشتم می رفتم منزل که دیدم این خانم و آقا ایستادن کنار خیابون و هی دارن با هم دیگه حرف می زنن و به یه چیزی نگاه می کنن!
    -خوب موضوع جالب شد!
    مانی- قربون دهنتون!حالا جالب ترم میشه! جونم فداتون که بعله،داشتن با هم دیگه حرف می زدن و هی به یه کاغذ نگاه می کردن!منم از اونجاکه آدم کنجکاوی هستم زدم رو ترمز!یعنی گفتم نکنه واسه این خواهرو برادرمون اتفاقی افتاده باشه!
    یارو خندیدو گفت:

    کار خوبی کردین!
    مانی-تصدق سرتون!پیاده شدم و پرسیدم: برادر خواهر اتفاقی افتاده؟ آقایی که شما باشین این آقا که الان عین ماست نشسته تو ماشین دستشو آورد جلو بنده و اینو بهم نشون داد!
    تو همین موقع کیفش رو از تو جیبش در آورد و از توش یه چک بانکی در آورد و نشون یارو دادو گفت:
    -بعله!عرض می کردم!این چک پنجاه هزار تومنی رو به بنده نشون دادو گفت که همراه این خواهر تو خیابون پیداش کردن!
    یارو-خوب خوب
    مانی-جونم براتون بگه! عقلامونو ریختیم رو هم وگفتیم چی کار کنیم این وامونده روکه این خواهر گفت: می ریم جلو بالاخره به یه آدم خوب مثل شما بر می خوریم!تا برخوردیم اینو می دیم بهش تا بده دست صاحبش!
    -یارو خندیدو گفت: فکر بسیار خوبی کردن!
    مانی-صدالبته!
    مانی چک رو به یارو دادو گفت:
    -خدمت شما دیگه از گردن ما برداشته شد!
    یارو- دست شما درد نکنه!اما مطمئن هستید که فقط همین یه چک بوده؟!
    مانی-کاملا! همین یه دونه یه دونس! خوب حالا که دیگه وظیفمونو انجام دادیم،اجازه داریم بریم به استراحتمون برسیم؟
    -البته! بفرما یین خواهش می کنم! از بابت این خیالتون راحت راحت!
    مانی- خیالمون راحت راحته! ما اصلا از اول که شما را دیدیم قید اینارو زدیم! یعنی همین فکرو کردیم!
    -حالا تا دیر نشده بفرمایین!
    مانی-ببخشین،جلوتر بازم خیابون بسته هست؟
    -چطور مگه؟
    مانی- می گم اگه یه چک دیگه پیدا شد بدیم به اونا!
    یارو دوباره خندیدوگفت: فکر نکنم احتمال اینم که شما یه چک دیگه پیدا کنین خیلی کمه! بفرمایین!
    مانی-راستی اگه لازم به تحقیق در مورد این خانم و بنده و این آقاست در خدمت هستیم آ!
    -شما که این قدر صداقت در اعمالتون دارین حتما در گفتارتون هم همین قدر صادق هستین!بفرمایین!
    مانی- خدا امواتتون رو بیامرزه که آخر شبی زابرامون نکردین!
    یارو- خدا اموات شمارو بیامرزه!
    مانی سوار شدو یه دست واسه یارو تکون داد و حرکت کرد و یه خرده که رفتیم ترمه یه مرتبه آه بلندی کشیدو گفت:
    - وای که داشتم از ترس سکته می کردم!
    مانی- تاحالا نگرفتنت؟!
    ترمه- نه به خدا
    مانی- یه چهار مرتبه که بگیرنت عادت می کنی!اما دعا هات زود مستجاب میشه ها!البته با یه خرده کمک من!
    ترمه- مانی تو واقعا دیگه چه موجودی هستی!؟
    مانی- چطور مگه؟
    ترمه- خونسرد، آروم ،حاضر جواب!
    -پس کجاشو دیدی؟
    ترمه- جدا این حرفا و داستان رو از کجا گیر آوردی؟ دارم کم کم ازت می ترسم!
    مانی- من کم کم باید ازت بترسم!با اون اجابت سریع دعاهات!
    ترمه- آره حواست باشه چون من دلم پاکه هرچی از خدا بخوام زود بهم میده!
    مانی-پس تو دعا کردی که من قسمتت بشم و دعات مستجاب شد!
    ترمه- اون که نفرین بود دامن گیرم شد!
    مانی-پس دامن متبرکی داری قدرشو بدون!
    ترمه- ولی حالا جدی بهت می گم مانی! تو واقعا حیفه که استعدات حروم بشه!من اگه جای تو بودم ویزا می گرفتم می رفتم آمریکا یه راست می رفتم هالیوود!تو ذاتا یه هنر پیشه ای! راستی چرا تا حالا نرفتی آمریکا!؟ مطمئنم اگه بری سفارت بهت ویزا میدن! رسیدی آمریکا یه راست برو هالیوود! قدو هیکل و قیافتم برا هنر پیشگی عالیه!
    مانی- اتفاقا یه بار رفتم!
    ترمه-کجا؟
    مانی-یه بار رفتم دوبی و رفتم سفارت آمریکا ولی نشد!
    ترمه- چرا؟
    مانی- والا رفتم تو اتاق سفیرو و سلام کردم اونم جواب دادو گفت بفرمایین.اومدم بگم می خوام برم آمریکا هول شدم گفتم مرگ بر آمریکا!
    ترمه- راست می گی؟
    مانی- آره به جون هامون!
    ترمه- خوب سفیره چی گفت؟
    مانی- خوب اونم زود گفت مرگ بر اسراییل!
    ترمه- راست می گی؟
    مانی- تو چه ساده ای؟
    ترمه- خوب پس چی گفت؟!
    مانی-هیچی دیگه به دوتا از نگهابانا گفت بیایین این دیوونه رو بندازین بیرون!هرچی گفتم بابا من حواسم پرت شد و اشتباه گرامری دستور زبان انگلیسی بوده گوش نکردن و سفیر گفت:فعلا برو هر وقت دستور زبانت خوب شد برگرد!
    ترمه- عیب نداره یه بار دیگه برو منم همین جوری هی برات دعا می خونم حتما بهت ویزا میدن!
    من دعاهام رد خور نداره!تا حالا هرکی رو دعا کردم کارش درست شده! هرکی که دلم رو شکونده نفرین کردم یه بلایی سرش اومده! من یه نفرو می شناسم که کارش درسته!
    مانی- پس خبر نداری که من هزار نفرو می شناسم که کارشون از اون یه نفر هزار بار درست تره!
    من زدم زیر خنده که برگشت به طرف من و با خنده گفت:

