«تکلم خداوند»

در قرآن آیاتی وجود دارد که حاکی از «گفتگوی خداوند» با برخی از رسولان اش است.
اولین آیه از جزء سوم قرآن کریم این گونه آغاز می شود:
«تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض. منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات ...»
«سوره بقره، آیه 253»
خداوند برخی از این رسولان را بر بعضی دیگر از آنان فضیلت داد. بعضی از این پیغمبران با خداوند سخن گفته و برخی رفعت مقام یافته اند.
همان گونه که در این آیه شریفه اشاره شده است، برخی از پیامبران الهی مخاطب باواسطه یا بلاواسطه حضرت پروردگار هستند و خداوند با آنها تکلم می فرماید.
در آیه دیگری، خداوند، گزارشی از «تکلم» خود با حضرت موسی دارد وحی فرماید:
«و رسلا قد قصصنا هم علیک من قبل و رسلاً لم نقصصهم علیک و کلم الله موسی تکلیما»
«سوره نساء، آیه 164»
خداوند سبحان در این آیه به رسول خود می فرماید: رسولانی بوده اند که ما داستان و قصه آنها را برای تو گفتیم و رسولانی نیز بودند که درباره آنها چیزی نگفته ایم و داستان آنها را برای تو نقل نکردیم و در آخر می فرماید که: خداوند با موسی تکلم نمود.
همان طور که ملاحظه شد، این آیات حاکی از تکلم خداوند است.
اما اینکه این «تکلم» چگونه تکلمی است، دعوای شدیدی بین دانشمندان متدین برانگیخته است و نظرات گوناگونی را ارائه نموده اند.
قبل از پرداختن به نظرات دانشمندان درباره «حقیقت کلام» به معنای لغوی آن می پردازیم.
«کلام در لغت، عبارت است از: اصواتی پی در پی که در بردارنده معنا و مفهومی است»
و «هر چیزی که انسان به وسیله آن نطق می کند» و با دیگران به صحبت می پردازد.
تعریف اول حاکی از این است که هرگاه اصواتی پی در پی از شخصی صادر شود و دارای معنا و مفهوم نیز باشد، «کلام» است. اینجا دیگر صحبت از یک فرد یا چند فرد نیست. بلکه آنچه مهم است، ایجاد اصوات است. حال ممکن است این اصوات، مخاطب و مخطبانی داشته باشد و یا این که هیچ مخاطبی نیز در میان نباشد. بلکه شخص با خودش در حال نجوا و دل گویه باشد.
اما معنای دوم، کلام را در صحنه اجتماع مطرح می نماید.
به این معنا که «نطق» انسانی است و مخاطبی جز خود انسان می طلبد.
بنابراین «روشن است که چنین کلامی در ظرف جامعه محقق می شود و نیاز به مخاطب دارد».
اگر محمل «کلام» و محل صدق آن را اجتماع بدانیم، در این صورت نمی توان قایل به این شد که «کلام» فقط و فقط همان «اصوات و حروف پی در پی و دارای معنا و مفهوم» است.
زیرا اجتماع انسانی برای «تفهیم و تفهم» و انتقال افکار و معنویات راه های گوناگونی دارد.
یکی از آن راه ها همین راه انتقال معنویات و افکار و خواسته ها به وسیله اصوات و حروف است.
گرچه این راه، راه معمول و اکثری است و هم انسانها _ بجز کر و لال ها_ بدان مجهز هستند.
اما راه «مکاتبه» نیز امروز با راه انتقال از طریق «اصوات و حروف» برابری می کند.اشارات و رمزهای گوناگونی نیز حاکی از انتقال افکار و خواسته های بشر است.این راه ها، نیز فقط در ظرف اجتماع معنا می یابند و ارزش پیدا می کنند.
زیرا که انسان «تنها» نه نیازی به ایجاد اصوات دارد و نه نیازی به مکاتبه و نه نیازی به اشاره. زیرا که مخاطبی ندارد تا آنچه را می خواهد به او انتقال دهد.
مواجهه با حیوان و حیوانات نیز راه مخصوص به خود را می طلبد نه این راه های مخصوص اجتماع انسانی.
درباره حقیقت کلام، تفسیرهای زیر ارائه شده است:
1. مرحوم علامه طباطبایی می فرماید:
کلامی که در میانه ما معمول است عبارت از قرار و تعهدی است که ما در بین خود جعل کرده ایم و بنا گذاشته ایم فلان صوت معین اختصاص به فلان معنای معین داشته باشد و هر وقت آن صدا از گوینده ای سرزند، ذهن شنونده فوراً منتقل به آن معنا می شود.
