رفتند. در نهایت ناباوری متوجه شدند که رامین و نادر در اتاقشان هستند. این خبر را راحیل آورد. او دوان دوان از پله ها پایین آمد و اعلام کرد که رامین و نادر در اتاق او خوابیده اند. این خبر برای همه خوشایند بود. بخصوص پونه که از تنهایی در می آمد.
نیما زا خستگی همان جا روی کاناپه خوابش برده بود. بیخوابی دیشب و نداشتن استراحت کافی و چند ساعت رانندگی تمام انرژی او را گرفته بود. سمیرا با یک پتو او را پوشاند و کسی مزاحمش نشد تا استراحت کند.
هوا کاملا روشن شده بود که نیما چشمش را باز کرد. هنوز کمی احساس خستگی می کرد. بزحمت نگاهی به ساعت دیواری انداخت. ساعت هشت صبح بود اما همه جا آرام بود. از جا بلند شد. یادداشتی از گوشه بالش زیر سرش به زمین افتادو خم شد و یادداشت را برداشت. خط راحیل را شناخت. پیغام کوتاهی بود به زبان انگلیسی.
(( سلام استاد! صبح آمدم بیدارت کنم این قدر راحت خوابیده بودی که دلم نیامد. می روم کمی قدم بزنم. ساعت 6 صبح.))
نیم نگاهی به ساعت کرد. حتما تا به حال برگشته بودند. از جا بلند شد و نگاهی به دوروبر کرد. متوجه شدن که اتاقش کنار نادر است. به سراغ وسایلش رفت و نیم ساعت بعد سرحال از اتاقش خارج شد. از ساختمان که خارج شد نسیم خنکی که از سمت دریا می وزید حالش را حسابی جاآورد. نگاهی به اطراف کرد. همه روی تراس مشغول صرف چای بودند که نیما رسید و سلام کرد. سمیرا با یک فنجان قهوه مطبوع به او صبح بخیر گفت. هنوز کمی از قهوه را ننوشیده بود که مقدار زیادی آب روی سرش ریختند و مثل موش اب کشیده شد. او که هنوز از چیزی سر در نیاورده بود و با بهت و حیرت به اطراف نگاه میکرد متوجه فریادی از داخل ساختمان شد و صدای راحیل به گوشش خورد:
نادر! تو کی جاتو عوض کردی.
ظاهر امر این طور نشان می داد که نادر متوجه توطئه پونه و راحیل شده و بموقع جایش را به نیما سپرده بود و سطل آبی که طبق شرط بندی باید او را خیس می کرد قسمت نیما شده بود و او با تعجب و بی خبر از همه جا به پونه و راحیل نگاه می کرد که نادم و پشیمان از او عذرخواهی می کردند. آقای نفیسی بسیار عصبانی شده بود و راحیل را حسابی توبیخ کرد. راحیل که از این تنبیه شوکه شده بود با بغض و ناراحتی جمع را ترک رکد و به اتاقش پناه برد. پونه در حال یکه اشک در چشمانش جمع شده بود گفت:
من هم باید تنبیه می شدم. هردو مقصر بودیم.
آقای نفیسی لبخندی زد و گفت:
نه عروس گلم. من راحیل را می شناسم و می دانم این کارها زیر سر اوست. تو همخودت را ناراحت نکن. راحیل باید بداند که با چه کسی و کجا شوخی کند.
پونه گفت:
اما قرار بود نادر خیس شود چون او امروز صبح زود با یک پارچ آب من و راحیل را بیدار کرد.
نادر لبخندی زد و پیروزمندانه گفت:
این مشکل شما بود که اول پائین را نگاه نکردید.
همه آهسته خندیدند. نیما در حالی که برای تعویض لباس به اتاقش می رفت گفت:
به ره حال خیس شدن من خیلی مهم نبود. این تنبیه شروع خوبی برای راحیل نیست.
نیما لباسهایش را عوض کرد و متوجه صدای ارام گریه شد. می دانست صدای راحیل است. بالکن دو اتاق کنار هم بود. نیما وقتی داخل بالکن شد متوجه شد راحیل کنار نرده های بالکن نشسته و به دور دست خیره شده است. لحظاتی نگاهش کرد. راحیل که متوجه حضور کسی شده بود به طرف او برگشت و آرام گفت:
نیما من واقعا کتاسفم.
نیما خندید و گفت:
مهم نیست. می خواهی چه کنی؟
امروز را در اتاقم می مانم. شاید کمی کتاب خواندم. راستی تو کتاب همراهت اوردی؟
نیما به داخل اتاق برگشت و یک کتاب همراهش اورد. راحیل اشکهایش را پاک کرد و بعد از تشکر فراوان به اتاقش بازگشت. نیما بلاتکلیف و کلافه بود. حس می کرد که در مورد تنبیه راحیل مقصر است. به یاد زحمات راحیل افتاد و بیشتر شرمنده شد.
هرکسی مشغول کاری بود. پونه و رامین کنار ساحل بودند. نیما خوب می دانست که نباید مزاحم آنها بشود. امی آقا و پروین با پگاه به پارک بازی داخل مجتمع رفته بودند. پدر و آقای نفیسی روی تراس شطرنج بازی می کردند. نادر و سمیرا به همراه مادر برای خرید مایحتاج ضروری راهی بازار بودند و نیما به علت بیکاری همراه آنها راه افتاد تا فکر جدیدی را که به تازگی به سرش زده بود عملیکند. نیما تصمیم گرفته بود برای قدر دانی از راحیل هدیه ای برایش بخرد اما این ظاهر امر بود. واقعیت این بود که نیما بی قرار بود.
در آخرین لحظه که ماشین به طرف ویلا پیچید نگاهش به پنجره اتاق راحیل افتاد. راحیل کنار در اتاق ایستاده بود. چند ماه اخیر در نظر نیما جان گرفت. این دختر پر نشاط در بسیاری از مسائلی که در این چند ماه شکل گرفته بودند در کنار نیما بود. یادش آمد که شب قبل از مسافرت چطور تا صبح بیدار ماند. و به او کمک کرد. نگاهش را به دور دست و به دریا دوخت و متاثر شد. و حالا راحیل به خاطر او تنبیه شده بود آن هم روز اول مسافرت. صدای نادر او را به خود اورد:
نیما! نیما! کجایی پسر؟
نیما به طرف او برگشت و گفت:
طبیعت گیلان همیشه مرا مجذوب خود می کند بخصوص ساحل زیبای چمخاله.
سمیرا گفت:
تمام ایران این خاصیت را دارد و مجذوب کننده است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)