دوستان مطمئنا همگي فيلم final destination يا همان (( مقصد نهايي)) را ديده ايد و گمان نكنم كسي

اين فيلم را نديده باشد ... مخصوصا سري دوم ان بسيار جذاب و ديدني ميباشد ...

من يكي از طرفداران پر و پا قرص اين فيلم هستم ولي گمان نميكردم كه قرار است بجاي a.j.cook بازيگر اصلي

سري دوم اين فيلم بازي كنم ...

قضيه باز ميگردد به 4 سال پيش ...

شب ساعت 3:00 جلسه ي احضاري داشتيم ... روحي را از طريق روش (( گويا )) يا همان (( مديوم گويا ))

احضار نموديم ...

توضيح : در اين روش روح توسط كلام مديوم صحبت ميكند ... يعني به نوعي در كالبد مديوم وارد شده و گفته هاي خودش

را با زبان مديوم بيان ميكند ...


من به خلسه فرو رفتم ... احساس سنگيني ميكردم ... تا بحال ارواح زيادي را با اين روش احضار نموده بوديم ولي اين

يكي فرق داشت ... البته اين را بگويم كه من ان شب كسالتي داشتم ...

خلاصه در حال انجام روش گويا بوديم كه ناگهان خودبخود از حالت خلسه بيرون امدم ... احساس ميكردم بدنم تحمل

اينكار را ندارد ... سرم گيج رفت و تنها چيزي كه يادم مي ياد اينه كه سرم درد شديدي گرفت و ديگه هيچ ...

بعد از گذشت تقريبا 2 ساعت به هوش اومدم ولي حالم دگرگون بود ... حالت عجيبي داشتم ... مانند اين كه چيزي در

وجودم سنگيني ميكرد ... چشمهام سياهي ميرفت ... انگار خواب بودم و داشتم خواب ميديدم ...

رفته رفته حالم بهتر شد ... ولي هنوز سنگين بودم ... بلند شدم و سراغ كارهايم رفتم ...

اعضاي گروه هم به كاراي خودشون مشغول شدند ...

احساس غريبي داشتم ... فكر ميكردم كسي در درون من زندگي ميكنه ... نداي دروني رو حس ميكردم ...

ناخوداگاهم كاملا فعال شده بود ... چيزهاي خاصي رو جلوي چشمم ميديدم ... سايه ها و نورها و ...

البته اين عوامل زياد نا مانوس نبود چون من در زمان تمرينات باز گشائي چشم سوم و چاكراها به اين موارد بر خورده

بودم ولي اين حس كمي پيچيده تر بود ... گمان ميكردم نيروي تازه اي بدست اورده ام ولي اين نيرو چندان جالب نبود...

خلاصه روز به شب رسيد ... اون شب به دليل خستگي و كسالت ^ كار شب و تعطيل كردم و خوابيدم ...

به دليل خستگي زياد زود خوابم برد و خوابي ديدم كه اين خواب اولين پلان فيلم مقصد نهايي رو برام شروع كرد ...

در خواب ديدم كه در خانه هستيم همه اعضا ء...

دور هم نشسته ايم بعد يكي از دوستان بلند ميشه تا وسيله اي رو مهيا كنه كه پاش سر ميخوره و با صورت محكم

ميخوره به تاج صندلي اتاق نشيمن ... تاج صندلي هم تيز بود براي همين داخل چشمش ميشه و ...

كه ناگهان از خواب پريدم ... احساس بدي داشتم ... تا صبح نخوابيدم ...


صبح دور هم جمع شديم تا كارهامون رو انجام بديم ( در همون اتاق نشيمن )

دلهره داشتم ميدونستم الان يك اتفاقي ميفته ... ولي بروز ندادم ... اما اون شخصي كه توي خواب ديدم رو تحت نظر

داشتم ... تا اينكه اتفاقا اون بلند شد تا يكسري از ديسكتهاي مربوط به كار رو بياره منم نيم خيز و اماده بودم ...

گمون ميكردم دارم خواب ميبينم ... دقيقا همون موردي بود كه در خواب ديده بودم ...