گوینده هم متعهد شده است که هر وقت بخواهد آن معنا را بشنونده بفهماند، خصوص آن صوت را از دهان خارج نموده و یا آن تموج هوایی را در فضا ایجاد نماید و پرواضح است که کلام به این معنا مستلزم این است که متکلم دارای جسم بوده باشد.
همان گونه که از این تعریف بدست می آید، «کلام» همان اصوات و یا ایجاد تموج در فضا است. اگر گروهی از دانشمندان «کلام» را «کیف مسموع» می دانند، نظر به این برداشتی که ذکر شد دارند.
اما مرحوم علامه در اخیر کلام خود می فرماید:
«این معنا مستلزم این است که متکلم دارای جسم بوده باشد».
به عبارت دیگر، چنین تعریفی از کلام فقط بر قامت مخلوق راحت می آید نه بر قامت خالق.
آنکه جسم است و دارای ابعاد و حجم، انسان است. پس این تعریف منحصر به تکلم انسانها است.
حال سؤال این است که «معنای کلام الهی چیست»؟ و «تکلم خداوند» به چه نحوه ای است؟
در جواب به این سؤال گفته اند:
«حقیقت کلام» حروف منظم و اصوات پیاپی است. همین طوری که خدا منعم است، با دادن نعمت به دیگری، رازق است با دادن روزی به دیگران، منظم است با ایجاد کلام در دیگران...»
طبق این تعریف، حقیقت کلام، یکی است. چه کلام خالق باشد و چه کلام مخلوق. در این میان هیچ فرقی نهفته نیست.
یکی دیگر از این دانشمندان این گونه می گوید:
کلام خدا از جنس اصوات و حروف است و دلیل آن این است که خدا عرب را به لغت آنان خطاب کرده و رسول خدا هم با لغت آنان سخن گفته و خود جزء آنان بود.
بنابراین باید کلام وارد در خطاب خدا به همان معنی حمل شود که آنها می فهمیدند... و عرب از کلام جز آنچه که از دو حرف و بیشتر ترکیب شود اراده نمی کند.
دانشمند بزرگوار دیگری در این باره توضیح بیشتری می دهد و می فرماید:
«خداوند برتر از آن است که شبیه مخلوقات اش و دارای هیأت و ترکیب و کیفیت باشد و یا در اوهام و اذهان وارد گردد. دارای زمان و مکان هم نیست»
این دانشمند بزرگوار گویا به این نکته پی برده است که اگر «کلام الهی» چون «کلام» مخلوق، همین اصوات و تموج باشد، پس فرقی بین این دو نیست.
در حالی که او خالق است و این مخلوق و تعالی الخالق عن المخلوق. چرا که او برتر و منزه از اوصاف این مخلوق چرکین است.
اما با وجود این «تنزیه» در ادامه همان معنایی را از کلام خداوند اراده می کند که دیگران اراده کرده بودند.
او می فرماید:
... از سوی دیگر، امر و نهی الهی برای حجج و سفرای الهی هم ثابت و هم معقول است.
به گونه ای که اولیای خدا از کیفیت آن آگاهی دارند و بر آنها مشتبه و پوشیده نیست. بدین سان، خداوند کلام اش را در محلی همانند هوا و دیگر اجسام ایجاد کرده و مخاطبان شایسته را مورد خطاب قرار می دهد و آن ها را راهنمایی می کند که این کلام اوست.
مرحوم علامه طباطبایی کلام زیبایی دارد، می فرماید:
«صرف ایجاد صوت در درخت و یا در مکانی دیگر دلالت نمی کند بر این که معانی اصوات، مقصود خدای سبحان است.
چیز دیگری غیر از اصوات لازم است که اراده و قصد خدای تعالی را کشف نموده و دلالت کند بر این که خدای تعالی معانی اصوات را اراده کرده ...»
همان گونه که در کلام مرحوم علامه ملاحظه شد و آیات الهی نیز حاکی از آن است. این ایجاد صوت در درخت و یا مکانی دیگر، چیزی است و کلام انسانها چیز دیگری.
از این که بگذریم، هم کلام الهی با رسولان اش اختصاص به این ایجاد اصوات ندارد.
«وحی بلاواسطه» نیز گونه ای از تکلم خداوند است. آیا می توان گفت که آنجا نیز ایجاد اصوات است. حداقل سیره رسول گرامی اسلام، نافی این امر است.
به این معنا که یاران رسول بزرگوار اسلام _ جز امام علی علیه السلام _ از شنیدن صدای جبرئیل عاجز بودند.
اگر کلام الهی فقط از راه ایجاد صوت باشد، باید هم یاران رسول خدا، صدای جبرئیل را می شنیدند. در حالی که این گونه نبوده است.
