یکی از بچه ها گفت:
سواله؟
همه زدند زیر خنده اما خنده بسیار کوتاه بود چون ناگهان متوجه حضور نیما شدند. نیما یا اشاره دست آنها را وادار به سکوت کرد و راحیل که از قضایا چیزی سردرنیاورده بود با عصبانیت گفت:
سوال امتحان دست من چه می کند؟ من اصلاچند هفته است استاد را ندیده ام. اگر این حرفهای شما را بشنود چی فکر می کند؟ می دانید که اصلا اهل شوخی نیست.
شخنرانی راحیل که تمام شد حل مساله را کامل روی تخته نوشته بود. از این که صدایی از بچه ها بلند نمی شد تعجب کرد به طرف آنها برگشت و با خنده گفت:
ابهت من کلاس رو گرفته یا خوابتون برده؟ چرا اینقدر ساکتید؟
و کلمه ساکت توی دهانش ماسید. مغناطیس نگاه نیما او را چون خرگوشی افسون و حسابی دست و پایش زا گم کرد. نیما که حال و روز او را دید آهسته به طرفش آمد و گفت:
خسته نباشید خانم نفیسی. حسابی گچی شدید. بروید دست و رویتان را بشوئید. من بقیه اشکالها را رفع می کنم.
راحیل که به خود آمده بود با لکنت معذرت خواست و بسرعت از کلاس خارج شد.
آبی که به صورتش زد کمی حالش را جا آورد. در آینه دستشویی نگاهی به خودش انداخت. اضطراب داشت. بعد از حدود بیست روز با نیما روبرو شده بود آن هم در آن وضعیت. نمی دانست چه کند. قدرت بازگشت به کلاس را نداشت اما به خود نهیب زد و بزحمت تا دم در کلاس امد. در همان موقع نیما از کلاس خارج شد و لبخندی به رویش زد و گفت:
خسته نباشی. اشکال دیگری نمانده. کمی استراحت کن تا شروع امتحان.
بعد در حالی که حتی نیم نگاهی هم به راحیل نینداخت بسرعت وارد دفتر کارش شد. در را بست و نفس عمیقی کشید. نمی دانست چه کند. کاش به حرف مادر گوش و موضوع را مطرح کرده بود. ان وقت الان می توانست یک فنجان قهوه برای راحیل ببرد و با دستمال کاغذی صورت خیسش را پاک کند و شریک خستگیهایش باشد اما الان برای جلوگیری از هرگونه شایعه باید مهر سکوت بر لب می زد و با تمام توان احساسش را مهار م یکرد. این تضاد و سردرگمی اعصابش را به هم ریخته بود. با خستگی دستی به موهایش کشید و پشت میزش نشست.
راحیل خودکار را بی هدف در دستش می چرخاند. وحشت همه وجودش را فرا گرفته بود. برگه سفید جلوی رویش دهن کجی می کرد اما تمام مطالب از ذهنش پاک شده بودند. نگاهی به نیما انداخت کهبا نگرانی براندازش می کرد اما وضع بدتر شد. سردردی بی سابقه از سمت چپ سرش شروع شد و به فاصله پنج دقیقه تمام سرش را گرفت. سرش سنگین شده بود. آهسته سرش را روی دستها گذاشت.
صدای گرم نیما در گوشش پیچید.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)