در همين فكرها بودم كه ناگهان پاي اون دوستمون به ميز پايه ميز گير كرد تا اين صحنه رو ديدم سريع بلند شدم و

به طرفش رفتم و گرفتمش ... باورم نميشد اون داشت دقيقا به سمت تاج صندلي ميرفت ... از اين حركت من همه

جا خوردن و دليلش رو متوجه نشدن ... كه چرا من انقدر با اضطراب بلند شدم ...

بعد از اينكه اين مورد به خير گذشت موضوع رو با همه مطرح كردم وگفتم كه از اين به بعد همون كاري رو ميكنين كه

من ميگم ... پس از دريافت ok از همه سراغ كارها رفتيم ... اولين مورد به خير گذشت ...

بعدا همون شخصي كه قرار بود زمين بخوره به من گفت : اميد انگار يكي منو حل داد ... يك نيروي خاص ...

تنها چيزي كه ميتونست جواب اين مورد رو به ما بده روحي بود كه شب قبل احضارش كرديم ...

براي همين سريعا يك جلسه ي احضار ديگه ترتيب داديم ... ولي بخاطر اينكه حال من چندان خوب نبود نتوانستيم ادامه

دهيم و نيمه تمام رهايش كرديم ...

ولي پي بردم كه به دليل اينكه من بيمار بودم و توان احضار را نداشتم روح حاضر بر من غلبه كرده است ...

به نوعي مرا در تسخير گرفته و به جاي ناخواگاهم عمل ميكند البته ناخوداگاهي كاملا اگاه ... !!!

بطوري كه اينده بيني مرا فعال ساخته بود ...

حالا ديگه فقط منتظر بودم كه اتفاق ناگواري بيفته ...تا شب هيچ موردي پيش نيومد ...

شب ساعت 1:00 خوابيدم ... ولي در هراس بودم كه امشب چه ميبينم ... دوباره در خواب موضوعي را ديدم ...( پلان 2)


يكي ديگه از اعضا رو ديدم كه از خونه بيرون ميره و ناگهان به طرز وحشتناكي با اتومبيلي تصادف ميكنه ...

دوباره از خواب پريدم داشتم كلافه ميشدم ... شبانه همه را بيدار كردم و موضوع خواب رو گفتم ... ان شخصي كه در

خواب ديده بودم فردا صبح قراري داشت ولي با توجه به اين مورد قرارش را كنسل كرد و خدا رو شكر هيچ اتفاقي نيفتاد.

فرق اين موضوعي كه براي ما پيش اومده بود با فيلم مقصد نهايي اين بود كه اگر ما يك بار از مهلكه جون سالم به در

ميبرديم ديگه خطري وجود نداشت ... البته اميدوار بوديم كه وجود نداشته باشد ...و همين طور هم شد ...

اين نيروي درون اعصاب منو خرد كرده بود ... مطمئنا وسايل مرگ ما رو اين روح فراهم ميكرد زيرا اگه اينطور نبود و

قرار بود كه اين اتفاقات بطور طبيعي برامون بيفته مطمئنا تا اخر هفته همه مون ميمرديم ... و اين با عقل جور در نميومد

براي همين قراري با (( دانس )) گذاشتيم ...

( دانس همون مديومي بود كه از من تست گرفت ... در تاپيك روشهاي 9 گانه از او نام بردم )

خلاصه نزد دانس رفتيم و موضوع رو براش گفتيم ... بله درست بود من در تسخير اين روح پليد در اومده بودم ...

دانس نيز گفت : چرا وقتي كه بيماربودي جلسه ي احضار رو ترتيب داديد ؟ و...

خلاصه قرار شد كه جلسه اي با حضور دانس ترتيب بديم و موضوع رو حل كنيم ...

جلسه رو برگزار كرديم ... من و دانس به عنوان مديوم در اون جلسه بوديم ... دانس مديوم كمكي و من مديوم اصلي...

بخاطر اينكه اين مشكل براي من پيش اومده بود بايد به عنوان مديوم اصلي حاضر ميشدم و دانس نيز منو ياري ميكرد...