در تاریخ رسول بزرگوار اسلام، برخی از همسران او گزارش داده اند که وقتی وحی بر رسول اکرم نازل می شد، حال آن بزرگوار دگرگون می شد و به شدت منقلب می گردید.
معنای لغوی «وحی» حاکی از نادرستی نظریان گذشته در رابطه با کلام الهی است.
راغب می گوید:
«اصل الوحي: الاشاره السریعة...»
احمد بن فارس نیز در این باب گفته است:
«الواو، والحاء، و حرف المعتل: اصل یدل علی القاء علم فی اخفاء او غیره الی غیرک... والوحي: السریع»
در معنای «وحی» دو نکته اخذ شده است که قوام این معنی به همان دو نکته است.
یکی از آن دو نکته «اخفاء» است و دیگری «سرعت».
با توجه به نظریاتی که طرح شد و نیز با لحاظ «اخفاء» در معنای «وحی» باید گفت:
«پنهان بودن» که در معنای «وحی» اخذ شده است، نادیده گرفته شده است.
زیرا در معنایی هم چون ایجاد صوت در هوا یا اجسام دیگر با پنهان بودن آن منافات دارد»
از طرفی، نظریات گذشته، با «سریع بودن، که از دیگر اموری است که در معنای وحی اخذ شده است، سازگاری ندارد.»
از این نقدها که بگذریم باید گفت:
«به دلیل آن که وحی از بالاترین مراتب علم حضوری است و نزول حقایق الهی از طریق وحی نزولی حقیقی و معنوی است و نه اعتباری و مادی (و قراردادی)، پس نمی توان قایل شد که وحی الهی از طریق ایجاد صوت در اجسام محقق می شود»
این امری است که قرآن نیز آن را حکایت می کند.
خدای سبحان در سوره بقره، آیه 97 می فرماید:
«قل من کان عدواً لجبریل، فانه نزله علی قلبک بإذن الله...»

این آیه به صراحت می فرماید که: قرآن به فرمان خدا بر قلب رسول الله نازل شده است.
از آنجا که قرآن، کلام الله مجید است، پس این کلام هنگام نزول بر قلب رسول مکرم است، از جنس لفظ و صدا نبوده است.
در سوره شعراء نیز این امر آمده است.
خدای سبحان می فرماید:
«نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین»
«سوره شعراء، آیه194_193»

این آیه نیز حاکی از نزول قرآن بر قلب رسول خداست که منافات با ایجاد اصوات و تموج هوا دارد.
مرحوم علامه طباطبایی در ارتباط با کلام خداوند می فرماید:
«مقصود از کلامی که در آیه است آن خطاب هایی است که خداوند بدون واسطه فرشته به موسی علیه السلام نموده است.
و به عبارت دیگر آن چیزی که به وسیله آن مکنون غیب برای آن جناب کشف شده، نه کلامی است معمولی دائر در میانه ما آدمیان چون آن کلامی که در میانه ما معمول است، عبارت از قرار و تعهدی است که ما در بین خود جعل کرده ایم و بنا گذاشته ایم فلان صوت معین، اختصاص به فلان معنا داشته باشد... و پرواضح است که کلام به این معنا مستلزم این است که متکلم دارای جسم بوده باشد و خدای سبحان منزه است از این که دارای جسم باشد.
از طرفی هم صرف ایجاد صدا و صوت در درخت و یا در مکانی دیگر دلالت نمی کند بر این که به معانی اصوات، مقصود خدای سبحان است.
چیز دیگری غیر از اصوات لازم است که اراده و قصد خدای تعالی را کشف نموده و دلالت کند بر این که خدای تعالی معانی اصوات را اراده کرده است... و ... معنای تکلم خدا با موسی این است که: خداوند اتصال و ارتباط خاصی بین موسی و عالم غیب برقرار نموده که با دیدن بعضی از مخلوقات به آن معنایی که مراد اوست منتقل می شده است. البته ممکن است این انتقال مقارن با شنیدن صوتهایی بوده که خداوند آن را در خارج و یا در گوش او ایجاد کرده است.»
برخی از دانشمندان می گویند:«تکلم خداوند» از مقوله «کلام نفسی» است.
سعدالدین تفتازانی می گوید:
«فعند اهل الحق، کلامه لیس من جنس الاصوات والحروف. بل صفة ازلیة قائمة بذات الله تعالی...»
کلام خداوند نزد اهل حق، از جنس اصوات و حروف نیست. بلکه یک صفت ازلی است که قائم به ذات خداوند می باشد.
