چند روز پیش با پدربزرگم در مورد اجنه صحبت میکردم. داستانی رو برام نقل کرد از عموی مرحومش. منم عین همون رو براتون مینویسم:
یه شب این بنده خدا بعد از آبیاری باغش به سمت خونه میومده که به یه جوی آب میرسه.(همون جوبی که آب باغ از اونجا رد میشده). یه مرتبه میبینه یه موجوده قد کوتاهی کنار جوی آب ایستاده و یه تیکه جیگر دستشه. این بنده خدا هم تا اونو میبینه بیلش رو بلند میکنه تا بزنش که یهو اونم میگه اگه منو بزنی منم این جیگر رو به آب میزنم.( نمیدونم فلسفه جیگر به آب زدن چیه). این بنده خدا هم میگه اگر اونو به آب بزنی میزنمت. خلاصه این گفتمان ادامه پیدا میکنه تا آخر یارو میگه اگه منو نزنی منم قول میدم تا 7 پشتت بهتون کاری نداشته باشم. البته قبل از این ماجرا عموی بابابزرگم چون توی روستا زندگی میکرده و اغلب برای آبیاری زمین و باغ نصفه شب راه میفتاده زیاد از این چیزا دیده بوده ولی بعد از اون فقط صدای اونها رو از چاههای توی مسیر میشنیده و دیگه خودشون رو نمیدیده.
بابابزرگم میگه همین الآنم تو شبایی که برای آبیاری باغ میرم اگر تراکتور یا چیز دیگه ای مشغول کار نباشه صدای اونها رو از توی چاهها میشنوم که در حال پایکوبی هستن ولی برام عادی شده. حتی چند بار هم اونا رو در حین کار دیده.( یه بار بصورت یه زن ل.خ.ت). که اگه فرصت کنم داستان اونو دوباره ازش میپرسم و کامل براتون مینویسم.
::یا علی::