    انگار توام اون هزار نفرو میشناسی ها!ای شیطون!هاپو مشعوف!
    -زهر مار!
    ترمه-واقعا که مانی من دارم جدی باهات حرف می زنم! یه نفر هست که گاهی برای من دعا می نویسه! همیشم یکی دوتا از اون دعاها رو تو کیفم دارم!هرجا کارم گیر می افته اونا به کمکم می ان! حالا این دفعه رفتم دوتا برای شما می گیرم! یه وردی بهم یاد داده که هر وقت می خونم به یه نفر فوت می کنم زبونش قفل میشه! یه ورد دیگه بلدم که خیلی گرون برام تموم شده!بیست هزار تومان ازم گرفته تا یادم داده!این وردو هر وقت کسی برام سر سختی کنه و جلوم سد بشه و نذاره کارم رو بکنم می خونم و فوت می کنم بهش!در جا طرف شل میشه و کارم رو راه می ندازه!
    مانی-راست می گی جون من؟!
    ترمه-آره به خدا!
    مانی- خریدم ازت بیست و پنج تومن! این ورد خیلی به کارمن می خوره!اصلا گره از کارم وامی کنه!ترو خدا اینو یادم بده!
    ترمه- مگه کارت جایی گیر کرده؟
    مانی- خوب بالاخره اگه آدم یه همچین چیزی ته جیبش باشه که ضرر نمی کنه! بیست و پنج تومن چیه؟!والا مفته!
    ترمه-خوب دفعه دیگه که برم پیشش برات می گیرم!
    مانی- دستت درد نکنه!اگه اینو داشتم باشم به هرکی برسم و بخواد در مقابلم مقاومت کنه یه فوتی بهش می کنم که شل بشه عین خمیر!راستی اگه رفتی از این یارو بپرسش باطل السحرشم داره؟
    ترمه- یعنی چی؟
    مانی- یعنی این که یه ورد دیگه بهمون یاد بده که اگه بعد از ورد اولی بخونیم که طرف از حالت خمیری شکل و شل در بیاد ؟! پولشم هرچی باشه میدم!
    ترمه- مسخره می کنی؟ بترس آ!
    مانی- ترمه جون میشه ازت یه خواهشی بکنم؟
    ترمه- بگو!
    مانی- ببخشین میشه در دکونت رو تخته کنی؟ ببخشین آ؟!
    ترمه-باور نمی کنی!؟
    مانی- این همه سال گذاشتنت درس بخوانی که بری سرغ جادو جنبل؟ خجالت نمی کشی واقعا؟ حتما تو کیفت ناخن مرده و پیه گرگ و نخ کفن مرده رو هم داری؟!
    ترمه- اینا دیگه قدیمی شده!
    مانی- راستم می گه ها! الان دیگه مرده ها قبلش مانیکور کردن و ناخن ندارن و گرگا می رن کلاس بدن سازی دیگه پیه تو تنشون نمونده!
    -فقط می مونه نخ کفن مرده!
    مانی- اونام اگه به جای کفن بیکینی بپوشن مشکل حل میشه!
    ترمه- تو اعتقاد نداشته باش اما من دارم!
    مانی-واقعا شرم آوره نکنه یه قفل مفلی به ما بزنی!
    ترمه- تو باور نکن من یه دوست دختری داشتم که طفلک همیشه بد می آورد! دست به هرکاری می زدخراب می شد!رفت یه مدتی منشی شد بیرونش کردن!رفت یه مدت تو کارخونه استخدام شدو چند وقت بعد بیرونش کردن!رفت تو یه آژانس اما چند وقت بعد صاحب آژانس ازش ایراد گرفت و بیرونش کرددیگه مونده بود چی کار کنه!طفلک باید اجاره خونه ام می داد!بالاخره یکی این آقاهه رو بهش معرفی کرد! یه بار رفت پیشش و جریان زندگیشو براش تعریف کرد. اونم بهش چند تا طلسم داد و بعدش زندگی دوستم از این رو به اون رو شد!
    الان بیا ببین تو دبی چه دم و دست گاهی داره!
    تا اینو گفت من و مانی یه نگاه بهم کردیم و زدیم زیر خنده که مانی گفت:

    آره شنیدم دخترای ایرانی تو دبی کارشون خیلی گرفته!
    ترمه- شاید منم یه روز رفتم دبی!
    مانی- شما خیلی غلط می کنی!
    ترمه- باز بی ادب شدی؟
    مانی-یعنی منظورم اینه که اگه بری من تنهایی این جا چی کار کنم؟ در ضمن طلسم این آقا هه برای دوست تو کاری نکرد در واقع ویزای دوبی کارشو درست کرد
    بعد برگشت طرف منو گفت:
    می بینی کار مردم به کجا ها رسیده!؟
    برگشتم طرف ترمه و گفتم:

    -ترمه خانم می دونی دخترای ایرانی تو دبی چه کارایی می کنن؟
    ترمه-این از اون کارا نمی کنه .تو یه شرکت استخدام شده!
    -همشون تو یه شرکت استخدام شدن!به قول قدیمیا باید کلامونو بزاریم بالا تر!
    مانی یه نگاه از تو آینه به ترمه کردو گفت:
    -هاپو الان غیرتی آ!!
    اینو گفت و جلو یه اغذیه فروشی نگه داشت و پیاده شدیم و رفتیم تو. غذاش خیلی خوب بود.
    نیم ساعت بعد ترمه رو رسوندیم خونشون. و خودمون رفتیم خونه و از ترس عمو و پدرم صبح زود بلند شدیم و رفتیم کارخونه.

  18. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 3 از 10 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/