بنابراین «کلام خداوند در واقع در کلام نفسی» است. یعنی این الفاظ و عبارات و ترکیبات کلامی از باطن ذات سرچشمه می گیرد و در واقع، به صورت بسیط موجودند، اگر چه به صورت امر و نهی و استفهام و تمنی متمایز از یکدیگر و در قالب الفاظ بیان می شوند.»
به عبارت واضح تر، «کسی که می خواهد امر و نهی کند یا ندا کند و یا از چیزی خبر دهد و یا بپرسد، در درون خود یک رشته معانی احساس می کند که از آنها با کلام لفظی تعبیر می کند. آنچه را که در دل می یابد و با اختلاف زبان ها و مکان ها عوض نمی شود و متکلم می خواهد از طریق کلام حسی (لفظی) همان، در ذهن مستمع قرار بگیرد، همان کلام نفسانی است.»
آنچه از مطالب فوق بدست می آید، این است که:
1. ما در درون خود یک سری معانی را ادراک می کنیم. به اطراف خود که می نگریم، یک سری تصاویر می بینیم.
به صحبت های دوستان خود که گوش می دهیم، یک سری الفاظ می شنویم که حکایت کننده از دسته ای از معانی است.
معانی ای که بین انسانها وجود دارد و هر گروه از انسانها آن معانی را با زبان و لهجه ای ویژه، استعمال می کنند.
2. ما خود نیز یک سری معانی در ذهن و درون خود داریم.
برای انتقال این معانی به دیگران به وسایل گوناگونی متسمک می شویم. یکی از این وسایل «زبان» است و الفاظ و اصوات. از دیگر وسایل می توان به «کتابت» اشاره نمود. چرا که بدان وسیله نیز معانی درونی ما قایل انتقال به دیگران است.
اما در این میان «کلام نفسی» همان معانی درونی ماست که بین همه انسانها مشترک است و کلام لفظی، همان اصوات و حروف است که گاهی با زبان وگاهی به وسیله کتابت به دیگران انتقال می یابد.
این امر نیز واضح است که به تعداد «زبان ها و لهجه ها» در روی زمین «کتابت» وجود دارد.
این گروه از دانشمندان می گویند:
کلام خداوند از نوع «کلام نفسی» است. یعنی آنچه در ضمیر وجود و هنوز بر زبان جاری نشده است.
این نظریه را شخصی به نام «ابوالحسن اشعری» ابراز نموده استو از ویژگی های مذهب «اشاعره» است و جزئی از مذهب اهل سنت قرار داده شده است.
البته قبل از ابوالحسن اشعری، شخصی دیگر، به نام «عبدالله ابن کلاب» که در سال 240 هجری فوت کرده است این نظریه را ابراز کرده است.
اما این نظریه به مراتب از نظریه قبل که «کلام خداوند» از جنس اصوات و حروف می پنداشت. ضعیف تر است.
اشکالات و نقدهایی که بر این نظریه وارد است، به شرح زیر می باشد:
1. این نظریه یک سری امور را نزد انسانها مفروض و مشترک می گیرد. به این معنا که همه انسانها در علم داشتن به برخی از امور مشترک است. اگر این «اشتراکات» را همان «فطریات» انسانی بگیریم، اشکالی ندارد. این فطریات نیز خلاصه در «خداخواهی» می شود و خداخواهی نیز دو جنبه دارد.
یک جنبه آن، همان است که اینان «ما فی الضمیر» و درونی می دانند. در این امر همه انسانها اشتراک دارند.
جنبه دیگر اما، با علم و دانش و سیر در آفاق بدست می آید و در این جنبه، انسانها اشتراکی با هم ندارند.
زیرا ممکن است شخصی از راه «کلام» و بعضی از راه «فلسفه» و گروهی از راه «علوم تجربی» به خداشناسی نایل گردند.
2. گروهی از دانشمندان می گویند: آنچه در نفس ماست یا «تصور ساده ای» است و یا «تصور همراه با قضاوت». یعنی هر آنچه در درون ماست یا یک سری معانی است که «مفرد» هستند. معنای «غذا» «آب» «همسر» «خدا» «رسول» «شریعت» و ... یک سری معانی است که «مرکب» هستند. مثل «خدا خالق ماست.»
«شریعت راه گشا است»، «غذا مفید است»، «رسول، هادی است» و...
اگر این معانی از نوع معانی «مفرده» بود، به آن «تصور» می گویند. اما اگر معانی که در ضمیر و درون ماست از نوع معانی «مرکبه» بود به آن «تصدیق» می گویند.
از طرفی هم دانشمندان بر این قول اتفاق نظر دارند که «تصور و تصدیق از اقسام علم است». یعنی یکی از تقسیمات علم، تقسیم او به «تصور و تصدیق» است.
پس این معانی درونی، از مقوله علم شد.
