برگ

رنگش زرد شده بود. دقايق آخر عمرش را مي گذراند. اين را خودش هم مي دانست. هوا سرد بود. به آسمان نگاهي انداخت. خدا خدا كرد باران نبارد… بارندگي كه شروع شد چند دقيقه اي بيشتر نگذشته بود كه به زمين افتاد و براي هميشه از درخت چنار جدا شد