سپيده دم نزديک است قدمهايتان را استوار کن براي نبردي ديگر..!
زندگي رسم خوشايندي نيست...
در سکوتي دلتنگ
در حصاري مستور
عطر تنهايي من در همه جا پيچيدست
و هوس هوش مرا آکنده
با تمناي گناهي مبهم
مادر آگاه ز تنهايي من مي پرسد :
تو چرا تنهايي؟
تو چرا کنج قفس هيچ نمي خواني باز ؟
تا به آهنگ تو يکدم نفسي تازه کنم ،
شهر ما قبلگه عشق و وفا و غزل است ،
تو چرا تنهايي؟
واژه ها در به درند
ناتوانند به ادرک جنون
هيچ کس در اين شهر
حس بي تاب مرا خوب نخواهد فهميد
که چرا اينگونه
داغ تنهايي يک آلاله
چشم پر عشوه گر يک نرگس
و غم شرق به غرب سوسن
بر دل گلشن من روييدست
دوست دارم که بگويم سهراب ،
زندگي رسم خوشايندي نيست
زندگي بالش يک خواب بلند ابدي است
زندگي چيدن يک سيب هوس آلود است
زندگي لذت يک فاحشه از ثانيه است
زندگي طيف سفيدي است که آن سوي نهايت پيداست
زندگي تلخترين لحظه ي يک مردودي است
آري آري سهراب ،
زندگي هر چه که هست
زندگي رسم خوشايندي نيست ...
--------------
رند تبريزي