از دیگر سو، ما می دانیم که «خداوند عالم است» و به این قضیه هم ادیان و صاحبان آن اذعان و یقین دارند. گر چه اختلاف است که علم خداوند، آیا از این مقوله «تصور و تصدیق است یا از مقوله ای دیگر از انواع علم».
به این نکته نیز هم اعتقاد دارند که «خداوند متکلم است» و کلام الهی امری است که جای انکار ندارد.
حال با توجه به مقدمات فوق، آیا می توان حقیقت «کلام الهی» از سنخ معانی درونی ای که این نظریه می داند، قلمداد کرد؟
پرواضح است که طبق این مقدمات، آن معانی جز علم محسوب می شود و علم غیر از کلام است.
2. صاحبان نظریه «کلام نفسی» صفت کلام، ازلی می دانند و به قدم آن قایل هستند.
این از روشن ترین انواع شرک است. این فقط حضرت پروردگار است که قدیم است و ازلی و سایر موجودات حتی اسماء و صفات او نیز، حادث و مخلوق است.
3. مرحوم میثم بحرانی می گوید:
«انه المتبادر الی الفهم، عند اطلاق لفظ الکلام، دونه ...»
یعنی انسانها هنگامی با لفظ «کلام» مواجه می شوند، همین الفاظ و اصوات را می فهمند. نه چیزی به نام معانی درونی و کلام نفسی.
اگر ما به خودمان رجوع کنیم و لفظ کلام را مقابل دید و توجه خود قرار دهیم، هر آینه، چیزی جز الفاظ و اصوات از آن نمی فهمیم. همه انسانها نیز از این لفظ فقط صوت و لفظ را می فهمند. پس کلام نفسی یک امری است که برخلاف فهم عادی بشر است و نظریه ای است کاملا باطل و گاهی منجر به شرک نیز می شود.
گروهی می گویند:
«جهان آفرینش، سراسر کلام خداست»
استدلال اینان مبتنی بر معنای «کلام» است. اینان می گویند: کلام از نظر لغویین این گونه استعمال شده است:
1. «الکاف واللام و المیم اصلان:... یدل علی نطق فهم»
یعنی کاف و لام و میم [که تشکیل دهنده «کلام» هستند] دلالت بر نطقی دارد که فهمیده شده باشد.
2. «الکلام ما کان مکتفیا بنفسه»
کلام آن چیزی است که به خودی خود کافی باشد برای رساندن معنا و نیاز به چیز دیگری نباشد.
3. «الکلام: القول، او، ما کان مکتفیا بنفسه»
کلام یعنی قول یا هر چیزی به تنهایی کافی باشد برای رساندن معنا.
با توجه به معنای کلام، می توان به این نکته دست یافت که، آنچه در این معنای سه گانه اشتراک دارد، این است:
الف _ کلام چیزی است که حاکی از چیز دیگری می باشد. آن چیز دیگر در این جا همان معنای منظور نظر متکلم است.
ب _ کلام به چیزی گفته می شود که از استقلال برخوردار باشد. بنابراین اگر یک چیزی مستقل بود و حاکی از معنایی نیز بود، آن چیز می تواند «کلام» باشد.
با توجه به این دو نکته است که دانشمندان مزبور، «کلام» بر موجودات جهان آفرینش اطلاق می کنند.
زیرا، از سویی این موجودات هر کدام به تنهایی موجودی مستقل هستند و این استقلال آنها حاکی از استقلال خالق آنهاست و هر کدام مخلوق هم هستند که از این رهگذر نیز حکایت کننده از خالق خود هستند.
از طرفی، هر کدام از این موجودات به وسیله اسماء و صفاتی که دارند، جدا و متمایز از سایر مخلوقات هستند و در دلالت و حکایت از اسم و رسم خود استقلال دارند.
به عنوان مثال، یک «موش» برای افاده معنای خود و حکایت از وجود خود نیاز به «گربه» ندارد و گربه نیز در این امر نیازمند موجودات دیگر نیست.
اگر چه در روز نخست، کلام، به کیف مسموع [که همان الفاظ و اصوات و قول و شنیده ها] گفته می شد، ولی به تدریج روی مناسبتی در اطلاق [و استعمال] آن توسعه داده شد.
زیرا اگر ما، کیف مسموع [یا همان: امور شنیدنی] را کلام می گوئیم به خاطر این است که ما را از راز موجود درون متکلم آگاه می سازد.
ولی هر گاه عملی از متکلم صادر شد و عین همین نتیجه را در برداشت، می توان آن را کلام و پیام او نام نهاد.
تابلوی نقاشی یک هنرمند، بنای یک معمار، پیام آن دو به شمار می روند و از کمالات آنان خبر می دهند.