وارد خلسه شدم ...ناگهان در خيالم خودم رو ديدم ( پلان 3 ) ... بله اين بار نوبت خودم بود ...

يك سياهي ديدم كه روي سرم رو پوشوند و ديگه هيچي ... نميدونستم منظور از اون سياهي چي بود ؟

قرار بود من چه طوري بميرم ؟ در همين اثنا نزديك بود دوباره از خلسه خارج بشم كه دانس كمكم كرد و پس از مدتي

تونستيم روح رو بيرون كنيم ... حالم كمي بهتر بود ... تا شب پهلوي دانس بوديم ...

قضيه اون سياهي رو كه در خلسه ديدم بيان كردم و بحثي پيرامونش شكل گرفت ... ولي نتيجه دقيقي نداد ...

خلاصه شب را نزد دانس گذرانديم و صبح راهي شديم ... به خانه باز گشتيم و تا دو روز هيچ خبري نبود ولي من هنوز

هم حس خاصي داشتم ... با اينكه ميدونستم اون روح خارج شد ولي ناخوداگاهم هنوز غلياناتي داشت ...

شب خوابيديم و صبح اول وقت سوار ماشينم شدم و به سمت محل كار رفتم ...

در راه حال بدي داشتم و همينطور اطراف رو نگاه ميكردم ...و منتظر بودم هر ان اتفاق بيفته ...

خلاصه به محل مورد نظر رسيدم ولي باز هم حال دگرگوني داشتم ...



حالا بشنويد از (( پلان اخر )) كه فقط ميشه گفت لطف خدا شامل حالم شد وگرنه الان اينجا نبودم ...


ماشين و پارك كردم وقتي خواستم پياده بشم موبايل زنگ خورد ... يكي از دوستان بود ... ميخواست از حال من اگاه بشه

در ماشين باز ولي چفت بود ... همينطور كه در ماشين نشسته و مشغول صحبت بودم اطرافو نگاه ميكردم ...

كه ناگهان صداي خاصي شنيدم ... صدا از بالا بود سريع به بالاي سرم نگاه كردم و ديدم مخزن برقي كه بالاي سرم بود

داره كنده ميشه و الانه كه بيفته ... بدون توجه به هيچ چيز فقط از ماشين پريدم بيرون ... كه ناگهان مخزن برق با شدت

روي ماشين افتاد و ماشينو داغون كرد ...



فقط خدا رحم كرد ... وگرنه ...

اينم اخرين پلان بود .........

تا چند وقت حال خوبي نداشتم و دقيقا حال بازيگر فيلم مقصد نهايي a.j.cook رو درك ميكردم ...

هيچوقت فكر نميكردم اينچنين تجربه اي رو داشته باشم و خدا رو شكر كه همه چيز به خير گذشت ...

پس از اين اتفاق دوباره جلسه اي داير كرديم ولي از روح خبري نبود ... و اين اتفاق اخرين تير تركش بود...

حالا متوجه شدم اون سايه اي كه در زمان خلسه حس كردم چي بود ... بله همين مخزن برق بود ... كه قرار بود روي

سرم بيفته ... باز هم ميگم واقعا به خير گذشت ...

ما فقط از ماشين يك عكس گرفتيم و بعد اونو به زباله دوني ماشينها فرستاديم ...


اين هم موردي نادر از ازار ارواح ...................... دوستان شايد اين مورد در نوشته كمي سطحي به نظر بياد ولي خواهشا اونو از ديد حرفه اي ببينيد ... و بدونيد اين مورد واقعا

بوقوع پيوست ... البته براي من هم مانند خواب بود ... راستي جديدا من به فيلم (( كشتار با اره برقي )) علاقه مند شده ام ... خدا رحم كنه ...


البته من اين موارد و بطور خلاصه قيد نمودم ... ولي چيزي كه مهمه اينه كه اين موارد بوقوع پيوست و فقط لطف خدا شامل حالمون شد ...




اگر بنده اين موضوع را با كمي چاشني طنز بيان كردم فقط بخاطر اين بود كه خواندن ان خسته كننده نباشد وگرنه اگر خودتان را در موقعيت قرار دهيد ....................