این معنا از «کلام» در قرآن نیز آمده است.
خداوند در سوره نساء، آیه 171 حضرت عیسی را «کلمة» خود خطاب می کند و می فرماید:
«انما المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و کلمته ...»
همانا مسیح عیسی ابن مریم، رسول خدا و کلمه اوست.

در سوره لقمان، آیه 27 موجودات و مخلوقات را کلام خود و کلمات حق می نامد و می فرماید، اگر دریا دوات قلم شود، باز از شمارش آنها عاجز است.
«ولو ان ما في الارض من شجرة اقلام و البحر بمدة من بعده سبعة ابحر ما نفدت کلمات الله، ان الله عزیز حکیم»
اگر هر درخت روی زمین قلم شود و آب دریا به اضافه هفت دریای دیگر دوات گردد باز نگارش کلمات خدای ناتمام می ماند که همانا خدا را اقتداء و حکمت است.
در بعضی سوره های قرآن، «سنت ها و قوانین حاکم بر جهان هستی» کلمه حق نامیده شده است.
آیاتی که در آن «کلمه» برای حکایت از «سنت ها و قوانین حاکم بر جهان هستی» آمده است به شرح زیر می باشد:
الف _
« و لقد کذّبت رسل من قبلک فصبروا علی ما کذّبوا و اوذو حتی آتاهم نصرنا و لا مبدّل لکلمات الله و لقد جاءک نّبایء المرسلین »
( سوره انعام، آیه 34)
هر آینه رسولان بسیاری، قبل از تو را هم تکذیب کردند. ولی آنها با این همه اذیت های منکران، صبر و تحمل کردند. تا این که یاری ما شامل حال آنها شد. در کلمات خداوند تغییری رخ نمی دهد و هیچ کس نمی تواند آنها را تغییر دهد و هر آینه اخبار رسولان پیشین به تو رسید.
این آیه شریفه اشاره به این قانون دارد که « صبر و استقامت در راه هدف الهی همیشه منجر به پیروزی است ».
بنابراین به رسولش می فرماید:
تو هم، در برابر تکذیب ها و آزارها و حملات دشمنان لجوج و سرسخت، روح صبر و استقامت را از دست مده و بدان طبق همین سنت، امدادهای الهی و الطاف بیکران پروردگار به سراغ تو خواهد آمد و سرانجام بر تمام آنها پیروز خواهی شد.
زیرا، اولاً: « هیچ تغییر دهنده ای کلمات ( و سنت های ) خدا را تغییر نمی دهد...و...این کلماتی که خدای تعالی از آن خبر داده قابل تغییر و تبدیل نیستند».
و ثانیاً: اخباری که از پیامبران پیشین به تو رسیده است که چگونه در برابر مخالفت ها و شداءد، استقامت کردند و پیروز شدند، گواه روشنی برای تو است.
ب_ حضرت پروردگار در سوره یونس نیز می فرماید:
« لهم البشری فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة لا تبدیل لکلمات الله، ذلک هو الفوز العظیم»
« سوره یونس، آیه 64»
برای آنها هم در دنیا و هم در آخرت از سوی خداوند پیوسته بشارت است به نعمت های بهشتی، کلمات خداوند به هیچ وجه دگرگونی نمی پذیرد. این همان فوز و رستگاری بزرگ است.
این آیه شریفه اشاره به « اصل بشارت دادن » دارد. اصلی که بسیاری از بنیان های حیات فردی و جمعی دنیوی و اخروی انسان ها بر آن استوار است. خداوند در این آیه شریفه می خواهد به انسانها بفرماید:
هیچ عملی از آنها ضایع نمی گردد، نتایج این اعمال یا در همین دنیا شامل حال انسان می شود و یا در آخرت.
بنابراین « امید » را نباید از دست داد و « یاس » را باید از خانه وجود، بیرون راند.
آن که بر راه صواب سلوک می کند، صواب و ثواب می بیند و آن که براه معصیت، طی طریق می کند عقاب می بیند.
این اصلی است که قابل تغییر نیست. هرگز جای « صواب کار » و « معصیت کار » با هم عوض نخواهد شد.
بنابراین « نه تنها ترس و غمی ندارد، بلکه بشارت و خوش حالی و سرور به خاطر نعمتهای فراوان و مواهب الهی هم در این زندگی و هم در آن زندگی نصیب آنان می شود...و خداوند به این وعده خود، نسبت به دوستان اش وفا می کند».
با توجه به این آیه شریفه، معلوم شد که « کلمه » حتی در قرآن نیز در همه موارد به معنای « اصوات و الفاظ » نیامده است.
« جیش تفلیسی » در وجوه قرآن می گوید:
کلام در قرآن بر سه وجه باشد:
وجه نخستین: به معنای گفتار خدای عزوجل بود بی واسطه ... در سوره نساء آیه 164...
وجه دوم: کلمه به معنای وعده باشد. چنان که در سوره الزمر آیه 71، گفت:
« قالوا بلی و لکن حقّت کلمة العذاب علی الکافرین » یعنی وعد العذاب...
و در سوره حم عسق آیه 14، گفت: «...و لولا کلمة سبقت من رّبک...» یعنی و لولا وعد سبق من ربک...
و هم در این سوره آیه 21، گفت: «...و لولا کلمة الفصل لقضی بینهم...» یعنی و لولا وعد...
تا اینجا به برخی نظریات در باب « حقیقت کلام خداوند » پرداخته شد.
آخرین نظریه، کلام خدای را همه موجودات و مخلوقات می دانست و برای تائید نظریه خود، به آیاتی از قرآن متوسل شد.
اکنون باید دید آیا این نظریه خالی از نقض و نقد و نظر است؟ و آیا می توان آن را به عنوان نظریه ای که حق مطلب را بیان کرده، پذیرفت؟ یا این که باید به سراغ نظریه ای دیگر رفت؟
باید گفت:
تکلم خدا با بعضی از بندگانش به معنای کلام نفسی است [ آن گونه که اشاعره از اهل سنت ] گفته اند و نه به معنای کلام لفظی است. [ بدان سان که معتزله از اهل سنت وعده ای دیگر ] پنداشته اند.
بلکه تکلم خدا با پیامبران اش از طریق علم حضوری و القای در قلب محقق می شود.زیرا خدای تعالی جسم نیست تا کلام او همانند کلام آدمیان باشد.
شواهد و قراین فراوانی در این باب وجود دارد. از جمله آنها، مصادیقی بود برای کلام خداوند که در قرآن آمده بود.
اما نه آن مصادیق از زمره کلام نفسی بود و نه در زمره کلام لفظی.
علامه طباطبایی در این باره می فرماید:
کلام الهی هرگز مانند کلام آدمیان نیست تا صوتی در حنجره ایجاد گشته، در حالی که بر مخارج حروف تکیه کرده، از دهان خارج شود و دلالت های آن بر معنا اعتباری و وضعی باشد.
زیرا حقیقت کلام در نزد انسانها:
این است که چون انسان فطرتاً به اجتماع و زندگی اجتماعی نیازمند است و چون زندگی اجتماعی بدوند تکلم پابرجا نمی ماند، لذا انسان از روی فطرت ناچار است که برای فهماندن مافي الضمیر خود از طریق اصواتی که در دهان با مخارج حروف برخورد می کند، استفاده نماید و از آن ترکیباتی ساخته و آنها را برای معانی که در قلب و ضمیر خود دارد نشانه قرار دهد.
این گونه است که انسان نیازمند حروف و اصوات می باشد. اما اگر این انسان، راهی برای اظهار و انتقال آنچه در مافي الضمیر و قلب خود داشت که جز طریق « مکالمه » باشد، از آن استفاده می کرد.
همانگونه که امروزه انسانها از « مکاتبه » و یا « علایم قراردادی » سود می برند. اما پرواضح است که این طریق ها نیر بر بنیان « مکالمه » استوار است و استفاده از حروف در آنها، آشکار است.
پس انسان نیازمند سخن گفتن است، زیرا راهی جز طریق مطالعه برای تفهیم و تفهم ندارد...از این جا معلوم می شود که کلام به معنای فهماندن مافي الضمیر بوسیله اصوات ترکیب یافته ای است که از روی قرار داد، دلالت به معنی می کند و جز در انسان، آن هم در ظرف اجتماع معنا ندارد و انسان نیز در غیر ظرف اجتماع، کلام ندارد...
اگر در یک جایی فرض کنیم که فقط یک نفر انسان موجود باشد و هیچ گونه اجتماعی در آنجا وجود نداشته باشد، قطعاً آن شخص احتیاجی به سخن گفتن نخواهد داشت. زیرا محتاج به تفهیم و تفهم نیست.
بنابراین، آن طوری که کلام از ما انسانها صادر می شود، یعنی صوتی از حنجره خارج شده و با مخارج حروف برخورد می کند و با دلالت وضعی اعتباری مقاصد گوینده را به شنونده می رساند، چنین کلامی از خدا صادر نمی شود.
زیرا ساحت پروردگار منزه تر از آن است که با دستگاه های جسمانی مجهز باشد یا این که با ادعاهای وهمی اعتباری کمال پیدا کند...
پس چیزی که خدا به واسطه آن معنای مقصود را بر پیغمبر مکشوف می سازد، واقعاً کلام است.
و خدای متعال برای ما بیان فرموده که حقیقتاً سخن می گوید. سخنی که مانند سخن های ما آدمیان نیست.
بنابراین این گونه می توان گفت که:
« صحیح است که کلام الهی آن تعریف اعتباری و معهود بین مردم را ندارد. و الهی عبارت است از: آنچه که معنای مقصود الهی را برای پیامبر کشف کند».
این « کشف مقصود الهی » به طریق گوناگونی، صورت می گیرد.
راویان بسیاری نیز این نظریه را تأیید می کنند.
یکی از آن روایات، کلام خداوند را این گونه معرفی می کند:
عن صفوان بن یحیی قال: سأل ابوقرة المحدث عن الرضا علیه السلام فقال:
اخبرنی جعلنی فداک عن کلام الله لموسی فقال:
الله اعلم بأیّ لسان کلمه، بالسریانیة ام بالعبرانیة.
فقال: انما اسألک عن هذا اللسان.
فقال ابوالحسن علیه السلام: سبحان الله مما تقول و معاذالله ان یشبه خلقه او یتکلم بمثل ما هم تکلمون.
لکنه تبارک و تعالی لیس کمثله شيء و لا کمثله قایل فاعل و لا یلفظ بشق و فم و لسان و لکن یقول له: « کن ». فکان بمشیته ما خاطب به موسی من الامر و النهی من غیر تردد فی نفس...

ابوقرة از امام رضا علیه السلام می پرسد:
مرا از کلام خداوند سبحان با جزوه آگاه بنما که حضرت پروردگار چگونه با حضرت موسی تکلم نمود.
حضرت رضا فرمود: خداوند آگاه تر است که به کلام زبان تکلم کرده است. به زبان سریانی یا به زبان عبرانی.
ابوقرة می گوید: همانا من از همان زبانی سؤال کردم که خداوند با آن با موسی صحبت نموده است.
امام رضا می فرماید:
منزه و پاک است خداوند از آنچه می گویی و پناه می بریم به خدا از این که او را شبیه خلق او بنمائیم یا اینکه خداوند بمانند مخلوقات که با یکدیگر تکلم می کنند، صحبت نماید.
لکن خداوند سبحان مثل هیچ کس نیست و مثلی ندارد و مانند اوست قایل و فاعلی و نه با زبان و لب ها سخن می گوید.
بلکه می گوید: « کن ».
پس با مشیت خود با موسی حرف می زند و او را امر و نهی می کند و این اوامر و نواهی محقق می شوند. بدون اینکه ترددی در ذات باشد.
همان گونه این روایت نورانی اشاره دارد، کلام حضرت پروردگار از نوع « تحقق و ایجاد » است.
این تحقق و ایجاد گاهی ممکن است با ایجاد الفاظ در درخت باشد.
همان گونه که آیه 30 سوره قصص حاکی از آن است. این آیه شریفه می فرماید:
« فلما آتاها نودي من شاطیء الواد الایمن في البقعة المبارکة من الشجرة ان یا موسی انّي انا الله رب العالمین »
چون موسی به آتش نزدیک شد به او از جانب وادی ایمن در آن بارگاه مبارک از آن درخت، ندایی رسید که ای موسی هوش دار که منم خدای، پروردگار جهانیان.
و گاهی وحی باشد _ چه با واسطه و چه بی واسطه _ که حاکی از آن آیه زیر است:
« و ما کان لبشر ان یکلمه الله الاوحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحي باذنه ما یشاء انّه عليّ حکیم »
«سوره شوری، آیه 51»
و از رسولان هیچ بشری را یارای آن نباشد که با خدا سخن گوید مگر به وحی. خدایا از پس پرده غیب یا رسولی فرستد تا به امر خدا هر چه او خواهد وحی کند. البته که او خدای دانای بلند مرتبه است.
و گاهی نیز هم هستی کلام او شمرده شده است.
یک نمونه آن، حضرت عیسی است که خداوند او را کلام خود معرفی می کند و نمونه های دیگر، سنت ها و قوانین حاکم بر هستی است.

درباره حضرت عیسی فرمود:
« ...یا مریم انّ الله یبشّرک بکلمة مّنه اسمه المسیح عیسی بن مریم...»
«سوره آل عمران، آیه 45»
ای مریم، همانا خداوند بشارت می دهد تو را به کلمه ای که اسم او مسیح بن مریم است.

و درباره سنت ها و قوانین هستی نیز می فرماید:
« لا تبدیل لکلمات الله »
«سوره یونس، آیه 64»
هیچ گونه تبدیل و تغییر در کلمات خداوند سبحان نیست.